6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌴 دوم محرم، ورود كاروان #امام_حسین علیه السلام به كربلا
❓چرا #طرماح_بن_عدی بین شهدای كربلا نبود؟
🎙حجت الاسلام #عالی
🌐 @partoweshraq
#تکیه
4_5812409366577415428.mp3
3.07M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #روضه
🐪🐫🌴 ورود به کربلا
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
🏴 یادآوری مصائب #امام_حسین (ع) از شعائر الهی است
❓پرسش: نظر شما دربارۀ شعائر حسینی چیست؟
❓پاسخ کسانی که میگویند این شعائر مراسمی است که چون در زمان ائمۀ اطهار علیهمالسلام نبوده است، مشروعیت ندارد، چیست؟
⚜ حضرت #آیت_الله_بهجت (ره):
🎙هر آنچه موجب یادآوری مصائب امام حسین (علیه السلام) شود از شعائر الهی است و تا زمانی که با فعلی که بهخودیخود حرام است، انجام نشود، خداوند و رسول او (صلّیاللّهعلیهوآله)، آن را دوست دارند.
📗رحمت واسعه، ص ٣٣۴.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
🎭 برای آنکه بازیچه عاشق نماها نشوید!
✊🏻 قاطع باشید!
👤 اگر طرف مقابلتان بهانههایی مثل اینکه:
👌🏻تو فرد ایده آل من هستی اما من آدم زندگی مشترک نیستم،
👌🏻تو گزینههای بهتر از من میتوانی داشته باشی،
👌🏻دوستت دارم اما نمیتوانم به خاطر برخی مشکلات با تو ازدواج کنم و...
🔺❌ پس بدانید شما را معطل میکند، خیلی زود رابطه را تمام کنید.
⚠ این افراد نه آنقدر شهامت آن را دارند که بگویند هیچوقت فکر ازدواج با شما نیستند و هدفشان صرفاً دوستی و وقتگذرانی است، و نه آن قدر قابل اعتماد هستند که بتوانید به تغییر نظرشان درباره ازدواج امیدوار باشید.
✊🏻 در مقابل این افراد، قاطعیت داشته باشید و به او بگویید در گفتگو با شما از کلمات محبت آمیز استفاده نکند.
🌟 برای خودتان ارزش قائل شوید و موقعیتهای بعدی زندگیتان را به خاطر بودن در یک رابطه عقیم و بی سرانجام هدر ندهید.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔺نامه کوتاه جبرائیلی به رئیس قوهقضائیه:
سلامعلیکم
⚠ضمن قدردانی از همت دستگاه قضائی درمبارزه با احتکار، باستحضار عالی میرساند احتکار واقعی در گمرکات کشور اتفاق افتاده وحجم عظیمی ازکالاها به دلایل واهی ومشکوک ترخیص نمیشود.
🔅خواهشمند است دستور فرمایید دراسرع وقت به پدیده #احتکار_گمرکی رسیدگی شده وکالاهای احتکار شده درگمرک همچون سایرموارد احتکار با دستور قضایی دربازار عرضه شود.
🌐 @partoweshraq
🔺سردار باقری: درحمله موشکی به کردستان عراق از نظر نظامی کاملا به اهداف تعیینشده رسیدیم. دقت کار اطلاعاتی وفرماندهی موشکی دقیق پیش رفت.
🚀اینکه از این فاصله موشک به محل جلسه اصابت کند اتفاقی نیست.
🔺آنها قول داده بودند درایران عملیات انجام ندهند امااز سال گذشته عهد خود رابه تحریک آمریکا و کشورهای منطقه شکستند و عملیاتهایی انجام دادند که قابل تحمل نبود و چندین بارتذکر داده شد
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و بیست و هفتم
⚡ولی آنچنان جراحتی به جانم افتاده بود که به این سادگی قرار نمیگرفتم و باز خودم را سرزنش می کردم:
🏻من که نمیخواستم اینجوری شه! من که نمیخواستم بچهام انقدر غصه بخوره! دست خودم نبود!»
🏻و او طاقت نداشت به تماشای این حالم بنشیند که با لبخند مهربانش به میان حرفم آمد:
👌الانم چیزی نشده عزیزم! فقط حوریه هوس کرده زودتر بیاد! فکر کنم حوصلهاش سر رفته!
🏻🏻و خندید بلکه صورت پژمرده من هم به خندهای باز شود، ولی قلب مادریام طوری برای سلامت کودکم به تپش افتاده بود که دیگر حالی برای خندیدن نداشتم.
👁 از چشمان بیرنگ و صورت گرفته مجید هم پیدا بود که تا چه اندازه دلش برای همسر و دخترش میلرزد و باز مثل همیشه دردهای مانده بر دلش را از من پنهان میکرد.
⚽ چند قدمی تا سر کوچه خودمان مانده بود که پسر همسایه همانطور که با توپ پلاستیکیاش بازی میکرد، به سمتمان دوید و با شور و انرژی همیشگیاش سلام کرد.
👦 صورت تپل و سبزهاش زیر تابش آفتاب سرخ شده و از لای موهای کوتاه و مشکیاش، عرق پایین میرفت.
✋با حالتی مردانه با مجید دست داد و شبیه آدم بزرگها حال و احوال کرد.
👦سپس به سمت من چرخید و با خوش زبانی مژده داد:
- الهه خانم! داداشتون اومده، دمِ در منتظره!
👌و با بادی که به گلویش انداخته بود، ادامه داد:
👦 من گفتم بیاید خونه ما تا آقا مجید اینا بیان، ولی قبول نکرد!
🏻 مجید دستی به سرش کشید و با خوشرویی جواب میهماننوازیاش را داد:
- دمِت گرم علی جان!
👦 و او با گفتن «چاکریم!» دوباره توپش را به زمین زد و مشغول بازی شد.
🏻 مجید کیسه داروها را از این دست به آن دستش داد و زیر گوشم زمزمه کرد:
👌الهه جان! غصه نخور! اگه میخوای همه چی به خیر بگذره، سعی کن از همین الان دیگه غصه نخوری! فقط بخند!
🏻 و من نمیخواستم عبدالله اشکهایم را ببیند که با گوشه چادرم صورت خیسم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی آرام شوم.
👨🏻 عبدالله به تیر سیمانی چراغ برق تکیه زده بود و همین که چشمش به ما افتاد، خندید و به سمتمان آمد.
🏻هر چند سعی میکردم به رویش بخندم، ولی باز هم نتوانستم اندوه نگاهم را مخفی کنم که به صورتم خیره شد و پرسید:
👨🏻 چی شده الهه؟
🏻 مجید در را باز کرد و برای آنکه از مخمصه نگرانی برادرانه عبدالله خلاصم کند، تعارفمان کرد تا وارد شویم و خودش پاسخ داد:
- چیزی نیس! یه خورده خسته شده!»
🚪وارد اتاق که شدیم، از عبدالله عذرخواهی کردم و روی کاناپه دراز کشیدم که از امروز باید بیشتر استراحت میکردم و او هم روی مبل مقابلم نشست که با دلخوری طعنه زدم:
👨🏻 چه عجب! یه سری به ما زدی! گفتم شاید تو هم دور ما رو خط کشیدی!
👌و شاید عقدهای که از وضعیت خطرناک بارداریام به دلم مانده بود، اجازه نداد دلخوری این مدت را پنهان کنم که رنجیده نگاهم کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد:
👨🏻 گرفتار بودم.... و همین جمله کافی بود تا به جای اخم و دلگیری با دلواپسی سؤال کنم:
❓چیزی شده؟
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq