eitaa logo
پرتو اشراق
845 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕑 💠🌹💠 حضرت (قدس‌‌سره): 🎙امام زمان (عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف) هم اگر بیاید با او همان معامله را می‌کنیم که با آبای طاهرینش کردیم! ❓آیا می‌شود امام زمان (عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف) چهارصد میلیون یاور داشته باشد و ظهور نکند؟! 📚 در محضر بهجت، ج ١، ص ١٢ 🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده 📝 مشورت در برنامه‌ریزیها 🗓 مردها بدانید! قبل از روزهای تعطیل برای آن برنامه‌ریزی کنید و نظر خانمتان را هم جویا شوید. 📝 برنامه‌ریزی نکردن و مشورت نداشتن با همسر برای نحوه اجرای کارها، باعث ایجاد مشاجره و تداخل برخی کارها می‌گردد. 🚗 برنامه‌ریزی و مشورت، در رسیدگی به کارها و اولویت‌بندی آنها قبل از تعطیلات کمک خواهد کرد. 🌐 @partoweshraq
😐😁😂 یادگار «آیت الله هاشمی» هم آمد...!! 🔺وسطی یاسر هاشمی 🌐 @partoweshraq
🔺 و تاریخ این تصاویر را ثبت خواهد کرد! 📊 ارزش پول ملی به طور شگفت آوری ٣٧۵% تاکنون سقوط کرده و مسبب آن قطعا و یقینا جز تصاویر بالا نخواهند بود...!! 🌐 @partoweshraq
⁉ ماموران ویژه انگلیس در قم چکار می کنند؟ 🇬🇧 شنیده ها حاکی از این است که مسئول انگلیسی اتاق بازرگانی انگلیس و ایران «نورمن لامونت» به عنوان فرستاده ویژه دولت انگلیس، صبح امروز با برخی از حوزویان و اعضای نشست دوره ای اساتید ملاقات محرمانه داشته است. ⚠ نورمن لامونت امروز صبح ابتدا به دیدار اسدالله بیات زنجانی رفته و سپس با علوی بروجروی ملاقات داشته است. 📡 سفر نماینده روباه پیر در این مقطع حساس از جنگ رسانه ای و اقتصادی علیه کشورمان و مهمتر از آن دیدار غیرمعمول با افراد حوزوی چه معنایی می تواند داشته باشد؟! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔺تفاوت دو تولید ملی؛ یکی با تفکر جهادی و انقلابی و یکی با تفکر لیبرالی و غربی ❓آیا همه مردم طعم تفکر انقلابی را چشیده اند؟ 🌐 @partoweshraq
⚠ از ماست که بر ماست... 🇮🇷 رهبر انقلاب؛ اسفند ٩۴: 🎙هر چه انتخاب کنید برای خودتان انتخاب کرده‌اید. انتخاب خوب شما به خود شما برمیگردد؛ اگر انتخاب با غفلت انجام بدهید که انتخاب بدی از آب در بیاید... 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و چهل و نهم 🛌 دستش را از کنار سرم عقب کشید و روی زخم پهلویش گرفت که به گمانم از لرزش بدنش، زخمش آتش گرفته بود. 🏻رنگ از صورتش پریده و پیشانی‌اش از دانه‌های عرق پُر شده بود. ⚡از شدت درد پایش را به سرعت تکان می‌داد و به حال خودش نبود که همچنان بی‌صدا گریه می‌کرد. 🏻از خطوط صورتش که زیر فشار درد در هم رفته بود، جگرم آتش گرفت و عاشقانه صدایش کردم: 🛌 مجید... و نمی‌خواست با این حالم، غمخوار دردهایش شوم که پیش دستی کرد: 🏻الهه! ای کاش مرده بودم و تو رو اینجوری نمی‌دیدم... بغضی غریبانه راه گلویش را بسته و صدایش از تازیانه درد و غم به لرزه افتاده بود: - بلایی نبود که به خاطر من سرت نیاد... و نتوانست حرفش را تمام کند که لب‌هایش سفید شد و صورت زردش نه فقط پوشیده از اشک که غرق عرق شده بود. 💓 هر چند دلم نمی‌خواست بیش از این زجرش بدهم، ولی باز صدایم به گریه بلند شد که من هم محرمی جز همسرم نداشتم تا برایش دردِ دل کنم و دوباره سر به ناله نهادم: 🏻مجید دلم برای حوریه خیلی تنگ شده، دخترم تا دیروز زنده بود... و داغ حوریه به این سادگی‌ها سرد نمی‌شد که مقابل چشمان غرق اشکش به بدنم دست می‌کشیدم و با بی‌قراری شکوه می‌کردم: - ببین! ببین دیگه تکون نمی‌خوره! ببین دیگه لگد نمی‌زنه! ببین دیگه حوریه نیس... 🔥 و از آتش حسرت حوریه طوری سوختم که باز ضجه‌های مادرانه‌ام در گلو شکست و دل مجیدم را آتش زد. 💺به سختی خودش را از روی صندلی بلند کرد، می‌دیدم نفسش از درد بند آمده و نمی‌خواست به روی خودش بیاورد که با دست چپش سر و صورتم را نوازش می‌کرد و شاید دل دریایی خودش آنچنان در خون موج می‌زد که دیگر نمی‌توانست به غمخواری غم‌هایم حرفی بزند. 👁 با چشمانی که دیگر حالی برایشان نمانده بود، فقط نگاهم می‌کرد و به پای حال زارم مردانه گریه می کرد. 🏻 سپس سرش را بالا گرفت و نفس بلندی کشید تا تمام توانش را جمع کرده و باز دلداری‌ام بدهد: - قربونت بشم الهه! می‌فهمم چه حالی داری، به خدا می‌فهمم چی می‌کِشی! منم دلم برای حوریه تنگ شده، منم این مدت خیلی انتظار کشیدم تا پدر بشم! منم حسرت یه بار دیدنش به دلم موند... 💓 و حالا نغمه نفس‌هایش همان ناله‌های دل من بود که گوشم به صدای مهربانش بود و با چشمی که دیگر اشکی برایش نمانده بود، خون گریه می‌کردم و او با شکیبایی عاشقانه‌اش همچنان می‌گفت: 🏻 ولی حالا از این حال تو دارم دِق می‌کنم! به خدا با این گریه‌هات داری منو می‌کُشی الهه! تو رو خدا آروم باش! به خاطر من آروم باش... 👌🏻و نه تنها زبانش که دیگر قدم‌هایش هم توان سرِ پا ایستادن نداشت که دوباره روی صندلی افتاد و اینبار درد جراحت پهلویش طوری فریاد کشید که ناله‌اش در گلو خفه شد و می‌شنیدم زیر لب نام امام حسین (علیه‌السلام) را صدا می‌زد. 👁 از ترس حال خرابش، اشکم خشک شد و ناله‌ام بند آمد که رنگ زندگی به کلی از صورتش پریده و همه بدنش می‌لرزید. 🏻سرش را پایین انداخته و چشمانش را در هم کشیده بود و هر دو پایش را به شدت تکان می‌داد که انگار سوزش زخم‌هایش در همه بدنش رعشه می‌کشید. 🛌 سرم را روی بالشت خم کردم و دیدم همانطورکه با دست روی پهلویش را گرفته، انگشتانش از خون پُر شده و ردّ گرم خون تا روی شلوار و کفشش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم: - مجید! داره از زخمت خون میاد! 🏻و به گمانم خودش زودتر از من فهمیده و به روی خودش نیاورده بود که آهسته چشمانش را به رویم باز کرد، سرش را بالا آورد و با لبخندی شیرین پاسخ دلشوره‌ام را داد: - فدای سرت الهه جان! چیزی نیس... 🛌 روی تخت نیم خیز شدم و سعی کردم با صدای ضعیف و بی‌رمقم فریاد بکشم: 🛌 عبدالله! عبدالله اینجایی؟ 🏻از اینهمه بی‌قراری‌ام حیرت کرد و با ناراحتی پرسید: ❓چی کار می‌کنی الهه؟ 🚪و ظاهراً عبدالله پشت درِ اتاق نبود که پرستاری در را باز کرد و پیش از آنکه حرفی بزند، سراسیمه خبر دادم: 👤 زخمش خونریزی کرده! 🏻و مجید که دیگر نمی‌توانست حال خرابش را پنهان کند، ساکت سر به زیر انداخته بود که پرستار وارد شد و با نگاه متعجبش خط خون را از پهلوی مجید تا روی زمین دنبال کرد که خودم با دلواپسی توضیح دادم: 🛌 تازه دیشب عمل کرده، حالا زخمش خونریزی کرده. 👁 مجید مستقیم نگاهم کرد و با صدای لرزانش زیر لب زمزمه کرد: 🏻 چیزی نیس الهه جان... که پرستار اخم کرد و رو به مجید تشر زد: 👈 کدوم بیمارستان بی‌ مسئولیتی با این وضعیت مرخصت کرده؟ 🏻و مجید دردش، حالِ من بود که به جای جواب، با نگرانی سؤال کرد: چرا انقدر رنگش پریده؟ 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ ❤ دلی قرص و شجاعتی مثال زدنی داشت. وقتی همه این‌ها در دل دردانه پسری که تنها چند روز مانده تا ٢٠ ساله شود، جمع می‌شود، دیگر کسی همچون سید مصطفی برای رفتن سر از پا نمی‌شناسد. 🕊 آنقدر بی تاب رفتن می‌شود که همه، از جمله پدرومادرش به این نتیجه می‌رسند که نمی‌توانند مانعش شوند. 🌍 شوق رفتن او را از این دنیای خاکی کَند و با خود برد. 🇮🇷 نابغه کوچک مدافعان حرم، جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی و القاب مختلف دیگری که هیچکدام نمی‌تواند به تنهایی گویای دل بزرگ این شهید باشند. 🗓 مصطفی که از نسل دهه ٧٠ بود، بر خلاف خیلی از هم نسل‌هایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. 🌷شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد. 🌷 شهید مدافع حرم، سید مصطفی موسوی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌹زنان شيعه بايد به موازات گريه بر سيّدالشهدا(ع)، حجاب و پاكدامني را رعايت كنند و مردان نيز بايد در پيِ روزي حلال باشند تا در... 🌐 @partoweshraq
🔮 نفرین و گردن!! 👊🏿 میان مالک بن انس و زنش دعوا شد. 👳🏾 مالک گفت به خدا نفرینت می کنم!! 👈🏻 گفت بکن، یک عمر است حجاج بن یوسف را نفرین می کنی و هر روز گردنش کلفت تر می شود!! 📗 منبع: کشکول نبوی (عهد عتیق)، سید ابراهیم نبوی، صفحه ۳۴. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7