پرتو اشراق
🌷 #شهیدانه
📃 رازی از شهید مدافع حرم که در دست نوشته اش فاش شد!!
💧 مصطفی وقت خداحافظی، برخلاف دفعات قبل سه بار با چشمانی اشک آلود از همسرش خواست حلالش کند.
🩸همسرش میدانست شهید میشود. خواب دیده بود و خبر داشت. همان خوابی که بعد از شهادتش لا به لای دستنوشتههای او پیدا شد:
✍🏻 «شب جمعه بود. دعای کمیل را در بابالمراد حضرت قاسم بن علی النقی (ع) خواندم. بعد به گلزار شهدای هفت امامزاده رفتم. آنجا پایان دعای کمیل بود. از من خواستند یارب یارب آخر دعا را بخوانم. من هم در پایان دعا به حضرت ابوالفضل متوسل شدم. آن شب در عالم خواب دیدم در زمان جنگ هستم. البته با برادرم غلامرضا مثل قبلاً که در جنگ با هم بودیم به ما خبر داده بودند که عملیات است. انگار که محل عملیات در کنار یک امامزاده بود. برادرم به من گفت که سریع حرکت کنم ولی من هنوز بند پوتینم را نبسته بودم که دیدم برادرم همراه عدهای دیگر سوار تویوتا شدند و به راننده گفتند حرکت کن کس دیگری نیست. داد زدم من این جا هستم، چرا میگویید کسی نیست؟ بعد خودم را سوار بر ماشین دیدم. البته به شکل دیگری بودم. در همان حال یادم آمد که ممکن است با رفتن به عملیات شهید شوم و غسل شهادت نکردهام. به برادرم این مطلب را گفتم و او گفت: سریع حرکت کن.
🔅یک دفعه یادم آمد کسی که موقع جنگیدن به شهادت برسد حنظله غسیل الملائکه میشود از خواب که بلند شدم هنگام نماز صبح بود. وضو گرفتم و به امامزاده قاسم رفتم. آنجا اذان گفتم و نمازم را خواندم».
🗓 بالاخره مصطفی رفت و بعد از چند روز در عملیات تصرف منطقه بوکمال سوریه که بسیار مهم و حساس بود، خواب خود را تعبیر کرد و در ۲۹ بهمن سال ۹۶ به شهادت رسید.
📞 وقتی در آخرین تماس چند لحظه قبل از شهادتش همسرش از مصطفی میخواهد مراقب خود باشد، او در جوابش میگوید:
🌧«اینجا خبری نیست و فقط باران میبارد!»
🕊 شهید مصطفی زاهدی بیدگلی زیر باران رحمت خدا مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و شهید میشود. پیکر پاک اولین شهید مدافع حرم آران و بیدگل در گلزار شهدای هفت امامزاده همین شهر به خاک سپرده شد.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_زاهدی_بیدگلی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۶/۱۱/۲۹)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🎖«عنوان شایسته برای او این بود: «ربع قرن تفحص شهدا...» مجاهد خستگی ناپذیر، که از سربازی به تفحص شهدا پیوست و طی ۲۵ سال بانی کشف هزاران شهید بود. در تمام مناطق عملیاتی کار کرد بارها تا مرز شهادت رفت و مجروح شد، ولی تقدیر الهی بر این بود که در شب لیله الرغائب به آرزوی دیرینه اش برسد و آسمانی شود».
🌷 جستجوگر نور #شهید_علیرضا_گلمحمدی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۹/۱۱/۳۰)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🇮🇷 همهی عمر بسیجی بود و بسیجی زندگی کرد. میگفت:
☝️🏻بصیرتی که آقا میگویند انشاءاللّه خدا نصیبمان کند و اگر بصیرت داشته باشیم انشاءالله این انقلاب به انقلاب صاحب الزمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف) وصل خواهد شد.
🎙راوی مادر شهید
🌷 #شهید_محمد_حسین_حدادیان
🇮🇷 #شهید_امنیت
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۶/۱۲/۰۱)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🌹 ابوحامد
- سلام دلاور!
👥 آقای خزاعی این را گفت و دوید به طرف مردی که دستش به گردنش آویزان بود. از گوشهی موکب بلند شدم و نگاهی به بیرون انداختم. آقای خزاعی داشت همراه با آن مرد که میخورد پنجاه سالی داشته باشد، به طرف موکب میآمد.
☕️ همین که وارد موکب شد، فهمیدم افغانستانی است. از چشمهای زیر عینکش، تواضع میبارید. سه تا چای پرعطر و رنگ ریختم و باهم خوردیم.
در برابر تعارفهای ما، مثل آدمهای خجالتی سرش را پایین انداخته بود. خیلی زود هم خداحافظی کرد و رفت.
- آقای خزاعی! این بنده خدا کی بود که هنوز از شعف دیدنش، لبخند رو لباتونه؟!
- حارس! تو واقعا ابوحامد رو نمیشناسی؟
☕️ آن قدر اسم ابوحامد برایم عظمت داشت که همان طور فنجان به دست، نشستم رو به روی آقای خزاعی.
- نه والا. مگه کیه؟!
- اسمش علیرضاست. علیرضا توسلی. اما همه صداش میکنن ابوحامد. فرمانده تیپ فاطمیونه. شجاعتش بین رزمندهها زبانزده.
👁 آقای خزاعی نگاهی به چشمهای منتظر من کرد و با اشتیاق، پی حرفهایش را گرفت.
- فقط همین رو برات بگم که تو یه عملیات، چندتا گردان به خط شده و همه شکست خورده بودن به جز گردان فاطمیون. میرن از حاج قاسم سلیمانی سوال میکنن که دستور عقب نشینی بدن یا نه!
🌷 حاج قاسم هم پرسیده بوده: «آقای توسلی تو عملیات هست؟!» بعد که میفهمه، ابوحامد تو گردان هست با قاطعیت میگه: «ادامه بدین که انشاءالله پیروزی با ماست».
🕌 از همان لحظه رفتم توی فکر ابوحامد. حتی الان که چند روز از دیدنش میگذرد و کنار ضریح حضرت رقیه سلاماللهعلیها ایستادهام باز هم توی فکرش هستم. از گوشهی پنجره ضریح نگاهم افتاد به یک دست گچ گرفته. برگشتم به طرفش. باورم نمیشد. خودش بود. ابوحامد. بیاختیار جلو رفتم و به دست شکستهاش بوسه زدم.
✍🏻 سمیرا اکبری ۱۴۰۰/۱/۱۵
🌷 #شهید_مدافع_حرم_علیرضا_توسلی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۳/۱۲/۰۹)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
❓شهید علی بلورچی کیست؟
📒 او صد مورد رو در رابطه با گناه هانش در دفترچه خاطراتش نوشته بود.
🔰 ده مورد اول این موارد را می نویسم ببینیم ما کجا هستیم و آنها کجا بودند:
🔆 ۱. نماز صبح را بی حال خواندم و اصولاً حال نداشتم و خيلی بی حال زيارت عاشورا خواندم.
🔆 ۲. خواب بر من غلبه كرد.
🔆 ۳. ياد امام زمان عليه السلام كم بودم.
🔆 ۴. الفاظ زائد زياد به كار بردم.
🔆 ۵. مشارطه نكردم.
🔆 ۶. زود عصبانی میشوم.
🔆 ۷. شهوت شکم داشتم.
🔆 ۸. ریا کردم.
🔆 ۹. حب دنیا داشتم.
🔆 ۱۰. حضور قلب در سر نماز خیلی کم بود.
📙 به قلم بهشتیان، اثر گروه شهید هادی
🌷 #شهید_علی_بلورچی
🌷 #سالروز_شهادت (۱۳۶۵/۱۲/۱۲)
📌 منطقه شلمچه و عملیات کربلای ۵
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🗄 با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود.
⛺️ رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم.
👤 مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند.
👤 خیلی تعجب کردم... رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟
✋🏻 گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم.
🎁 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد.
🚌 مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم.
🌷🕯🌷🕯🌷
🌹سید حمید از جوانان شهر رفسنجان بود. از آنها كه دوست داشتند ديده شوند، لذا به هر كاري دست مي زد... اما روح پاك او آرام نمي شد. با شهادت برادرش وارد جمع نيروهاي انقلابي شد. او در آغازين روزهاي نبرد راهي جبهه ها شد. دانشگاه و معلمي را رها كرد و به صفوف مجاهدين پيوست.
👣 سيد حميد ميرافضلي همواره در جبهه ها با پاي برهنه بود. مي گفت: اين خاك حرمت دارد. جاي جاي اينجا به عطر خون شهدا متبرك است. براي همين به سيد پابرهنه مشهور شد.
🕌 او يكبار توانست همراه با كردهاي عراقي راهي كربلا شود. سيد حميد در اواخر سال ۶۲ خبر از شهادت خودش داد. مژده وصل را از زبان مادرش حضرت زهرا(س) شنيده بود.
💥 سيد حميد در عملیات خیبر سوار بر موتور حاج همت بود كه يك گلوله خمپاره سفر آنها را به ملكوت آغاز كرد. بعد از شهادت، حضور سيد حميد بيش از قبل حس مي شود.
📔 کتاب پا برهنه، اثر گروه شهید هادی
🌷 #شهید_سید_حمید_میرافضلی
🌷 #سالروز_شهادت (غروب ۱۷ اسفند ۱۳۶۲)
🌷 #شهیدانه
📷 جای خالی عکس مرادخانی در بین شهدا
🧨 مرادخانی تخریب چی ماهری بود و به کارش علاقه زیادی داشت همین علاقه به کارش باعث شده بود بچه های گروهش از بهترین و به روزترین نیروهای تخریبچی باشند.
🖼 چند یادمان کوچک نیز در محل کارش برپا کرده بود و تصاویر شهدا را دور آن چیده بود، جالب اینجاست وسط عکس ها به طرز محسوسی جلب توجه می کرد و هر کس که آن را می دید، می پرسید چرا اینجا خالی است و شهید می گفت:
☝️🏻 «اینجا جای عکس خودم است!!»
🌷 #شهید_مدافع_حرم_داوود_مرادخانی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۴/۱۲/۲۱)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🏍 طرف با يك موتور گازي آمد جلوي در مسجد. سلام كرد. جوابش را با بیاعتنايی دادم. دستانش روغنی بود و سياه. خواست موتور را همان جلو ببندد به يك ستون، نگذاشتم.
👈🏻 گفتم: اينجا نميشه ببندی عمو.
⌚️با نگرانی ساعتم را نگاه كردم. دوباره خيره شدم به سر كوچه. سه، چهار دقيقه گذشت و باز هم خبری نشد.
💭 پيش خودم گفتم: مردم رو ديگه بيشتر از اين نميشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پايگاه بگم تا يك فكری بكنيم.
📢 يك دفعه ديدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعيت صلوات فرستادند!
🎤 مجری گفت: نمازگزاران عزيز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسين برونسی هستيم كه به خاطر خرابي موتورشان كمی با تاخیر رسیدهاند!!
📚 کتاب ساکنان ملک اعظم، جلد ۲
🌷🕯🌷🕯🌷
🤲🏻 «خدايا! اگر مےدانستم با مرگ من يک دختر در دامان #حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند...»
✍🏻 بخشی از وصیت نامه شهید
🌷 سردار فاطمی #شهید_عبدالحسین_برونسی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۶۳/۱۲/۲۳)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🗓 دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی به ما سخت گذشت، نه تنها روز شماری میکردیم برای بازگشتش بلکه ثانیه ها رو هم می شمردیم تا برگرده.
📲 یک روز تماس گرفت و گفت سه شنبه شب بر میگرده، بی نهایت خوشحال شدیم.
💐 از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی با یک سبد گل بزرگ منتظر برگشت ایشون بودیم که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش روزمین نشست.
📿 تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز قرآن میخوندیم و ذکر میگفتیم تا از روی پله ها دیدیمش.
🧳 شاد و خوشحال به سمتش رفتیم. تا از گِیت بیرون اومد تا مارو با اون سبد گل بزرگ دید، با غم بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت:
👈🏻 تو رو خدا برید اونطرف و گل رو مخفی کنید.
💐 ما هم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم. وقتی اومد بیرون و ازش علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت:
🛬 تو این پرواز چند تا شهید آوردیم، تازه خیلی از شهدا در منطقه جا موند، میترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه.
🚘 تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم اشکبار طی کردیم تا به منزل رسیدیم. تا نماز صبح نشست و از خاطرات تلخ حلب گفت و ما گریه کردیم. بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت بی خبر اومد.
📙 یاران ابراهیم، اثر گروه شهید هادی
🌹شادی روحش صلوات؛
💚 الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
🌷 #شهبد_مدافع_حرم_حسین_معزغلامی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۶/۰۴/۰۱)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚰ جوان بود که پدرش را از دست داد. به خاطر شرایط بد اقتصادی، حوزه علمیه را رها کرد و به شغل پدرش یعنی بنایی رو آورد.
📚 استاد کار نمونه ای شد. اما وقتش را تنظیم کرده بود. هم به کار می رسید هم مطالعات قرآنی و حوزوی. شاگردانش مثل خودش علاقه مند دین بودند.
👌🏻بارها بر روی داربست در حالی که مشغول کار بود تفسیر قرآن می گفت. استاد قرائتی در جلسه ای مشغول صحبت بود. میخواست به آیه ای استناد کند ولی آیه را فراموش کرد. حاج حبیب معمار از گوشه جلسه آیه مورد نظر را یادآوری کرد...
📑 زمانی که راهی جبهه شد، برای هر شش فرزند از جمله دختر شش ماهه اش وصیت نامه جداگانه نوشت.
✋🏻 به خواهرش گفت: من عمرم را سپری کردم. جان من ارزشی ندارد اما کسی پیدا شده که این جان بی ارزش را به قیمت خوبی میخرد... این را گفت و راهی جبهه شد.
🌹نصیحت خوبان:
✍🏻 عزیزم انسان تا با خدا باشد غصه ندارد. غصه برای وقتی است که انسان به خاطر معصیت از خدا فاصله بگیرد.
🔅بدبخت کسی است که به مردم امیدوار باشد...
🔅از نماز شب به هر مقامی که بخواهی می رسی. همچنین عزاداری امام حسین(ع) که باعث سرافرازی دنیا و آخرت است...
📄 از وصیتنامه #شهید_حبیب_الله_ترابی برای دختر هشت ماهه اش.
🌷او در جایی در مورد علت جبهه رفتن و علاقه به شهادت می گوید:
🎙اگر انسان جنس نامرغوبی داشته باشد و کسی به قیمت خوبی بخرد باید سریع اقدام کند.
بعد ادامه داد: من چهل سال عمر کردم. خداوند متعال می خواهد جان مرا به قیمت بهشت خود خریداری کند، باید عجله کنم. (اشاره به آیه قرآن)
📚برگرفته از کتاب تفسیر روی داربست. خاطرات شهید حاج حبیب الله ترابی. اثر گروه شهید هادی.
🕯 #سالروز_شهادت او چنین ایامی در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.
📔 برگرفته از کتاب تفسیر روی داربست، اثر گروه شهید هادی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #شهیدانه
🎥 #ببینید
🔺 خواب بسیار مهم یکی از مقامات حزب الله به روایت سردار شهید زاهدی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۴۰۳/۰۱/۱۳)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🥀 گلهایی که خبر از شهادت «حاج حیدر» داشت!!
📱روی صفحه گوشی خود حک کرده بود غیبت ممنوع. صله رحم را با همه حتی کسانی هم که او را آزرده خاطر میکردند به جا می آورد، همیشه با مهر کربلا نماز میخواند.
💚 این شهید والامقام توجه و ارادت ویژهای به امام حسن مجتبی (ع) داشت، در دورهای که با او زندگی کردم بارها با الگوگیری از امام حسن مجتبی (ع) بستههای غذایی و... را برای نیازمندان تهیه میکرد و من هم از این جریان مطلع نمیشدم چرا که برای خدا و با اخلاص کارهای خود را انجام میداد.
🕋 من و شهید دختر عمو، پسر عمو بودیم آشنایی با هم داشتیم و وقتی ازدواج کردیم شرط کردم به جای عروسی سفر حج برویم، این سفر محقق نشد گفتم به کربلا برویم و آن هم محقق نشد و بعد برای سفر مشهد اقدام کردیم که من به تنهایی به مشهد رفتم.
🤲🏻 طبق سفارش یکی از بزرگان همیشه در قنوت «اللهم الرزقنی حج بیتکالحرام» را بگویم...
📲 در حرم امام رضا (ع) مشغول نماز بودم که گوشیام زنگ خورد حاج حیدر گفت دو خبر برایت دارم یک خبر خوب و یک خبر بد، گفت اسم ما برای ذخیرههای سفر حج آمده است و خبر بد اینکه هزینه نداریم به سفر برویم.
🛫 گفتم نگران نباش طلاهایم را میفروشم و با توجه به اینکه شهید در دوران عقد طلاهای زیادی برایم خریداری کرده بود آنها را فروختم و به سفر حج مشرف شدیم.
🎋 شهید علاقه ویژه به گل بامبو داشت، وقتی از سفر حج آمدیم اولین هدیه ما سه شاخه گل بامبو بود، شهید بسیار خوشحال شد و گفت این برای من شانس میآورد و من نمیدانستم منظورش چیست!!
🌺 حیدر از گلها به خوبی مراقبت میکرد، با آنها حرف میزد و علاقه بسیار شدیدی به آنها داشت و گلها هم زیبا و با طراوت شده بودند.
👌🏻میگفت زندگی من با این گلها شروع شده و با این گلها تمام میشود. همیشه این دغدغه را داشتم که چرا شهید این حرف را میزند؟!
💞 ۵ سال بود که زندگی مشترکمان آغاز شده بود و قضیه سوریه مطرح شد، قرار شد حیدر به سوریه برود گلهای بامبو هم احساس کرده بودند که او کم کم دارد میرود. سوریه که بود روزی دو سه بار با من تماس میگرفت اما از ۱۴ تا ۱۶ فروردین هیچ تماسی نداشت.
🌄 همان ساعتی که شهید شد بعد از نماز صبح او را در خواب دیدم و خودش خبر شهادتش را به من داد، وقتی از خواب بیدار شدم نمیخواستم باور کنم و منتظر تماس تلفن او بودم، ولی از تماس خبری نبود. وقتی به سوریه رفت من در منزل پدرم بودم، بی قرار بودم به خانه خودم رفتم نگاهی به گلهای بامبو کردم و دیدم همه گلها پژمرده و زرد شده چیزی در دلم میگفت که حیدر شهید شده است.
🎙 راوی همسر شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_حیدر_ابراهیم_خانی
🕯 #سالروز_شهادت (۱۳۹۵/۰۱/۱۴)
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq