حکایت ششم (باب اول گلستان)
👑یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
❇️هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
🌹بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
🍀باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همیخواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون وزیر ملک را پرسید هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه برو مملکت مقرر شد گفت آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت گفت ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی مگر سر پادشاهی کردن نداری
💐همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
🍂ملک گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد گفت پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست
🍁نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
🍂پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند
🥀ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع مخالف نیامد روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد که بنی عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملک پدر خواستند، قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا ملک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
🍂پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی دشمن زور آورست
🌸با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوانش حکایت ششم همراه با اجرای نمایش
#سعدی
حکایت شماره ۲۹ گلستان سعدی
🌷یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی.
🌸گر نه امید و بیم راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
🌹ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
غزل شماره ۷
🌻مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
🌾باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
🌹سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
🌱من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
🌺چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
🌿حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
🌼بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
☘یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
🌸نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
🍀ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را
💐سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🍀درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همیمالید و میگفت: یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید.
🍂عذر تقصیر خدمت آوردم
که ندارم به طاعت استظهار
🌿عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار
🌸عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت، من بنده امید آوردهام نه طاعت و به دریوزه آمدهام نه به تجارت.
🌾اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه.
بر در کعبه سائلی دیدم
🌻که همیگفت و میگرستی خوش
مینگویم که طاعتم بپذیر
🌺قلم عفو بر گناهم کش
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
معنی حکایت
🍀درویشی را دیدم که سرش را به آستانه کعبه میمالید و میگفت: ای آمرزنده گناه! ای بخشایشگر! تو میدانی که از انسان بسیار ظالم و بسیار نادان چه کار برمیآید!
🌻به درگاه تو پوزش از خطاهایم را آوردهام چرا که برای عرضه کردن، هیچ داراییای از اطاعت و عبادت ندارم
🌷گناهکاران از گناه خود توبه میکنند و عارفان بخاطر کم بودن عبادتشان، طلب بخشش مینمایند
🌱عبادت کنندگان پاداش اطاعت و بندگی خود را میخواهند و بازرگانان بهای کالای خود را میطلبند. من که بنده تو هستم، امیدواریم را برایت آوردهام نه بندگی خود را. و به گدایی آمدهام نه برای داد و ستد. خدایا با من آن كن كه لایق بزرگوارى توست (نه آنكه سزاوار من است)
🌹چه مرا بکشی و چه گناهم را ببخشی، در هر صورت سر و صورت خود را به آستانه تو میگذارم. غلام نمیتواند دستوری بدهد، هر دستوری به من بدهی، آن را انجام خواهم داد.
🌼گدایی را بر در کعبه دیدم که زاری میکرد و زیبا میگفت:
🌺نمیگویم که عبادتم را بپذیر. فقط گناهم را ببخش (بروی گناهم خط بکش)
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🌷زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
🌱ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
کاین ره که تو میروی به ترکستان است
🌼چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.
🍀ای هنرها گرفته بر کف دست
عیبها بر گرفته زیر بغل
🌸تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
حکایت مرد ممسک و فرزندش(بوستان)
🍀یکی رفت و دینار از او صد هزار
خلف برد صاحبدلی هوشیار
🌷نه چون ممسکان دست بر زر گرفت
چو آزادگان دست از او بر گرفت
☘ز درویش خالی نبودی درش
مسافر به مهمانسرای اندرش
🌷دل خویش و بیگانه خرسند کرد
نه همچون پدر سیم و زر بند کرد
🌱ملامت کنی گفتش ای باد دست
به یک ره پریشان مکن هر چه هست
🌻به سالی توان خرمن اندوختن
به یک دم نه مردی بود سوختن
🍃چو در تنگدستی نداری شکیب
نگه دار وقت فراخی حسیب
🌸به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
🌿همه وقت بر دار مشک و سبوی
که پیوسته در ده روان نیست جوی
🌺به دنیا توان آخرت یافتن
به زر پنجه شیر بر تافتن
🌼به یک بار بر دوستان زر مپاش
وز آسیب دشمن به اندیشه باش
🌾اگر تنگدستی مرو پیش یار
وگر سیم داری بیا و بیار
ا🌴گر روی بر خاک پایش نهی
جوابت نگوید به دست تهی
🌺خداوند زر بر کند چشم دیو
به دام آورد صخر جنی به ریو
🌿تهی دست در خوبرویان مپیچ
که بی سیم مردم نیرزند هیچ
🥀به دست تهی بر نیاد امید
به زر برکنی چشم دیو سپید
🌲وگر هرچه یابی به کف بر نهی
کفت وقت حاجت بماند تهی
🍁گدایان به سعی تو هرگز قوی
نگردند، ترسم تو لاغر شوی
🌸چو مناع خیر این حکایت بگفت
ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت
🌱پراکنده دل گشت از آن عیب جوی
بر آشفت و گفت ای پراکنده گوی
💐مرا دستگاهی که پیرامن است
پدر گفت میراث جد من است
🌳نه ایشان به خست نگه داشتند
به حسرت بمردند و بگذاشتند؟
🌹به دستم نیفتاد مال پدر
که بعد از من افتد به دست پسر
🍀همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند
🌷خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان؟
🌱برند از جهان با خود اصحاب رای
فرو مایه ماند به حسرت بجای
🌼زر و نعمت اکنون بده کان توست
که بعد از تو بیرون ز فرمان توست
☘به دنیا توانی که عقبی خری
بخر، جان من، ور نه حسرت بری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
و اما راویان اخبار و ناقلان آثار وطوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی وچابک سواران میدان دانش، توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آورده اند که:
در روزگاران قدیم مردی درگذشت و پس از مرگش، فرزند شایستهاش که اهل دل و دانا بود، صدهزار سکه طلا از او به ارث برد.
🔸همانند بخیلان، طلاها را نگه نداشت بلکه همانند آزادمردان، دست از طلاها برداشت
🔹خانهاش از فقرا خالی نبود. همواره در مهمانخانهاش، مسافر بود
🔸آشنا و غریبه را از خود خشنود کرد. نه مثل پدرش که طلا و نقره را زندانی کرده بود
🔹سرزنش کنندهای به او گفت که ای اسرافکار! همه داراییات را به یک باره نابود نکن
🔸مردانگی نیست که خرمنی را که طی یک سال میتوان جمع آوری کرد، در (با) یک نفس بسوزانی
🔹هنگامی که طاقت فقیری را نداری، هنگامی که ثروتمند هستی، حساب و کتاب داراییات را داشته باش و بی حساب خرج نکن
🔸بانوی ده، چه خوب به دختر گفت که روزی که دارا هستی، اسباب زندگی را برای روز تنگدستی حفظ کن
🔹همیشه مشک و کوزه آب را بردار چرا که آب جوی همواره در ده جاری نیست
🔸با مال دنیا میتوان آخرت خود را ساخت. با طلا و ثروت میتوان بر شیر غلبه کرد.
🔹اگر مال نداری، پیش یار نرو. و اگر مال و دارایی داری، بیا و مالت را برای یار بیاور
🔸اگر تهی دست باشی، حتی اگر صورتت را روی خاک پایش بگذاری، باز هم پاسخت را نخواهد گفت
🔹انسان ثروتمند، میتواند چشم دیو را از جایش درآورد و میتواند صخر دیوزده را با حیله، به دام افکند
🔸اگر فقیر هستی، دور و بر زیبارویان نگرد که مردم اگر مال نداشته باشند، ارزشی ندارند.
🔹از دست خالی کاری ساخته نیست. با طلا میتوانی چشم دیو سفید را از جا دربیاوری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
#بوستان
🔸جوانی سر از رای مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
🔹چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
🔸نه گریان و درمانده بودی و خرد
که شبها ز دست تو خوابم نبرد؟
🔹نه در مهد نیروی حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
🔸تو آنی کز آن یک مگس رنجهای
که امروز سالار و سرپنجهای
🔹به حالی شوی باز در قعر گور
که نتوانی از خویشتن دفع مور
🔸دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟
🔹چو پوشیده چشمی ببینی که راه
نداند همی وقت رفتن ز چاه
🔸تو گر شکر کردی که با دیدهای
وگر نه تو هم چشم پوشیدهای
🔹معلم نیاموختت فهم و رای
سرشت این صفت در نهادت خدای
🔸گرت منع کردی دل حق نیوش
حقت عین باطل نبودی به گوش
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حکایت آداب صحبت
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🌱ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
🌷آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند
گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
🌿خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختهست
نوش میخواهی هلا! گر پای داری نیش را
🌸ای که خواب آلوده واپس ماندهای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را
☘در تو آن مردی نمیبینم که کافر بشکنی
بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را
🌺آن گه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد
چون شبان آن گه که گرگ افکنده باشد میش را
🍀خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش
زآن که هرگز بد نباشد نفس نیکاندیش را
🌹آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است
کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
🌾راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
🌼آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا
گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🍀مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
💐باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
☘سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
🌷من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود 🌻دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
🌿حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
🌸بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
🌱یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
🌺نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
🌾ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را
🌹سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🌼چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
🌲سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
🌻دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را
🍀کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را
🌷همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را
🌱لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را
🌸چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
🌿گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را
🌺پنجه با ساعدِ سیمین نَه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
☘سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
💐سر بنه گر سر میدان ارادت داری
ناگزیرست که گویی بود این میدان را
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
☘دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد.
🌼پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است.
🌱گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.
🐜من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
🌸کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی گذرد روزگار مسکینم
#سعدی
🍃#ایستگاه_پارسی
@parsidost
🌸علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
🌱بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
🌺تا رباید گلهی قاقم برف از سر کوه
بزک تابش خورشید به یغما برخاست
(قاقم: حیوانی شبیه به سمور اما کوچکتر از آن و معمولا به رنگ سپید. نماد سپیدی)
🍃 ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🍁شعرشب
بی ما ، تو به سر برَی همه عمــــر
من بی تو ، گمان مبــَر که یک دم...
✍ #سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
اصل بد نیکـو نگردد چونکه بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
#سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
صبح امٖروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود
گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را
نتواند کـه همه عـمـر برآید ز سجود
🍁صبح تان نیکو
✍ #سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
💫شاعرانه
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که بر کردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم، بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حَیَوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
#سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌸شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
#سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌹اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
🌲تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
🌼بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
☘به جایِ سرو بلندْ ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروِ بالا را ؟
💐شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نمانَد زبان گویا را
🌿که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد؟
خطا بُوَد که نبینند روی زیبا را
🌺به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا را
🍀کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من، که ندیدست روی عَذرا را
🌷گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را؟
🌾نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی؟
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
🌸هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخِری بُوَد آخرْ شبان یلدا را
#سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌹ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
🌱علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
🌸گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
🌿چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل
بباید چارهای کردن کنون آن ناشکیبا را
🌼مرا سودای بترویان نبودی پیش ازین در سر
ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
☘مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی
وگرنه بیشما قدری ندارد دین و دنیا را
🌷چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
🍀بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
💐سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟
#سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
سخنی که با تو دارم
به نسیم صبح گفتم...
دگری نمیشناسم
تو ببر که آشنایی!
#سعدی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost