🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🎒 هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم.
📖 یاد #زیارت_جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم: «بأبي أنت و امي و...» دعای من مستجاب شده بود!
💧جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد.
💥از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید.
🏴 هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیه السلام) هیچ است.
👁️ اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله #امام_حسین (علیه السلام) بعد از شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا!
📱اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود!
⁉️ وقتی پرسیدم چرا؟!
🌹گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم».
🌷 #شهید_مدافع_حرم_موسی_جمشیدیان
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#فرهنگ_شهادت
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
💚 ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم.
💞 دخترمان را خیلی دوست داشت. بغلش می کرد، بو می کرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی.
🎁 تا جایی که می توانست اهل کمک به بقیه بود. خیلی وقتها از خودش و از ما میزدند تا به بقیه کمک کند.
💔 با اینکه خیلی صبور بود ولی با ناراحتی و مریضی فاطمه زینب بعضی وقت ها گریه میکرد.
🌃 یک مرتبه فاطمه زینب تب کرد از شب تا صبح خیلی مواظب بود که تبش بالا نرود. اگر حشره ای پای بچه را میگزید جای آن را بوس میکرد و میگفت: بابا ببخشید اینها نمی فهمند که تو فاطمه ی منی همیشه کف پای بچه را بوس میکرد و روی چشمانش می گذاشت.
🤳🏻 اسم من را در گوشی اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: آخر ما شیعیان، شعاعی از نور حضرت زهرا (س) هستیم.
🤲🏻 آقا موسی بسیار اهل نماز اول وقت به جماعت بود. یک بار به همراه خانواده برای زیارت به امامزاده شاهرضا می رفتیم. بین راه اذان گفتند. وقتی به مسجد رسیدیم توقف کرد و از آقایی که آنجا بود سوال کرد که آیا روحانی در این مسجد برا اقامه نماز جماعت می آیند؟
🕌 چون مسجد بین راه بود و خیلی بعید به نظر می رسید که روحانی آنجا بیاید. آن مرد آقاموسی رو مسخره کرد و حرف ناپسندی زد و لی ایشان سرشان را پایین انداختند و گذشتند. رفتیم وضو گرفتیم و داخل مسجد آمدیم. همین که میخواستیم نماز بخوانیم حاج آقایی تشریف آوردند و ما به ایشان اقتدا کردیم و در کمال ناباوری نماز را به جماعت خواندیم.
👥 موقع برگشتن آقا موسی به آن مرد خندید و گفت: دیدید حاج آقا اینجا هم پیدا میشه؟
🧀🍪 صبح ها برای صبحانه گردو می برد. هر کسی که کنار آقا موسی بود بی نصیب از گردو هایش نمی شد. حتی به یک تکه کوچک. یک مرتبه در ماموریت یواشکی گردو می خورد که همه می ریزند سرش و همه گردو هایش را به زور می گیرند. آقا موسی نیروهایش را خیلی دوست داشت. هر کاری که از دستش برمی آمد برایشان انجام میداد. تا آنجا که میتوانست به آنها نه نمی گفت. و بیشتر اوقات نیروهایش نماز را به جماعت آقا موسی می خواندند.
🚘 روی بیت المال خیلی حساس بود یک مرتبه مجبورشده بود ماشین سپاه را به خانه بیاورد. دیر وقت از ماموریت برگشت، مدام میرفت بیرون و به ماشین سر میزد و برمیگشت که مبادا اتفاقی بیفتد. همیشه لباس های کارش را که می آورد خانه جیب هایش پر ماژیک وایتبرد و... بود که دخترم خیلی دوست داشت آنها را بردارد. ولی همیشه با نظم و ترتیب خاصی آنها را یک جای مخصوص می گذاشت که کسی دست نزند.
🎙راوی همسر شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_موسی_جمشیدیان
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۴/۸/۱۴)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq