#طنز_جبهه
تویکی از عملیات ها انگشت سبابه اسحاق قطع شده بود😟،بعد از عملیات میپرسن داداش انگشتت چی شده؟؟
لبخند میزنه ومیگه:من میخواستم از برادران عراقی اجازه بگیرم🙋♂️که اینجوری شد☺
راوی : برادر شهید علی اسطحی
°••°°••°°••°°••°°••°°••°°••°°•°
@parastohae_ashegh313
°°••°°••°°••°°••°°••°°••°°••°°•°
#طنز_جبهه
توی یکی ازعملیات ها همه سنگرهاعراقی راگرفته بودیم،وارد سنگر شدیم،فرمانده عراقی هاج وواج روی صندلی چرخ دارپشت میزنشسته بودوتکان نمیخورد.یک سرتیپ هیکلی وسن وسال دار.یکی از جغله های بسیجی ۱۵-۱۴ساله اسحله راگرفته بود روبه رویش اما هرکارمیکردیم فرمانده ازجایش بلند نمی شد بالاخره باهر زوری بود بلندش کردیم.
که دیدیم بله..آقا خودش روخیس کرده😂😂
راوی رزمنده : باقرنوری زاده
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه
برخلاف همه اشخاصی که به موقع نماز و دعا میگن؛((التماس دعا))،📿
اگه میگفتی ؛التماس دعا،جواب میشنیدی: ((محتاجیم به دعا))
به بعضی ازبچه های حاظر جواب می گفتی جواب های جالبی میدادند.
یک بار به یکی گفتم ؛((ماراهم دعابفرما))
فورا گفت : 😅شرمنده سرم شلوغه ولی باشه سعی خودمو میکنم اگه رسیدم رو چشام....
׺°”˜”°º× ^^ ׺°”˜”°º×
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه
یه روز خبر آوردند;کشتی برنج رادر دریا باموشک زده اند،
همه باهم یک صداگفتند;کــــاشـــکـــی کـــشـــتـــی پـــنـــیر رومیــــزدن😁😁
مردیم ازبس پــنـــیـــر خوردیم😂
@parastohae_ashegh313
👆تـــــــصـــــویـــــــــر بــــــــاز شــــــــود
#طنز_جبهه😂😁☺️
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه
یا اباالفضل ترکیدم 😳😁
آمبولانس 🚑 ایستاد روبهروی سنگر.
بچهها خسته و کوفته یکی یکی از داخلش پریدند پایین 🚶♂🚶♂
اونا به حاج مسلم 👴🏻 -پیرمرد مقر- سلام میکردند و آنطرفتر میایستادند.
حاج مسلم نگاهشان میکرد و میگفت : سلام بابا اومدید؟ الهی شکر!
همه که پیاده شدند ، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس.
او را که دید ، تند رفت جلو و گفت : بابا این دیگه کیه؟ 😳 🤷♂
شجاعی گفت : بابامسلم ، اکبر کاراته هم پرید😔 حاج مسلم زد به سینهاش و گریهکنان گفت : ای خدا ، آخرش این اکبری هم پرید! 😭
رفت جلوتر 👣👣👣
دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحهای خوند
گریه کرد و یک دفعه رفت داخل آمبولانس😃
مجید گفت: کجا بابا مسلم؟ میخوام برای آخرین بار صورتشو ببوسم🤦♂
رفت داخل آمبولانس سنگینیاش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش.😳
اکبر کاراته هنّی کرد.😁
پرید بالا و خندهکنان گفت: یا اباالفضل ترکیدم!
حاج مسلم ترسید.😂😂🙊
خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن 👀
و میگفت: که دیگه شهید میشی؟ ها!
او اکبر کاراته را میزد و ما از خنده مرده بودیم😂😂😂
📚 مجموعه کتب اکبرکاراته ، موسسه مطاف عشق
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#طنز_جبهه
مُرده وچوپان
منصور توی تاریکی سنگر قصه ی مُرده وچوپان میگفت واکبر کاراته هم هی به خودش
می پیچید😣
اسماعیل گفت:چته؟میترسی؟
اکبر کاراته هم گفت:نه دستشویی دارم.
_خوب برو دستشویی
_میترسم،ازمُرده میترسم
_خب پاشید باهم بریم،بقیش روتو راه میگم.
همه رفته بودند داخل توالت ها فقط اکبر کاراته مونده بود بیرون.داشت به داستان مُرده فکر میکرد🤔،
که کسی با لباس سرتا پا سفید👻 از دستشویی دررو باز کرد و بیرون آمد،اکبر کاراته جیغ زد وگفت;یااباالفضل مُرده منو خورد.بچه هامُـــرده.😱
وپا به فرار گذاشت.می دوید و جیغ می کشید.
که همه طهارت نکرده از دستشویی پریدیم بیرون وپا گذاشتیم به فرار
جیغ ودادمیکردیم 😮 ومی دویدیم که
کسی گفت;اکبر کاراته!بچه ها!منم،حاج آقای مقر.
حرفش تمام نشده بود که پخش زمین شدیم و از خنده ریسه میرفتیم.😂🤣
میخندیدیم که منصور در دستشویی بود که گفت: خاکبر سر!همه قصه ام دروغ بود،😂🤣
من گفتم:خاک برسرت آبرومون روبردی پیش حاج آقا😅
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
#طنز_جبهه
#لبخند_های_خاکی
مرتب می گفت : من نمی دونم ، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی 😳
گفتم : آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟🤦♂
بالاخره با کمک یکی از آشپزها 👨🍳 کله پاچه فراهم شد 🐑
گذاشتم داخل یک قابلمه بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش👣🚶♂🥣
فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند 🤔🙄
اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند 🤷♂
آنها را آورد و روی زمین نشاند 😳
یکی از بچه های عرب 🧔🏻 را هم برای ترجمه آورد
بعد شروع به صحبت کرد :
خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد
اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند.
بعد ادامه داد : شما متجاوزید 😡
شما به ایران حمله کردید.
ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم 🤯 و می خوریم🍴
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود😳
اما سریع ترجمه می کرد
هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند😭
من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم 😂😂😂
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت🥣🐑
بعد هم زبان کله را درآورد 👅
جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! 😡این چیه!؟ 😬
جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت.
ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود 🤭🙊
مرتب ناله می کردند 😭
شاهرخ ادامه داد : این زبان فرمانده شماست!! زبان ، می فهمید ؛ زبان!!
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد 😝
بعد بدون مقدمه گفت : شما باید بخوریدش 🥄
من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده 😂 ، برای همین رفتیم پشت سنگر.
شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد.
وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد 😜
بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.
ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد.
البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.
بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند 😉😉😄
🌱شهید شاهرخ ضرغامی ، حر انقلاب.
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه🤪
#لبخند_های_خاکی😊
قراره هرروزمون بود
بعد از صبحانه 🍳 یکی باید حدیث یا نکته اخلاقی می گفت
مقر شهید صادقی بودیم گردان امام سجاد علیه السلام
قبل از عملیات 💣 بود و طبق قرار هر روز نشسته بودیم دور هم نوبت رسید به شیخ حسین
بچه های گردان به این اسم میشناختنش
حدیث حضرت علی ع را خواند 😎 " اشجع الناس من غلب هواه "(شجاع ترین مردم کسی است که برهوای نفسش غلبه کند)
سر و صدای بچه ها بلند شد 😮 که شیخ حدیث دیگه ای بلد نیستی هربار نوبتش میشد همین حدیث رو میخوند🤦♂
گفت نه من فقط همین رو بلدم
اینم غنیمته اگه بهش عمل کنیم 👌
گیر و گره کارمون بازمیشه .
یکی ازبچه ها گفت هر کی بلده نوحه بخونه
این بار هم شیخ حسین داوطلب شد🎤
ارام شروع کرد و دم گرفت "حسین جانم ، حسین جانم ..."
اول چند بار این رو تکرار کرد بعد با همان لحن نوحه گفت : اشجع الناس من غلب هواه اشجع الناس من غلب هواه ..."
دست های بچه ها به سینه مانده بود 😳
مات ومنگ نگاهش میکردن 🤭
همه باهم زدن زیرخنده 😂🤪
در قرار روزهای بعد جای شیخ حسین وحدیث مولایش خالی بود توی همان عملیات شهید شد .
#شهید_حسین_کاظم_بابایی
شهادت شلمچه مزار گلزار شهدای علی ابن جعفر قم .
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه 🤪
#لبخند_های_خاکی 🤓
خرمشهر بودیم !
آشپز و کمک آشپز 👨🍳 تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها نا آشنا 😐
آشپز سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها 🍽 رو چید جلوی بچه ها
رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد 🧔🏻 و گفت ( بچه ها ! یادتون نره ! ) 👍🏻😎
آشپز اومد 👨🍳 و تند تند دوتا نون 🍞 گذاشت جلوی هر نفر و رفت🚶♂
بچه ها تند ، نون ها رو گذاشتند زیر پیراهنشون🤦♂
کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد ، تعجب کرد😳
تند تند برای هر نفر دوتا کوکو 🥔🥚 گذاشت و رفت 👣
بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون هایی که زیر پیراهنشون بود 🤦♂
آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها 😡
زل زدند به سفره 👀 بچه ها هم شروع کردند به گفتن شعار همیشگی ( ما گشنمونه یا لله ! ) 🥄
که حاجی داخل سنگر شد و گفت چخبره ؟ 🤷♂
آشپز دوید 🚶♂روبروی حاجی و گفت حاجی
اینا دیگه کیند 😡
کجا بودند!
دیوونه اند یا موجی ؟!!
فرمانده با خنده پرسید چی شده ؟ 😁
آشپز گفت تو چشم بهم زدنی مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند !!😂😂😂
آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها نون ها و کوکو ها رو یواشکی گذاشتند تو سفره
حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاشونو نخوردند 😳🤷♂
آشپز نگاه سفره کرد ، کمی چشماشو باز و بسته کرد 😳🙄
با تعجب سرش رو تکونی داد 🤭 و گفت جلل الخالق !؟
اینها دیوونه اند یا اجنه؟! 😱
و بعد رفت تو آشپز خونه....
هنوز نرفته بود که صدای خنده بچه ها سنگرو لرزوند 🤣😂🤣😂🤣😂
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه😅
الهي دستتان بشكنه🤭
يكبار در جبهه آقاي «فخر الدين حجازي» آمده بود براي سخنراني و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهاي حرفاش به يكباره با صداي بلند گفت: «آي بسيجيها !» همه گوشها تيز شد كه چه ميخواهد بگويد. ادامه داد: «الهي دستتان بشكند»😱
عصباني شديم.😠
ميدانستيم منظور ديگري دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟🤔
يك ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو»😂😂😂
اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😄😄
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
#طنز_جبهه😅
#ذکر_سرکاری📿
شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری📿 هست که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.
تعجب کردم!😳
همچین ذکری یادم نمی آمد!🙄
خلاصه تمام جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند. هر چه صبر کردیم خبری نشد.😕
کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.🤭😄
بچه ها منفجر شدند از خنده😂😂😂.
مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند!🎁
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─