#یا_خدیجه_کبری
دهم ربیع الاول مصادف است با سالروز ازدواج نورانی حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله با حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها؛ روز وصلت پرخیر پیامبر امین با بانوی اول اسلام.🌸🌸
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دهم_ربیع_الاول
🌸موسم وصل دل و دلبر مبارک
🌸شــادی دلـهای غم پرور مبارک
🌸به تمــام خلـــق دو عــالــم
🌸جشن دامادی پیغمبـر مبارک
🌺🌺شهید جهانپور شریفی🌺🌺
محل تولد: پرزیتون فارس
تاریخ تولد: ۵۷/۶/۲۵
تاریخ شهادت: ۹۲/۶/۲۵
محل شهادت: حلب، سوریه
محل دفن: پرزیتون فارس
وضعیت تاهل: متأهل
تعداد فرزندان: ۳
ایشون تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و در سال ۱۳۸۰ ازدواج کرد. چند ماه بعد در سپاه پاسداران تیپ ۳۳ هوابرد المهدی جهرم مشغول بهکار گردید.
بهدلیل بعد مسافت جهرم تا محل زندگی خانواده، ایشان فقط روزهای تعطیل میتوانست در کنار خانواده حضور داشته باشد.
شهید شریفی احترام خاصی برای پدر و مادر خود قائل بود.
🦋🌍🦋🌍🦋🌍🦋🌍🦋🌍
#شهید_جهانپور_شریفی
🕊 پرپرواز
@pareparvvaz🪶
🦋 جهانپور شریفی در روز ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷ در روستای پرزیتون به دنیا آمد.
💌 روستازادهی سادهزیستی که به کشاورزی مشغول بود در سالروز ولادتش یعنی ۲۵ شهریور سال ۱۳۸۰ ازدواج کرد و در همین سال به عضویت تیپ ۳۳ المهدی (عجلاللهتعالیفرجه) جهرم درآمد و فعالیت خود را آغاز کرد.
👶🏻👧🏻 حاصل ازدواج این شهید دو دختر و یک پسر است که از وی به یادگار مانده است. زهرا و محمدرضا هر دو پدر را دیدهاند؛ اما فرزند سوم شهید یعنی فاطمه ۱۱ روز بعد از شهادت پدرش بهدنیا آمد.
با شروع جنگ سوریه، جهانپور شریفی عازم سوریه شد و بهعنوان داوطلب به نبرد با تکفیریها و دفاع از حریم و حرم حضرت زینب (سلامالله) پرداخت.
🌷 جهانپور شریفی در سالروز تولدش؛ یعنی ۲۵ شهریور سال ۱۳۹۲ در سوریه توسط نیروهای تکفیری به فیض شهادت نائل آمد و پیکر این شهید بزرگوار در جهرم تشییع و در زادگاهش بهخاک سپرده شد.
🌸 خاطرات شهید از زبان افسانه عزیزی؛ همسر شهید:
همسرم بسیار خوشاخلاق و سخاوتمند بود. برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و هر هفته برای دیدن آنها از جهرم به روستا میرفت و به گمانم احترام به پدر و مادر لیاقت شهادت را نصیبش کرد.
من ابتدا مخالف رفتن همسرم به سوریه بودم اما او مرا راضی کرد. یک روز از سرکار که برگشت با من صحبت کرد و گفت: مأموریتی برایم پیش آمده و باید به سوریه بروم. آنزمان شرایط سختی داشتم و دخترم را باردار بودم. همسرم دلایل خودش را مطرح کرد و من هم بعد از شنیدن صحبتهایش به خدا توکل کرده و رضایت دادم که برود.
او داوطلبانه به سوریه رفت، در آنجا چندروزی یکبار با ما تماس میگرفت و احوالپرسی میکرد. حدود ۳۵ روز در سوریه بود و در اولین اعزامش در شهر حلب به شهادت رسید.
🦋 همسرم آرزوی شهادت داشت
پیش از اعزام به سوریه به من گفت: «همیشه برایم زیارت عاشورا بخوان و دعا کن بهشهادت برسم.» من هم برایش زیارت عاشورا میخواندم. دوست نداشتم آن زمان شهید شود؛ اما از خدا میخواستم که مرگش را شهادت قرار دهد.
🌷نحوه اطلاع از خبر شهادت:
در مدت ۳۵ روزی که «جهانپور» در سوریه بود، اقوام با ما تماس میگرفتند و به منزلمان میآمدند اما ما به روستا نرفتیم. یکی دو روز قبل از شنیدن خبر شهادت ایشان، یکی از برادرانم به منزلمان آمد و برادر دیگرم با من تماس گرفت و اصرار داشت به روستا برویم. هر بهانهای آوردند، قبول نکردم تا این که گفتند تصمیم دارند برای برادر کوچکم به خواستگاری بروند و به هر ترتیب راهی روستا شدیم و حدود ساعت هفت صبح رسیدیم. دخترم «زهرا» به منزل داییش رفته بود که آنجا فردی تماس گرفته و گفته بود «جهانپور» زخمی شده است. زهرا پیش من آمد و موضوع را گفت. شماره پادگان و تعدادی از همکارانش را گرفتم اما هیچکس جواب نداد. همان زمان عمویم آمد و گفت «هیچ خبری نیست و پای جهانپور ترکش خورده و در بیمارستان شیراز است. بعد از نماز ظهر به بیمارستان میرویم.» همان لحظه متوجه شدم که «جهانپور» به شهادت رسیده است و گویی دستی روی سینهام قرار گرفت و آرام شدم. بچهها به من چشم دوخته بودند اما خیلی آرام بودم و یاد حضرت زینب (سلاماللهعلیها) افتادم. خداوند اول صبر و بعد مصیبت میدهد. پیکر شهید را در روستای «پرزیتون» به خاک سپردیم. روستای ما ۳۳ شهید دوران دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم (شهید جهانپور شریفی) دارد که باعث افتخار ما هستند.
🌸 روایت دختر شهید جهانپور از پدر:
زهرا دختر بزرگ شهید نیز در خاطرهای از پدر گفته است: مشغول حاضرشدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم. داشتم بند کفش میبستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم مأموریت». مرا در آغوش گرفت و بوسید. اشکهای بابا را بهخاطر دارم که گویی از شوق شهادت که میدانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.
وی افزود: پدر در سوریه هفتهای یکبار با ما تماس میگرفت، روزها به سختی میگذشت و انتظارکشیدن ما را کلافه کرده بود. هفته آخر چندروزی از آخرین تماس بابا میگذشت، خیلی نگران بودیم، به مادرم میگفتم چرا بابا تماس نگرفت؟ مادر که خودش چندروزی سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد، با این حال ما را آرام میکرد. همان روزها دایی به خانه ما در جهرم آمد و ما را به هر بهانهای که بود به روستای پدریام برد. کمکم خبر شهادت پدرمان را شنیدیم.
🕊 پرپرواز
@pareparvvaz🪶
🍃 خاطرات شهید از زبان همرزمش:
یکی از نیروهای امدادی خاطرهای از شهادت این شهید را روایت کرده است:
سال ۹۲ در حال اعزام به شامات بودیم شریفی در جمعمان بود. چون صورت شکستهای داشت فکر میکردم سن بالایی دارد. وارد سوریه شدیم و ما را بهصورت ویژهای اسکان دادند و بعد به لاذقیه رفتیم، یکی دو روز ماندیم، اما چون وضعیت بهم ریخته بود و هوای شرجی حسابی ما را اذیت کرد، با بالگرد به منطقه اعزاممان کردند. بالگرد در نداشت و با طناب جلوی درش را بسته بودند. بالگرد پرواز کرد و ارتفاع گرفت، صدای بهشدت زیاد و هوای بسیار سرد حسابی اذیتمان کرد. یک ساعتونیم در راه بودیم تا بالاخره جایی بین کوهها ما را پیاده کردند. در این مدت شهید شریفی هم همراه ما بود، اما چون کار او آموزش به نیروهای سوری بود کمتر هم را میدیدیم.
یک روز بیسیم زدند و گفتند دشمن در منطقه خمپاره زدهاند و دو نفر مجروح شدند، خواستند حاضر باشم تا بیایند دنبالم، چند دقیقهای گذشت، اما هرچه منتظر شدم کسی نیامد، بیسیم زدم که چرا نیامدید؟ گفتند حال زخمیها خیلی بد است و نمیتوانیم رهایشان کنیم، یکی هم شهید شده، پرسیدم چه کسی؟ گفتند جهانپور شریفی.
یکشنبه عصری بود، خیلی حالمان گرفته شد، به خصوص رفیقش که باهم آمده بودند حال خیلی بدی داشت. دو روز بعد قرار بود به ایران برگردیم. روز آخر وقتی سوار هواپیما شدیم تا به دمشق برویم پیکرهای دو شهید را آوردند تا همراه ما به دمشق و بعد به ایران برگردند. یکی از پیکرها متعلق به شهید شریفی بود و یکی دیگر برای «میکائیل نامی» از بچههای غیرایرانی.
هنوز سوار هواپیما نشده بودیم، تابوتها را که دیدیم با ۲۰ نفر دیگر از نیروهای رزمنده سرمان را گذاشتیم روی تابوتها، حال عجیب و خاصی داشتیم. هنوز نگاه عجیب مردمی که آنجا بودند را خوب بهخاطر دارم که چطور نگاهمان میکردند. وارد دمشق شدیم و تابوتها را به همراه کیفهای شهدا تحویل هواپیما دادیم. این پیکرها تا ایران با ما آمد. یک هفته بعد از تشیع پیکر شهید شریفی خبردار شدیم فرزندش به دنیا آمد، تازه فهمیدم شریفی جوان برومندی بود که بهخاطر شرایط زندگی صورتش شکسته شده بود.
🕊 پرپرواز
@pareparvvaz🪶
🌷 شهید یدالله زیارت زاده 🌷
● شهید یدالله زیارت زاده در سال ۱۳۴۶ در شهرستان گناوه؛ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.در سال ۱۳۶۵ جهت دفاع از میهن اسلامی عازم خدمت مقدس سربازی شد و در تاریخ 1366/6/26 در منطقه عملیات عملیاتی سومار به مولایش حضرت سیدالشهدا «علیهالسلام» اقتدا کرد.
● همیشه میگفت:
تا زندهام باید برای امام حسین «علیهالسلام »عزاداری کنم..
به گمانم مرگش را هم به گونهای انتخاب کرد که تا ابد در رکاب اربابش سربازی کند.
● خاطره ای از پدر شهید:
بعد از شهادت شهید خواب دیدم که امام خمینی«رحمه الله علیه» و امام خامنهای «مدظله العالی»با تعدادی از سادات برای فاتحه به منزل من آمدند،
تسلیت گفتند و فاتحه خواندند و رفتند و چهلم شهید هم آمدند...
من آن موقع متوجه شدم شهید راه خوبی رفته و شهید است و خوشحال شدم و افتخار میکنم که فرزندم در راه خدا شهید شده است .
● گفته ای از مادر شهید:
پسرم از موقعی که بدنیا آمد پسر خیلی خوب بود ...
من از کودکی نماز و راه اسلام را به او یاد دادم و گفتم به بزرگترها احترام بگذار!
و وقتی که بزرگتر از خود را دیدی به او سلام بگو .
او از کارهای من سرپیچی نمیکرد و کل خانواده از او راضی بودند ....
✨﴿شادی روح شهید عزیز یدالله زیارت زاده صـَلــَوٰات...﴾🕊
🕊 پرپرواز
@pareparvvaz🪶
پدر شهید زیارت زاده:
بعد از شهادت شهید خواب دیدم که امام خمینی«رحمه الله علیه» و امام خامنهای «مدظله العالی»با تعدادی از سادات برای فاتحه به منزل من آمدند،
تسلیت گفتند و فاتحه خواندند و رفتند و چهلم شهید هم آمدند...
من آن موقع متوجه شدم شهید راه خوبی رفته و شهید است و خوشحال شدم و افتخار میکنم که فرزندم در راه خدا شهید شده است .
Martyr father:
After the martyrdom of the martyr, I dreamed that Imam Khomeini and Imam Khamenei came to my house with a number of Sadats for Fateha, offered their condolences, and recited the Fateha, and forty martyrs also came. I am proud that my son was martyred in the way of God.
✨﴿شادی روح شهید عزیز یدالله زیارت زاده صـَلــَوٰات...﴾🕊
🕊 پرپرواز
@pareparvvaz🪶