فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان تشکیل اسرائیل از زبان کهنه سربازان این رژیم اشغالگر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥درمان انواع مشکلات
🔹آبریزش بینی
🔹گرفتگی بینی
🔹کم کاری تیروئید
👤 حکیم حسین خیراندیش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خودت میگذری تا پای جون
زنده ای؛ با عشق و شور و همدلی
ای پرستارِ پرستوهای عشق
وارثِ ایثارِ زینبِ علی
یادِ کربلا و یادِ زینبش
باعثِ این همه ایثارِ تو شد.
تو تمومِ سختی هایِ زندگیت
حضرتِ زینب
آهنگ پرستار/حامد محضرنیا
پروانه های وصال
#کنترل_ذهن برای تقرب 70 🔷 گفتیم که انسان اگه یه چیز خوبی به دست آورد نباید ذوق زده بشه و خیلی کیف ک
#کنترل_ذهن برای تقرب 71
گفته شد که خوبه آدم بیشتر دست پخت همسر و مادر خودش رو بخوره و تا اونجا که میشه از غذای بیرون استفاده نکنه.
🌺امواج مثبتی که اون مادر موقع درست کردن غذا به غذا منتقل میکنه واقعا فوق العادس....
امواج مثبتی که آدم تولید میکنه بر اطرافیانش تاثیر میذاره
⭕️ سعی کنید منفی نگر نباشید.
برای دیگران بد نخواه!
بهمدیگه سوءظن نداشته باشید
🌹برای همدیگه خیر بخواهید.
خیر خواهی چیز عجیبیه...
🔷در روایات ما در موارد متعددی کارهایی رو فرمودن که اگه آدم انجام بده عاقبت بخیر میشه
یکی از عوامل مهم عاقبت بخیری اینه که همیشه برای بقیه خیر بخواهید👌
مدام بگو الهی که خدا مشکلات مردم رو حل کنه
الهی کسی گرفتار نباشه. الهی خانوادم موفق و خوشبخت باشن...😌🌹❤️
پروانه های وصال
#کنترل_ذهن برای تقرب 71 گفته شد که خوبه آدم بیشتر دست پخت همسر و مادر خودش رو بخوره و تا اونجا که م
همینجوری هی مثبت باشید
چقدر خوبه آدم مثبت باشه😊
شما هی در مورد دیگران خوب بخواه، خودت عاقبت بخیر میشی. معامله خوبیه!👌
اگه خدا به کسی چیزی داد حسادت نکن
حتی بهش چشم هم ندوز.
خداوند متعال در سوره حجر میفرماید
ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به....
⭕️ چشم ندوز به مال و اموالی که به دیگران دادیم!
نمیفرماید نگاه نکن! بلکه میفرماید چشم ندوز، یعنی توجه نکن.
ول کن! چیکار داری که ما به کی چی دادیم!
ا....اینوووووووو😲
همین که اینو بگی یعنی چشمتو دنبالش کشوندی!
⛔️ این که ادم همش به نعمتای دیگران نگاه کنه اخلاق آدم رو فاسد میکنه و گرفتار حسادت و هزار تا درد بی درمان میکنه!!!
پروانه های وصال
همینجوری هی مثبت باشید چقدر خوبه آدم مثبت باشه😊 شما هی در مورد دیگران خوب بخواه، خودت عاقبت بخیر م
⭕️💢 آدم حسود میشه، ناشکر میشه و...
البته نمیدونم حسادت بدتره یا ناشکری
ولی یه آیه عجیب از قرآن براتون بخونم....
و هل نجازی الا الکفور...
آیا ما جز ناسپاس ها را مجازات میکنیم؟!
⛔️ در واقع مهم ترین عامل عذاب انسان ها کفران نعمت هست...
به مال دیگران چشم بدوزی ممکنه ناشکر بشی و .... بقیه تلخ ماجرا!
🔷خدا به هر کی هرچی میده بهش تبریک بگو ولی بهش چشم ندوز عزیز دلم....
✅ درس امشب خیلی دقت و تمرین میخواد
شما تنهامسیری ها هم که عاااشق این مدل تمرینات خوشکل و رشد دهنده هستید😊🌹
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
به نام خدا....
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_یکم
عاشقانه هایی در دل تاریخ.....
آه که چه تنهایم...یعنی زمانی که همه باشند وتو نباشی، انگارکسی نیست وتنهایم واین تنهایی مرا می آزارد وبرای گریز از این سکوت ذهنم پرمیکشد به سالهایی دور ....آن زمان که من وتو نبودیم، پدرومادرمان نبودند اما قصه ی عشقی زیبا درحال شکل گیری بود ودست تقدیر این عاشقانه ها رانگاشت آری چنین بود:
ولوله ای درآبادی برپا شده بود یوسف میرزا پسرباقرخان ارباب آبادی ازشهرمیامد به این مناسبت درخانه ی اربابی جشن برپابود وبوی نان تازه و جلز ولز گوشتهایی که در روغن تفت می خورد و عطر غذاهای مختلف مشام مردم آبادی رامینواخت... همه ی اهالی آبادی از این اتفاق خرسند بودند ، انگار آمدن یوسف میرزا تنوعی رنگین در زندگی یکنواخت و بیرنگ رعیتهای آبادی بود ، یوسف میرزا از نزدیکان ودرجه داران سردارسپه بود.
او بعد از مدتها دوری از آبادی عزم دید و بازدید از دهات و خانواده را نموده بود ، همه ی خانه ،خصوصا پدرش باقر خان بی صبرانه منتظر رسیدن این میهمان عزیز دردانه بودند.
باقرخان از چندین ماه پیش تدارک تحفه ای قابل برای پیش کشی به محضرسردار سپه راداشت تا بوسیله ی پسرش به دست اوبرساند وبرای همین موضوع دنبال بهترین طراح منطقه میگشت و عاقبت نظرش بر بتول افتاد او یکی ازبهترین طراحان ونقاشان آبادی بود، دخترکی زیبا وگمنام اما درعین حال هنرمندی چیره دست بود، هنرمندی که هنرش به اطراف و اکناف میرفت ، بدون اینکه نام خالق اثر در جایی ثبت شود.
بتول این دختر هنرمند، که هنربا پوست وخونش عجین شده بود وقتی به حضور باقرخان رسید و متوجه خواسته ی او شد سعی کرد با الهام از طبیعت اطرافش نقشی بیافریند که درنوع خودش شاهکاری بی نظیر بود گرچه مردم عام قدراین هنررا نمیدانستند اما برای بزرگان واتباع خارجی این طرحها قیمت نداشت واصلا با پول نمیشد برایش ارزش تعیین کرد.
باقرخان نقشه ی طراحی شده ی بتول را که بسیار مورد توجه اش قرار گرفته بود ، توسط قالی بافهای آبادی به فرشی زیبا بدل کرده بود که بی شک هدیه ای گرانبها بود برای پیشکشی به سردار سپه....
🌿🍁🍂🍁🌿
پروانه های وصال
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 به نام خدا.... ❤️عشق پایدار❤️ #قسمت_یکم عاشقانه هایی در دل تاریخ..... آه که چه تنهایم...یع
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_دوم
بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای دیدن پسر ارشد خان، از بام و کوچه سرک میکشیدند، بچه های ده ، با دیدن گرد و خاکی که از دور بلند میشد و نوید رسیدن پسر خان را میداد ، به طرف ورودی ده روان شده بودند ،هر کدام جست و خیز کنان جلومیرفتند و از دیگری سبقت میگرفتند ، گویا هر کدام میخواست افتخار دیدن اول بار را به خود اختصاص دهد...
زمان زیادی بود که یوسف میرزا آبادی راترک کرده بود. بالاخره ماشین حامل یوسف میرزا جلوی دروازه ی عمارت بزرگ باقر خان ایستاد ، کلفتها با شور و شوقی در حرکاتشان از زیر چشم به این جوان بلند بالا و ارباب آینده شان نگاه میکردند، یکی منقل اسپند می آورد ، یکی آب به گلوی گوسفند قربانی میریخت و آن دیگری از چشم و ابروی زیبای ارباب جوان در گوش کناری اش ،تعریف و تمجید میکرد، یوسف میرزا در بین هیاهو و استقبال خانواده و رعیت ده وارد خانه شد ، نفسی از سر خوشی کشید و همانطور که با دست سبیل های بلندش را تاب میداد، همه جا را از نظر گذراند، این جا هیچ تغییری نکرده بود ، تنها تغییرش چهره های جدید و جوانی در بین کلفت و نوکرها بود که به چشم می آمد...
بالاخره سفره ی رنگین شام را گستراندند، یوسف میرزا با ولع تمام ،کباب بره را به نیش میکشید و باقر خان از دیدن پسرش بعد از مدتها دوری ، سیر نمی شد.
آن شب باتمام هیجانش به صبح رسید.
صبح روز بعد باقرخان فرشی را که سفارشی تهیه کرده بود به یوسف میرزا نشان داد,یوسف میرزا با اینکه مردجنگ ونظام بود ودروادی طبیعت وزیبایهایش غریبه، اما از طرح ونقش ماهرانه ی فرش متعجب شده بود وتعجبش زمانی بیشترشد که متوجه شد، طراح فرش دخترکی روستایی ست که حتی سواد خواندن ونوشتن هم ندارد، پسرک جهان دیده از پدرش خواست تا این اعجوبه ی هنر راببیند.
باقرخان که یوسف میرزا را بسیار دوست میداشت ، در کمترین زمان ممکن خواسته ی او را بر آورده کرد و
وقت غروب آفتاب، قاصدی ازخانه ی ارباب به خانه ی عبدالله پدربتول آمد ودخترک رااحضار نمود....عبدالله از این احضار بی موقع دخترش، دل نگران شد و بتول راهی خانه ی خان......
دل بتول مثل گنجشکی که ا زترس صیاد میلرزد، بی قراربود، ترس تمام وجودش راگرفته بود، اومیدانست هر چه هست مربوط به آن طرح وقالی پیشکشی ست، با خود فکر میکرد، نکند خان زاده ایرادی به طرح قالی گرفته؟؟نکند عواقب بدی درانتظارم باشد؟؟.....
هزاران فکر ذهن دخترک زیبا رادرگیرکرده بود، به خانه ی ارباب رسیدند. بتول رابه اتاقی راهنمایی کردند... چقدر این اتاق مرتب و قشنگ بود، کرسی های اعیانی با میزی کنده کاری شده در وسط، قابهای نقره ای و شمعدانهای شکیل به اتاقک رنگرویی زیباتربخشیده بود، بتول غرق در وسایل اتاقک بودو با ورود یوسف خان از دنیای ساده اش بیرون امد....
بتول از شدت ترس، قامت بلند و خوشفرمش به لرزه افتاده بود وچشمان درشت و مشکی اش به گلهای قالی زیر پایش گره خورده بود....ازطرفی یوسف میرزا به محض ورود به اتاق، نگاهش به صورت زیبای دخترک افتاد، صورت گرد و گندمگون و ابروهای کمانی و کشیده و لبهای همچون غنچه ی بتول، انگاربندی دروجود ارباب جوان پاره کرده بود.....یوسف میرزا که در طول عمرش زنان رنگ و وارنگ زیادی دیده بود ،با دیدن این دخترک دهاتی با خود گفت : خدای من شاهکاریست این صورت....انگارفرشته ایست که از آسمان فرو افتاده....حرارتی عجیب دروجود یوسف میرزا افتاد که از حرارت این حس رنگ رخسارش دگرگون شد ......اما درون بتول پر از ترس و واهمه بود و ازاین دیدار واین سکوت میترسید.. احساس ناامنی میکرد دل کوچکش درحال فروریختن بود و....
یوسف میرزا بدون کلامی از اتاق خارج شد وبارفتن او به بتول هم اجازه مرخصی دادند....
🌿🍁🍂🍁🌿
پروانه های وصال
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 ❤️عشق پایدار❤️ #قسمت_دوم بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای د
💦⛈💦⛈💦
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_سوم
بتول در راه برگشت به علت احضار و ترخیص عجیبش فکر میکرد، نه حرفی زده شد ، نه تعریف و تمجیدی ، نه توپ و تشری....هر چه بیشتر فکر میکرد، چیزی به ذهنش نمیرسید، این دخترک، دختر سوم و اخرین فرزند عبدالله بود دو خواهرش کبری و صغری ازدواج کرده بودند و بتول هم با اینکه سن زیادی نداشت، شیرینی خورده ی آقا عزیز، پسرکی که مال یک ولایت دیگری بود و سال پیش با دیدن بتول دل از کف داده و عاشق شده بود و بتول هم ازبین خواستگاران رنگ و وارنگش که عموما جوانان آبادی و حتی مسافرینی که گذارشان به این کوره ده میرسید بود ، اقاعزیز را برای عمری همدمی برگزیده بود.
آقا عزیز پدر ومادرش را چند سال پیش که قصد سفر کربلا کرده بودند درپی شیوع بیماریی واگیردار در کاروان زوار ازدست داده بود واز دار این دنیا یک خواهر با مقداری املاک و دارایی پدری برایش مانده بود . چند ماه پیش به ولایتشان رفته بود تا خواهرش راسروسامان دهد و برگردد وباخیال راحت درکنارعروس زیبایش، زندگی ازسرگیرد..وانجور که بتول میگفت، امروز وفردا بود که اقاعزیز هم ازسفر میرسید
…
…
با آمدن یوسف میرزا به خانه ی ارباب، شور و شوقی در خانه شکل گرفته بود. هر روز از آبادیهای اطراف و خانزاده های ولایات دیگر ، میهمانی از در میرسید تا ارباب زاده ی جوان را که با سردار سپه قرابتی خاص داشت ببینند، حتی بعضی از میهمانان با زبان بی زبانی خواستار وصلت با باقرخان را داشتند تا با عزت و احترام یوسف میرزا را به دامادی بپذیرند...اما آنها بی خبر بودند از آتشی که تازه در وجود ارباب زاده روشن شده بود.
یک هفته از آمدنش میگذشت و قراربود که خان زاده بار سفر ببندد اما انگار دل خان زاده به رفتن نبود و هرروز بابهانه ای رفتنش رابه تعویق میانداخت..
باقرخان که مرد سرد و گرم چشیده ای بود فهمیدکه یوسف میرزا سخن ناگفته ای دارد وعلت تعلل پسرش راپرسید..
یوسف میرزا دل به دریا زد وسر درونش رافاش نمود...برای پدر.... گفت، ازعشق دلش و گفت که عاشق دختررعیت زاده شده....
باقرخان از راه مهر پدرانه وارد شد وبه اوگوشزد کرد که او ارباب زاده است ودست روی هردختر زیبا وتحصیل کرده واعیونی وفرنگ رفته ای که بگذارد جواب رد نمیشنود ووصلت پسرش رابایک رعیت زاده ننگ میدانست...
اما دلی که درپی عشق لرزید وفرو ریخت فقط با وصال است که دوباره بنا خواهد شد....
یوسف میرزا باهمان تحکم نظامی اش علم مخالفت با اورا برافراشت وپادرون یک کفش کرد تابه بتول برسد.
کم کم راز خان زاده دهان به دهان شد وبه گوش عبدالله رسید....
وبتول بی خبراز همه جا کنار دلبر تازه از راه رسیده اش نغمه ی عاشقانه میخواند...
🌿🍁🍂🍁🌿
#نماز_شب
#تمرین_وتکرار
#رفیق_شدن_باخداجون
نمازشب نیاز به #تمرین_و_شناخت دارد.
بنابراین من که #صفر_کیلو_مترم شاید اوائل بلند شوم
و لحظاتی در سجاده بنشینم کفایت کند
یعنی همین که #سحر را درک کنم و با خدا خلوتی داشته باشم. بعد از آن مدتی بر #سه_رکعت_آخر تمرکز کنم و به تدریج زیادتر کنم
#امیرالمومنین فرمودند: بهترین عمل عملی است که کم ولی مداوم باشد. چون بالاخره همین استمرار سبب رشد و زیادی هم می شود.
پس از وضو آماده ی نماز می شوید نیت چیزی جز همان قصد شما که برای رضای خدا برخواسته اید و میخواهید نماز شب بخوانید ، نیست حد اقل نماز شب این است که دو رکعت نماز به نام «#شفع»مانند نماز صبح بخوانی و پس از آن یک رکعت نماز به نام « #وتر» میخوانید .در این نماز یک رکعتی پس از حمد و سوره قنوت می گیرید و در قنوت هر چه دوست دارید از خدا می خواهید(حتی به زبان فارسی می توانید دعا کنید) اما بهتر استهفتاد مرتبه #استغفرالله ربی و اتوب الیه بگویید ، _البته در نمازهاي مستحبي مثل نماز شب می توان سوره و قنوت را هم نخواند_پس از رکوع و دوسجده تشهد خوانده و سلام می دهید .
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ
#بحق_حضࢪٺ_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
#اَلّلهمَ_صَلِّ_عَلی_مُحمَّد_وَ_آلِ_مُحمَّد_وَ_عَجِّل_فَرَجهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا
🌷آرامشی از جنس ️فرشتههایت
💫 نصیب همه دلهای مهربون
🌷و شبی آرام و بی نظیر
💫قسمت دوستان و عزیزانم بفرما
🌷در پناه مهر خداوند
️شب بر شما خوش 🌙✨
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پـروردگارا
✨امــروزم را چون هـرروز
🌸بانام توآغـاز می کنم
✨صبحی چنین خنک
🌸ازچشمه های جان آفرین جبروت!
✨ای تنهـا معبـود!
🌸چشم دلم رابگشامی خواهم
✨ازنسیمِ خنک صبحگاهان
🌸سبک تر باشـم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷دوشنبه خود را
معطر کنید به عطر خوش
صلوات بر حضرت مُحَمَّد (ص)
و خاندان مطهرش🌷🍃
🌺🍃🌷اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌺🍃🌷مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌺🍃🌷وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌸🍃