🔷🔹🔹
💫لبخند بزن رزمنده
💠 سلامتی راننده
▫️صدا به صدا نمیرسید ، همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.
▫️راه طولانی ، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید.😂
▫️بچهها پشت سر هم صلوات📿 میفرستادند ، برای سلامتی امام ، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.🚎
▫️بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی.
اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»
▫️سپس رو به جمع ادامه داد : برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده ، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😂😂😂
#لبخند_های_خاکی
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
خاطره طنز ورود به جبهه....mp3
2.24M
#طنز_جبهه
🎧 صوت :
💠 حاج حسین یکتا
🔴 خاطره طنز ورود به جبهه...
بسیار جالب حتما گوش دهید😊😊
🔶 #جبهه #لبخند_های_خاکی
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه
#لبخند_های_خاکی
مرتب می گفت : من نمی دونم ، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی 😳
گفتم : آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟🤦♂
بالاخره با کمک یکی از آشپزها 👨🍳 کله پاچه فراهم شد 🐑
گذاشتم داخل یک قابلمه بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش👣🚶♂🥣
فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند 🤔🙄
اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند 🤷♂
آنها را آورد و روی زمین نشاند 😳
یکی از بچه های عرب 🧔🏻 را هم برای ترجمه آورد
بعد شروع به صحبت کرد :
خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد
اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند.
بعد ادامه داد : شما متجاوزید 😡
شما به ایران حمله کردید.
ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم 🤯 و می خوریم🍴
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود😳
اما سریع ترجمه می کرد
هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند😭
من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم 😂😂😂
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت🥣🐑
بعد هم زبان کله را درآورد 👅
جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! 😡این چیه!؟ 😬
جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت.
ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود 🤭🙊
مرتب ناله می کردند 😭
شاهرخ ادامه داد : این زبان فرمانده شماست!! زبان ، می فهمید ؛ زبان!!
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد 😝
بعد بدون مقدمه گفت : شما باید بخوریدش 🥄
من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده 😂 ، برای همین رفتیم پشت سنگر.
شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد.
وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد 😜
بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.
ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد.
البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.
بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند 😉😉😄
🌱شهید شاهرخ ضرغامی ، حر انقلاب.
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه🤪
#لبخند_های_خاکی😊
قراره هرروزمون بود
بعد از صبحانه 🍳 یکی باید حدیث یا نکته اخلاقی می گفت
مقر شهید صادقی بودیم گردان امام سجاد علیه السلام
قبل از عملیات 💣 بود و طبق قرار هر روز نشسته بودیم دور هم نوبت رسید به شیخ حسین
بچه های گردان به این اسم میشناختنش
حدیث حضرت علی ع را خواند 😎 " اشجع الناس من غلب هواه "(شجاع ترین مردم کسی است که برهوای نفسش غلبه کند)
سر و صدای بچه ها بلند شد 😮 که شیخ حدیث دیگه ای بلد نیستی هربار نوبتش میشد همین حدیث رو میخوند🤦♂
گفت نه من فقط همین رو بلدم
اینم غنیمته اگه بهش عمل کنیم 👌
گیر و گره کارمون بازمیشه .
یکی ازبچه ها گفت هر کی بلده نوحه بخونه
این بار هم شیخ حسین داوطلب شد🎤
ارام شروع کرد و دم گرفت "حسین جانم ، حسین جانم ..."
اول چند بار این رو تکرار کرد بعد با همان لحن نوحه گفت : اشجع الناس من غلب هواه اشجع الناس من غلب هواه ..."
دست های بچه ها به سینه مانده بود 😳
مات ومنگ نگاهش میکردن 🤭
همه باهم زدن زیرخنده 😂🤪
در قرار روزهای بعد جای شیخ حسین وحدیث مولایش خالی بود توی همان عملیات شهید شد .
#شهید_حسین_کاظم_بابایی
شهادت شلمچه مزار گلزار شهدای علی ابن جعفر قم .
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه 🤪
#لبخند_های_خاکی 🤓
خرمشهر بودیم !
آشپز و کمک آشپز 👨🍳 تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها نا آشنا 😐
آشپز سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها 🍽 رو چید جلوی بچه ها
رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد 🧔🏻 و گفت ( بچه ها ! یادتون نره ! ) 👍🏻😎
آشپز اومد 👨🍳 و تند تند دوتا نون 🍞 گذاشت جلوی هر نفر و رفت🚶♂
بچه ها تند ، نون ها رو گذاشتند زیر پیراهنشون🤦♂
کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد ، تعجب کرد😳
تند تند برای هر نفر دوتا کوکو 🥔🥚 گذاشت و رفت 👣
بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون هایی که زیر پیراهنشون بود 🤦♂
آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها 😡
زل زدند به سفره 👀 بچه ها هم شروع کردند به گفتن شعار همیشگی ( ما گشنمونه یا لله ! ) 🥄
که حاجی داخل سنگر شد و گفت چخبره ؟ 🤷♂
آشپز دوید 🚶♂روبروی حاجی و گفت حاجی
اینا دیگه کیند 😡
کجا بودند!
دیوونه اند یا موجی ؟!!
فرمانده با خنده پرسید چی شده ؟ 😁
آشپز گفت تو چشم بهم زدنی مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند !!😂😂😂
آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها نون ها و کوکو ها رو یواشکی گذاشتند تو سفره
حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاشونو نخوردند 😳🤷♂
آشپز نگاه سفره کرد ، کمی چشماشو باز و بسته کرد 😳🙄
با تعجب سرش رو تکونی داد 🤭 و گفت جلل الخالق !؟
اینها دیوونه اند یا اجنه؟! 😱
و بعد رفت تو آشپز خونه....
هنوز نرفته بود که صدای خنده بچه ها سنگرو لرزوند 🤣😂🤣😂🤣😂
@parastohae_ashegh313