در میان ازدحام زندگے
در امتداد عبور لحظہ ها...
در رفتـــ و آمد قدمهای بی تفاوتـــ شهر!
انگـــار...
آوار مےشود بر دلم...
اضطرابـــ نبودنتــــ
کجایے یوسفــــ زهـ❣ــرا
#السلام_علیڪ_یا_اباصالح_المهدے
#سلام_صبحتون_امام_زمانے
@parastohae_ashegh313
#کرامات_شهدا❣
روز سوم شعبان سال 78 ڪه سالروز ولادت آقا اباعبـ✨ـدالله بود، دوستان به ميمنت شب چهارم شعبان كه سالروز ميلاد آقا قمـ✨ــربني هاشم است، كيك🍰 پخته بودند و خودشان را آماده كرده بودند جشن ولادتـــ آقا را برگزار كنند.
من در خلوت، خطابـــ به حضرت قمربني هاشم گفتم:
«آقا ! من كه روسياهم، اين بچه ها تلاش مي كنند، ببينيد! 🍃
چگونه به عشق شما توي اين بيابان براي شما كيك پخته اند،
ما مدتي است هيچ پيكر شهيدي را پيدا نكرده ايم😔
فردا هم كه روز ولادت شما بزرگوار است، اين مقر هم كه به نام خود شماستــ
آقا! 🤲
شما خودتان عنايتي كنيد؛ عيدي به اين بچه ها بدهيد»💐
ما از فرداي آن روز، يعني از چهارم شعبان تا نيمه ي شعبان، در واقع طي يازده روز، پيكر پاك يازده شهيـ❣ــد را پيدا كرديم.
#راوي:سردار باقر زاده
@parastohae_ashegh313
[• #صدآمـو_دارے؟📞•]
.
.
چشمانم را با قلبے شکستہـ💔
بہ کوچہ ها مےبافـم🍃
به امید این ڪهـ❥
این جمعہ مـ﹏ـرا
میهمانِ نگاهت کنۍ✨
.
🧡\• #اسلامعلیڪیااباصالـحادرکنے
@parastohae_ashegh313
.
.
+مامان.. من اگہ ے روزے
رفتم سوریہ بشین
پاے صحبت هاے آقا
تڪ تڪ ڪلماتشو برام بنویس..
ے ڪلمشو نندازیا
اگه نتونستے بنویسے؛
برام ضبطش ڪن وقتے اومدم
گوشش میدمـ🍃🎈
.
.
⭐️| #شهید_سیدمصطفےموسوے
.
@parastohae_ashegh313
#سلام_اربابم✋
|باتو بهتر مےشود
|نطق و ڪلامم یاحسین❤️
|ڪن قبول از راه دور
|عرض سلامم یاحسین🙌
|صبح وظهر و عصر و
|شامم هردقیقہ دم بہ دم🌤
|نام تو باشد فقط
|ذڪر مدامم یاحسین🌷
#صابحکم_حسینی
@parastohae_ashegh313
#شهید_سید_احمد_پلارڬ❣
شب عاشورا، سید احمد همه بچہ ها رو جمع ڪرد.
شروع ڪرد براشون به حرفـــ زدن.
گفتـــ "حر شب عاشورا توبہ ڪرد☝️
امام هم بخشیدش و بہ جمع خودشون راهش دادند🌱
بیایید ما هم امشبـــ حر امام حسین بشیمـ ،
نصف شب🌌 ڪہ شد
گفت: پوتین هاتون رو در بیارین
بندهای پوتین ها رو بہ هم گره زد.
بعد توے پوتین ها خاڪ ریختـــ و انداختشون روے دوشمون😭
گفتــ حالا بریم...
چند ساعتـــ توے بیابون های ڪوزران پیاده رفتیم و عزاداری ڪردیم💔
اون شب احمد چیزهایـے رو زمزمہ میڪرد ڪہ
تا اون موقع نشنیده بودم🥀
@parastohae_ashegh313
🌱🕊❣
کار هر روزش بود
زمستان❄️ تابستان☀️
گرما و سرما
صبح ها توی حیاط اذان می گفت و بزرگ و کوچک خانواده را برای نماز بیدار می کرد.
در زندگی هیچ چیز بیشتر از این راضی اش نمی کرد که ببیند پسر و دختر هایش نماز می خوانند و روزه می گیرند😍🤲
همه کارها دقیق و منظم بود.
رفت و آمد ها🚶♂
خواب و بیداری😴😵
دخل و خرج 💵
خورد و خوراک 🍲
و همه کارهای خانه، حساب کتاب دار و با برنامه بود ؛ مثل پادگان👌
حاج عشقعلی کاظمی مرد متدین ، مردمدار و زحمت کشی بود🤲✨
در بازار نجف آباد نجاری⚒ می کرد.
نمازش را در مسجد بازار می خواند
از همان کودکی دست پسر هایش👨👦 را می گرفت و به مسجد می برد
سال هزار و سیصد و سی و هفت؛
احمد، در این خانه منظم و مذهبی ، در کوچه ملاصدرا از محله های قدیمی نجف آباد به دنیا آمد😍
#شهید_احمد_کاظمی🥀
#یادگاران_جلد19_صفحه1
@parastohae_ashegh313
🌱🌿🌾
#امدادهاے_غیبے
در عمليات بيت المقدس گم شدم و از واحد خودم دور افتادم.
گرسنه و تشنه و سرگردان😇 نمى دانستم راه از كدام طرف است.
مى ترسيدم😓 به سمت دشمن بروم، چون دشمن و نيروهاى خودى در دو طرف من قرار داشتند.
همين طورى، الله بختكى راه افتادم.
خيلى زود به خاكريزى رسيدم.
نگهبان ايست داد🚫 و گفت بيا نزديك.
من از ترس😰 نمى توانستم قدم از قدم بردارم.
به هر تقدير، ديگر فرار ممكن نبود.
نزديك رفتم.
پرسيد كيستى؟
جواب دادم ايرانى ام🇮🇷 از تيپ 25 كربلا.
بدون اين كه توضيح بيش ترى بدهم گفت: 'مى دانستم ايرانى هستى و ساعت هاست سرگردانى.
من آمده ام اين جا تا تو را نجات بدهم🤭
تشنه و گرسنه هم هستى،
برايت آب🚰 و ميوه 🍒و خوراكى🍞 آورده ام'.
حسابى به من رسيد، بعد گفت: 'از اين طرف👈 بروى به واحد خودت مى رسى'.
تعجب كردم😦 كه او چه طور از وضعيتم خبر داشت.
يعنى كسى مرا ديده و او را فرستاده بود دنبالم؟
بالاخره هم نفهميدم🤷🏻♂
@parastohae_ashegh313
💠امام خامنه ای :
همین شما جوان ها ، در منطقه توانستید آمریکای مستکبر را به زانو در بیاورید و شکست دهید.✌️
@parastohae_ashegh313
#عاشقانہ_شهـــدا❣
#شهید_عباس_ڪریمی
تواضع و فروتنے عباس😍 باور نڪردنی بود
همیشہ عادتـــ داشت
وقتے من وارد اتاق میشدم بلند میشد و بہ قامتـــ مےایستاد
یڪ روز وقتے وارد شدم روی زانویش ایستاد
ترسیدم😥 گفتم عباس چیزی شده؟!!!
پاهات چطورن؟😱
خندید😍 و گفتـــ : نه شما بد عادت شدید
من همیشہ جلوی تو بلند میشم
امروز خستم
به زانو ایستادم
میدونستم اگر سالم بود بلند میشد و مےایستاد🧐
اصرار کردم که بگہ چه ناراحتیی داره
بعد از اصرار زیاد من گفتــ : چند روزی بود ڪہ پاهام رو از پوتین درنیاورده بودم😳
انگشتان پاهام پوسیده
نمیتونم روے پاهام بایستمـ😔
عباس با همان حال، صبح روز بعد بہ منطقہ جنگـــ مےرفت
این اتفاق بہ من نشان داد ڪہ حاج عباس ڪریمی از بندگان خاص خداوند استــ
@parastohae_ashegh313