eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
پست اینستاگرام سایت رهبر انقلاب همزمان با صفر شدن تعداد تلفات کرونا در ایران بعد از ۲سال و ۱۰۰روز مارو به دوستان خود معرفی کنید👇🏻 •••┈❀🌿🕊🌿❀┈••• @parastohae_ashegh313
خدایا! گناهان ما پیش روی تو است عذاب‌بیشترازاین، ڪه‌تۅ‌میبینی‌گناهم‌ࢪا... مارو به دوستان خود معرفی کنید👇🏻 •••┈❀🌿🕊🌿❀┈••• @parastohae_ashegh313
★نام تـــــــ💕ـــو را، دو بار قــرعه ڪشیدن..✌ یکبار براے شهــادت در آمد 🌷 بار دیگر براے گمـنامے🌹 گمنــــــــام مثل مادرت زهـــــراسلام‌الله‌علیها💚 💫 ✨ ★ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★ 🕊️★شهید گمنام(زندگی به سبک شهــ💚ــــدا)★ •••┈❀🌿🕊🌿❀┈•• @parastohae_ashegh313 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
شهید نوروز علی اکبری 🌷🌷 نمازتان را ترک نکنید وحتما اول وقت به جا اورید ، قران رابسیار بخوانید🌷 ودستورات ان را عملی نمایید باشایعه پراکنی مبارزه کنید واز شیوع ان جلوگیری نمایید مسجد که سنگر اسلام است را پر کنید ونمازهایتان را به جماعت بخوانید .امام را دعا کنید تا خداوند تا ظهور مهدی عج نگه دارد .🌷 سوره ماعون ایه 4و5 در مورد نماز اولوقت @parastohae_ashegh313
هر کس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود آدرس را بہ او بدهید ... خدایا ما را تا رسیدن بہ آسمان شهدا یارے فرما ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
‌∞♥∞ قلب‌ زمین‌ گرفتہ زمان‌ را‌ قرار‌ نیست . . اۍ‌ بغض‌ مانده‌ در‌ دلِ‌ هفت‌ آسمان بیا . .💔(: ‌ 🖐🏻. @parastohae_ashegh313
‏علم بدون تزکیه ⁉️ سخنرانی در جمع اقشار مردم تبریز @parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ از مکتب اهل بیت بیاموزیم ❤️ اخلاص در همه کارها قال الرسول صلی الله علیه واله وسلم : يَا أَبَاذَرٍّ لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ نِيَّةٌ حَتَّى فِي النَّوْمِ وَ الْأَكْلِ. ای ابوذر، در همه کارهایت با نیّت باش حتی در خواب و خوراکت. 🌹در سیره شهدا 🌹 1⃣ پیرمرد دست مصطفی را گرفته بود، می کشید که باید دست شما را ببوسم. ول کن نبود. اصرار می کرد. آخر پیشانی مصطفی را بوسید و رو کرد به بقیه و گفت « پسرم دانشجو بود. حسابی افتاده بود توی خط سیاست و حزب بازی و از این چیزها. یک روز توی لشکر دور گرفته بوده، مصطفی سر می رسه و یکی می خوابونه توی گوشش، که اگه این جا اومدی به خاطر خداست؛ نه به خاطر بنی صدر و بهشتی. توی لشکر امام حسین، باید خالص بمونی برای امام حسین، و گرنه واینستا. زود راهت رو بگیر و برگرد. دیگه همون شد. حزب و این باز ی ها را گذاشت کنار. » یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 63 2⃣ داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم. » گفتم «مثلا چی کار کنیم؟» گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش. » یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 93 3⃣ روی ارتفاعات شیاکوه در منطقه چیانه ، از پشت بیسیم گرای خودش رو به توپخونه داد ، میگه ازش پرسیدم اینکه گرای خودته ، گفت اتیش بریز دارن میرسن ، اصرار کردم اما در جواب گفت سلام منو به مادرم برسانید بگید شیاکوه لرزیدولی عبدالحمید نلرزید شهید عبدالحمید انشایی دلاور مرد بااخلاص ارتش غیور جمهوری اسلامی ایران @parastohae_ashegh313
بهش گفتن: آقا ابراهیم! چرا جبهه رو ول نمی‌کنی بیای دیدار امام خمینی؟ گفت: ما امام رو برای اطاعت می‌خواهیم، نه برای تماشا.. نثار روح مطهــــر شهدا صلوات🥀 شهید ابراهیم هادی🌹 •••┈❀🌿🕊🌿❀┈••• @parastohae_ashegh313
‌ میگفت؛↓ من‌با‌دیدن‌چهره‌ی‌شما‌جوانان احساس‌ میکنم... ‌ امااااام‌خمینی... بزرگ‌مرد‌تاریخ... ... : سالروزرحلت‌جانسوزامام‌خمینی‹ره› تسلیت🥀🥀 @parastohae_ashegh313
🥀 سخت دلتنگ و غریبم... خمار جرعه ای "امن یجیبم" ... 🌜 خدایی بی قرارم... خدایا طاقت ماندن ندارم...😔 🌷 الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊 🌷یاد کنیم شهدا رو با ذکر صلوات •••┈❀🌿🕊🌿❀┈••• @parastohae_ashegh313
بیا یارت میشم هوادارت میشم گرفتارت میشم علی ابن مهزیارت میشم ... @parastohae_ashegh313
شهدا، مرگ را به سخره گرفته‌اند تا ما به حقارت دنیا بخندیم .... سال ۱۳۶۳ در زمان عمليات بدر ؛ ما جزو رزمندگان گردان حضرت‌رسولﷺ از لشكر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) بوديم. بچه‌های كادر گردان، از جمله شهيدان امير جوادی و فرمانده گردان، سیدمصطفی حاج سيد جوادی، آماده عزيمت به منطقه برای شناسايی شدند. آن ها هنگام اعزام، سخت همديگر را در آغوش گرفتند. هر دوجزو بچه‌های خنده‌رو، مهربان و صميمی لشکر بودند. هنگام خداحافظی در اصل مرگ را به سخره گرفته بودند !! امير جوادی با خنده گفت: « سيد اگر شهيد شدی كه می‌شوی، ما را در آن دنيا شفاعت كن. » سيدمصطفی هم به امير همين را گفت و امير هم خندید تا رد گم كرده باشد! آن دو نفر خيلی زود به شهادت رسيدند. راوی: سيدابراهيم موسوی منبع: کتاب ماندگاران ،۱۳۹۰ حسن شكيب‌زاده / نشر شاهد @parastohae_ashegh313
💫💫 🌷شهید آوینی: داغ‌های همه تاریخ را ما یکباره دیدیم چرا که ما امّت آخرالزمانیم و خمینی(ره) میراث‌ دار همه صاحبان عهد بود داغ او بر دل ما ؛ داغ همه‌ی اعصار است داغی بی تسلی ..... 🕊🌹 @parastohae_ashegh313
سجده شکر 🌷🌷 سیدعلی اصغر بعداز نماز جماعت مدتی طولانی درسجده باقی می ماند بچها غذای اوراکنارمی گذاشتند تا اوبرگردد. نگاهی کرد وگفت مگه سهمیه زیادشده؟؟ گفتم نه دیر امدی بچه ها یکم بیشتر برات کنارگذاشتن .❤️ فردای ان روز موقع گرفتن غذا اورا دیدم به شوخی گفتم امروز زود اومدی ؟؟ خندید گفت : راستش روزهای دیگه که مشغول نماز بودم ونمی امدم اما امروز امدم تا کسی برای من غذای بیشتر نگیره بعد میرم حسینیه 🌷 روای : سرهنگ پاسدار محمد حسن حمزه همرزم شهید وپدر شهید مدافع حرم منبع کتاب شهید سید علی اصغر جوادی @parastohae_ashegh313
شلاق کُنَد گـریه بر آن تن که به غیر از زخم و غل زنجیر برایش سپری نیست 🖤 @parastohae_ashegh313
"و خدا هر کہ را از شدت عشق کشت به آن شهادت می‌گویند. . 🌿↷ 🦋|°•@parastohae_ashegh313•°|🦋
🌹 سپرامام ( از خاطرات شهید بهشتی ) 🍂جلوی دادگستری شعار می‌دادند «مرگ بر بهشتی». بهشتی هم می‌شنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟ کاش جواب این توهین‌ها را می‌داد». 🔻 بهشتی گفت «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما». @parastohae_ashegh313
رفیق دلتنگم💔 از اینجا که هستم تا آنجا که هستی🕊 وجب به وجب دلتنگم💔 🌼 @parastohae_ashegh313
کرامت پیش شما کم می آورد وقتی به درگهت پناه بیاورد سائل چه زیباست شروع صبحی نو با مدد گرفتن از شما بانو @parastohae_ashegh313
⭕️ پای درس ولایت تدریس جامع ولی امر مسلمین جهان در روز جمعه ۱۴ خرداد۱۴۰۱ ✅به ها یاد داد ازهویت انقلابی جدانشوند ✅به ره یاد داد در اخلاق فردی واجتماعی ، شبیه امامشان باشند ✅به یاد داد، امام روح انقلاب است ✅به یاد داد که داد وفریاد ، انقلابیگری نیست و مخالفِ رویه ی آنهاست و باید ادب را رعایت کنند ✅به یاد داد ، مثل همیشه در اشتباهندو امت حزب الله پای کار نظامند ✅به آنها که علیهشان داده شد یاد داد ، اگر از انقلابیگری وراه امام جداشوید مورد نفرت خواهید بود ✅به یاد داد چطور قدر دان و واقع بین باشند ✅به ها یاد داد ،نه تنها پیشرفته نیستند،بلکه مرتجع اند ♨️♨️خوش بحال آنهاکه درسشان را خوب یاد گرفتند ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
قهرمانی ملی ولی ناشناخته #مادر_شهید_داور_پناه ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─
شهیدی که امام زاده شد/ روایتی از داستان مادری که جسد تکه تکه شده پسرش را "تنها" و با دست هایش دفن کرد شهیدی که امام زاده شد/ روایتی از داستان مادری که جسد تکه تکه شده پسرش را "تنها" و با دست هایش دفن کرد خبر که آمد یوسف را شهید کرده اند پدرش همان جا دق کرد و جانش را از دست داد، گفته بودند برای تحویل جنازه اش به مقر حزب بیا. به آن طرف رودخانه یعنی مقر حزب دمکرات رفتم، جنازه یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، اجزای بدنش، جگرش... به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از سایت ندای ارومیــه، زیر چشم هایش گود رفته بود، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل میکند. انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت... صدای مادر هنوز میلرزد، هنوز دست هایش آرام نشده اند. میگفتند، درباره جزئیات شهادت یوسف خیلی پا پیچش نشوید، حالش بد میشود، اما وقتی رو به رویش نشستم چشم هایش چیز دیگری میگفت. انگار مادر منتظر نام یوسف بود. -بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است. افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته... یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد... رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود. شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمیتوانند بکنند. آقا یوسف بیدار شد. گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت... رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد. اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد.میخواستند یوسف را ببرند. یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید! گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند. در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد.خلاصه یوسفم را بردند... صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند. بدن یوسفم تکه تکه شده بود. انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم... با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم. با دست های خودم. خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله... امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند. قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است. فیروزه شجاعی(مادر شهید یوسف داورپناه) در تمام ثانیه ها از یوسفش گفت، دست هایش لرزید و صدایش گرفت... ╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡╝
شیرزنان زینب نشان را بهتر بشناسیم ╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡•═╝