🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🚌 تأثیر از سفر راهیان نور!
👁 کمی سردم شد، خودم را محکم بغل کردم و چشم هایم را روی هم گذاشتم... برای یک لحظه خواب دیدم.
⌚ وقتی بیدار شدم متوجه شدم کمتر از پنج دقیقه خوابم برده بود؛ اما تصویر آن خواب آن قدر واضح بود که انگار جلوی چشمم در حال تکرار بود، آن تصویر این بود:
🍎 بالای یک تپه که چند تا درخت کوتاه بود، یک دفعه صدای انفجار آمد و یک سیب سرخ از آن بالا غلت خورد به سمت پایین!!
🚌 کمی خودم را روی صندلی بالا کشیدم و به جاده نگاه کردم. تصور کردم زمان جنگ، چند شهید درست از همین مسیر به جبهه اعزام شدند.
📄 یک تکه کاغذ پیدا کردم و از مادرم که صندلی کناری بود خودکار گرفتم و بالای کاغذ نوشتم:
✍ یکی از برنامه های بعد از برگشت از سفر، مطالعه زندگی #شهید_محسن_دین_شعاری باید باشد.
🌷 به خودم گفتم: حتماً لحظه ای که خوابش را دیدم، لحظه شهادت این شهید هست.
📗به نقل از کتاب (رفیق مثل رسول).
🌷 #شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🌟 محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد، حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید!!
👥 وقتی بچهها از او پرسیدند چرا در این شرایط میخندد؟
❓پاسخ داد نمیدانم چرا میخندم؟ این خنده از شادی است یا ناراحتی؟!
👥👤👥 محسن خودش تعریف میکرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم. فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و ٢۴ ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است به هر حال خندهای گاه و بیگاه محسن به همه بچهها روحیه می داد.
🎙راوی: همرزم شهید
🌷 #شهید_محسن_دین_شعاری
🇮🇷 فرماندهان جبهه غرب کشور
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq