eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
22.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
23.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴علی زکریایی انتخابات واوووو چه کولاکی کرد هزاران احسنت به این هوش و ذکاوت و بصیرت👏👏👏👏 نشر واجب
(قلی و پروانه) 🦋قلی یک دوست سبز داشت. دوست او با همۀ دوستها فرق داشت. او یک قورباغه کوچولو بود. قلی صدایش میکرد "قور قوری" قلی مثل هر روز صبحانه اش را خورد و به برکه نزدیک خانه شان رفت. خانه آنها کنار یک جنگل سبز بود. قلی شروع کرد به سوت زدن او این طوری دوستش را صدا میزد. قورباغه های زیادی در برکه بودند؛ ولی فقط قورقوری صدای سوت قلی را می شناخت. آن روز هم قلی سوت زد و قورقوری از توی برکه بیرون پرید. آمد و روی کفش قلی نشست. 🔹قلی او را برداشت کنار خودش گذاشت و گفت: "سلام قورقوری چطوری؟" - قور قور... خوبم....... قلی چوبی را برداشت و نشست. با آن به آب برکه میزد و بازی میکرد. در این موقع چشمش به یک پروانه خال خالی افتاد یک پروانه قرمز با خالهای سیاه، پروانه آن دور و بر گشتی زد بعد هم رفت و روی یک گل زرد نشست. قلی از جایش پرید و گفت: "چه پروانه خوشگلی! میروم بگیرمش" او این را گفت و یواش یواش به طرف پروانه رفت. پروانه خال خالی روی گل نشسته بود و حرکتی نمی کرد. قلی با خودش گفت: "چه پروانه خنگی! اینکه گرفتنش کاری ندارد. الان می گیرمش." ولی درست موقعی که به او خیلی نزدیک شده بود پروانه پرید و رفت. قورباغه کوچولو خندید و گفت: "قورقور... قورقور... خوب گولت زد!" 🔸پروانه چرخی زد و روی گل دیگری نشست، قلی به طرف پروانه رفت و گفت: "این دفعه دیگر میگیرمش، نمیگذارم از دستم در برود." او این بار یواش تر و با احتیاط بیشتری راه میرفت. پروانه به قلی نگاه می کرد و در دل می خندید. او می دانست که قلی میخواهد او را بگیرد پس صبر کرد تا به او نزدیک نزدیک شد؛ اما وقتی قلی دستش را جلو برد، او پرواز کرد و رفت روی گل دیگری نشست. هربار همین طور میشد وقتی قلی میخواست پروانه را بگیرد او پرواز میکرد و میرفت. قلی گفت: "نه ..بابا. مثل اینکه خیلی ناقلاست." 🔹قورباغه کوچولو کنار برکه نشسته بود قورقور میکرد و به قلی نگاه می کرد. او گفت: "چقدر گیجی! هنوز منظور پروانه را نفهمیده ای؟ دوست ندارد او را بگیری، بیا و اینجا بنشین. او را به حال خودش بگذار خودش میآید پیش تو...." قلی گفت: "فکر میکنی این جوری باشد؟" بعد رفت و کنار قورباغه نشست. مدتی گذشت. پروانه خال خالی آن دور و بر چرخید و چرخید، نزدیک آمد باز هم نزدیک تر، این بار دیگر نمیترسید فهمیده بود که قلی دیگر نمیخواهد او را بگیرد. او خیلی آرام بالهای خال خالی اش را به هم زد و روی موهای قلی نشست. قورباغه گفت: "قورقور... دیدی گفتم... تکان نخور... همین طور آرام بنشین" کمی بعد پروانه پرید و رفت روی شانه قلی نشست. حالا دیگر قلی یک دوست جدید پیدا کرده بود... ❄️💦⛄️💦❄️
خداوند افرادی را وارد زندگی شما می‎کند تا شما همانند معجزه‎ای آن‌ها را به سوی سرنوشت‏شان سوق دهید. به نسبتی که شما آن‏ را بالا بکشید، خودِ شما بالاتر می‎روید. به نسبتی که نیازهای آن‏ها را برطرف کنید، خداوند نیازهای شما را برطرف می‎کند. خلاف این امر هم صادق است. اگر شما حاضر نیستید زمانی را به دیگران اختصاص دهید، دیگران هم زمانی را به شما اختصاص نمی‌دهند. اگر شما تنها به تحقق رویای خود می‌اندیشید و حاضر نیستید دیگران را در مسیر رویاهای‎شان یاری کنید، در نقطه‎ای گیر خواهید افتاد و جلوتر نخواهید رفت. اگر می‌خواهید به حداکثر توانایی خود دست یابید، به دیگران کمک کنید که آن‎ها نیز به حداکثر توانایی‎شان دست یابند. این موضوع دقیقاً همانند یک بومرنگ عمل می‎کند. هنگامی که دست دیگران را می‎گیرید و بالا می‏کشید، عمل خیر شما به خودتان برمی‎گردد. به همین علت وقتی کار خیر انجام می‌دهید مغز شما ده برابر بیشتر با ترشح دوپامین به شما پاداش می‌دهد و شما حس سرخوشی دارید. 👤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 ✍حتما بخونید مردی داخل بقالی محله شد، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است؟ بقال گفت: شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت. زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد: موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ... زن گفت: الحمدلله و میوه ها را خواست ... مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ... بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد .. مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت: به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان میگویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم. این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من میرسد ... وقتی بقال چنین گفت، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ... هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت .. ❄️💦⛄️💦❄️
⭕️ 🔰معمولا آیه‌ " وَ جَعَلْنا" در سوره یاسین را می‌خوانند تا از مشکلات و دشمنی دشمنان در امان باشند. 🔰ابراهیم مرتب این آیه را می‌خواند. حتی زمانی که در شهر بود! 🔰رفقایش پرسیدند: الان که دشمنی وجود نداره، برای چی " وَجَعَلْنا " می‌خوانی؟ 🔰ابراهیم مکثی کرد و گفت: مگر فراموش کردید که بزرگترین دشمن ما شیطان است‌!؟ 🔰وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ در پیش روی آنان سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشانده‌ایم، لذا نمی‌بینند. (یس/٩) 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📔 وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخه ام رو آماده کنن فردی وارد شد و با لهجه‌ای ساده و روستایی پرسید: کرم ضد سیمان دارین؟ فروشنده که انگار موضوعی برای خنده پیدا کرده بود با لحنی تمسخر آمیز پرسید: کرم ضد سیمان؟ بله که داریم. کرم ضد تیر آهن و آجر هم داریم. حالا ایرانیشو میخوای یا خارجی؟ اما گفته باشم خارجیش گرونه ها... مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را رو به صورت فروشنده گرفت و گفت: از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده، نمی تونم صورت دخترمو ناز کنم. اگه خارجیش بهتره، خارجی بده... فروشنده لبخند رو لبهاش یخ زد.... چه حقیر و کوچک است آن کسی که دراین دنیا به خود مغرور است. چرا که نمی داند بعد از بازی شطرنج، شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند. ❄️💦⛄️💦❄️
⏳ در ؛ را ناخوش نداشته باشید چون آن فتنه‌ها منافقان را نابود می‌کند. ( رسول الله صل الله علیه و آله ) 📚کنزالعمال ۳۱۱۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی علیه السلام در زندان به سر می بردند ، مردم کجا بودند؟🎙 بخشی از سخنرانی سید هاشم الحیدری 🏴 علیه السلام🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا