پرتو اشراق
💠❓📚 ✍🏻💠 پــرســمــان
❓سؤال: «تمام ياران حضرت مهدي(عج) ايرانی اند»، آيا اين حديث واقعيت دارد؟ چرا؟
✅ پاسخ: یاران امام زمان (علیه السلام) تمام انسان های حقیقت جو و آزاده ای هستند که از اقصی نقاط جهان برای یاری دین الهی گرد هم جمع می شوند و اختصاص به یک منطقه خاصی ندارند، اگر چه سهم عجم ها و غیر عرب و ایرانیان از یاران امام عصر، سهم چشمگیری است.
⚜ امام صادق علیه السلام فرمود:
🔅«هیچ می دانی که قم را چرا قم نام نهادند؟ برای آن که اهل آن با قائم خاندان محمد جمع شوند، و با او قائم و مستقیم باشند و او را نصرت دهند».
📘 تاریخ قم، ص ٢٧٨.
📚 بحارالأنوار، ج ۶٠، ص ٢١۶.
⚜ و فرمود:
🔅«اهل قم انصار و یاوران قائم هستند».
📚 بحارالأنوار، ج ۵٧، ص ٢١٩.
⚜ امام باقر (علیه السلام) فرمود:
🔅«گویی گروهی را می بینم که در شرق (منطقه ایران) در پی حق قیام می کنند، اما آن را به ایشان نمی دهند، دوباره آن را می طلبند اما به آنها داده نمی شود، پس چون این وضعیت را می بینند، شمشیرهایشان را بر گردن خود می نهند و آنچه را خواسته بودند به ایشان می دهند اما دیگر آن را نمی پذیرند تا این که قیام می کنند و آن را جز به صاحبتان نمی سپرند، کشتگان آنها شهیدند، من اگر آن زمان را درک کنم، خود را برای صاحب این امر نگاه می دارم».
📗 الغیبه نعمانی، ص ٢٧٣.
📚 بحارالانوار، ج ۵٢، ص ٢۴٣.
⚜ امام صادق علیه السلام فرمود:
🔅«خراسانیان (ایرانیان) یاوران قائم اند».
📘 الاختصاص، ص ٣٢۵.
📙 دلائل الامامه، ص ۴۵٩.
⚜ در نقل دیگری از علی علیه السلام آمده است که فرمود:
🔅«گروه هایی از عجم و قبیله هایی از عرب با مهدی الفت می گیرند».
📚 کنزالعمال، ج ١۴، ص ۵٩١.
⚜ امام صادق علیه السلام فرمود:
🔅«از قوم عرب تعداد اندکی از آنها همراه قائم اند».
📚 الکافی، ج ١، ص ٣٧٠.
🌎 از این روایات استفاده می شود که همه مناطق زمین سهمی در یاوری امام عصر علیه السلام دارند، اگر چه سهم عجمیان و ایرانیان بیشتر است.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
👌ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ «تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف!»
📚 ﺑﺮ ﻣﻘﺎﻡ و ﻣﻨﺼﺐ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺑﯽﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﺗﮑﯿﻪﺯﺩ؛ ﻣﮕﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ.
📖 ﺑﻪ ﮔﺰﺍﻑ: ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ، ﺑﯽﺳﺒﺐ
👌ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺖ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺎﻋﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
🔅ﺩﻻ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻧﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
🔅ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﺸﺴﺖ
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
📜 #نوید_ادیان_ابراهیمی_به_حضرت_مهدی (علیه السلام)
✝✡ بشارت قرآن 1⃣:
🌍 … خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند وعده می دهد که قطعاً آنان را در زمین جانشین خواهد کرد؛
🏛 همانگونه که به پیشینیان آنان، خلافت روی زمین را بخشید؛
☪ و آیینی را که برای آنان می پسندد، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آسایش مبدل می کند؛
تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت.
📗 ترجمه آیه ۵۵ / نور.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
985.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید
😂 اقدام به کشف حجاب جنجالی مجدد دو نفر دیگر در چهارشنبه های سفید!
🌐 @partoweshraq
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید
❓چرا باب اسفنجی و بِن تِن بين بچه های ايرانی محبوبند؟!!
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت هشتاد و دوم
✈ سرم را به شیشه خنک پنجره هواپیما تکیه داده و از زیر شیشه گرم اشک، به ابرهایی که حالا زیر پایم بودند، نگاه میکردم.
مجید سرش را پایین انداخته و اوج ناراحتیاش را با فشردن انگشتانش در هم نشان میداد.
💺مادر همانطور که سرش را به صندلی هواپیما تکیه داده و رنگی به صورت نداشت، به خواب رفته بود.
اشکم را با دستمال کاغذی در دستم که دیگر همه جایش خیس شده بود، پاک کردم و دوباره سرم را به شیشه گذاشتم که مجید آهسته صدایم کرد:
الهه جان!
به سمتش صورت چرخاندم و سؤالی را که در دل داشت، من به زبان آوردم:
❓مجید! جواب بابا رو چی بدیم؟
👁 نگاهش به چشمان اشکبارم ثابت ماند و در جوابم آه بلندی کشید که اوج نگرانی و ناراحتیاش را از لرزش نفسهایش احساس کردم.
🔬از دیروز که جواب معاینات مادر را شنیده بودیم، اشک چشم من خشک نشده و لبهای مجید دیگر به خنده باز نشده بود. مادر هم که دیگر رمقی برایش نمانده بود که بخواهد چیزی بگوید، هر چند با پنهان کاری من و مجید، به طور کامل از تشخیص پزشکش مطلع نشده بود.
👥👥 بیچاره عمه فاطمه و آقا مرتضی و ریحانه با چه حالی ما را بدرقه کردند و چقدر شرمنده بودند و اظهار افسوس و ناراحتی میکردند.
📱دیشب هم پیش مادر با عبدالله حرف زده و نتوانسته بودم نتایج معاینات مادر را برایش توضیح دهم.
🏝 حالا همه در بندر منتظر خبرهایی خوش بودند، در حالی که همراه من، جز یک دل خون و پاسخی پُر از ناامیدی، چیز دیگری نبود.
ای کاش مادر کنارم ننشسته بود و میتوانستم همینجا در فضای بسته هواپیما، همه عقدههای دلم را فریاد بکشم و به حال مادرم زار بزنم.
🍱 بسته تغذیه من و مجید، دست نخورده مقابلمان مانده بود که هیچ کدام حتی توان نفس کشیدن هم نداشتیم چه رسد به خوردن.
💉 مادر هم که بر اثر دارو هایی که مصرف میکرد به خواب رفته و بسته تغذیهاش روی میز، انتظار بازگشت به کابین پذیرایی را میکشید که اگر هم بیدار بود از شدت حالت تهوع، اشتهایی به خوردن نداشت.
💺مجید سرش را روی صندلی تکیه داد و زیر گوشم زمزمه کرد:
الهه جان! خدا بزرگه! غصه نخور... که ردّ اشکِ روی صورتم، دلش را به درد آورد و زبانش را به بند کشید. بغضم را فرو خوردم و گفتم:
مجید من نمیتونم طاقت بیارم، مجید دلم برا مامانم خیلی میسوزه، هیچ کاری هم نمیتونم براش بکنم...
از سوزی که در انتهای صدایم پیدا بود، اشک در چشمانش نشست و با صدایی آهسته دلداریام داد:
☝الهه جان تو فقط میتونی برای مامان دعا کنی!
از شدت گریه بیصدایم، چانهام لرزید و با صدایی لرزانتر گفتم:
👌مجید! من خیلی دعا کردم، هر شب موقع سحر، موقع افطار خیلی دعا کردم!
که صورت مهربانش به لبخند کمرنگی گشوده شد و با لحنی لبریز آرامش پاسخ اینهمه بیتابیام را داد:
☝مطمئن باش خدا این دعاها رو بیجواب نمیذاره!
❣ ولی این دلداریها، دوای زخم دل من نمیشد که صورتم را از مجید برگرداندم، دوباره سر به شیشه گذاشتم و سیلاب اشکم جاری شد.
✈ لحظات سختی بود و سختتر لحظهای بود که عبدالله با رویی خندان به استقبالمان آمد و باز من نمیتوانستم مقابل چشمان مادر، جراحت قلبم را نشانش دهم.
خدا رو شکر که صبوری مردانه مجید یاریاش میداد تا پیش مادر اوضاع را خوب نشان داده و با صحبتهایی امیدوارکننده، دل مادر را خوش کند تا وقتی که به خانه رسیدیم، مادر برای استراحت به اتاقش رفت و من و مجید برای اعتراف، زیر آفتاب داغ اواخر تیرماه روی تخت کنار حیاط نشستیم.
حالا عبدالله از چشمان غمبارمان به شک افتاده و گوشش برای شنیدن خبری ناگوار بیقراری میکرد که سرانجام مجید به زبان آمد:
دکتر گفت خیلی دیر اقدام کردیم، میگفت این شیمی درمانیها هم خیلی فایده نداره، گفت خیلی اذیتش نکنید...
👁 و در برابر نگاه عبدالله که از ترس و غم به لرزه افتاده بود، تنها توانست یک جمله دیگر ادا کند:
گفت سرطانش خیلی گسترده شده...
و شاید هم هق هق گریههای من اجازه نداد حرفش را ادامه دهد. با دست جلوی دهانم را گرفته بودم تا صدای گریههایم به گوش مادر نرسد و اوج غم و اندوهم را میان گریه فریاد میزدم.
رنگ از صورت عبدالله پرید و لبهای خشک از روزه داریاش، سفید شد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq .
🎧 بشنوید | سرود فوق العاده شنیدنی
🎼 بی تو هوای زمونه سرده...
🎤 سید مجید بنی فاطمه
🌕 به مناسبت نیمه شعبان
🌐 @partoweshraq