🌷اسلام،مشوق مهربانی و ادب وشادی ونظافت
🌷۱.خدا،خودش ارحم الراحمین است۱۵۱اعراف
🌷۲.پیامبرش رحمتً للعالمین است۱۰۷انبیاء
🌷۳.فقل سلام علیکم..۵۴انعام...سلام کنید
🌷۴.رحماء بینهم..۲۹فتح....مهربان باشید
🌷۵.قولوا للناس حسنا...۸۳ بقره
خوب صحبت کنید
🌷۶.ادفع بالتی هی احسن السیئة...۹۶مومنون
بدی راباخوبی جواب دهید
🌷۷.لاترفعوا اصواتکم...۲حجرات
صداتون رابلندنکنید
🌷۸.والکاظمین الغیظ...۱۳۴آل عمران
اهل بهشت،غضبشان را کنترل میکنند
🌷۹.والعافین عن الناس.۱۳۴آل عمران
اهل بهشت،عفو میکنند
🌷۱۰.ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة..۱۲۵نحل
با حکمت و موعظه زیبا،مردم رابه راه خدا دعوت کن
🌷۱۱.وثیابک فطهر...۴مدثر
.لباست راپاک وتمیزکن
🌷۱۲...فبذالک فلیفرحوا...۵۷یونس
به لطف خداوعمل به قرآن شادباشید
🍂🌿🍁
#حمام_منجاب
😱عاقبت وحشتناک فکر و حسرت گناه
🔴مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست .
🔴 آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت :
🔴من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ،
🔴 زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند: ... اين الطريق الى حمام منجاب؟
(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟
🔴مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شرشد
📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41 يا كشكول شيخ بهائى 1/232
🌿🍁🍂🍁🌿
🔰ترک گناه؛ با فضیلتترین اعمال است
✍️رهبر انقلاب: مجموع اعمال عبادی ما، اعمال دینی ما فقه است؛ علم به اینها هم فقه است، خود اینها هم فقه است. میفرماید: بافضیلتترین همه این اعمال ورع است. شاید قبلاً هم عرض کردهایم که مراد از ورع یعنی پرهیز کردن، دامن کشیدن از یک امری؛ این را میگویند ورع. اَلوَرَعُ عَن مَحارِمِ الله،(2) یعنی از محارم الهی دوری بگزیند و خود را جدا کند؛ این معنای ورع است. میفرماید از همه مهمتر این است. و این درست است و همان است که بزرگان علم اخلاق و رهروان سلوک به علاقهمندان و مریدان خودشان همیشه گفتهاند، ما هم بالواسطه و بیواسطه از اینها شنیدهایم که مهمترین کار برای انسان مؤمن، عبارت است از اجتناب از گناه. اگر انسان مبتلای به یک گناهی بود، به خصوص -و العیاذ بالله- اگر چنانچه این استمرار داشته باشد خود این، مانع از عروج و مانع از طی کردن درجات معنوی و الهی است؛ هم مانع از یقین میشود، هم مانع از توجّه به خدای متعال و تقرّب قلب انسان به خدا میشود، هم مانع از عمل میشود؛ گناه این جور است. لذا در دعای شریف ابیحمزه خواندهاید: فَرِّق بَینِی وَ بَینَ ذَنبِی المَانِعِ عَن لُزُومِ طَاعَتِک؛(3) یعنی گناه مانع میشود از اینکه انسان، ملازم طاعت الهی باشد. ما خیلی دلمان میخواهد اطاعت خدا بکنیم و زندگیمان بر اساس اطاعت باشد امّا گناه نمیگذارد؛ گناه دل انسان را سخت میکند؛ توجّه را، رقّت را، خشوع را از انسان میگیرد؛ وقتی خشوع گرفته شد، عمل سخت و سنگین میشود. انسان وقتی با خشوع است، عمل برای او آسان است، نماز آسان است، روزه آسان است، ذکر آسان است؛ وقتی خشوع نیست، همه اینها برای انسان سنگین میشود؛ اینها همه ناشی از گناه است. پس اوّل این است که انسان ترک گناه بکند.
1396/06/12
🌿🍁🍂🍁🌿
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست_چهارم ♥️عشق پایدار♥️ به این ترتیب با مخالفت پدر واوضاع بی بندوبار مملکت ایام درس
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_پنجم
♥️عشق پایدار♥️
به دلیل علاقه زیادی که به خیاطی داشتم تمام مدلهای سبک جدید را به سرعت یادگرفتم وگاهی اوقات از تخیل وذهن خودم درثدید اوردن مدلی زیبا وجدید استفاده میکردم که اغلب اوقات باعث حیرت پشگفتی استادم میشد وهمیشه به من گوشزد میکرد که مریم جان تو
استعداد خارق العاده ای داری.
یادم است یه روز ,مستانه ,دختری که نازوادا واطورازتمام حرکاتش,میبارید ومشتری ثابت خیاطی بود ,برای دوخت پارچه ای زیبا وگرانبها به خیاط خانه آمد,هرمدلی که زهراخانم میگفت ,دخترک ایراد میگرفت,زهراخانم کفری شده بود اما خویشتن داری میکرد.
من به خودم جرأت دادم,رفتم جلووگفتم:دخترگل,خودت بگو چه جور مدلی میخواهی؟
با توضیحاتی که مستانه داد,مدل لباسی برایش طراحی کردم که درعین پوشیدگی بسیارشکیل ودخترانه بود,مستانه از طرح لباس خوشش امد وپارچه اش رابه من سپرد تا خودم برایش بدوزم واین شد سرآغاز یک دوستی عمیق....
مستانه برخلاف ظاهرش,دختری زود جوش وقلب پاک بود,از آنروز به بعد مستانه جز مشتریهای همیشگی خیاطی بود وهرروز به خیاطی میامد وگویا از همنشینی با من سرکیف میامد همانطور که من از,هم صحبتی بااین دخترک مهربان سرذوق میامدم ,اغلب دراوقات بیکاری باهم راجب خیلی ازمسایل از شعر ودرس ودین گرفته تا مسایل سیاسی واقتصادی و... بحث میکردیم.
یک روز سر حرفمان به پوشش وحجاب رسید ,مستانه چون خودش حجاب کامل نداشت به من گفت:همانطورکه شاه خواستارتیپ فرنگی زنان هست,زنها هم درپی ابراز زیبایی اند وطبعا زیبایی رادوست دارند پس این کشف حجاب سک نپع احترام به زن است تا زیباییهایش را بروز دهد وروح لطیفش را سرشار از شادی وازادی کند.
من برای دفاع ازاعتقادم که تحت تعلیم خانواده باپوست وخونم عجین شده بود درجواب گفتم:مگر زیبایی یک زن دربرهنگی اوست؟؟
ما مسلمانیم ودین ما به وجوب حجاب حکم کرده والگوی ما, زنان برهنه ی غرب نیستند که؟!!!
الگوی ما باید دختر رسول خاتم باشد وکمال زیبایی یک زن درپوشیدگی اوست,وگرنه برهنگی فقط نگاه مردان هرزه را به دنبال میاورد وبس,مردانی که به زن به عنوان کالا نگاه میکنند ...پوشیدگی خود زیبایی واحترام به دنبال دارد و...
خلاصه بحثمان به درازا کشید وعصر انروز در راه برگشت,تصمیم گرفتم باعملی زیبا,عمق زیبایی حجاب رابه مستانه نشان دهم,از پارچه فروشی توراه ,مقداری پارچه سفید ولطیف خریدم,
پارچه ای زیبا که نقشه هایی زیباتر برایش داشتم نقشه هایی که شاید نتایج خوبی در پی داشت.......
ادامه دارد...........
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست_پنجم ♥️عشق پایدار♥️ به دلیل علاقه زیادی که به خیاطی داشتم تمام مدلهای سبک جدید ر
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_ششم
♥️عشق پایدار♥️
به خانه که رسیدم با سلام وعلیکی کوتاه وخوردن هل هلکی نهار بدون استراحت طرحی زیبااز گل وبرگ روی پارچه درآوردم ,طرحی که انگار در ضمیر ناخوداگاه من با الهام از طبیعت ثبت شده بود ومن ان را روی پارچه ای به تصویر کشیدم وشروع به گلدوزی طرح کردم تا بارنگهای زیبا جان بگیرد ابتدا با نخهای ابریشمی وخوشرنگ به طرحم جان دادم وسپس از ملیله هم برای دور دوزی پارچه استفاده کردم.
مادرم چندباربه من سرزد وهربارکه میدید مشغول کارهستم بالبخندی اتاق راترک میکرد....
حتی وقت شام لحظه ای از فکر ان بیرون نیامدم ونماز مغرب وعشا را کوتاهتر ودر زمان کمتری خواندم تا به سرعت سر کارم برگردم اخه دوست داشتم برای فردا کارم تمام شده باشد.
بالاخره نزدیک اذان صبح کارم تموم شد,تعریف ازخود نباشه روسری که اماده کرده بودم ,شاهکارشده بود.
مادرم که برای نماز بیدارشده بود سرکی به اتاق کشید وگفت:دخترم هنوز بیداری؟!
بخواب عزیزم اینجوری چشات اذیت میشه...
روسری رانشان مادرم دادم,مادرمتعجبانه یک نگاه به طرح روی روسری انداخت ونگاهی به صورت من...وناگاه اشکهایش جاری شد.
دلیل گریه اش راندانستم اما بنا را گذاشتم براشک شوق از داشتن همچی دختر هنرمندی...
صبح زود به خیاط خانه رفتم بااینکه شب بیداربودم اما از شوق هدیه ,احساس خستگی نمیکردم.
منتظر بودم تا هرلحظه مستانه بیاد اما انتظارم به درازا کشید ,نزدیک ظهرناامیدانه چادر به سرکردم میخواستم برم بیرون که ناگاه چهره ی خسته ی مستانه جلوی درظاهر شد,تامرادید, گفت:اومدم بهت بگم حق باتو بود وبروم
دستش راگرفتم,روسری را تومشتش قرار دادم وگفتم این هدیه من به تو وباسرعت خیاطی راترک کردم
غافل ازاینکه این هدیه باعث اتفاقات اعجاب انگیزی میشود......
ادامه دارد
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست_ششم ♥️عشق پایدار♥️ به خانه که رسیدم با سلام وعلیکی کوتاه وخوردن هل هلکی نهار بد
💦⛈💦⛈💦⛈
♥️عشق پایدار♥️
#قسمت_بیست_هفتم
با شور وشوقی زیاد به خانه رسیدم,از فکر به مستانه وعکس العملش زمانی که روسری را باز میکند ,لبخندی روی صورتم نشسته بود,مادرم که از,لبخند من ,صورت اونم میخندید اومد جلو چادرم را که از سرم درمیاوردم با دستای مهربونش گرفت وگفت:چی شده مریم جان؟چه خبرا؟همچی سر ذوقی....
بدون لحظه ای تنفس همه چی را برای مادرم تعریف کردم...
همینطور که استکان کمرباریک چای را از سماور,پرمیکردم گفتم:مادر به نظرتون چی میشه؟
مامان لبخندی,زد وگفت:کارت خیلی زیبا بود وحرکتت تحسین برانگیزه من مطمینم نتیجه های خوبی درپی دارد..
باید این را یاداوری کنم که چون من تنها فرزند خانواده سه نفرمان بودم ,پدرومادرم مثل یه دوست بامن برخورد میکردند واین عادت هر روزه من بود که هر,اتفاقی هرچند کوچک برام میافتاد برای,انها باز گو میکردم واونها هم همینطور عمل میکردند ودر,حقیقت هیچ راز مگویی بین ما نبود ومن بارها وبارها خدا راشکر کردم بابت این موهبت وبابت داشتن اینچنین خانواده ی مهربان وصمیمی..
روز بعد زودتر از,همیشه به خیاط خانه رفتم وهرلحظه منتظر,امدن مستانه بودم..یه حس,خاص داشتم,انگار قرار بود اتفاقی بیافته ومن غافل از,این حس که ازضممیر ناخوداگاهم نشات میگرفت ,همچنان چشمم به در بود تا اینکه
ساعتهای ۹صبح بود که مستانه با روسری کادویی برسرش به زیبایی ماه شب چهارده وارد خیاط خانه شد.
با دیدنش سریع از جا بلند شدم وبه طرفش رفتم ومحکم در اغوش گرفتمش وگفتم:دیدی زیبایی در پوشیدگیست ...نگاه کن بااین روسری مثل فرشته ها شدی..
مستانه محکم تر مرافشار داددرحالیکه از گونه هام بوسه میگرفت گفت:
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ #قسمت_بیست_هفتم با شور وشوقی زیاد به خانه رسیدم,از فکر به مستانه وعکس العمل
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_بیست_هشتم
♥️عشق پایدار♥️
مستانه درحالیکه محکم تواغوشش بودم کنار گوشم گفت :حاضر شو ,مادرم حکم کرده همین الان ببینتت
گفتم:وای کاردارم,زهراخانم اجازه نمیده
مستانه گفت :میدونی که تا نبرمت دست بردارنیستم,اجازه زهراخانمم من میگیرم,ناچارپذیرفتم به شرطی که زود برگردم.
با کالسکه به خانه ی مستانه رفتیم,خدای من خانه نبود که قصربود
سردر خانه مثل در قلعه ای بزرگ بود,وارد حیاط که شدیم همه جا چمن کاری با حوض اب وفواره ای دروسط ودرختان مختلف,گویی اینجا قسمتی ازبهشت است.
برای من که کل عمرم رادر دواتاق کوچک,سرکرده بودم,خانه ی مستانه به قصرباشکوهی میماند.
وارد ساختمان شدیم,حال خانه با قالیهای دستباف کرمان ومبلهای سلطنتی پرشده بود,چلچراغ وسط خانه زیبایی خیره کننده ای داشت.
همینطور که محو بررسی اطرافم بودم باصدای (سلام)مردی جوان از عالم خود بیرون آمدم.
روبه رویم مردی جوان با لباسی بسیارخوش دوخت(چون خیاط بودم اولین چیزی که نظرم راجلب میکرد دوخت لباس طرف بود وقیافه ای دلنشین ,دیدم
مستانه روبه من گفت:معرفی میکنم,محمود,پسردایی ام,فارغ تحصیل پزشکی,تازه ازفرنگ برگشته..
محمودجان,ایشون مریم دوست هنرمند من
واااا بلا به دور ,پسره خیره به صورتم اصلا پلک هم نمیزد
مستانه متوجه بهت پسردایی اش شد وگفت:آقامحمود چشا درویش ,دختر مردم راخوردی
من از خجالت سرم رابه زیرانداختم ومحمود با دستپاچگی معذرت خواهی کرد وازساختمان بیرون رفت.
مادرمستانه از اتاقش بیرون امد واستقبال گرمی ازمن کرد وگفت خیلی خوشحالم مستانه با دخترفهمیده ای مثل تو دوست شده,
پروین خانم زن مهربان وشیرین زبانی بود,یک ساعتی نشستیم وازهردری حرف زدیم واقعا با پروین خانم ومستانه مثل فاطمه خاله ام ,راحت بودم.
دیگه داشت دیرمیشد ,بااجازه ای گفتم وخداحافظی کردم
خسته وکوفته یک راست به خانه رفتم وکل اتفاقات امروز را به جز برخوردم بامحمود,برای مادرم تعریف کردم,مادرم که مستانه رابا تعاریف من میشناخت,حساسیتی نشان نداد,فکرم درگیر اتفاقات امروز بود که به خواب عمیقی فرو رفتم.....
ادامه دارد....
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
نمازشب
🔸یکی از دوستان به خدمت یکی از علمای اصفهان رسید و از ایشان پرسید: «توفیق خدا برای نماز شب یعنی چه؟»
🔸 آن عالم فرمود: «یعنی اینکه انسان بداند نماز شب چند رکعت است.»
🔸 پرسید: «دیگر چه؟» فرمود: «اینکه فرد، مسلمان باشد و شیعۀ دوازدهامامی هم باشد.»
🔸پرسید: «دیگر توفیق به چیست؟» فرمود: «دیگر اینکه جهت قبله را بداند و بیدار هم باشد.»
🔸 گفت: «آقا اینهمه را داریم؛ پس چرا نماز شب نمیخوانیم؟»
🔸فرمود: «یک جو غیرت هم میخواهد. این بهدست خود توست. تنبلی نکن و اراده داشته باش، میتوانی نماز شب بخوانی.»
نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عج)و آزادی #فلسطین بخوانیم ان شاءالله توفیق شود روزی در مسجدالاقصی نمازشب بخوانیم
#طوفان_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️چرا نماز شب خوان نمیشوم؟!
🔸️احساس نیاز، چارهی کار است، چند ثانیهای از زبان استاد مصطفایی میشنویم.
🔰استاد مصطفایی
نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عج)و آزادی #فلسطین بخوانیم ان شاءالله توفیق شود روزی در مسجدالاقصی نمازشب بخوانیم
#طوفان_الاقصی
🔘 داستان کوتاه
همسر پادشاه دیوانهی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
پرسید: چه میکنی؟
گفت: خانه میسازم…
پرسید: این خانه را میفروشی؟
گفت: میفروشم.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانهای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصهی آن دیوانه را تعریف کرد.
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی میکند و خانه میسازد.
گفت: این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت: میفروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!
پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری.
میان این دو، فرق بسیار است…
دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد!
حقیقتی را که دلت به آن گواهی میدهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!
گاهی حقایق آنقدر بزرگاند و زیبا که در محدودهی تنگ چشمان ما نمیگنجند...
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁در این شب زیبا پاییزیی
🍂شما عزیزان را
🍁به آغوش گرم خدا میسپارم
🍂شبتون پــراز یــاد خــــدا
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با توکل به اسم الله
✨روزمون را آغاز میکنیم
🌸براتون هفته ای عالی
✨پراز لطف و رحمت الهی
🌸پراز خیر و برکت و سلامتی
✨به دور از غصه و غم آرزومندم
🌸شروع هـفته تون پرازبهترینها
✨الـهـــی بــه امیـــد تــــو
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💕شروع هفته
🌸💕را پر برکت میکنیم
🌸💕دهنمان را خوشبو میکنیم
🌸💕با ذکر شریف صلوات بر
🌸💕حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ
🌸💕و خاندان پاک و مطهرش
🌸💕اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد
🌸💕وآل مُحَمَّد
🌸💕وَعجِّّل فرجهُم
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـ🌸ــلام
صبح زیبای شنبه تون بخیر 🌸🍃
🌸امـروزتـان زیبا
💓و پـراز انرژی مثبت
🌸امیـدوارم
💓تـوشـه امروزتـون
🌸پراز برکت و عشق الهی
💓پراز احساس خـوب
🌸پراز نگاه آرامش بخش
💓و پراز عـشق و امـید بـاشـد
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ســـلام
☕️صبح شنبـه تون بخیر
💕و مملو از خوشبختی
🌼هـزار سـلام به نشـانه
☕️هـزار دعـای سلامتـی
💕و هـزار درود به نشـانه
🌼هزار آرزوی زیبـا
☕️تقـدیم شمـا بـاد
💕با آرزوی آغاز هفته ای عالی
🌼برای تک تک شمـا خوبـان💐
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃
✨خدایا...
🌺اولین روز هفته را با نام
🍃زیبایت آغازمیکنیم
🌺الهی بهترینها
🍃را نصیب دوستانم کن
🌺تا تقدیرشان انگونه که
🍃تو میپسندی مهیا شود
✨خدایا...
🌺با دستان مهربانت
🍃مشکلات ما را حل
🌺وگره کارفرو بسته مارا بگشا
🍃و شروع هفته پُر برکت را
🌺به همه دوستانم
🍃عطا فرمـا
🌺آمیـن...🙏
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا کنجکاو شده اید که چرا شیر،
سلطان جنگل است ؟!
در حالی که نه بدن ورزیده گوریل ، نه قدرت بازو خرس ، نه سرعت پلنگ ، نه خیز آهو ، نه درندگی گرگ ، نه حیله گری روباه و نه خصلت کفتار را دارد ولی او را سلطان جنگل مینامند !!!
شیر به دلیل خصائص رفتاریش سلطان جنگل است، چون تا گرسنه نباشد شکار نمیکند ( درنده خو نیست ) ،
در وقت گرسنگی شکار را به اندازه نیازش انتخاب میکند ( طماع نیست ) ،
در بین حیوانات قوی ترین را انتخاب میکند ( ضعیف کش نیست ) ،
از میان حیوانات ماده های باردار را شکار نمیکند، ( رحم و شفقت دارد ) ، بعد از شکار اول اجازه میدهد خانواده تغذیه کنند ( از خود گذشتگی دارد ) ، هیچ گاه باقیمانده غذا را دفن یا از دسترس دیگر حیوانات دور نمیکند ( بلند نظر و سفره گذار است ) و در وقت مریضی یا کهولت گله را رها میکند تا مزاحم آنها نباشد...
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اول هفته تون زیبا
🍃امـروزتان عـالی
🌸سفره تان پراز نعمت
🍃لبهایتان پراز لبخنـد
🌸نگاهتان پراز محبت
🍃و روزهای زندگی تان
🌸بدون تکرار و سرشاراز موفقیت
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯🥀🍂
🥀
🌴🏴🌴سلام امام زمانم
آقا سلام، روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانـم برایتان؟
این اتفاق از دَم یک در شروع شد
💠 دوباره فاطمیه آمده، نمیآیی؟
🤲اللهم عجـل لولیـڪ الفـرج🤲
🌴🏴🍁🏴🌴
#فاطمیه
#امام_زمان علیهالسلام