eitaa logo
پرتو اشراق
846 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.3هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🌴 دوم محرم، ورود كاروان علیه السلام به كربلا ❓چرا بین شهدای كربلا نبود؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5812409366577415428.mp3
3.07M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🐪🐫🌴 ورود به کربلا 🎙حجت‌ الاسلام 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕑 💠🌹💠 🏴 یادآوری مصائب (ع) از شعائر الهی‌ است ❓پرسش: نظر شما دربارۀ شعائر حسینی چیست؟ ❓پاسخ کسانی که می‌گویند این شعائر مراسمی است که چون در زمان ائمۀ اطهار علیهم‌السلام نبوده است، مشروعیت ندارد، چیست؟ ⚜ حضرت (ره): 🎙هر آنچه موجب یادآوری مصائب امام‌ حسین (علیه‌ السلام) شود از شعائر الهی است و تا زمانی که با فعلی که به‌خودی‌خود حرام است، انجام نشود، خداوند و رسول او‌ (صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله)، آن را دوست دارند. 📗رحمت واسعه، ص ٣٣۴. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕓 💠🚻💠 ⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜ 🎭 برای آنکه بازیچه عاشق نماها نشوید! ✊🏻 قاطع باشید! 👤 اگر طرف مقابلتان بهانه‌هایی مثل اینکه: 👌🏻تو فرد ایده آل من هستی اما من آدم زندگی مشترک نیستم، 👌🏻تو گزینه‌های بهتر از من می‌توانی داشته باشی، 👌🏻دوستت دارم اما نمی‌توانم به خاطر برخی مشکلات با تو ازدواج کنم و... 🔺❌ پس بدانید شما را معطل می‌کند، خیلی زود رابطه را تمام کنید. ⚠ این افراد نه آن‌قدر شهامت آن را دارند که بگویند هیچوقت فکر ازدواج با شما نیستند و هدفشان صرفاً دوستی و وقت‌گذرانی است، و نه آن‌ قدر قابل اعتماد هستند که بتوانید به تغییر نظرشان درباره ازدواج امیدوار باشید. ✊🏻 در مقابل این افراد، قاطعیت داشته باشید و به او بگویید در گفتگو با شما از کلمات محبت‌ آمیز استفاده نکند. 🌟 برای خودتان ارزش قائل شوید و موقعیت‌های بعدی زندگی‌تان را به خاطر بودن در یک رابطه عقیم و بی‌ سرانجام هدر ندهید. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔺نامه کوتاه جبرائیلی به رئیس قوه‌قضائیه: سلام‌علیکم ⚠ضمن قدردانی از همت دستگاه قضائی درمبارزه با احتکار، باستحضار عالی می‌رساند احتکار واقعی در گمرکات کشور اتفاق افتاده وحجم عظیمی ازکالاها به دلایل واهی ومشکوک ترخیص نمی‌شود. 🔅خواهشمند است دستور فرمایید دراسرع وقت به پدیده #احتکار_گمرکی رسیدگی شده وکالاهای احتکار شده درگمرک همچون سایرموارد احتکار با دستور قضایی دربازار عرضه شود. 🌐 @partoweshraq
🔺کار بسیار پسندیده هیئتی در میبد یزد! 📸 عکس باز شود. 🌐@partoweshraq
🔺سردار باقری: درحمله موشکی به کردستان عراق از نظر نظامی کاملا به اهداف تعیین‌شده رسیدیم. دقت کار اطلاعاتی وفرماندهی موشکی دقیق پیش رفت. ‌ 🚀اینکه از این فاصله موشک به محل جلسه اصابت کند اتفاقی نیست. ‌ 🔺آنها قول داده بودند درایران عملیات انجام ندهند امااز سال گذشته عهد خود رابه تحریک آمریکا و کشورهای منطقه شکستند و عملیات‌هایی انجام دادند که قابل تحمل نبود و چندین بارتذکر داده شد 🌐 @partoweshraq
🔺چرا برخلاف ماجرای بصره، صدای غربزده‌های وطنی برای پایین کشیدن پرچم سفارت ایران در فنلاند در نمی آید!؟ 🌐 @partoweshraq
📷 زنانی که چهره شهر را به زیباترین شکل ممکن تغییر دادند. 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و بیست و هفتم ⚡ولی آنچنان جراحتی به جانم افتاده بود که به این سادگی قرار نمی‌گرفتم و باز خودم را سرزنش می کردم: 🏻من که نمی‌خواستم اینجوری شه! من که نمی‌خواستم بچه‌ام انقدر غصه بخوره! دست خودم نبود!» 🏻و او طاقت نداشت به تماشای این حالم بنشیند که با لبخند مهربانش به میان حرفم آمد: 👌الانم چیزی نشده عزیزم! فقط حوریه هوس کرده زودتر بیاد! فکر کنم حوصله‌اش سر رفته! 🏻🏻و خندید بلکه صورت پژمرده من هم به خنده‌ای باز شود، ولی قلب مادری‌ام طوری برای سلامت کودکم به تپش افتاده بود که دیگر حالی برای خندیدن نداشتم. 👁 از چشمان بی‌رنگ و صورت گرفته مجید هم پیدا بود که تا چه اندازه دلش برای همسر و دخترش می‌لرزد و باز مثل همیشه دردهای مانده بر دلش را از من پنهان می‌کرد. ⚽ چند قدمی تا سر کوچه خودمان مانده بود که پسر همسایه همانطور که با توپ پلاستیکی‌اش بازی می‌کرد، به سمت‌مان دوید و با شور و انرژی همیشگی‌اش سلام کرد. 👦 صورت تپل و سبزه‌اش زیر تابش آفتاب سرخ شده و از لای موهای کوتاه و مشکی‌اش، عرق پایین می‌رفت. ✋با حالتی مردانه با مجید دست داد و شبیه آدم بزرگ‌ها حال و احوال کرد. 👦سپس به سمت من چرخید و با خوش زبانی مژده داد: - الهه خانم! داداشتون اومده، دمِ در منتظره! 👌و با بادی که به گلویش انداخته بود، ادامه داد: 👦 من گفتم بیاید خونه ما تا آقا مجید اینا بیان، ولی قبول نکرد! 🏻 مجید دستی به سرش کشید و با خوشرویی جواب میهمان‌نوازی‌اش را داد: - دمِت گرم علی جان! 👦 و او با گفتن «چاکریم!» دوباره توپش را به زمین زد و مشغول بازی شد. 🏻 مجید کیسه داروها را از این دست به آن دستش داد و زیر گوشم زمزمه کرد: 👌الهه جان! غصه نخور! اگه می‌خوای همه چی به خیر بگذره، سعی کن از همین الان دیگه غصه نخوری! فقط بخند! 🏻 و من نمی‌خواستم عبدالله اشک‌هایم را ببیند که با گوشه چادرم صورت خیسم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی آرام شوم. 👨🏻 عبدالله به تیر سیمانی چراغ برق تکیه زده بود و همین که چشمش به ما افتاد، خندید و به سمت‌مان آمد. 🏻هر چند سعی می‌کردم به رویش بخندم، ولی باز هم نتوانستم اندوه نگاهم را مخفی کنم که به صورتم خیره شد و پرسید: 👨🏻 چی شده الهه؟ 🏻 مجید در را باز کرد و برای آنکه از مخمصه نگرانی برادرانه عبدالله خلاصم کند، تعارفمان کرد تا وارد شویم و خودش پاسخ داد: - چیزی نیس! یه خورده خسته شده!» 🚪وارد اتاق که شدیم، از عبدالله عذرخواهی کردم و روی کاناپه دراز کشیدم که از امروز باید بیشتر استراحت می‌کردم و او هم روی مبل مقابلم نشست که با دلخوری طعنه زدم: 👨🏻 چه عجب! یه سری به ما زدی! گفتم شاید تو هم دور ما رو خط کشیدی! 👌و شاید عقده‌ای که از وضعیت خطرناک بارداری‌ام به دلم مانده بود، اجازه نداد دلخوری این مدت را پنهان کنم که رنجیده نگاهم کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: 👨🏻 گرفتار بودم.... و همین جمله کافی بود تا به جای اخم و دلگیری با دلواپسی سؤال کنم: ❓چیزی شده؟ 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq