eitaa logo
پرتو اشراق
809 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
17.3هزار ویدیو
74 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🐪 علت های یک هجرت تاریخ ساز 🕋 🐪 🌴 اول سالروز هجرت پيامبر از مكه به مدينه 🗓 پيغمبر (ص) از ابتداي تولد تا ۵۳ سالگي در مكه بودند و در سن ۵۳ سالگي به مدينه هجرت كردند. 🐪 دليل هجرت يكي اين بود كه: 🕯 پيغمبر (ص) دو يار داشت كه آن‌‌‌‌ها را از دست داد و تقريبا بي يار شد. يكي از يارها حضرت ابوطالب پدر (ع) بود و چون كه شخصيتي مهم بود و در مقابل فشار كفّار حمايت مي‌‌‌‌كرد و كفّار هم به احترام ريش سفيدي ابوطالب، يك خرده حيا مي‌‌‌‌كردند. و يك يار ديگر به نام خديجه داشت و وقتي آن‌‌‌‌ها را از دست داد يك مرتبه ديد كه پشتش خالي شد. 🌴 دو: بعضي از فاميل‌‌‌‌هاي پيغمبر (ص) مدينه بودند مثلاً قبيله خزرج و بني نجاب از بستگان پيغمبر (ص) بودند مثلاً مادربزرگ پيغمبر(ص) كه مادر عبدالمطلب بود اهل مدينه و قبر پدر ايشان نيز در مدينه بود. پدر پيغمبر(ص) در سفري كه از شام بر مي گشت در مدينه مريض شد و از دنيا رفت. 🌴 جايگاه شهر مدينه: 🌍 مدينه يك جايي بود، در ايران ما شبيه قم كه چهارراه بود و به چند استان مي‌‌‌‌رفت. در مكه زميني براي كشاورزي نبود بر خلاف مدينه. در مکه يهودي‌‌‌‌ها زندگي مي‌‌‌‌كردند و آن‌‌‌‌ها هم در كتاب‌‌‌‌شان تورات خوانده بودند كه پيغمبري مي‌‌‌‌آيد در مدينه ساكن مي‌‌‌‌شود و هجرت مي‌‌‌‌كند. يك آمادگي فرهنگي بود گرچه وقتي آمدند يهودي‌‌‌‌ها نارو زدند. مردم مدينه اصالتا از يمن بودند و مردم يمن مردمي متدين بودند. آن قتل و غارتي كه در مكه بود در مردم مدينه نبود جاي ديگري هم بود كه پيغمبر(ص) هجرت كند، مثلًا حبشه. اما مي‌‌‌‌خواست كه جايي باشد نزديك مكه، طائف رفت نشد و مي‌‌‌‌خواست جايي هجرت كند كه مكه را از دست ندهد. 🐫🐪 كيفيت و چگونگي هجرت پيامبر از مكه به مدينه: ⚡️اين‌‌‌‌ها زمنيه‌‌‌‌هاي سياسي، اقتصادي و جغرافيايي است و اصلش فرمان خداست. 🐪 فرم برنامه‌‌‌‌هاي تاكتيكي‌‌‌‌اش هم اين بود كه يك مشرك را اجير كردند كه سه شتر به ما اجاره بده و خودت هم شتربان باش. اگر شتربان مسلمان بود مي‌‌‌‌گفتند ببنيد شتر كجا مي‌‌‌‌رود پيگيري مي‌‌‌‌كردند و پيغمبر(ص) لو مي‌‌‌‌رفت. 🌄 غاري كه پيغمبر(ص) در وقت هجرت انتخاب كرد بر خلاف مسير مدينه بود. 🛌 جاي خودش علي(ع) را خواباند و بستر را خالي نگذاشت چون اگر بستر خالي بود كفار مي‌‌‌‌گفتند پيغمبر (ص) توي رختخواب هايش نيست از سر شب بسيج مي‌‌‌‌شدند و ممكن بود كه طرح لو برود. يك كسي توي رختخواب خوابيد كه اين‌‌‌‌ها مطمئن شدند خود پيغمبر(ص) است و تا صبح اين‌‌‌‌ها سرگرم شدند. ⛰ در اين سه روز بعضي‌‌‌‌ها براي پيغمبر(ص) و ابوبكر غذا مي‌‌‌‌بردند در غار منتهي فرمي بود كه با گله گوسفند غذا را حمل مي‌‌‌‌كردند و اين چوپاني كه غذا مي‌‌‌‌برد جلوي گوسفندها راه مي‌‌‌‌رفت كه بعد وقتي راه مي‌‌‌‌رفت جاي پاي گوسفندان جاي پاي آن آقايي را كه غذا برده را محو كند. سه روز در غار بودند كه كفار مأيوس شوند و بگويند كه پيغمبر(ص) نيست. 👌🏻 به هر حال مسلمان و مؤمن بايد زرنگ و تيز باشد و نبايد در مقابل دشمن راه و خط را گم كند. چيزي لو ندهد و حركت هايش اطلاعاتي باشد. 🛌 هنگام هجرت پيامبر علي(ع) در بستر پيامبر خوابيد: 📚 در بحار ديدم كه بعضي‌‌‌‌ها همين كه ديدند پيغمبر(ص) در رختخواب خوابيده نمي‌‌‌‌دانستند حضرت علي(ع) است به همان رختخواب سنگ پرتاب مي‌‌‌‌كردند يعني حتي حوصله‌‌‌‌شان نمي‌‌‌‌رسيد كه صبح بشود. 🗡 توطئه اين بود كه از هر قبيله‌‌‌‌اي يك نفر تروريست انتخاب شود دور خانه پيغمبر(ص). وقتي بگويند چه كسي او را كشته بگويند از هر قبيله‌‌‌‌اي يك نفر بود يعني فاميل پيغمبر(ص) با همه قبيله‌‌‌‌ها كه نمي‌‌‌‌تواند طرف بشود. 🛌 سني و شيعه اين را قبول دارد كه پيغمبر(ص) امام علي(ع) را در جاي خودش خواباند منتهي بعضي براي اين كه ارزش را از بين ببرند نامردي مي‌‌‌‌كنند و مي‌‌‌‌گويند حضرت علي(ع) مي‌‌‌‌دانست جاي پيغمبر(ص) بخوابد كسي با او كاري ندارد بنابراين هنري نكرد اما علامه اميني در الغدير جواب مي‌‌‌‌دهد و مي‌‌‌‌گويد حضرت علي(ع) در افتخاراتش فرموده كه جاي پيغمبر(ص) خوابيدم «وَ لَسْتُ أَدْري» نمي‌‌‌‌دانستم مي‌‌‌‌كشند مرا يا نه و از جاهايي كه ندانستن ارزش است اين جاست. در اين جا بين دو اصحاب پيغمبر(ص) مي‌‌‌‌شود مقايسه‌‌‌‌ كرد: ابوبكر با پيغمبر(ص) در غار بود و همسفر بودن با پيغمبر(ص) افتخارست و امام علي(ع) در جاي پيغمبر(ص) خوابيد و فضيلت براي دو تا از ياران. اما كدام يك بهتر است؟ اين را خود قرآن مي‌‌‌‌گويد كه ابوبكر در غار ترسيد: (لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) (توبه/۴۰). نترس. ولي امام علي(ع) خوابيد و نترسيد. بالاي سر ابوبكر دشمن نبود و ترسيد ولي بالاي سر امام علي(ع) دشمن بود و نترسيد. 📚 درس هایی از قرآن، محسن قرائتی، جلد ۱،  صفحه ۱۷۸۳.
🌹 داستان آیت الله شفتی و سگ گرسنه!! 🌙 دوم ارتحال فقیه و عالم جلیل جناب آسید باقر رشتى حجت الاسلام ✍🏻 نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟ اما داستان جالب و آموزنده ای است. یکی از علمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر شفتی رشتی معروف به حجت الاسلام شفتی است که از مجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، او بسال ۱۱۷۵ ه-ق در جرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و بسال ۱۲۶۰ در سن ۸۵ سالگی در اصفهان از دنیا رفت و مرقد شریفش در کنار مسجد سید اصفهان، معروف و مزار علاقمندان است. ❤️ وی در مورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که در اینجا می آوریم: 📚 حجت السلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی از شدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت. 🥩 روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به او رسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، در مسیر راه ناگاه در کنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده و شیر می خوردند، ولی از سگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. 💭 ایشان به خود خطاب کرده و گفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت! 🥩 خود حجت السلام شفتی نقل می کند: 🐕 وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او در حق من دعا می کند. 💷 از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد و پیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. 💎 من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که از سود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزار دکان و کاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هر سال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم. 📗 منبع: اقتباس از کتاب صد و یک حکایت، ص ۱۵۸ 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
❤️‍🔥 خواب جانسوز 🐪 دخت ارجمند حسین علیه السّلام، «سکینه»، در میان کاروان اسیران آزادیبخشی بود که آنان را به شام وارد کرده و با شرایط غمباری در منزلگاهی فرودشان آوردند؛ جایی که نه روزها از تابش خورشید در امان بودند و نه شبها از تیرگی و ظلمت شب و سرمای سوزان! 🌌 در یکی از آن شبهای سخت و غمبار بود که دخت سرفراز حسین، خواب عجیبی دید! در عالم رؤیا دید که درهای آسمان گشوده گردید و پنج مرکب آسمانی از نور، به سوی زمین فرود آمد که بر هر یک از آنها بزرگمرد و بزرگواری پرشکوه نشسته و فرشتگانی بر گرد او حلق زده اند؛ و به همراه هر یک از آنان یک نوجوان یا خدمتگزار بهشتی است که سخن می گوید و از رویدادها پرده بر می دارد! او می افزاید: پس از پیاده شدن آن چهره های نورانی و فرشتگان، مرکبها رفتند و سخنگوی آنان به من روی آورد و گفت: 👤 هان ای سکینه! نیای گرانقدرت بر تو سلام می رساند و درودت می گوید. ❓من در پاسخ گفتم: درود بر پیامبر خدا باد! و آن گاه پرسیدم: شما که هستید؟ 👤 پاسخ داد: من یکی از نوجوانان و خدمتگزاران بهشت هستم. ❓پرسیدم: این چهره های پر شکوه و ملکوتی که فرود آمدند، چه کسانی هستند؟ 👤 گفت: آدم، ابراهیم خلیل، موسی و مسیح... ❓پرسیدم: آن شخصیت پر شکوهی که دست به محاسن سپید و شریفش گرفته و گاه می افتد و گاه بر می خیزد، کیست؟ 👤 پاسخ داد: نیای گرانقدرت، پیامبر است. ❓پرسیدم: اینان کجا می روند؟ 👤 گفت: به دیدار پدرت، حسین علیه السّلام. ✨ با شنیدن این سخن، بر آن شدم تا خودم را به نیای گرانقدرم، پیامبر، برسانم و شکایت روزگار و ظالمان را به آن حضرت بنمایم، که درست در این هنگام دیدم پنج هودج نوری از آسمان فرود آمد که در میان هر یک بانویی پرشکوه و بزرگ است. ❓از آن فرشته آسمانی پرسیدم: این بانوان گرانقدر چه کسانی هستند؟ 👤 پاسخ داد: «حوّاء» مام ارجمند آدمیان، «آسیه»، دختر «مزاحم»، «مریم»، دختر «عمران»، «خدیجه»، دختر «خویلد»، و آن بانویی که دست بر سر نهاده و افتان و خیزان است مادرت، فاطمه، دخت فرزانه پیامبر خداست. ☝️🏻با شنیدن این خبر گفتم: به خدای سوگند می روم تا بیدادی را که در حقّ ما رفته است به مادرم، فاطمه گزارش کنم! 👣 به سویش دویدم و پس از سلام بر او با چشمانی گریان و دلی بریان در برابرش ایستادم و گفتم: ▪️مادر جان! به خدای سوگند که حقوق ما را انکار و پایمال ساختند! مادر جان! به خدای سوگند که گروه ما خاندان پیامبر و نسل او را بیدادگرانه پراکندند! مادر جان! به خدای سوگند که حریم حرمت ما را شکستند و بر ما ستم روا داشتند! مادر جان! به خدای سوگند، پدر گرانقدرم، حسین را با لب تشنه کشتند! 🌹 دخت فرزانه پیامبر- که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود- با شنیدن سخنان من فرمود: ▪️سکینه جان! نور دیده ام! بیش از این مرا مسوزان! و دیگر مگو! مگو که جگرم را سوزاندی و پاره کردی؛ و بند دلم را بریدی! دخترم! این پیراهن پدرت، حسین است که به همراه من خواهد بود تا در روز رستاخیز خدای را دیدار کنم! 🌟 اینجا بود که از خواب بیدار شدم و بر آن شدم تا آن رؤیای شگفت انگیز را نهان دارم، امّا سرانجام به دلایلی آن را به خاندان و نزدیکانم باز گفتم و جریان این خواب میان مردم راه یافت. [۱] 📚 پی نوشت: ۱. بحار، ج ۴۵، ص ۱۴۰. 📗 در سوگ امیر آزادی (ترجمه مثیر الاحزان)؛ جعفر بن محمد ابن نما 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
💞 ازدواج سنت اهل بیت (علیهم السلام) ⚠️ وای بر تو، ای عکاف! 📚 در مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابوذر غفاری نقل شده ـ: 🧔🏻‍♂ مردی به نام عَکاف بن بِشر تَمیمی، نزد پیامبر خدا(ص) آمد. 🌹 پیامبر اکرم (ﷺ) به او فرمود: «ای عکاف! آیا همسر داری؟» 🧔🏻‍♂ گفت: نه! 🌹 فرمود: «و نه کنیزی؟» 🧔🏻‍♂ گفت: و نه کنیزی! 🌹 فرمود: «آیا توان مالی داری؟» ✋🏻 گفت: توان مالی دارم! 🌹 فرمود: «پس، تو از برادران شیاطین هستی. اگر از نصارا بودی، از راهبانشان می‌بودی! سنّت ما ازدواج کردن است. بدترین شما، بی همسرانتان هستند. پست ترین مُردگانتان، بی همسران شمایند. آیا با شیطان، شوخی (/ دست و پنجه نرم) می کنید؟! 👹 شیطان برای [تباه کردن] نیکان، سلاحی بُرنده تر از زنان ندارد، مگر آنانکه کرده باشند. آنان پاک هستند و از فساد در امان اند. ❤️‍🔥 وای بر تو، ای عکاف! زنان، حتّی از [وسوسه کردن] ایوب و داوود و یوسف و کرسُف، دست بردار نبودند!!» 👳🏼‍♂✋🏻 بشر بن عطیه گفت: کرسُف کیست، ای پیامبر خدا؟! 🏝 فرمود: «مردی بود که در ساحلی از سواحل دریا، سیصد سال، خدا را عبادت می کرد. روزها روزه می گرفت و شب ها را به عبادت می گذراند؛ امّا عاشق زنی شد و به سبب آن، به خدای بزرگ، کافر گشت و عبادت خداوند عز و جل را رها کرد؛ ولی بعد، به واسطه کاری که کرد، خداوند به داد او رسید و توبه اش را پذیرفت. وای بر تو، ای عَکاف! ازدواج کن، وگرنه از نااستواران [در دین و ایمان] خواهی بود». 📗 دانشنامه قرآن و حدیث ج ۳ ص ۳۰۸ 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌌 جوان شب زنده دار 🤲🏻 به مناسبت ، شب نزول رحمت و مغفرت 📿 🕌 روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. 🧑🏻‍🦱 در اين ميان چشمش به جوانى افتاد كه از بى خوابى چرت مى زد و سرش پايين مى آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باريك و لاغر گشته، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود!! 🌹 رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: ❓حالت چطور است و چگونه صبح كرده اى؟ ✋🏻 عرض كرد: با يقين و ايمان كامل به جهان پس از مرگ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنين بود. 🌹حضرت با تعجب پرسيد: ❓هر يقينى علامتى دارد. علامت يقين تو چيست؟ ☝️🏻پاسخ داد: يا رسول الله! اين يقين است كه مرا افسرده ساخته و شب ها خواب را از چشمم ربوده و در روزهاى گرم تابستان (به خاطر روزه) مرا به دنيا و آنچه در اوست، بى رغبت كرده است. هم اكنون با چشم بصيرت قيامت را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب مردم برپا شده و مردم براى حساب گرد من آمده اند و من در ميان آنان هستم. گويا بهشتيان را مى بينم كه از نعمت هاى بهشتى برخوردارند و بر تخت هاى بهشتى تكيه كرده اند و با يكديگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را مى بينم كه در ميان شعله هاى آتش ناله مى زنند و كمك مى خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنين انداز است!! 🌹رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمود: اين جوان بنده ايست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است. سپس روى به جوان نموده، فرمود: بر همين حال كه نيك دارى، ثابت باش و آن را از دست مده! ✋🏻 عرض كرد: يا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم! 🩸 پيامبر صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و طولى نكشيد، همراه پيغمبر در يكى از جنگها شركت كرد و دهمين نفرى بود كه در آن جنگ شهيد شد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالأنوار، ج ۷۰، ص ۱۵۹. 📔 داستانهاى بحارالأنوار، جلد دوم، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌹حکایت پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبان!! 🏜 رسول خدا (ص) با عده اى از بيابان عبور مى كردند. در اثناى راه به شترچرانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد. 🐪 شتر چران گفت: شيرى كه در پستان شتران است براى صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براى شام آنهاست!! با اين بهانه به حضرت شير نداد. 🌹 پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت: 🤲🏻 «خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن!» 🐐 سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسيدند. 👤 پيامبر كسى را فرستاد از او شير بخواهد. 🐑 چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيرى كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براى حضرت فرستاد و عرض كرد: ✋🏻 فعلا همين مقدار آماده است، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم؟ 🌹رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده، گفت: 🤲🏻 «خدايا! به اندازه نياز او روزى عنايت فرما!» 👤 يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايى نمودى كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسى كه به شما شير داد دعايى فرمودى كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم! 🌹رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ☝️🏻 «مال كم نياز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسيارى است كه آدمى را غافل نمايد». 🤲🏻 سپس اين دعا را نيز كردند: 🔅«خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافى روزى لطف فرما!» (۱) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۶۱. 📚 داستانهاى بحارالانوار، جلد دوم، محمود ناصرى
پرتو اشراق
علت ماندن ۲ - ۳ هفته‌ای پیامبر در قبا چه بود؟ 🕌 به مناسبت ۱۵ ربیع الاول سالروز بنای مسجد قبا توسط پیامبر (ص) در سال ۱ ه.ق 🌴 مردم مدينه که از هجرت پيامبر (ص) مطلع شده بودند، ‌به استقبال ايشان رفته و آن‌ها را به قبا آوردند. پیامبر (ص) پس از آنکه استراحت کردند در حالي که همه منتظر بودند پيامبر (ص) حرکت کند،‌ ايشان تأمل نمودند و ۲ - ۳ هفته در قبا ماندند. ❓چرا بايد ايشان اين مدت مردم و بزرگان مدينه را معطل نمايند؟ 🕌 اهل سنت مي‌گويند: براي اينکه اولين مسجد را بسازند حال آنکه منطقه قبا قداست ويژه‌اي نداشته که پيامبر (ص) بخواهند در آنجا مسجد بسازند، اگر ساخت مسجد اهميت داشت، چرا در آن منطقه؟ ⏳ اما بر طبق روايات ما توقف صرفاً براي اين بوده است که اميرالمؤمنين (ع) به پيامبر (ص) برسند. 🌹 پيامبر (ص) فرموده بودند: تا علي (ع) به من ملحق نشود، من به يثرب نخواهم آمد. ايشان به اميرالمؤمنين فرموده بودند که بعد از من امانت‌هايي که در نزد من بوده است را به صاحبانش برگردان و فواطم و بني‌هاشم را بردار و به مدينه بياور.علت تأخیر در آمدن امیرالمؤمنین؛ دادن امانت‌های پیامبر 🕋 پيامبر (ص) در عين اينکه مورد سوء قصد مشرکان در شهر مکه است، اما همين‌ها او را امين ترين مي‌دانند و مالشان را به ايشان سپرده بودند. 🌹 پيامبر (ص) اگر بخواهد فقط براي حفظ جانش، امانت‌ها را رها نمايد خيلي بد خواهد بود. عرب اگر به فضيلتي شناخته مي‌شد، به هر قيمتي که بود آن را حفظ مي‌نمود، لذا پيامبر (ص) حضرت علي را مأمور بازگرداندن امانات آنان نمودند و حتي اگر ايشان کشته هم مي‌شدند باز وجهه پيامبر (ص)‌ حفظ مي‌گرديد. 🌷 رشادت‌های امیرالمؤمنین در رساندن بنی‌هاشم به مدینه 🏜 حضرت علي (ع) ظرف سه روز امانت‌ها را پس دادند و به همراه فاطمه بنت اسد (مادرشان)، فاطمه زهرا (س) (که هنوز به عقد علي (ع)‌ در نيامده‌ است) و فاطمه بنت زبير (زبير فرزند عبدالمطلب و نه زبير ابن عوام، زبير ابن عوام اصلاً‌ از بني‌هاشم نبوده است، ‌همسر او صفيه از بني‌هاشم بوده ولي خودش از قبيله بني اسد بوده است) به مدينه رفتند؛ که در اين هنگام ايشان حدود ۳ - ۲۲ سال داشتند. 👣 امیرالمؤمنین خانم‌ها و عده‌اي از افراد ضعيف را بر مرکب سوار کردند و خودشان با پاي پياده به سمت مدينه حرکت کردند. مشرکان آنان را تعقيب کردند و در جايي از مسير با هم درگير شدند، ولی حضرت آنان را به عقب راندند، به همين دليل شب‌ها حرکت مي‌کردند و روزها پنهان مي‌شدند. 👣 حضرت علي (ع) در نزديکي‌هاي قبا هنگامي که خيالشان راحت شد که به قبا رسيده‌اند، ‌از شدت خستگي از پاي افتادند. 🩸 پيامبر (ص) به استقبال ايشان رفتند و وقتي پاهاي ايشان را آن‌چنان مجروح ديدند،‌ دستي بر آن کشيدند و پاي حضرت خوب شد. 🌷 ايشان بعدها فرمودند:‌ ديگر هيچ گاه دردي در آن ناحيه احساس نکردم. 🕌 پيامبر (ص) تصميم گرفتند در مدتي که در قبا منتظر حضرت علي (ع) مي‌مانند فعاليت مفيدي انجام دهند و مسجدي بنا نمايند، نه اينکه اصل توقف براي ساختن مسجد بوده باشد. 🌷 گفته شد که اگر اميرالمؤمنين شهيد هم مي‌شدند باز امانتداري پيامبر (ص) زير سؤال نمي‌رفت، خدا و پيامبر مي‌دانند که جان ايشان حفظ خواهد شد، اما خودشان نمي‌دانستند. ❓در قبا ابوبکر به پيامبر (ص) مي‌گويد که چرا نمي‌رويم؟ ☝️🏻 و ايشان نيز مي‌گويند تا علي نيايد من نمي‌روم، خدا به من خبر داده که علي را حفظ کرده است، اما خود علي (ع) نمي‌دانست که جانش حفظ خواهد شد. 🎙دکتر محمد حسین رجبی‌ دوانی، دهمين جلسه از سلسله جلسات کارگاه آموزشي- تحليلي تاريخ اسلام به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
‼️ ماجراى تازه مسلمانی که به دین سابق خود بازگشت!! 🌹 امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ✝ يكى از مسلمانان همسايه نصرانى داشت. او همسايه خود را به اسلام دعوت كرد و از مزاياى اسلام آنقدر به نصرانى گفت كه سرانجام نصرانى اسلام را پذيرفت و مسلمان شد. 🌌 سحرگاه به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد. 🧔🏻‍♂ تازه مسلمان پشت در آمد و پرسيد: چه كارى دارى؟ 👳🏻‍♂ مرد گفت: وقت نماز نزديك است. برخيز وضو بگير و لباسهايت را بپوش تا با هم به مسجد برويم و نماز بخوانيم. 🕌 تازه مسلمان وضو گرفت. جامه هايش را پوشيد و همراه او رفت و مشغول نماز شدند. 🌄 پيش از نماز صبح هر چه مى توانستند نماز خواندند تا صبح شد. سپس نماز صبح را خواندند و آنجا ماندند تا هوا كاملا روشن شد و آفتاب سر زد. 🧔🏻‍♂ تازه مسلمانان برخاست تا به خانه اش برود. 👳🏻‍♂ مرد گفت: - كجا مى روى؟ روز كوتاه است و چيزى تا ظهر نمانده است. نماز ظهر را بخوانيم. ☀️ تازه مسلمان را نگه داشت تا ظهر فرا رسيد و نماز ظهر را نيز خواندند. 👳🏻‍♂ دوباره گفت: - وقت نماز عصر نزديك است. نماز عصر را نيز بخوانيم!! 🕌 او را نگه داشت تا نماز عصر را نيز خواندند. تازه مسلمان برخاست به منزلش برود. 👳🏻‍♂ مرد گفت: - از روز چيزى نمانده، نزديك غروب آفتاب است. نماز مغرب را هم بخوانيم. 🌄 او را نگه داشت تا آفتاب غروب كرد. نماز مغرب را با هم خواندند. باز تازه مسلمان خواست برود. 👳🏻‍♂ مرد گفت: - يك نماز بيش نمانده، آن را نيز بخوانيم. او را نگه داشت. نماز عشاء را نيز خواندند. سپس از هم جدا شده، هر كدام به خانه شان رفتند. 🌌 وقتى كه هنگام سحر فرا رسيد. مسلمان قديمى باز در خانه تازه مسلمان رفت و گفت: 👳🏻‍♂‌ من فلانى هستم!! 🧔🏻‍♂ تازه مسلمان پرسيد: چه كار دارى؟ 👳🏻‍♂ مرد از او خواست وضو بگيرد و لباسهايش را بپوشد و با او برود تا نماز بخوانند. 🧔🏻‍♂ تازه مسلمان با حال ناراحتى گفت: - برو من فقير و عيال دار هستم. بايد به كارهاى زندگى برسم. برو براى اين دين كسى را پيدا كن كه بيكارتر از من باشد. 🌹 عليه السلام پس از نقل ماجرا مى فرمايد: 🔅 او را در دينى - نصرانيت - وارد كرد كه از آن بيرونش آورده بود! (يعنى پس از آنكه او را مسلمان كرد او را به خاطر سختگيرى و تحميل بى جا همسايه خود را نصرانى نمود). (۱) 📚 پی نوشت: ۱- بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۱۶۲. 📚 داستانهاى بحارالانوار، جلد دوم، محمود ناصرى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌹 از كودكى بزرگ بود!! 🐪🐫 هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت. جدّش عبدالمطلب، كفالت او را عهده گرفت. 🌟 از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده اى درخشان دارد. 🌺 فاطمه بنت اسد مادر امام علىّ عليه السلام مى گويد: 🛌 چون كه نشانه هاى مرگ در عبدالمطّلب آشكار گشت، خطاب به فرزندان خود گفت: چه كسى سرپرستى و مسئوليّت حمايت از محمّد را مى پذيرد؟ 👥👤 گفتند: او عبدالمطّلب از همه ما هوشيارتر است، بگو او هر كس را كه مى خواهد، خود انتخاب نمايد. 🛌 عبدالمطّلب گفت: اى محمّد! جدّ تو، آماده مسافرت به قيامت است، كدام يك از عموهايت را مايل هستى كه متكّفل كارهايت شود؟ 🌹پس از آن، حضرت نگاهى به يكايك افراد نمود و توجّه خاصّى به ابوطالب كرد. به همين جهت عبدالمطّلب، ابوطالب را متكفّل كارهاى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله، قرار داد. 🦋 فاطمه گويد: چون عبدالمطّلب وفات يافت و ابوطالب محمّد صلّى اللّه عليه و آله، را به منزل آورد، من خدمتگذار او شدم و او مرا به عنوان مادر صدا مى كرد. 🌴 در خانه ما درخت خرمائى بود كه چون خرماهاى آن مى رسيد، چهل بچّه از هم سِنّى هاى محمّد صلّى اللّه عليه و آله، مى آمدند و خرماهائى كه روى زمين مى ريخت جمع مى كردند و مى خوردند و هر يك از دست ديگرى يا از جلوى او خرمايش را مى ربود؛ ولى من حتّى يك بار هم نديدم كه آن حضرت از بچّه ها خرمائى را بگيرد، يا از جلويشان بردارد و هيچ وقت به حقّ ديگران تجاوز نمى كرد. و من هر روز مشتى خرما برايش جمع مى كردم، همچنين كنيزى داشتم كه او هم برايش خرما جمع مى كرد، تا آن كه روزى حضرت خوابيده بود و ما فراموش كرديم كه برايش خرما برداريم و تمامى خرماها را بچّه ها جمع كرده بودند!! 🛏 پس هنگامى كه حضرت از خواب بيدار شد و خرمائى روى زمين نيافت؛ خطاب به درخت خرما كرد و فرمود: اى درخت! من گرسنه ام! 🌴 فاطمه مى گويد: ديدم كه درخت خم شد به طورى كه خوشه هاى آن جلوى حضرت قرار گرفت و تا مقدارى كه ميل داشت خورد و سپس درخت خرما به حالت اوّل خود بازگشت. (۱) 🍲 ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد. 👦🏻🧒🏻 بر خلاف كودكان هم سالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز موهاى خويش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت. 🛏 روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر برود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند به عمو گفت: روى خويش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم، ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد. زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ✋🏻 ابوطالب مى گويد: من هرگز از او دروغ نشنيدم، كار ناشايسته و خنده بيجا نديدم به بازي هاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. وحى و نبوت، ص ۱۶۹؛ استاد شهيد، اين مطالب را به استناد مقاله آقاى مجتهد زنجانى در كتاب (محمد خاتم پيامبران) جلد اوّل نوشته اند. ۲. بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۶۳، به نقل از خرايج راوندى. 📔 حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد آية الله مرتضى مطهرى، محمّد جواد صاحبى 📗 چهل داستان و چهل حديث از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، عبداللّه صالحى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌹 امام صادق عليه السلام و مرد گدا!! ⛺️ مسمع نقل مى كند: ما در سرزمين منى محضر امام صادق بوديم، مقدارى انگور كه در اختيار ما بود، مى خورديم، گدايى آمد و از امام كمك خواست! 🍇 امام دستور داد يك خوشه انگور به او بدهند! 👴🏼 گدا گفت: احتياج به انگور ندارم اگر پول هست بدهيد! 🌹 امام فرمود: خداوند به تو وسعت دهد. 👴🏼 گدا رفت و امام چيزى به او نداد. گدا پس از چند قدم كه رفته بود پشيمان شد و برگشت و گفت: پس همان خوشه انگور را بدهيد! امام ديگر آن خوشه را هم به او نداد. ⛺️ گداى ديگرى آمد. امام سه دانه انگور به ايشان داد. 👳🏾‍♂ گدا گرفت و گفت: سپاس آفريدگار جهانيان را كه به من روزى مرحمت كرد! خواست برود، امام فرمود: 🍇 بايست! (براى تشويق وى) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد. 👳🏾‍♂✋🏾 گدا گرفت و گفت: شكر خداى جهانيان را كه به من روزى عطا فرمود. 🌹امام باز خوشش آمد، فرمود: بايست و نرو! آنگاه از غلام پرسيد: چقدر پول دارى؟ 👨🏾 غلام: تقريبا بيست درهم. 🌹فرمود:‌ آنها را نيز به اين فقير بده! ✋🏾 سائل گرفت، باز زبان به سپاسگزارى گشود و گفت: خدايا! تو را شكر گزارم، پروردگارا اين نعمت از تو است و تو يكتا و بى همتايى. خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پيراهن خود را از تن بيرون آورد و به فقير داد و فرمود: بپوش! ✋🏾 گدا پوشيد و گفت: خدا را سپاسگزارم كه به من لباس داد و پوشانيد. 👳🏾‍♂ سپس روى به امام كرد و گفت: خداوند به شما جزاى خير بدهد. جز اين دعا چيزى نگفت و برگشت و رفت! ⛺️ راوى مى گويد: ما گمان كرديم كه اگر اين دفعه نيز به شكر و سپاسگزارى خدا مى پرداخت و امام را دعا نمى كرد، حضرت چيزى به او عنايت مى كرد و همچنان كمك ادامه مى يافت. ولى چون گدا لحن خود را عوض كرد بجاى شكر خدا، امام را دعا نمود به اين جهت كمك ادامه پيدا نكرد و حضرت احسانش را قطع نمود. (۱) 📚 پی نوشت: ۱- بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۲. 📗 داستانهاى بحارالانوار، جلد چهارم محمود ناصری 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌟 مژده پيامبر (ص) و مولا على (ع) در آغاز عالم برزخ 👥👥 جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعيان و پيروان امامان خاندان رسالت (عليه السلام) به ميان آمد، امام صادق (عليه السلام) به يكى از حاضران به نام عقبه فرمود: 👌🏻وقتى كه نفس به گلو رسيد!! (لحظه مرگ فرا رسيد) ⏳(آنگاه امام سكوت كرد) معلى بن خنيس در آنجا حاضر بود، به عقبه اشاره كرد كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال كن (تا بقيه سخنش را بفرمايد). 👳🏻‍♂ عقبه از امام پرسيد: انسان در آن لحظه مرگ چه چيز مى‏بيند؟ 🌹امام صادق (عليه السلام) فرمود: مى‏بيند! ✋🏻 عقبه تا ده بار پرسيد: چه مى‏بيند؟! 🌹 امام صادق (عليه السلام) در پاسخ به طور مكرر مى‏فرمود: مى‏بيند! 👳🏻‍♂✋🏻 عقبه به سؤال خود ادامه داد و اصرار كرد كه چه مى‏بيند؟ 🌹امام صادق علیه السلام: اصرار دارى كه بدانى چه مى‏بيند؟! 👳🏻‍♂عقبه: آرى اى پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله)!، من شيعه و در دين شما هستم، اگر بر اثر جهل، دينم را از دست بدهم چه كنم؟ هر ساعت كه دستم به دامن شما نمى‏رسد... 💧عقبه در حالى كه گريه مى كرد، به گفتار خود ادامه مى‏داد. دل امام صادق (عليه السلام) به حال او سوخت و فرمود: 🌹 «اى عقبه! هيچ شيعه با ايمانى نمى‏ميرد، مگر اينكه سوگند به خدا در هنگام مرگ آن دو نفر را مى‏بيند». 👳🏻‍♂ عقبه: آن دو نفر كيستند؟ 🌹 امام صادق: «آن دو نفر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و على (عليه السلام) هستند». 👳🏻‍♂ عقبه: اگر مؤمن در لحظه مرگ (در آغاز عالم برزخ) آن دو نفر را مى‏بيند، آيا دلش مى‏خواهد به دنيا باز گردد؟ 🌹 امام صادق علیه السلام: «مومنى كه از دنيا رفت تا آن دو نفر را نديده، نمى‏خواهد از دنيا دل بردارد، ولى وقتى كه آنها را ديد دل از دنيا مى‏كند». 👳🏻‍♂عقبه: آيا آن دو نفر با او سخن مى‏گويند؟ 🌹 امام صادق علیه السلام: «آرى هر دو به بالين مؤمن مى‏آيند، نخست پيامبر (صلى الله عليه و آله) با توجه مخصوص و كامل به او مى‏نگرد و به او مى‏فرمايد: 🔅مژده باد به تو اى دوست خدا، من براى تو بهتر هستم از آنچه را كه در دنيا واگذاشتى». 🌷 سپس آن حضرت برمى‏خيزد، آنگاه على (عليه السلام) به پيش مى‏آيد و با توجه مخصوص و كامل به مومن مى‏نگرد، و به او مى‏فرمايد: 🔅مژده باد به تو اى دوست خدا، من على پسر ابو طالب هستم، كه در دنيا مرا دوست داشتى، اكنون از نتيجه دوستيت بهره مند مى‏گردى آنگاه امام صادق (عليه السلام) فرمود: 📖 خداوند اين مطلب را در قرآن بيان كرده است‏ ✋🏻 عقبه: فدايت گردم، در كجاى قرآن بيان كرده؟ 🌹 امام صادق: در سوره يونس (آيه ۶۳ و ۶۴) كه مى‏فرمايد: 🔅الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿٦٣﴾ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۚ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿٦٤﴾؛ 🔅همانها كه ايمان آورده‏اند و پرهيزكار بودند، در زندگى دنيا و آخرت شاد و مسرورند، و وعده‏هاى خدا تخلف ناپذير است، اين است آن رستگارى بزرگ. (۱) 🌹 به اين ترتيب حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله) و مولا على (عليه السلام) در بالين مومن در لحظه مرگ (آخر دنيا) و آغاز برزخ (آغاز آخرت) مايه سرور و شادى شيعيان باايمان خواهد شد. 📚 پی نوشت: ۱. تفسير نور الثقلين، ج ۲، ص ۳۱۰ به نقل از كتاب كافى. 📔 عالم برزخ در چند قدمى ما، محمد محمدى اشتهاردى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
داستان مبارزه حضرت داود نبی (علیه السلام) با جالوت 🌗 ٢٠ ربیع الاول سالروز قتل جالوت به دست حضرت داود (علیه السلام) 📚 داستان حضرت داود آن چنان که على بن ابراهیم بن هاشم از امام صادق علیه السلام نقل کرده چنین است که: ✨«خداوند به پیامبر آنان وحى کرد که جالوت را کسى مى‏کشد که زره موسى علیه السلام بر اندام او مناسب باشد و او یکى از فرزندان «لاوى بن یعقوب» و اسمش «داود» است». 🌹 پدر داود (ایشا) ده پسر داشت که داود کوچکتر از همه بود. 🏳 وقتى خداوند جناب طالوت را براى بنى اسرائیل برانگیخت و آنان را براى جنگ با جالوت جمع آورى کرد، طالوت به سوى پدر داود (ایشا) رفت و به او گفت پسرانت را حاضر کن! 👥👥 وقتى همه حاضر شدند یک یک آنها را خواست و زره موسى علیه السلام را بر آنها پوشاند بر بعضى بلند و بر بعضى کوتاه بود. ❓به (ایشا) گفت: آیا پسر دیگرى هم دارى که نیامده باشد؟! 🐐 گفت آرى کوچکترین فرزندم را براى چراندن گوسفند به صحرا فرستاده ‏ام! ✋🏻 گفت او را حاضر کن! 🌳 پدر داود کسى را فرستاد و داود را از صحرا خواست، داود برگشت و با خود فلاخن داشت‏ در بین راه که می آمد به سنگی برخورد که آن سنگ داود را صدا زد و گفت: 🪨 «ای داود مرا بردار و با من جالوت را به قتل برسان، که خدا مرا برای کشتن وی خلق کرده است». 🧺 داود آن سنگ را برداشته در توبره ای که سنگ «مقذاف» فلاخنش را در آن گذاشته بود (تا گوسفندان را با آن براند) انداخت و به راه افتاد تا داخل لشگر شد و شنید که همگی از خونخواری و قهرمانی جالوت تعریف می کردند، و امر او را عظیم می شمردند!! 🌹حضرت داود گفت: چه خبر است که اینقدر او را بزرگ شمرده و خود را در برابرش باخته اید؟ به خدا قسم به محضی که با او روبرو شوم به قتلش خواهم رساند! ⛺️ مردم جریان او را به جناب طالوت خبر دادند، و او را نزد طالوت بردند، طالوت گفت: 🧔🏻‍♂✋🏻 ای پسر مگر تو چه نیرویی داری؟ و چه تجربه ای در امر کارزار اندوخته ای؟ 🦁 گفت: «همیشه شیر درنده به گوسفندان من حمله می کند و گوسفند مرا می رباید، او را تعقیب می کنم و سرش را به یک دست گرفته فک پائینش را با دست دیگر باز نموده گوسفندم را از دهانش می گیرم!!» ☝️🏻طالوت به لشگریان گفت زرهی بلند برایم بیاورید، وقتی آوردند، آن را به گردن داود انداخت، زره تا زانوی داود را پوشانید، طالوت و سایر بنی اسرائیل از اینکه زره حضرت موسی علیه السلام به اندازه اندام او شد تعجب کردند. ✋🏻 طالوت گفت: امید است خدا جالوت را به دست او به قتل برساند. 🐘 حضرت داود زره پوشید و آمد در برابر جالوت در حالى که جالوت سوار فیل بود و تاجى بر سر داشت و در پیشانى ‏اش یاقوتى بود که می درخشید و لشکریانش هم در برابرش صف کشیده بودند. 🪨 حضرت‌ داود سنگى به میمنه و قسمت راست لشکر جالوت انداخت و به آنها خورد و گریختند سنگ دوم را به جانب میسره و قسمت چپ لشکر انداخت و به آنان نیز اصابت کرد و فرار کردند سنگ سوم را به جانب خود جالوت پرتاب کرد به پیشانى جالوت خورد و تا مغزش فرو رفت و جسد بى‏ جانش روى زمین قرار گرفت. 📖 (از وهب و ضحاک و بسیارى از مفسران) درباره آیه «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ» و خدا هفت سال پس از کشته شدن جالوت به او سلطنت و قدرت داد نقل شده که: خداوند به او مقام نبوت را عنایت فرمود در حالى که قبل از کشتن جالوت، نبى نبود. 👑 پس خداوند دو مقام نبوت و سلطنت در یک شخص جمع کرده و به هنگام مرگ طالوت، داراى هر دو منصب شد زیرا کسى که مقام نبوت و پیامبرى ندارد نمی تواند ریاست و فرمانروایى بر پیامبر داشته باشد، چون پیامبر جز بحق سخن نمی گوید و خبر نمی دهد و بظاهر و باطن او اعتماد و اطمینان هست و بر غیر پیامبر چنین اعتمادى نیست. 📔 ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۲۴۴–۲۵۳. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq