4_6050772410758595068.mp3
6.18M
🎧 #بشنوید | #شور بسیار زیبا و شنیدنی
🎼 با اذن امام رضا پای پیاده بریم...
🎤 حاج #امیر_کرمانشاهی
👣 ویژه #اربعین
🌐 @partoweshraq
4_5922250487997924782.mp3
4.73M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹پیرمرد و هدیه #امام_حسن_مجتبی(ع)
🎙حجت الاسلام #استاد_انصاریان
🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
🗓 هفتم صفر، سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی (علیهالسلام) و ولادت #امام_کاظم (علیهالسلام)
🌹🌷 هفتم [صفر] هم ولادت است، هم شهادت
#آیت_الله_بهجت(ره):
🎙هفتم [صفر] هم ولادت است، هم وفات. جمع بین این دو این است که [در مجلسها] شخص فضائل مولود را نقل بکند، و مصائب متوفای دیگر را هم نقل بکند. [این عمل] جمع بین حقین است. هم مصائب آن [امام] دیگر را نقل بکند، همین خودش عزاداری است. هم فضائل این مولود را نقل بکند، همین هم فرحآور است. ملاحظه فرمودید؟ جمعش همین است.
🔅حالا کارهای دیگری باشد یا نباشد [فرقی نمیکند].
انسان همیشه میتواند به مؤمنین اطعام و احسان بکند. به هر غایتی که هست. هم در وفات می تواند احسان بکند، هم در ولادت میتواند احسان و اطعام بکند.
🖥 مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله العظمی بهجت(ره).
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده
🕐 طبیعی است هیچ مردی بدون دلیل حق دیر آمدن به خانه را ندارد، اما زن نیز نباید به محض آمدن مرد جنجال به پا کند! اگر میخواهد همسرش دیگر تکرار نکند باید با مهربانی به پیشواز او برود و خود را منتظر نشان دهد و بگوید:
💕 عزیزم کجا بودی؟ از وقتی رفتی منتظرم که کی میایی خداروشکر که اومدی!
💞 ادامه این رفتار، در اکثر موارد مشکل را حل میکند.
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفتاد و یکم
🌅 لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم.
🌴 گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود.
🗓 با رسیدن ٢٢ خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم.
💔 هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم.
🏻به لطف نسخههای حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانهاش، وضع جسمیام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابیام را بازیافته بودم.
🏻مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید.
🕌 حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذرهای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانهای برایمان تحفهای میآورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند.
👨🏻در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانهمان را از خدا گرفتهایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هر چند هنوز هم تهِ دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بیمنت به ما محبت میکردند.
🏻میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگِ نام پدر وهابیام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداریام میداد و تأکید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت.
🍎🍌🍉 آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد:
👤 قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان (علیهالسلام)!»
🏻و من به لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینیها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینبسادات رفت.
🌌 شب نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان (علیهالسلام)، بنا بود امشب در این خانه جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود.
🌳🏣🌴 حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسههای قرائت قرآن و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامههای رسمی مسجد بود.
🏻ظاهراً اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبیام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء
🌹 شرمنده امام زمان (عج)
👓 تو درگیریهای فتنه ٨٨ دستش همش جلوی عینکش بود!
⁉ ازش سوال کردیم که چرا این کار رو می کنی؟!
👓 گفت: پول این عینک رو از بیمه حوزه علمیه گرفتم. این عینک پولش از جیب امام زمانه، اگه سنگ بخوره و بشکنه شرمنده آقا می شم!
🌷شهید مدافع حرم، حجتالاسلام محمد پورهنگ
🌐 @partoweshraq