eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @khomool2 🌹بیسیم چی: نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
مامانت رو ببر از تو مواظبت كند🙄 هم سنم كم بود هم قدم كوتاه ، گل بود به سبزه نيز آراسته شد😐 عازم خط مقدم شديم . يكي از بچه ها كه با هم شوخي داشتيم مي گفت : مامات را هم با خودت ببر جلو از تو مواظبت كند☺️ آن جا كسي نيست جايت را بندازد. لباس هايت👕 را بشويد ، هر دقيقه بگويي آب مي خواهم ، دست شويي دارم ، به دادت برسد😂🌿 من هم دنبالش مي كردم و پس كله اش را مي گرفتم : آخر جوجه خودت كه از من بچه ننه تري ، فكر مي كني خيلي بزرگ شده اي ؟ فقط قدت از من چند سانت بلندتر است 😇 و به همان اندازه البته عقلت كوتاه تر بعد او هجوم مي آورد و مرا به باد كتك مي گرفت 🤐🖖 @parastohae_ashegh313🍀
😂😂 😎 سیدی در ارﺗﺶ ﻋـﺮاق ﻳﻌﻨـﻲ °° آﻗـﺎﻳﻢ °°👮‍♂ اﻓﺴﺮ ﻋﺮاﻗﻲ درﺷﺖ ﻫﻴﻜﻠﻲ ﻫﺮ وﻗﺖ ﻣﻲآﻣـﺪ ﺑـﺮاي آﻣــﺎرﮔﻴﺮي📝 ﻳﻜــﻲ از ﺑﭽــﻪﻫــﺎي اﺻــﻔﻬﺎن ﺑــﻪ ﻧــﺎم ﺳﻴﺪاﺣﻤﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺷﻮخ ﺑﻮد، ﺑﻪ ﺟـﺎي ﺳﻼم ﺳﻴﺪي، ﺑﻪ آن اﻓﺴﺮ ﻣﻲﮔﻔﺖ °°ﺳـﻮارِ ﺳـﻴﺪي °°😜 اﻓﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻣـﻲ ﺷـﺪ ﻛـﻪ ﻳـﻚ اﺳـﻴﺮ ﺑِﻬِـﺶ ﺳﻴﺪي ﻣـﻲ ﮔﻮﻳـﺪ . ﺑـﺎ اﺣﺘـﺮام، ﻣـﻲﮔﻔـﺖ °°ﺣﻠـﻪ، ﻣﺮﺣﺒﺎ°°✋🏻😍 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻮاﺷﻜﻲ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ. اﻳـﻦ ﻛـﺎرِ ﻫـﺮ روز ﺳﻴﺪ اﺣﻤﺪ ﺷﺪه ﺑﻮد😉 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
🍃🌸 حسین پیچ و مهره اى🌸🍃 همه هیكلش وصله و پینه بود ، درست مثل یك لباس چهل تكه ! چیزى نزدیك صد تا تركش توپ و خمپاره در بدنش بود😢 خلاصه جاى سالم در بدنش نداشت😐 بار آخر وقتى گلوله به سر و جمجمه اش خورد ، دیگر مثل یك چینى بند زده و رفو شده شد ! تو بیمارستان دكتر ها هم از دیدنش انگشت به دهان مى شدند🙄 وقتى خانواده اش به عیادتش آمدند ، مادرش گریه كنان😭 گفت : آخر بچه شد تو یك بار برى جبهه و سوراخ سوراخ نیارنت؟!🤦‍♀ یك هو همه حتى خود حسین و مجروحین تخت هاى بغلى و بعد مادر و خانواده اش به خنده افتادند☺️ بعد از رفتن خانواده ، مجروحین دیگر شروع كردن به تیكه انداختن و سر به سر گذاشتن با او كه 🌿 حسین ، گُل بودى به سبزه هم آراسته شدى ! فكر كنم دیگر دكترها با پیچ و مهره اعضا و جوارحت را بهم بسته و محكم كنند ? آره حسین جان مى دانى اگر تو ازدواج كنى بچه ات چه مى شود؟ مى شود آدم آهنى 😑 فقط مانده كمى تخته و چوب هم به دست و پات پیوند بدهند 😢 تا یكى از بچه هات هم پینوكیو بشود🤥 حسین كه كفرى شده بود پارچ آب را ریخت سرشان😨 اما اسم حسین پیچ و مهره اى روش ماند! 📚 ڪتاب رفاقت به سبک تانک @parastohae_ashegh313🌿
😅 اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن!📝 بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن😬✋ اون روزا چند تا کتاب برامون آورده📚 بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم🙁 از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ🗒✏️ می خوام بفرستمش برا بابام🧔🏻 نامه رو گرفتم و خوندم📖 از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود!😂💔 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
...😉 یک‌ بار کـه با یکی از امـدادگـرهـا ، برانـکاردِ لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشم‌مان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰کیلو ممنوع افتاد🚫 از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود😄 یک نگاه به‌ او و یک نگاه به‌ عبارت داخل برانکارد می‌کردیم🙄 نه می‌توانستیم بخندیم🤭 و نه می‌توانستیم او را از جایش حرکت بدهیم😱 بنده خدا این مجروح نمی دانست چه بگوید. بالاخره حرکت کردیم و در راه، کمی می‌آمدیم و کـمی هـم میخندیدیم . افراد شـوخ طبـع ، دست از برانکـارد خون آلود حملِ مجروح هم برنداشته بودند😂😂 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
😂🤪 🙂[ترکش ریزی آمبولانس تیزی...]🙃 وقتی عملیات نمی‌شد و جابجایی صورت نمی‌گرفت نیروها از بیکاری حوصله‌شان کم می‌شد🤦🏻‍♂🤔 نه تیر و ترکشی ☄ نه شهید و مجروحی 🥀 و نه سرو صدایی 🔊 منطقه یکنواخت و آرام میشد اون موقع بود که صدای همه درمی‌اومد و بعضی‌ها برای روحیه دادن به رزمنده ها دست به سوی آسمان بلند کرده و می‌گفتند🤲🍃 «اللهم ارزقنا ترکش ریزی👌 آمبولانس تیزی🚑 بیمارستان تمیزی🏨 و غذاها و کمپوتهای لذیذی...»😋 ... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین می‌گفتند🤣😂😅 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صـلـواتــ بـفـرسـتــ مـؤمـنــ 📿😉 جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت 😁 گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی جریانی اتفاق می‌افتاد 😇 گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز می‌پرداختند 🤪🤪🤪 @parastohae_ashegh313🍁
🤪 به سلامتی فرمانده 😉 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت ، حق ندارد رانندگی کند 😞 یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده ، دست تکان داد 🚘 نگه داشتم ، سوار كه شد ، گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و باهم حرف می‌زديم ✌️😻 گفت : می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! 🙄 راست می‌گن ؟!🤔 گفتم : فرمانده گفته !🙃 زدم دنده چهار 🤨 و ادامه دادم : اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !!! 😎 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود؛ پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند پرسيدم: کی هستی تو مگه ؟! 🤨 گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار 😶😂 @parastohae_ashegh313
🍃🍃🍄 😆 کلاه شرف بعثی هــا...! 🤣 یک روز، گربه ای🐱اومد توی اردوگاه یکی از بچه ها آن را گرفت و برد داخل اتاق🤫 یک کلاه نظامی مثل کلاه سربازهای عراقی، اندازه سر گربه دوخت و گذاشت سرش😄🤭 وقتی که نگهبان می خواست از پشت پنجره رد بشه، گربه رو ول کرد جلوی پاش😻 نگهبان که جا خورده بود مدتی به گربه نگاه کرد🧐 بعد رفت که بگیردش🏃‍♂ گربه از ترس فرار کرد🙀 نگهبان داد زد بقیه هم آمدند و افتادند دنبال گربه...😿 یکی از نگهبانها داد می زد:😫 «بگیرینش، بگیرینش، این کلاه شرف ماست ؛ اون رو از سر گربه بردارین».😂 آنها می دویدند، گربه می دوید😾😹 بیچاره ها یک ساعت دنبالش دویدند تا گرفتندش بچه ها به این صحنه نگاه می کردند و می خندیدند👻🤩 📚 منبــع: tormoz.blog.ir ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
اخوی عطر بزن 😇 شب جمعه بود ، بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل 😺 چراغا رو خاموش کردند 👻 مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک می ریخت 💔 یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما ☺️ عطر بزن ...ثواب داره 😉 آخه الان وقتشه ؟ 🙄 بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا 😰 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود 🤭 تو عطر جوهر ریخته بود ... 🤣 بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند 😇 در باغ شهادت باز باز است 🍊 @parastohae_ashegh313
😂😂 [•••اخوی شفاعت یادت نره•••] مثلا آموزش آبی خاکی میدیدیم 😁 یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم نشد😐 فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن 🏊‍♀ از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب و من را میکِشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند🙄 و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است😜 کلاه سرشان این بود👇 که در یک نقطه ای از سد، بنا کردم الکی زیر آب رفتن_بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن👋 و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! 👋 اخوی شفاعت یادت نره!😝😝 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
😂 هوا خیلی سرد شده بود❄️ فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت:🔊 کی خسته است؟🙄 همه با انرژی گفتیم: دشمن!!!😤 ادامه داد: * کی ناراحته؟😔 - دشمن!!!!👊 * کی سردشه؟!🤡 - دشمن!!!👻 * آفرین... خوبه!👏 حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..😂😂😂 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝