فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیسکوییت سیب زمینی
✅مواد لازم
سیب زمینی آب پز دو عدد
پودرسوخاری سه قاشق غذاخوری
نشاسته ذرت سه قاشق غذاخوری
آرد سه قاشق غذاخوری
تخم مرغ یک عدد
نمک و فلفل سیاه
✅طرز تهیه:
سیب زمینی پخته را رنده کرده و با همه ی مواد خوب مخلوط کنید تا خمیر نرمی حاصل شود.اگرخمیر چسبیده بود کمی دیگر آرد اضافه کنید تا خمیر به دست نچسبد.خمیر را بین دو کاغذ روغنی بزارید و با وردنه پهن کنید و قالب بزنید حتما زیر خمیر و رویش را آرد پاشی کنید و در آخر هم در روغن داغ با حرارت ملایم سرخ کنید.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرز تهیه لازانیا با نون لواش😋 😍😍
🥠فیله مرغ ۱ کیلو
🧅پیاز ۲ عدد
🫑فلفل دلمه ۲-۳ عدد
🍅گوجه فرنگی ۲-۳ عدد
🌮نان پیتا یا لواش ۴ ورق
🧂نمک، فلفل و ادویه های دلخواهتون
🧀پنیر موزارلا ۲۵۰ گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اذعان کارشناس مسائل نظامی شبکه دولتی آمریکا به قدرت دفاعی و پیشرفت روزافزون ایران در صنعت نظامی!
🔸 هوشنگ حسنیاری، متخصص مسائل نظامی و استراتژیک در گفتگو با صدای آمریکا، تلویزیون وزارت خارجه ایالات متحده:
🔺#ایران در اهداف بلند مدت خود که توسعه در زمینه موشکی و پهپادی بوده برای رویارویی با #آمریکا و #اسرائیل موفق شده است.
پوستر جدید انصارالله #یمن: انشاءالله کشتیهای بیشتری را از رژیم صهیونسیتی غنیمت خواهیم گرفت.
#طوفان_الاقصی #فلسطین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا وقتی مردم جهان با #ظهور منجی موعود به #سعادت دنیا و آخرت میرسند؛ خداوند این امر را هرچه سریع تر محقق نمیکند؟#امام_زمان
«ضربه سنگین به پروژه هوش مصنوعی در غرب»
تمام پروتکل های امنیتی مرتبط با شاباک و ۸۲۰۰ باید بازنویسی شود!!
چقدر اصلاح طلبا از این خبر سوختند😁
➖بله اسم جاسوسهایی که با اسرائیل کار میکردند لو رفته
➖پروژه هوش مصنوعی در مجموعه امنیتی ۸۲۰۰ ضربه سختی خورده و حداقل ۵ سال کارش عقب افتاده
➖تمدن غرب در حوزه امنیتی به شدت ضربه خورده
➖ اسراییل هاب اطلاعاتی و امنیتی غرب بوده
➖پروژه های امنیتی مبتنی بر هوش مصنوعی در غرب چون مشترک با ۸۲۰۰ بودند ضربه سختی خورده
➖کامیلا هریس در لندن گفته باید به فکر خطرهای هوش مصنوعی باشیم
حالا اسراییل ضربه جبران ناپذیر خورده
چرا برخی در داخل به دنبال کوچک جلوه دادن این پیروزی عظیم هستند؟
این برمیگرده به چی!؟!
نکنه منافع این افراد در تخریب جبهه مقاومت و کوچک جلوه دادند حماسه حماس هست؟
مگه با اسرائیل هم کیسه اند؟
حقیقت به تدریج معلوم میشود.
مراقب نفوذی ها که تنها وظیفه شان تخریب جبهه انقلاب، دولت انقلابی و حماسه های بزرگ #مقاومت است، باشید.
#طوفان_الاقصی #فلسطین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریه سنگ
👤استاد قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 من یهودی هستم و در خانوادهای صهیونیست بزرگ شده و به یک مدرسه صهیونیست می رفتم اما فهمیدم شست و شوی مغزی داده شدم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشبینی نابودی #اسرائیل توسط هنری کیسینجر
♨️ نظر جالب نظریه پرداز آمریکایی درباره #رژیم_غاصب_صهیونیستی
🔸 بازنشر برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت مرگ #هنری_کیسینجر
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
32.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیج بلاگر ضد انقلابی که به امام خمینی ره توهین کرده بود با ۶ میلیون فالور و تیک آبی توسط سربازان گمنام کمیته مقاومت نازعات به درک واصل شد.
این شخص بعد از فشار خوردن های پی در پی ، جان برکفان گمنام کمیته نازعات را تهدید کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ماجرای #حجاب_استایل ها🙄!
•••
خیال می کردن چون موها و پوست بدنشون دیده نمیشه،
کسی کاری به کارشون نداره😏
↲دم نیروی انتظامی گرمـــ💪🏻
منتظر ادامه برخورد ها هستیم . . .
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_سی_و دوم ♥️عشق پایدار♥️ نمیدونستم چه مدت گذشته,چشام رابازکردم ,خودم را درحالی که ازتب
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_و سوم
♥️عشق پایدار♥️
زندگی درسکوتی عجیب,شتابان میگذشت,پدرم ,همان پدر مهربان قبل شده بودومادر برای جبران ان سیلی تمام مهروعاطفه اش راخرجم میکرد وبیشتر از,قبل به من میرسید ونمیگذاشت آب در دلم تکان بخورد.
اما ته دلم از دست خاله کبری ناراحت بود,با اون برخورد اون روزش که با بدترین حالت رازهای مگوی زندگی مرا برملا کرد ومرا باعث مرگ مادرم معرفی کرد ,دلم ازش گرفته بود باهاش کمتر صحبت میکردم از نگاه های جلال میگریختم ,انگار یا هر نگاهش اتش غضبی را به جانم مینداخت غضبی که از نرسیدن به خواسته قلبی ام نشات میگرفت وتمام سعیم براین بود تا کمترباهاشون برخورد کنم,حتی از همصحبتی با فاطمه هم کناره گیری میکردم وروزها خود را در اتاق حبس میکردم وسرم را با دوخت ودوزهای تمام نشدنی گرم میکردم ,اخر من از رفتن بیرون منع شده بودم وخاله کبری وبچه هاش مثل شاهینی در کمین بودند تا مبادا من پا را از خانه بیرون گذارم ودر هر حال روز میگذرد و اما روزگار انجور که ما میخواهیم نمیچرخد واینک زندگی روی دیگرش را نشانم میداد.
یک ماه از آن طوفان میگذشت,بااینکه پدرخوانده ام ,آزادم گذاشته بود به شرطی که به طرف خیاطخانه نروم ,اما من میلی به خروج ازخانه نداشتم ,فقط یک بار برای ترمیم جلدقران به چندکتاب فروشی سرزدم که همه کتاب فروشی ها ,نشانی جایی را درمرکز شهرونزدیک مسجدجامع میدادند.که این کار راگذاشتم برای موقع مناسب تری.....
یک روز ,صبح زود باصدای بگو ومگوی پدرومادرم از خواب پریدم,تابه حال امکان نداشت این دو باهم بحث کنند ,این اولین بار بودکه اینچنین صحنه ای میدیدم.
مادرم میگفت:چکارکنم ,خواهربزرگمه,میگه همونقدرکه توحق داری ,منم حق دارم,میگه برای روزا بی بچه ایت,بچه شده ,الان دیگه سهمت تمومه ونوبتی هم باشه نوبت ماست.
وپدرم گفت:به خدا گناه داره,یک ذره وجدان داشته باشید این طفلک ضربه ی سختی خورده,بعدشم دختر درس خونده وهنرمندم رابدم به اون پسره که ده سال ازش بزرگتره واخلاقشم مثل زهرمار میمونه؟؟!!!
فهمیدم دوباره برای زندگی من است که به شور نشستن,دوباره سرپرستی من را بین خودشون تقسیم میکنند,خسته بودم.ودلشکسته ,کسی مهریتیمی ونداشتن پدر برجبینش خورد ,حق اظهارنظر ندارد
دیگه تحمل اینهمه کش وقوس وجنگیدن نداشتم ,خودم راسپردم دست سرنوشت......
وباز روزگار چرخید وچرخید ,گاهی بروفق مراد نیست ,اما همیشه هم تلخ نیست وشیرینیها در دل خود نهفته....
ادامه دارد
#براساس واقعیت
#کُپی برداری بدون ذکراسم نویسنده حَرام اَست
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_سی_و سوم ♥️عشق پایدار♥️ زندگی درسکوتی عجیب,شتابان میگذشت,پدرم ,همان پدر مهربان قبل ش
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_و چهارم
♥️عشق پایدار♥️
واقعا از زندگی خسته شده بودم,بعداز چندین بار خواستگاری وگفتن ها خاله برای ازدواج با پسرش جلال چون میدانستم که راه چاره ای دیگر ندارم,تسلیم شدم,اخر به چه پشتوانه ای,میتوانستم از زیر این ازدواج اجباری شانه خالی کنم,پدرخوانده ومادر خوانده ام گرچه اصلا راضی به ازدواج من با جلال نبودند اما جایی که زور زیاد است اجبار درکار است وانها هم درمقابل زورگویی های خاله کبری چاره ای جز پذیرش نداشتند ومن خیلی ساده وبی سروصدا از خانه ی این خاله که به عنوان فرزندش بودم به خانه ی ان خاله به عنوان عروسش منتقل شدم,گویی من توپی سرگردان بودم که باید بین این دوخانه خواه ناخواه پرت شوم...بلی من علی رغم میل باطنی ام پابه خانه ی جلال گذاشتم...
یک سال از ازدواج اجباری من با جلال میگذشت,خیلی ساده وبی تکلف به عقدش درآمدم,درست مثل مادرم بتول,بی سروصدا به خانه ی بخت رفتم بااین تفاوت که بین بتول واقاعزیز مهری ناگسستنی بود وزندگی من از روی اجبار.... ان هم چه زندگیی..چه استقلالی...نگوونپرس..
خاله کبری ,یکی از اتاقهاشون را داد به من وجلال,جلال مرد تندخویی بود اما ته ته قلبش من رادوست داشت وچون طبق تربیت خاله طوری بار امده بود که احساساتش را هیچ وقت بروز نمیداد بااینکه میدانستم دوستم دارد اما هیچ وقت هیچ وقت این دوست داشتن رابه زبان نیاورد.
جلال همراه با دوبرادرش دراهنگری کارمیکردند,صبح زود میرفت ووقت نماز مغرب برمیگشت,حتی نهارش هم درمحل کارش میخورد..
منم خودم راسرگرم دوخت ودوز میکردم.
کم کم ماه رمضان نزدیک میشدو من بعداز یک سال قصدکردم قران راببرم به همون ادرسی که قبلا گرفته بودم ,تا جلدش را ترمیم کنند.
به قصدبیرون رفتن چادربه سرکردم ,خاله کبری نبود ,رفتم به مادرم,(خاله صغری)گفتم:میرم بیرون قران رابدهم درست کنم,اخر من برای بیرون رفتن باید اجازه میگرفتم,یعنی درظاهر مستقل شده بودم اما درحقیقت علاوه برخانواده خودم خانواده خاله کبری هم به عنوان اقا بالا سر قبول کرده بودم...
ادامه دارد...
#براساس واقعیت
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
پروانه های وصال
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_سی_و چهارم ♥️عشق پایدار♥️ واقعا از زندگی خسته شده بودم,بعداز چندین بار خواستگاری وگفت
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_سی_پنجم
♥️عشق پایدار♥️
کنار در اتاق مادرم ایستادم گفتم:مامان کاری بیرون نداری من یه توک پا میرم بیرون ,کاری ,خریدی ,نداری؟
میخوام قرانم را بدم درست کنن یه ادرس گرفتم نزدیک مسجد جامع است ,زود میرم وبرمیگردم..
مادرم گفت:نه عزیزم ,خدابه همرات,فقط تامادرشوهرت نیومده برگرد که زبونش باز نشه...والا این زن همیشه دنبال جار وجنجال وبهانه است اگر خواهرم نبود سالها بود این خانه را ترک میکردم ومیرفتم
به مادرم حق میدادم اخه
خاله کبری زنی بدزبان بود وهمیشه دنبال بهانه ,اما من عادت کرده بودم و به حرفها وزخم زبانهاش بهایی نمیدادم....وقتی هرچی میگفت ومن جواب نمیدادم بیشتر لجش درمیامد .
به مرکز شهر رسیدم پرسان پرسان خودم را به مغازه, کتابفروشی رساندم ,دکانی نسبتا بزرگ بود.مردی حدودا سی ساله ,داخل قفسه ها کتاب میچید وپیرمردی نورانی جلوی در پشت میز درحال درست کردن کتاب بود...یک لحظه خیره به پیرمرد روبرویم شدم,حس غریبی داشتم ,حسی مملواز محبت که فکر کردم به خاطر ظاهر نورانی این اقا بود که با شال گردن سبزش هماهنگی داشت.
جلوی میز ایستادم,دوباره خیره خیره نگاهش کردم خدای من فقط دلم میخواست از چهره ی این پیرمرد ملکوتی, چشم برندارم.
سلام کردم,همونطور که سرش پایین بود جواب داد
گفتم:ببببخشید جلد قرانم جداشده میتونید درستش کنید؟؟
درحال بلند شدن ,سرش رابالا گرفت وگفت:بله چرا که......
تا نگاهش به چهره ام افتاد,حرف دردهانش خشکید وعنقریب بود سرنگون شود...همینطور که دستش به میز وچشمش به من بود زانوهاش شل شد...
صدا زدم آقا آقا..
مرد جوان خودش را رساند وپیرمرد رادوباره روی صندلی نشاند,پیرمرد هنوز بهت زده به من چشم دوخته بود.
مردجوان لیوانی اب به سمتش گرفت وگفت:بخور بابا,چطورت شد یکدفعه؟؟
وهمزمان روبه من گفت:بفرمایید امرتون؟؟
پیرمرد بااشاره به من ,انگاراز بهت خارج شده:ب ب بتول؟؟!!!
اسم مادر من راازکجا میدونست؟؟چرابه من.گفت بتول؟؟!
قران رابه سمتش دادم,جلدرابرداشت,,,,صفحه ی اول(تقدیم به دخترم مریم),
اشک چهارگوشه ی صورتش راگرفت:قران مال خودته؟؟
گفتم :اره از یه عزیز برام به یادگارمونده....
اشاره کرد به پسرش:عباااااسم,این مریم است خواهر گمشده ات به خدا که چهره اش با مادرت مو.نمیزند انگار بتول است که جان گرفته.........
ناگاه خود را از صندلی به زیر انداخت و روی زمین به سجده افتاد...
حالا من بودم که بهتم زده بود....خداااا...یعنی...یعنی
عباس.....عزیز......خدای من ,پدرو برادرم.....
سه تایی درآغوش هم حلقه ی محبت تشکیل دادیم وچشم بود که شیرین زبانیها میکرد.....
وباز ما بی خبر از بازی روزگار که هنوز اتفاقات دارد به کار.....
ادامه دارد
#براساس واقعیت
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
💦⛈💦⛈💦⛈نویسنده #طاهره_سادات_حسینی