eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
│🌷 🌷│ یکشنبه بود ۲۹ آذر ۹۴ بین منطقه خالدیه و خان طومان درگیری ما با النصره شدید شده بود تک تیراندازشون مشرف بود بهمون، گرامون هم گرفته بودن داشتن با خمپاره میزدنمون. هرکی یه گوشه پناه گرفته بود. سجاد عین خیالش نبود خیلی شجاع بود داش مشــتی و بامـــرام.....قبــــل از تیر خوردنش میگـــفت حاجی دعا کن شهید شم، میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم، به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد. بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشـت به یکی از رفقا گفت: بلندم کن رو زانوهام بشينـــم، میگه برگشتم بهش گفتم واســـــه چی😳؟! خون زیادی ازت رفته، که آقا سجاد گفت: ❤️السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع) 🌷 :جانباز قطع نخاع آقا امیر حسین حاج نصیری ┄┅═✧**❁🍂❁**✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧**❁🍂❁**✧═┅┄
🌸🌱 °🌷غـذای نـذری بـہ شرط خمس🌷°. محمـد بـر سر مسائل فقهی خصوصاً خـیلی حساس بود👌 و حتی در مراسمـات عزادارے امـام حسـین(علیه السلام)هم از غـذای🍲 هـر مجلسی را اسـتفاده نمی‌کرد🙃 مگر بـا اطمینـان از وضعیت بــانی آن😇 می‌گفت: «اگـر مـردم می‌دانستندبـا دادن چقـدر مالشان پیدا می‌ڪنـدبـا شـور و شـوق😍 خمس خـود را می‌دادند.» 🌸🌱 🎤 🌷 💚 •┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
شانزده سال بيشتر نداشتم ڪه «محمدرضا غفاري» براي خواستگاري💍 به منزل ما آمد، گويي كار خدا بوده كه مهر خاموشي بر لبم🤭 نشست، و او را به عنوان همسر آينده خود قبول كردم😍 پس از ازدواج وقتي از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمي دادم، چه مي كردي؟ 😉 با خنده😊 گفت: قسم خورده بودم، تا هشت سال ديگر ازدواج نكنم🙄😍 دقيقاً هشت سال بعد با عروج🕊 آسماني اش سؤال بي پاسخم را جواب داد. هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس مي كنم🍃 درست پس از شهادت محمدرضا درباره سند خانه مشكل داشتيم، يك شب او را در خواب ديدم ڪه گفت: «برو تعاوني، نزد آقاي... و بگو... در اين جا، تأملي كرد🤔 و گفت نه نمي خواهد، شما بگوييد، مشكل را خودم حل مي كنم ناگهان از خواب بيدار شدم🌱 چند روز بعد وقتي به سراغ تعاوني رفتم، گفتند: ما خودمان از مشكلاتان خبر داريم، همه ي كارهايش در دست بررسي است🥀 : همسـر شهيد محمدرضا غفاري @parastohae_ashegh313
🌷 ✨ قرار بود عملياتي در نزديكي شهر مهاباد انجام شود، بدين منظور، جلسه اي با شركت تعدادي از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر يك از آن ها، در مورد انتخاب محور عملياتي، نظر مي دادند. وقتي نتيجه اي گرفته نشد، شهيد بروجردي رو به قبله كرد و با حالت عرفاني گفت: «خدايا خودت فرجي حاصل كن.»🤲 بچه ها نقشه را جمع كردند. نزديكي هاي صبح با صوت قرآن «محمد»، از خواب بيدار شدم. او از من نقشه خواست، سپس به من گفت: «با دقت در نقشه نگاه كن تا روستاي "قره داغ" را پيدا كني.» هرچه گشتيم، پيدا نكرديم😔 بالاخره با تلاش بسيار، توانستيم در نقشه ي ديگري آن را پيدا كنيم و او بسيار خوشحال شد و گفت كه ديگر مسئله حل است👌 بعد توضيح داد كه: «وقتي همه خوابيديم😴 بعد از يك ساعت من بيدار شدم، توسلي كردم📿 و دو ركعت نماز خواندم و از خدا طلب ياري نمودم. مجدداً كه خوابيدم، افسري به خوابم آمد و گفت: «فلاني، چرا اين قدر معطل مي كنيد؟ برويد و "قره داغ" را بگيريد. در آن جا مسئله حل است.»✨🍃 : همرزم شهيد (محمد بروجردي) @parastohae_ashegh313
توفيق نصيبم شده بود تا در آبان ماه 1373 در محور طلائيه در كنار بچه هاي تفحص خادم شهدا باشم. در همان ايام، مدتي بود كه شهيدي پيدا نشده بود و غم سنگيني بر دلمان نشسته بود😔 از خودم مي پرسيدم چرا شهدا روي از ما پنهان كرده اند و خود را نشان نمي دهند. از طرفي ديگر نگران بوديم كه مبادا باران⛈ و متعاقب آن آب گرفتگي باعث شود نتوانيم در اين محور كار كنيم. شب🌌 به اتفاق برادر بخشايش و برادرمان پرورش، سوره ي واقعه را خوانديم و خوابيديم😴 صبح روز بعد، پس از اداي نماز، جلو محلي كه براي معراج در نظرگرفته بوديم و (همان جا محل كشف پيكر بسياري از شهدا بود) مشغول خواندن زيارت عاشورا شديم، بغض😓 بر گلوي هر سه نفرمان نشسته بود پرورش _ كه از سادات محترم است _ با صوتي حزن انگيز و زيبا زيارت عاشورا مي خواند، ما نيز ميگريستيم😭 آن هم در مقابل تعدادي از شهدا كه داخل چادر معراج جا گرفته بودند. زيارت عاشورا با حس و حالي خاص به پايان رسيد، سوار آمبولانس🚑 شديم و به طرف «دژ» حركت كرديم و دقايقي بعد به محل كار رسيديم، اين بار با توكل بر خدا🤲 و با روحيه اي بسيار عالي و با نشاطي خاص مشغول كندن زمين شديم. شايد باور نكنيد، اما بيل اول و دوم كه به زمين خورد، فرياد: «الله اكبر الله اكبر شهيد... شهيد...» يكي از بچه ها مرا به خود آورد، سريعاً از پشت دستگاه پايين پريدم و به اتفاق بچه ها با دست، خاك ها را به كناري زديم، شور و هيجان😍 عجيبي به وجود آمده بود، طبق معمول همه به دنبال پلاك شهيد بودند، اما هرچه جست وجو كرديم، متأسفانه😔 نشانه اي از پلاك آن شهيد به دست نيامد اما... در عوض يك كتابچه ي ادعيه در كنار آن شهيد يافته شد كه روي آن نوشته شده بود «زيارت عاشورا»✨💫 : عدالت از يگان تفحص تيپ 26 انصارالمؤمنين   •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
❣ روز سوم شعبان سال 78 ڪه سالروز ولادت آقا اباعبـ✨ـدالله بود، دوستان به ميمنت شب چهارم شعبان كه سالروز ميلاد آقا قمـ✨ــربني هاشم است، كيك🍰 پخته بودند و خودشان را آماده كرده بودند جشن ولادتـــ آقا را برگزار كنند. من در خلوت، خطابـــ به حضرت قمربني هاشم گفتم: «آقا ! من كه روسياهم، اين بچه ها تلاش مي كنند، ببينيد! 🍃 چگونه به عشق شما توي اين بيابان براي شما كيك پخته اند، ما مدتي است هيچ پيكر شهيدي را پيدا نكرده ايم😔 فردا هم كه روز ولادت شما بزرگوار است، اين مقر هم كه به نام خود شماستــ آقا! 🤲 شما خودتان عنايتي كنيد؛ عيدي به اين بچه ها بدهيد»💐 ما از فرداي آن روز، يعني از چهارم شعبان تا نيمه ي شعبان، در واقع طي يازده روز، پيكر پاك يازده شهيـ❣ــد را پيدا كرديم. :سردار باقر زاده @parastohae_ashegh313
🍃✨ وقتی ڪه یڬ روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب بروی. شهید ملکی با این تصور ڪه گردان حضرت زینب متعلق به خواهران🧕 است 😆 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد😕 هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب حرکت کند، فرمانده به او گفت: این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است🤭 شهید ملکی بعد از شنیدن اسم «غواص» به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید،🙏😢 من را به گردان علی‌اصغر بفرستید، گردان علی‌اکبر، گردان امام حسین، این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازم‌الاجرا بود.😞 شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید🤔 که «خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا اینا چرا غواص شدن؟😏 یا ابوالفضل خودت کمکم کن.»🤲 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین🚖 پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشماش رو بست😑 و شروع به استغفار کرد📿 راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌اومد ، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟🧐 شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: «والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص» …🤨 راننده با تعجب زد زیر خنده😆 و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدن و دارن لباساشونو عوض می‌کنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شد و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😎😎 : سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمان بسیج @parastohae_ashegh313
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند: محمود رضا سفارش کرده چفیه ای❣ که از آقا گرفته با او دفن شود، جا خوردم😳 نمی دانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم😞 همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می دانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده ام🍃 در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت: شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی کنند❣ و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده ایم : احمدرضا بیضایی 🌸🍃🌸 @parastohae_ashegh313
❣ گفتم: کاش میشد منم همراهت به جبهه بیام!😔 لبخندے زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: هیچ میدونی سیاهی چادر تو از سرخی خون من🥀 کوبنده تر است؟! همین حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده اے🌿 ✍ : همسر شهید محمدرضا نظافت ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
‍ 🌷حضرت زهرا سلام ا... علیها گفتند: فردا خودم عملیات را فرماندهی میکنم🌷 روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقه‌ای را گرفته بودند و دو شهید هم داده بودند. دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره بشاش گفت دیشب مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت: شب گذشته که عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه آزاد کردند. : سردار علی‌اصغر گرجی‌زاده فرمانده حفاظت سپاه درباره شهید سید مصطفی موسوی (مسلم) از لشکر فاطمیون 🥀 🤲 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
❣ این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!🙄 ✍گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می‌گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده‌ نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد؛ با مزایای فراوان! حاجی به من گفت: شیخنا! مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می‌گیرد ☝️ مهم این است که چه چیزی به کشورش می‌دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت الهی حتمی است. شیخنا! ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم🕊 🎙: «سامی مسعودی» از فرماندهان حشد الشعبی ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
♥️ 💍 🤔می‌گفتن اگه لباس عروس سفید نباشه شگون نداره؛ مجبور شدیم یک بلوز و دامن سفید از همسایه‌مون قرض کنیم ☺️ 🍒ولی سفره رو دیگه بر اساس و این‌جور چیزها نچیدیم🙃 🎉 به جای سفره مجلّل با گردو و بادام طلایی یا نقل و شیرینی و میوه‌های رنگارنگ، یک سفره پلاستیکی ساده انداختیم که روش یک جلد کلام‌الله مجید بود و یک آینه و مقداری نان و پنیر!😌 سفره‌اش ساده بود...!☺️ ولی صفا و صمیمیتش اونقدری بود که دلمون می‌خواست!😍❤ : همسر «شهید فریدون بختیاری» ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🥀 چی شد ؛ چی کار کرد که تو عالم خواب بهش گفتن فردا میاے پیش ما🍃 :حاج محمد احمدیان 🎙 پنجشنبه هاے شهدایی🌷 التمـــاس دعا🤲 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
؟!!! اسمش افشین بود. گفت: از این اسم خوشم نمیاد. روی کاغذ ترکیبی از نام محمد و دوازده امام(ع) رو نوشت و ریخت توی یک ظرف. بعد هم قرعه کشید. بار اول اسم محمد هادی بیرون اومد. بار دوم هم محمـدهادی در اومد. بار سوم هم همینطور. از اون روز به بعد اسمش شد: آقا محمد هادی... 🥀 : مجید ایزدی🎙 ○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○ @Parastohae_ashegh313 ○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○
✨صداقت، مهربانی، خوش‌کلامی، احترام به بزرگ‌ترها به ویژه پدر و مادرش، که هرموقع و در هرجایی مشکلی برای خانواده و دوستانش پیش می‌آمد، مجتبی اولین نفری بود که سعی در برطرف کردن مشکل داشت و به فکر راه حل بود. ✨ وظیفه همسرداری را به نحو احسن به جا می‌آورد و با بچه‌‌هایمان خیلی مهربان و خوش اخلاق بود و زمانی که در خانه حضور داشت با بچه‌ها به شوخی و بازی می‌پرداخت و کارهای خانه را نیز با آرامش در کنار هم انجام می‌دادیم💞 ✨ آنقدر نجیب بود و حرمت پدر و مادرش را داشت که برای اینکه ناراحت نشوند و از رفتنش ممانعت نکنند، به پدر و مادرش چیزی از رفتن به سوریه نگفت، به آنها گفته بود برای تامین امنیت زائرین اربعین می روم، پدرش گفت خب من را هم با خودت ببر زیارت، گفت باشه برگشتم با همدیگر به زیارت می رویم🥀 ✍ : همسر شهید🌿 🥀 🌟 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
🥀 من ذره‌ای ناراحتی از این پسر ندارم به اطرافیانش بسیار محبت می‌كرد. بــه مــن خیلی محبـت داشـت. شاید بــاور نكنید، اما می‌آمد مــن را می‌بوییـد و می‌بوسـید؛ مثل كسی كــه گلی را بــو می‌كند، مـن را می‌بویید. می‌گفت همه افتخار من این اسـت كـه مادری فداكار مثـل تـو دارم. بـه مـن می‌گفت هـر چیـزی كه لازم داری و می‌خواهی بــه مــن بگـو و چــرا بــه بچه‌های دیگرت می‌گویی؟ بگذار ایـن اجـر بـه مـن برسـد. مـن ذره‌ای ناراحتی از ایـن پسـرم نـدارم. ماننـد یـک پسـر هجـده سـاله، شیرین‌زبان و خندان بــود. مادر شهید♥️ ╔══ ❅ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╗ @parastohae_ashegh313 ╚══❅ ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╝
🌻 🥀 ویژگی بارز شهید گره گشایی از کار دیگران بود هرجا هر چقدر که میتوانست بعضا بیش از توانش مسائل دیگران را حل میکرد اعم از کار یدی به خاطر تخصصش در کارهای تعمیراتی و فکری... حس ششم بسیار قوی داشت در خانواده,دوستان, همکاران, هم محله ایی ها به عنوان یک مشاور زبده قبولش داشتند. در اولویت رسیدگی به کارهای پدر و مادر، نفر اول خانواده اش بود همه راهها به نظر اقا روح الله تمام میشد. دهه فاطمیه اول ، در منزل پدریشون روضه خوانی حضرت زهرا بود بنا به قول پدر گرامیشون که ایشان هم از رزمنده های دوران دفاع مقدس بودند 80 درصد کارهای روضه به عهده اقا روح الله بود و چه خوب مادرمان حضرت زهرا خریدار جانشون در سرزمین کربلا شدند💔 :همسرشهید🎙 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🥀 به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن. گفت: «این ریش‌ها جان می‌دهد که با خون خضاب شود. من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم». گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود. پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند. در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد. زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند... مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد. گفتم: «چی شد؟» گفتند مرتضی پرید.(موشک به تویوتا خورده بود) دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یک‌جای دیگر افتاده است. همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.💔 : همرزم شهــید🎙 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
🥀 از دروغ گفتن بیزار بود... یعنی چند سال زندگیمون حتی یک کلمه ازش دروغ نشنیدم... نمازش رو اول وقت میخوند و تا جایی که میشد جماعت میخوند... خیلی مهربون و خوش رفتار بود. سعی میکرد همه را به کارای خوب دعوت کنه. :همسربزرگوارشهید ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشته‌ها اومدن روح من‌رو ببرن، من گفتم فعلا می‌خوام برای خدا بجنگم... ⁉️ مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیل‌الله به کجا رسیده که به ملک‌الموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟ 🎙: حجت‌الاسلام درباره حاج حسین گفته بود: 💫 آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو می‌شود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند. 🗓 ۸ اسفند، @parastohae_ashegh313
!! 🇮🇷 اوایل انقلاب از اصفهان به جماران رفتیم و با اصرار توانستیم امام را زیارت کنیم، دور تا دور ایشان نشستیم. یک‌دفعه ضربه‌ای محکم به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست. همه از جا پریدند به جز امام (ره). امام (ره) در همان‌حال که صحبت می‌کرد آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز.... "🕌" هنوز صحبت‌هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا برخاست. همان‌جا فهمیدم که آدم‌ها همگی می‌ترسند. ‼️ امام (ره) از دیر شدن می‌ترسید و ما از صدای شکستن شیشه، او از ترسید و ما از . آن‌جا فهمیدم هرکس واقعاً از خدا بترسد دیگر از غیر خدا نمی‌ترسد.... : سردار خيبر، فرمانده شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_ @parastohae_ashegh313
🌷شهيد «منصور معمارزاده» گويى به عشق شهادت زنده بود. اصلاً روح بزرگش در قالب تنگ تن نمی‌گنجيد. حال عجيبى داشت. نيمه‏ هاى شب، گاه تك و تنها به مزار شهداى انقلاب اهواز می‌رفت و با آن سرخ گلهاى پريشان در باد، چونان بلبلى شيدا ناله و راز و نياز داشت. اصلاً در دنياى ديگرى سير می‌كرد؛ وراى اين جهان آب و رنگ. 🌷خلاصه، خدا هم زياد منتظرش نگذاشت. سه روز از آغاز جنگ تحميلى كه گذشت، او نيز بر براق تند سير شهادت نشست و از مرز آسمان گذشت. آنگاه كه پيكر از عشق سوخته‏‌اش بر شانه‏‌هاى شهر می‌رفت، مداحى حاج «صادق آهنگران» ديدنی‌تر از هميشه می‌نمود. منصور از پيشكسوتان شهادت بود. 🌹خاطره ای به یاد : حجة الاسلام صادق كرمانشاهى 📚 كتاب "ما آن شقايقيم" شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_ @parastohae_ashegh313
(سلام‌الله‌علیها) گفتند: 🌿 فردا خودم عملیات را فرماندهی می‌کنم 🔸روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقه‌ای را گرفته بودند و دو شهید هم داده بودند. دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره بشاش گفت دیشب مادرم (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه آزاد کردند. : سردار علی‌ اصغر فرمانده حفاظت سپاه درباره شهید مدافع حرم @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطرات_شهدا فاطمه سادات زنگی آبادی خواهر طلبه یادشهدابا صلوآت الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313
🌷 🌷 🌷همیشه دنبال پوتین بچه‌ها بود. آن‌قدر واکس می‌زد که برق می‌افتاد. بعد پوتین را نشان طرف می‌داد و می‌گفت: خوب من پوتین شما را واکس زدم، حقی به گردن شما دارم، یا نه؟ طرف از همه‌جا بی‌خبر می‌گفت: بله. 🌷....تسبیحی از جیبش درمی‌آورد و می‌گفت: پس باید به نیت ۱۲۴هزار پیامبر ۱۲۴هزار صلوات بفرستی! طرف برق از سرش می‌پرید و می‌گذاشت دنبالش...! 🌷خاطره ای به یاد شهید معزز حسن اصغری : سرهنگ بختیاری منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی @parastohae_ashegh313