#شهید_روز
نگاهی به سفره ای که روی گونی های کف مقر فرماندهی پهن شده بود ، انداخت . سرش را به طرف من که سفره را انداخته بودم چرخاند و لبخند زد .😊
_ دلاور چرا این همه و چند نوع غذا ؟🍗
نگاهی به سفره کردم . کره ، مربا و پنیر . چیز خاصی نبود آن هم با آن حجم انرژی ای که خلبان ها سرِ هر پرواز و عملیات هدر می دادند . هر جای دنیا بود برای خلبان هایشان با نصف کار و درگیری آن ها ، برّه زمین می زدند .🍖
_ شما در یك منطقهی جنگی در مهمانسرا كار میكنید. پس باید بدونید مملكت ما در حال جنگ و تحریم اقتصادی به سر میبره. 💵
بلند شد و دستش را بر شانه ام زد .
_ شما نباید كره، مربا و پنیر رو با هم به ما بدید . درسته كه ما باید با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشه ما این جوری غذا بخوریم.
خم شد و کره و مربا را برداشت و به دستم داد .
_ شما باید یك روز به ما كره، روز دیگه پنیر و روز سوم به ما مربا بدید. در سه روز باید از اینها استفاده كنیم وگرنه این اسرافه .😔
جواب نظریه ام که باید خلبان ها خوب غذا بخورند را گرفته بودم اما هنوز مبهوت نگاهش می کردم اما با جمله ای که گفت تکان خوردم .
_ من از شما خواهش میكنم كه این كار رو نكنید. 🥀
سخت نگاه از او گرفتم و با چشمانی که آماده ی بارش بود از مظلومیت و بزرگی رزمنده هایمان چشم گفتم . بیخود نبود که او به ظاهر یک خلبان بود اما کشوری بود در کشور شیران .🇮🇷
📚موضوع مرتبط:
#شهید_احمد_کشوری
#شهید_دفاع_مقدس
#خاکریز_خاطرات
🗓مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_18
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄