eitaa logo
پروانه های وصال
7.6هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مقاله در نشريه نيشن ؛ ، جنگ را مى بازد.
🌷امام صادق ع فرمودند: 🌷۱.هرکه میخواهدغمش برطرف شود: بگوید: لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ۸۷انبیا 🌷۲.هرکه میخواهدزر وزیوردنیابهش برسد بگوید: ...مَا شَآءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ... (٣٩)کهف 🌷۳.هرکه میخواهد،بدی به اونرسدبگوید: ...حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ (١٧٣)آل عمران 🌷۴.هرکه میخواهدازمکردرامان باشد: بگوید: ... وَأُفَوِّضُ أَمْرِيٓ إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (٤٤)غافر کتاب نصایح،فصل چهارم،مطلب۱۶۷ 🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍️ رسم رفاقت 🔹پادشاهی در سفر تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! 🔸به یکی که اسبش جلو می‌رفت، گفت: این فلانی چقدر بی‌عرضه است. اسبش دائم عقب می‌ماند. 🔹 شخص دانا گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است. حیوان کشش این‌همه عظمت را ندارد. 🔸ساعتی بعد عقب ماند. 🔹به دومی گفت: این فلانی رعایت نمی‌کند. دائم جلو می‌تازد. 🔸خردمند گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون او بر پشتش سوار است، سر از پا نمی‌شناسد و می‌خواهد از شوق بال درآورد. 🔹این است رسم رفاقت؛ در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌿🍁🍂🍁🌿
بزرگترین اشتباهی که می توانیم انجام دهیم این است که به آدمها، طولانی تر از آنچه که لیاقتش را دارند، اجازه دهیم در زندگیمان بمانند 👤
مجازات آدم دروغگو این نیست که کسی باورش نمی کند ، بلکه این است که خودش نمی تواند حرف کسی را باور کند ... . 👤
✨﷽✨ ✅ريشه ضرب المثل گربه را دم حجله كشتن ✍آورده اند که دامادی برای آن که زهر چشمی از عروس بگیرد و زمینه را برای مردسالاری سال های بعد هموار سازد، در شب عروسی دست به ابتکاری زد و آن این که گربه ای را گرفت و در جایی مخفی کرد. شب عروسی هنگامی که عروس و داماد وارد حجله شدند، داماد طرحی چید که گربه یکباره وارد اتاق شود. داماد که دنبال این فرصت بود، به طرف گربه هجوم آورد و به سرعت برق گربه را گرفت و سر از بدنش جدا کرد. همین نمایش کافی بود تا عروس حساب کار خود را بکند و بفهمد که شریک زندگی آینده اش چه قاطعیتی دارد. چندی که گذشت، داماد گربه کش از دنیا رفت و عروس خانم را با آرزوهایش تنها گذاشت. بعدها مرد دیگری به خواستگاری اش آمد، اما او بر خلاف شوهر قبلی مردی منفعل و دم دمی مزاج بود. زن که نتوانسته بود در زمان شوهر قبلی به بسیاری از خواسته هایش برسد، فرصت را غنیمت شمرد و زن سالاری پیشه کرد. شوهر بیچاره که از دست زن عاصی شده بود، دنبال راهی می گشت تا قاطعیت خود را به رخ بکشاند و به او بفهماند که چند مرده حلاج است. از قضا حکایت شوهر قبلی این زن و کشتن گربه را هم شنیده بود. تصمیم گرفت همان کاری را بکند که شوهر قبلی انجام داده بود. گربه ای را گرفت تا در یک صحنه سازی سر از بدنش جدا کند؛ اما گربه از دستش فرار کرد، وارد کوچه شد. گربه جلو و مرد به دنبال، غوغایی در کوچه پیدا شد. بالاخره مرد، گربه را گرفت و کشت و فاتحانه به خانه نزد همسرش آمد تا اوضاع را ورانداز کند؛ اما بر خلاف تصور، ملاحظه کرد این زن به جای اضطراب و نگرانی و به جای این که آثار ترس و واهمه از شوهر در چهره اش باشد، لبخندی تمسخر آمیز به صورت دارد؛ و به زبان بی زبانی شوهرش را سرزنش می کند. زن دست آخر تاب نیاورد و گفت: «آن که دیدی، گربه را دم حجله کشت، نه توی کوچه...» 🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 چند عدد نان تست سفید، 2_3 ق غ روغن، 1 عدد پیاز خرد شده، 1 فلفل دلمه ای سبز خرد شده، 2 تکه سینه مرغ پخته و ریش ریش شده، 1/2ق چ پودر پریکا،1/2 ق چ ادویه مخصوص مرغ، 1 ق غ خامه(اختیاری)، 2 ق غ سس باربیکیو یا سس کچاپ، سس(2 ق غ خامه با 2 ق پنیر خامه ای)، پنیر پیتزا یا موزارلا رنده شده، نمک، فلفل سیاه و ادویه 🔴در یک ماهیتابه مواد میانی را تفت دهید و کنار بگذارید،در یک کاسه مواد سس( خامه و پنیر خامه ای)با هم مخلوط کنید، نان تست ها را به وسیله کاتر گرد ،قالب بزنید، کمی از سس خامه را روی نان بزنید بعد یک قاشق از مواد میانی و پنیر رنده شده و لایه بعدی نان رو بگذارید و لبه های رابه هم فشار دهید تا لبه ها کامل بسته شوند، می توانید مقداری شیر روی لبه ها بزنید تا بهم بچسبند،بعد روی آن مقداری سس و پنیر بزنید،و تست ها در سینی فر که کف آن را با کاغذ روغنی پوشاندید بگذارید، و در فر 180_200 درجه از قبل گرم شده، 15 تا 20 دقیقه قراردهید تا روی تست ها برشته و طلایی شوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نميدونم اسمشو چى بذارم اسمشو شما بگين؟ 😋 اگه طرفدار غذاهايى هستى كه با بادمجون درست ميشن اينو حتما امتحان كن چون خيلى خيلى خوشمزه است هم به عنوان پيش غذا ميشه سرو كرد و هم ميتونه يه غذاى نونى خيلى جذاب باشه بادمجان گوجه فرنگى پياز سير نمك و فلفل و زردچوبه وپودر اورگانو پنير پيتزا يا موزارلا 🔺بادمجونارو ميتونين روى گاز ، داخل هواپز و يا داخل فر كبابى كنين 🔺مقدار مواد كاملا دسته خودتونه 🔺ميتونين پنير پيتزا رو حذف كنين و با ماست به عنوان يك بورانى بادمجون خوشمزه سروش كنين براے دوستـ😍ـات فـوروارد ڪن😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥯 😋😍 ▫️کره ۱۲۵ گرم ▫️پودر قند ۷۰ گرم ▫️یک عدد زرده تخم مرغ ▫️نصف یک عدد سفیده تخم مرغ ▫️یک قاشق سوپخوری گلاب ▫️۲۵۰ گرم آرد برنج ارگانیک پرتوفود 🔸اگر برای هر شیرینی، به اندازه‌ی یک گردوی متوسط خمیر بردارید، این مقدار مواد حدود ۲۵ تا ۳۰‌ عدد شیرینی به شما می‌دهد. 🔸دمای فر: ۱۸۰ درجه 🔸زمان پخت: ۱۰ الی ۱۵ دقیقه ♦️قالب شیرینی برنجی را از فروشگاه‌های لوازم‌ قنادی تهیه کنید. ♦️ قالب شیرینی نیازی به چرب شدن ندارد. اگر خمیر را خوب ورز داده باشید، چون خود خمیر کره دارد، به قالب نمی‌چسبد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 تو قابلمه درست میشه برای درست کردنش احتیاج داریم به: ۱لیوان شکر ۱لیوان روغن ۱لیوان شیر ۳تا تخم مرغ پودر کارامل ۱/۵لیوان آرد ۱/۵ ق چ بکینگ پودر تمام مراحل توی فیلم مشخصه که شیر و شکروروغن رو با هم مخلوط میکنیم یکدست که شد پودر کارمل رو اضافه میکنیم و هم میزنیم تا یکدست بشه و ۱لیوان از مواد رو کنار میزاریم برای روی کیک،بعد تخم مرغ ها رو دونه دونه اضافه میکنیم و هم میزنیم بعد آرد و بکینگ پور رو الک میکنیم و اضافه میکنیم و هم میزنیم با لیسک،قابلمه رو چرب میکنیم مواد رو داخلش میریزیم،در و دمکنی میزاریم و شعله پخش کن میزاریم روی شعله ملایم و یک ساعت تایم میدیم تا آماده بشه،آماده که شد برش میدیم و موادی که کنار گذاشتیم رو روی کیک میریزیم و نوش جان میکنیم🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌وجه اشتراک سکولارهای در زمان حضرت موسی ع و در نفوذی های داخل جمهوری اسلامی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞موضوع:توهین به قرآن(استغفرالله)توسط ساحر ملعون برای راضی کردن ابلیس و در اختیار گرفتن جنها. ⚠️لطفا پرهیز کنید و از مراجعه به(ساحران، پیشگویان،رمال،جنگیر،دعانویس،فالگیر و غیره)دوری کنید و نزد آنها نروید چون تمام اینها شرک می‌باشد و عواقب بدی برایتان رقم خواهد زد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁نمایش طنز : شاید دو خدا باشه ⛔️۱.دوخداهست( خدای خوب _خدای بد و شر ) ⭕️۲.چرا خدا ما را خلق کرده ⁉️(هدف خلقت چیه) 🔺۳.چرا باید نماز بخونیم و عبادت کنیم مرتضی‌ کهرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️با کی ازدواج کنیم؟ _علت اصلی طلاق ❌چرا دوتا نماز شب خون کارشون به طلاق میکشه؟ دکتر سعید عزیزی
💠شهادت بهترین دعا💔 ⚜از حاج قاسم پرسیدند : بهترین دعا چیست؟ گفت : شهـٰادٺ‌! ⚜ گفتند: «خب عاقبت بخیری که بهتر است» حاج قاسم گفت 🌱ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی شهید نشود؛ ولی کسی که شهید بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود🪴 🎀اللهم اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک🤲❤️
✍قال امیرالمومنین (علیه السلام): به راستی شادی مؤمن در چهره او است و نیرو و توانش در دین و اندوهش در دل اوست. 📚تصنیف غرر / حدیث ۱۵۵۲
💠 آیت الله حائری شیرازی 🔸عقل را جدی و جدی و جدی بگیرید! 💡 چه طور شما را دو دستی و بااحترام می گیرید؟ چه طور وقتی حضرت معصومه (س) میروید، عقب‌عقب بر میگردید تا پشتتان به ضریح نباشد؟ این خودتان را هم جدی بگیرید. وقتی فهمیدید چیزی بد است، سرسری نگیریدش. اگر عادت کردید به متابعت عقل، آن وقت یک مثل آقای بهجت گیرتان می آید و دستتان را می گیرد. دنبال پیدا کردن امثال آقای بهجت، نرو. فایده ندارد. در عوض این عقلی که خدا به تو داده را جدی بگیر. 💡اینهایی که زیاد می کنند، [عقلشان ضعیف میشود]. به عقلت رجوع کن! خودت میتوانی فکر کنی، اما به جای فکر کردن، استخاره می کنی! به جای مشورت کردن، استخاره می کنی! خدا استخاره را داده برای و مشورت؟! برای اینکه با خودت بگویی: «من که می توانم استخاره کنم، چرا مشورت کنم»؟!! مثلاً می خواهد زن بگیرد؛ بدون مشورت، استخاره می‌کند! خب همین، کار دستش می دهد. 💡اول باش. اگر عقل تو، دست تو را نگیرد و به امام زمان(ع) نرساند، هیچ عالِمی نمی تواند این کار را برای تو بکند. بین تو و امام زمان، این عقل تو است. 💡در هر کسی که دیدی متابعتش نسبت به عقلش بیشتر است، دوستی‌ات را با او تداوم بده. بیشتر کن. فاصله‌ات با هر کدام از دوست‌هایت به اندازه فاصله آنها با عقلشان باشد. 💡 خیلی عقل را بگیرید. عقل را بگیرید. عقل را بگیرید. 🌿🍁🍂🍁🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وهــــشـــتـــمـ ♥️عــــشـــق پــــــایـــــدار♥️ با لحنی حاکی از گلایه گفتم:اره خاله خانم ازدواج...باید به عرضتون برسانم که پسر اقا جلال ادرس محل زندگی شما را به ما داد... خاله صغری در حالیکه با آخ وتیف به سمت اشپزخانه میرفت گفت:آهان از سوپر سر محله...اقا غلامرضا ،ادرس گرفتید ودرحالیکه به سمت مادرم لبخندی میزد گفت:مریم جان دخترت درسته شکل ظاهریش مثل خودته اما مثل شما صبور نیست وحرفش,را زود میزنه,انگار به باباش رفته... جلال که ازدواج نکرد. بعداز رفتن تو انگار این زندگی هم باید میپاشید اول غلامحسین وبعدش احمد اقا وبه فاصله ی دوسال بعدش هم کبری له رحمت خدا رفتند. غلامرضا پسرخوانده ,جلال هست یعنی توکه رفتی,گم وگور شدی,جلال به خیال اینکه شاید ردی ازت بگیره رفت ابادی خودمون ,اونجا غلامرضا را که بچه ای تک وتنها بوده وخانواده اش همه درسیل از دست رفته بودند واز عموزاده های جلال هم هست,باخودش میاره,الانم به اسم خودش براش شناسنامه گرفته,این را گفتم که بدونی جلال ازدواج نکرده,حالا توبگو این مرد خوشبخت کی هست که باهاش ازدواج کردی؟همین یه بچه را داری؟ و... مادرم پشت سر خاله صغری رفت اشپزخونه ودیگه صداشون برام مفهوم نبود,اما ذهنم درگیر درگیر بود ,یعنی بابا جلال واقعا عاشق مادرم بوده,اینهمه مدت یه مرد تنها,فقط بایه دفتر خاطرات واتفاقات گذشته روزش را شب کنه...این هیچ معنی نداره جز عشق وبرای مادرم هم همینطور,با کلی خواستگار کوتاه وبلند,بازم هیچ کس را لایق همسری خودش ندونست,حتی به خواستگاری دوباره ی میرزا محمود ,خواستگار ایام جوانیش هم پشت پا زد.... دلم یه جوری بود....فکر میکردم اتفاقاتی در راهه....وشاید این اتفاقات میمون ومبارک باشه.... یه لحظه چهره ی بهروز اومد مد نظرم....میدانستم اگر شماره ای,از من داشت الان گوشی تلفن را سوخته بود,از این فکر لبخندی روی لبم اومد که ناگاه با صدای چرخیدن کلید ,من متوجه در ورودی اپارتمان شدم... یعنی کی میتونه باشه؟تا جایی که میدونم فی الحال خاله صغری تنهاست که.... ادامه دارد.... واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
♥️عـــشــــق پـــایـــــدار♥️ در با صدای تیزی باز شد مردی که چهره اش برایم غریبه بود اما نگاهش گرمی خاصی داشت وارد شد.... انگار که خانه خودش بود نه یاالله ای گفت ونه حرفی اما همینکه در را بست و سرش را بالا گرفت نگاهش به من افتاد سریع سرش را پایین انداخت انگار که خجالت کشید ،منم که هول شده بودم از جا بلند شدم وبا لکنت گفتم:س سلام .... سرش پایین بود خیلی آرام جواب سلامم را داد و بلندتر گفت:یا الله...صاحبخونه...مهمون دارین؟ خاله وما در بااین صدا متوجه هال شدند مامانم درحالیکه سینی چای دستش بود زودتر آمد بیرون تا چشمش به تازه وارد افتاد انگار بهتش زد زیر لب زمزمه کرد جلال!!و سریع سرش را پایین انداخت و لرزش دست اش کاملا مشهود بود حالا میفهمیدم این مرد روبروم پدرم جلال هست ،حال خودم دگرگون بود اما حال مادرم از من بدتر بود ،به طرفش رفتم سینی چای را از دستش گرفتم وگفتم:بشین مامان راحت تری... مامان همانطور که سرش را تکان میداد بی اراده همونجا که ایستاده بود روی پتوی کناره ای بغل دیوار نشست. تازه متوجه حال غریب بابا شدم،بابام انگار خیلی دلش نازک بود بیشتر از ما محو مادر مبهوت میهمانان نورسیده شده بود ،اون هم آرام آرام روبروی مادرم روی زمین نشست وگفت:مریم......تو.....کجا بودی؟دنیا را دنبالت زیرورو کردم وناگاه انگار تازه متوجه من وشباهتم به مادر شده بود گفت:این...این دختر خانم،دخترته؟وخودش را جم کرد وادامه داد:یعنی شما ازدواج کردین؟... محو حرکاتشان بودم و منتظر جواب مادرم که خاله صغری گفت.... ادامه دارد... واقعیت ▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست▪ 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
شصتم ♥️عــشــق پـــایـــدار♥️ خاله صغری همونطور که دست به کمر وارد هال میشد گفت:خدا را شکر گمگشته مان بعداز سالها پیدا شد,جلال ببین دختر مریم عین خودشه... بابا با تحکمی درصداش وبدون اینکه نگاهی به من یا مادرم کنه گفت:با کی ازدواج کردی؟چی شد که یاد ما افتادی؟مگه من چه بدی در حقت کرده بودم که یکهو بدون اینکه خبری بدی غیبت زد؟؟؟وارام تر ادامه داد,حالا هم دخترت را برداشتی اومدی به رخم بکشی... مادرم همانطور که سرش پایین بود با صدایی لرزان گفت:ش ش شما اشتباه میکنید من بعداز جدایی با کسی ازدواج نکردم,این معصومه دخترم....دختر خودته....وبااین حرف انگار تمام انرژیش خالی شده باشه هوفی کرد وسردرگریبان برد... پدرم ناباورانه نگاهم میکرد,خاله صغری برخلاف سنش وآخ وتیفهای,قبلش مثل قرقی خودش را به من رساند ودوباره سرورویم را غرق بوسه کرد واینبار بوسه هاش ابدارتر ومحکم تر وبا محبت تر بودند... بابا پلک نمیزد,یه نگاه به من یه نگاه به مادرم وگفت:امکان نداره...اخه تو که.... مادرم که انگار بعد از سالها عقده ی دلش وا شده بود شروع به گلایه کرد:من که چی؟؟من که عقیم بودم اره؟؟؟همون موقع که,شما خونه جدا خریده بودید ودر تدارک عروسیتان بودید وبراتون مورد برای ازدواج زیر سر میکردند....همون موقع که نامزدی شدید....همانموقع که مثل اب خوردن از من جدا شدید....من باردار بودم ونمیدونستم واشاره کرد به من وگفت:اینم دخترت ,سرومرووگنده,سالم وسلامت ,مثل چشمام ازش محافظت کردم و اگرم دیدی یکدفعه غیب شدم وخبری,از خودم بهت ندادم ,فقط وفقط برای این بود که آرامش زندگیت بهم نخوره,اخه خواهرت فاطمه میگفت نامزدی شدی,میگفت میخوای,عروسی بگیری,میگفت خونه جدا خریدی....و بداخلاقیهای روزهای اخر زندگی باشما هم ,همش نشانه ای برای,صحت گفته های خواهرت بود.... پدرم که با هر حرف مادر متعجب تر وبرافروخته تر میشد به اینجای,حرف مادرم که رسید طاقت از کف داد وبا صدای بلند گفت:……… ادامه دارد.... واقعیت ▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست▪ 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده