#شير_برنج
▫️برنج يك پيمانه
▫️شير حدود 1.5 ليتر
▫️گلاب يك سوم پيمانه
▫️خامه صد گرم
▫️عرق هل يا پودر هل يك ق چ
▫️شكر بسته به ذائقه خودتون
▫️نمك مقدار كمي
🔸ابتدا برنج رو از قبل خيس ميكنيم بهتره كه نيم دونه باشه و بعد با شعله كم بزاريد تا بپزه و شكفته بشه از همون اول يك ليوان شير هم بهش اضافه كردم تا با برنج بپزه و حسابي نرم بشه تمام شير رو كم كم اضافه ميكنيم تا تموم بشه در آخر پخت گلاب وخامه رو اضافه ميكنيم وهمين طور پودر هل بعد از چند دقيقه شعله رو خاموش كرده ودر ظرف سرو ميريزيم وتزيين ميكنيم وبا دارچين وشيره انگور يا خرما يا مرباي گل محمدي كه طبع گرمي دارن نوش جان ميكنيم تا سردي غذا رو بگيره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمص گردوی🫕🫕
نخود پخته: ۱/۵ پ
ارده: ۴ غ ق (البته من طعم ارده رو خیلی دوست دارم و بیشتر میریزم)
آبلیمو: ۲ ق غ
روغن زیتون: ۳ ق غ
سیر: ۴ تا ۵ حبه (کوچیک)
گردو مغز شده: ۳ تا
آب نخود : نصف استکان (حتما سرد باشه)
یخ: ۵ تا کیوب کوچیک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥐چیکس استریپس رستورانی « پارت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌮🫔چیکس استریپس رستورانی « پارت دوم »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیپس شکوفه🤤🌼🍿
فقط سیب زمینی لازم داریم 👀
بجای ماسوره میتونید گوشه مشنبا فریزر رو پاره کنید و شکوفه بزنید🌼😌
برای طعم و جذابیت بیشتر از ادویه های بیشتر استفاده کنید(انواع فلفل ،نمکش کم نباشه،سبزی معطر خشک، پودر گوجه عااالی میشه🤌🤤)
بزارید توی فر تا کاملا خشک بشه و نوش جان😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط با ۴ قلم مواد، بدون فر و سه سوته شیرینی زعفرونی درست کن🤩🤩
داخل کاسه
نصف لیوان روغن جامد
نصف لیوان پودر قند
بریزین و با همزن برقی بزنین تا پودر قند داخل روغن حل بشه
یک عدد زرده تخم مرغ
یک قاشق چایخوری پودر هل
یک قاشق چایخوری زعفران دم کرده
بریزین و ۳ دقیقه با همزن بزنین
یک و یک سوم لیوان آرد سفید رو با الک کم کم به مواد اضافه کنین
لازم نیست خمیر ورز داده بشه چون ممکنه به روغن بیوفته و شیرینی سفت بشه
خمیر را با دست وسط ظرف جمع کنین
از خمیر به اندازه یک گردو بردارین و داخل تابه که کاغذ روغنی پهن کردین، با فاصله بچینین
روش پودر و خلال پسته و تخم خرفه بریزین
با شعله پخش کن روی گاز بذارین و نیم ساعت زمان بدین تا پخته بشن
بفرمایین آماده س ماندگاریشون طولانی و بافتشون فوق العاده ست
نوش جان😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبتهای جالب لیدر اعتراضات سال ۸۸ که بازداشت شد و سپس به فرانسه فرار کرد
🍃🌹🍃
🔻حمزه غالبی رئیس ستاد جوانان میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ بود؛ او هم روزی سرسختانه مبارزه میکرد، برای تصوراتی مثل: تقلب انتخاباتی، خفقان و نداشتن آزادی، دیکتاتوری و سرکوبگری لباسشخصیها، کشتن نداآقاسلطان توسط عوامل نظام، احساس فلاکت ایرانی و...
🔺وی پس از دستگیری و محکومیت به حبس، هنگام مرخصی از کشور فرار کرده و حالا پس از مدتی زندگی در کشور فرانسه (مهد بهاصطلاح آزادی غربی) برای شما از تغییرات تصورات خویش روایت میکند...
🎞برشی از مستند الف الف، پاریس
#انتخاب_مردم | #دعوت | #انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مناظره سید نظام الدین موسوی و محمود صادقی
🍃🌹🍃
🔸منطق بعضی جریانهای سیاسی در مواجهه با انتخابات پوشیدن «کت پوزیسیونی و شلوار اوپوزیسیونی» است.
🔹این مسیری که میروید دیگر اسمش اصلاح طلبی نیست. بروید اسم دیگری انتخاب کنید.
#انتخاب_مردم | #دعوت | #انتخابات
sedaye enghelab bahares3.mp3
50.9M
🔊 #صدای_ثامن | ایجاد دوقطبی امنیت و معیشت، توسط دشمنان و بهرهبرداری از ان برای از بین بردن مشارکت...
🍃🌹🍃
🎙 کارشناس: دکتر محمد حسن قدیری ابیانه
#دعوت | #انتخاب_مردم | #انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رأیها مثل بذرهایی هستند که مردم با کاشت اونها اعتبار درو میکنن.
🍃🌹🍃
🔸اعتباری برای رشد و آبادانی.
🔹اعتباری برای #امید و پویایی.
🔸آبادی یا ویرانی؟ انتخاب با خود ماست.
#دعوت | #انتخاب_مردم | #انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 کاندیدهای گرامی لطفا دنبال حاشیه نباشید!
🍃🌹🍃
✅ مسائل اصلی و فرعی در موضوع #انتخابات پیشرو کدام است؟
#دعوت | #انتخاب_مردم | #تنها_نرو
✨﷽✨
✅الان با امام زمان نباشی وقت ظهور مقابل او خواهی بود!
💠 «وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و با صادقان باشید [صادقانی كه كاملترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند.] (توبه، ۱۱۹)
✍ خب این «با صادقان بودن» چطور باید باشه؟ فرمودند: «مِن جهادِ عدوّه» یعنی با دشمنان خدا باید پیکار کنید! آقا من منتظر امام زمان هستم! خب چیکار میکنید؟ هیچی، نشستیم دعا میکنیم انشاءالله آقا بیاد دشمنان رو نابود کنه! خب او بیاد دشمنان رو نابود کنه، او نابود کرده پس تو چی؟ تو کجا با امام زمان بودی؟ میگه آقا وقتی ظهور کرد با او خواهیم بود! خیر، اگر الان با امام زمان نباشی وقتی ظهور کرد در برابر او خواهی بود!
مردم کوفه رو فراموش کردیم؟ موقعی که امام حسین (ع) حضرت مسلم رو که پسرعموی او و فردی محدث، دانشمند و فرمانده بود بهعنوان نماینده فرستاد اما مردم پشتش رو خالی کردند، گفتند حالا کار سخته، ابنزیاد قدرتش زیاده، از شام داره لشکر میاد، پس چکار کنیم؟ ما که نمیتونیم پیروز بشیم، مسلم هم که نمیتونه! صبر کنیم تا آقا خودش بیاد! مسلم شهید شد، یک ماه بعد امام آمد، همونهایی که پشت مسلم رو خالی کردند و گفتند صبر میکنیم تا آقا خودش بیاد، همونا در کربلا در برابر امام ایستادند!
📚 برگرفته از کتاب «دکترین انتظار و مبانی قرآنی آن»صفحات ۶۰ و ۶۱
✨میلاد امام زمان ارواحنا فداء
بر منتظران آن حضرت مبارک باد✨
💦❄️⛄️💦❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی تکان دهنده از نقاط بدپوشش تهران! 👌👌
🔹 اگه حجاب آزاد بشه چه شکلی خیابون میای؟! / انتهای مسیر کشف حجاب، به کجا و کدام مقصد ختم میشه؟
🔹 قابل توجه اونایی که میگن «انقدر در مورد حجاب حرف نزنید!»
✨﷽✨
🌼شیطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد
✍️آخرالزمان چون نزدیک نابودی ابلیس است، تمام سعی و تلاش خود را برای تاخیر در ظهور و گمراهی مردمان به کار خواهد بست. آنقدر در آخرالزمان این مسائل رونق میگیرد که وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود، نعرهای هم از جانب شیطان شنیده میشود که بعضیها، حق و باطل را اشتباه میکنند.
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند: منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد. پرسیدم: آیا این ندا را بعضی میشنوند یا همه؟ حضرت فرمودند: همه! هر قومی به زبان خودش میشنود.
پرسیدم: پس با این حال، دیگر چه کسی با حضرت مخالفت میکند، در حالی که نام او ندا داده شده و شکی در حقانیت او نیست؟ حضرت فرمودند: ابلیس آنها را رها نمیکند، تا اینکه در آخر شب ندای دیگری بدهد. پس مردم دچار شک میشوند.
📚کمالالدین و تمامالنعمة، ج2، ص650
💦❄️⛄️❄️💦
پروانه های وصال
#کنترل_ذهن 319 🌺 علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه چقدر مرد با صفا و عالِم نورانی و وارستهای بو
#کنترل_ذهن 320
بخش عمده ای از عبادت در #ذهن انسان شکل میگیره.
✅ بیشتر عبادت های حضرت ابوذر در فکرش بوده.
آخر عمرش چشماش درد گرفته بود. گاهی وقتا میگفت چشمای من داره اذیت میکنه.
🔶 گفتن خب مداوا کن یه طبیبی برو، یه چیزی شاید بذاره روی چشمت.
میگفت وقت ندارم!
گفتن شما که بیکار هستید در طول روز، یعنی چی وقت ندارید؟!🤔
گفت: ذهنم مشغوله...
- مشغول چی؟
- ذهنم به آخرت مشغوله.. وقت ندارم.... من الان اونجام...☺️
غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ اَلْمَرْجِعِ
چشم اون ها رو امیرالمومنین علی علیه السلام از دنیا میبنده...از هوای نفس...
🌹
پروانه های وصال
#کنترل_ذهن 320 بخش عمده ای از عبادت در #ذهن انسان شکل میگیره. ✅ بیشتر عبادت های حضرت ابوذر در فکرش
#کنترل_ذهن 321
🔷خب اینجا یه دعا کنم خوبه! 😊
هر کی میخواد دعامون قبول بشه آمین بگه. اگه 40 نفر ما مخلصانه دعا کنیم خدا به هممون این دعا رو میده.
💢 به بنده حقیر هم که خیلی غافل هستم صدقه سر شما بده.
✔️ این دعا خیلی مهمه!
یه نفس بگیرید. آماده باشید:
❤️💥 خدایا ذهن ما و فکر ما رو مشغول به آخرت بگردان...
ای خدا ذهن ما رو عمیقا مشغول دنیا نگردان...
🌹
پروانه های وصال
🦋 ای در دام عنکبوت #قسمت۱۳۴ 🎬 با اسحاق انور حرکت کردیم ,من وانور عقب امبولانس نشستیم وجلو هم یه ما
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۳۵ 🎬
انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از اینکه هنوز در محله ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم.
گویا امبولانس بایه ماشین برخوردکرده بود وداخل چاله ی خیابان افتاده بود.
همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد:بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشمهای زیبای زهرای من را به غارت برد,چشمای ابی دختر چهارساله ی من را از,حدقه دراورد ومعلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد...بااین حرف مرد,جمعیتی که نمیدانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت امبولانس حمله ور شدند.
باران مشت ولگد بود که برسرما میمامد ودوتا مرد خیلی سریع من وانور را سوار یک ماشین سواری کردند.
یکی از مردها جلو کنار راننده نشست ویکی دیگر کنار من واسحاق انور نشست وبا اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود وهرچند دقیقه ای یک بار مشتی حواله ی سرتاس وصورت وحشت زده ی انور ,میکرد.
با یه چشمبند چشمان انور را بستند ویک چشم بند هم طرف من داد ودرحینی که چشمک میزد گفت:ای عفریته ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد.
فهمیدم که اینا نقشه های علی ودوستاش هست.
انور انگار هنوز,اتفاقات پیش امده را هضم نکرده بود مثل ادم گنگ باچشمان بسته نشسته بود وکلامی برزبان نمیاورد.
بالاخره بعداز نیم ساعت رانندگی مارا جایی پیاده کردند ووقتی چشمانمان را بازکردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و اهنی بود.
دستهای من وانور را بستند وشروع کردند به زدن انور وهراز گاهی با قندان تفنگشان ضربه ای هم به من میزدند .
خوب که انور را شستند وبی حال روی زمین افتاد ,جیبهاش راتخلیه کردند وبیرون رفتند ودر را بستند.
انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد,انگار توعالم خودش نبود,با ابروش اشاره کردبه سرم وگفت:مامان ....خون شده..
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,از کی,من مامان این غول بی شاخ ودم شدم وخبرندارم؟!
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
🦋 ای در دام عنکبوت #قسمت۱۳۵ 🎬 انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از ای
🦋ای در دام عنکبوت
#قسمت ۱۳۶ 🎬
رفتم جلوتر وگفتم:استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان اوردند(اما تودلم خندم گرفته بود اخه اون تصویر سوسک بالدار تبدیل شده بود به سوسک له شده خخخ)
اسحاق انور:بیا کنارم بشین،باید یه چیزایی رابهت بگم ,تا وقت دارم وزنده ام,میدونی چرا از بین اینهمه دانشجو ودانش پژوی پزشکی که اکثرا جانشان رابرای بقای اسراییل میدهند من تورا که تازه به اسراییل امدی انتخاب کردم تا وردستم باشی ومادربنیامینم بشی؟
من:نه استاد ,شاید به خاطر اون تحقیقم راجب واکسن ایدز هست..
انور:نه نه اشتباه نکن فرمول اون واکسن اصلا اشتباه محض بود,هیچی بهت نگفتم تا توی ذوقت نزنم اما کار وایده ات قابل تقدیر بود.
باخودم فکر میکردم ,اینم همچی پ پ نیست فهمیده,پس گفتم:عه چقد بد,خیلی براش زحمت کشیدم.
انور:حالا وقت این حرفا نیست گوش کن چی میگم بهت,اولین جلسه که تورا دیدم بااون مانتو مشکی وروسری سفید,مثل فرشته ی خیال من بودی,تصویر نامفهومی را که از کودکی از مادرم در ذهنم داشتم برام زنده ومفهوم کردی,من چهره ی مادرم رادرست به خاطر ندارم فقط یادم میاد که من را ازش جدا کردند واوردند به جایی برای تعلیم وزندگی من از همون کودکی تحت تربیت یهود صهیون,خاخام ها واساتید علمی با درس وکتاب وعلم شکل گرفت,هیچ وقت دیگه مادرم راندیدم ,اما وقتی توحرف میزنی فکر میکنم توهمون فرشته ای هستی که من راازش دور کردند والان دستی دیگر تورا یعنی مادرم رابه من رسانده.......ودرست وقتی بهت احتیاج داشتم ودنبال کسی بودم که اگر من طوریم شد ,مسوولیت بنیامین رابهش بسپرم ,تو جلوی راهم سبز شدی...تو نشانه ای از عالم غیب هستی برام.
ببین اینا،اشاره به در کرد هرلحظه امکان داره سربرسند باید یه چیزایی را تا نیومدن بهت بگم.
من توعمرم خیلی کارها کردم وهمه شان هم برای خدمت به اسراییل بوده,اینا به چشم جنایتکار بهم نگاه میکنن ,اون مرد هم که ادعا داشت چشمان دخترش را دراوردم ,احتمالا درست میگفته چون من خیلی ازاین پیوندها انجام دادم,هرجا داخل اسراییل هرکس به پیوندی نیاز داشت,احتیاج نبود مثل بقیه ی کشورها منتظر اهداکننده باشه تاشایدیکی مرگ مغزی بشه ونوبت اون برسه,اینجا دوای پیوند یه گروه خونی مشابه از بچه های فلسطینی بود,کار بدی هم نمیکردیم چون همه دنیا وهمه ی ادیان باید در خدمت یهود صهیون باشند وافتخار هم کنند که اعضای بدنشان درخدمت قوم برگزیده است.
داشتم فکرمیکردم عجب منطق سخیفانه ای که انور ادامه داد....
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
🦋ای در دام عنکبوت #قسمت ۱۳۶ 🎬 رفتم جلوتر وگفتم:استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان ا
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۳۷ 🎬
انور:ببین هانیه الکمال ,من برای بوجود امدن بنیامین وساخت دستگاهی که بشود انسان را پرورش دهد سالها زحمت کشیدم والان که موقع به ثمر نشستن زحماتم است ,اینطوری گرفتار شدم,من میدونم که این فلسطینیهای گرسنه وعقب مانده من را شناختند وبه حساب خودشان جنایتکار ترین فرد روی زمین راگرفته اند ومحال است که من از دست اینها جان سالم بدر ببرم,اما تو فرق میکنی,بگو تازه بامن اشنا شدی واز هیچ چیز خبرنداری,هرطور شده خودت را به بنیامین برسان,دستگاه های تنفس هر شش ساعت یکبار باید تنظیم شوند,تمام چیزهایی را که راجب بنیامین باید بدانی دریک دفترچه نوشتم ودر زیر زمین خانه مخفی کردم,از استعدادت استفاده کن وراهی برای نجات بنیامین پیدا کن واشک از چشمانش سرازیرشد وادامه داد:اگر زنده ماند برایش مادری کن ویک لشکر بنیامین بساز.
ما باید ومیتوانیم روی دست خدا بلند شویم وتمام دنیا را مسخر خودمان کنیم...
با خودم فکر کردم الان هم که بوی مرگ را حس کرده بازهم از اعتقادات کفرانه اش دست برنمیدارد,از طرفی وقتی به طرز بزرگ شدن وتربیتش فکر میکردم بهش حق میدادم که بالذاته شیطان پرست باشد.
نزدیک تر بهش شدم وگفتم:نگران نباش ,اگر من نتوانم خودمان را نجات دهم,هانیه نیستم.
برقی داخل چشمهاش درخشید,باورش نمیشد پس گفت :چه طوری?
من:اینا ,جیبهای تورا خالی کردند ,از من راکه خالی نکردند,من همیشه عادت دارم یک سلاح سرد کوچلو همرام داشته باشم,الانم یک چاقو کوچک اما فوق العاده تیز داخل جیبم است ،درضمن هنرهای رزمی هم بلدم اگر بتونیم دستهامون را باز کنیم ,وازغفلتشون استفاده کنیم من از پسشون برمیام.
انور بادستهای بسته اش جلوی مانتوم راچسپیدو گفت:ممنون...ممنون...اگه بتونی کاری کنی من همه ی دنیا رابه پات میریزم,نقشه ای را که کشیده بودم برای انور گفتم وطوری گفتم تا صدایم داخل میکروفن واضح باشد وبچه های مبارز ,همراه نقشه ام پیش بروند.
انور درحالی که از فرط خستگی وکتکهایی که خورده بود, نقش زمین میشد گفت:خوبه مامان ,خیلی خوبه...اگه مثل دفعه ی قبل که من را ازت جدا کردند وتوکاری نکردی,اینبار نجاتم بدهی ,نقشه ام را عوض میکنم,دیگه نمیکشمت...میبخشمت.....هرچی بخوای برات میگیرم وباتکرار این حرفها چشماش اومد روی هم....
باشنیدن حرفاش که بیشتر شبیهه هذیان بودند,خشکم زد....یعنی این شیطان خبیث,این مرتیکه ی عقده ای که من رابه جای مادرش میبینه قصد داشت انتقام مادرش راازمن بگیرد ومن رابکشه؟!! یعنی مادرش رابکشد؟؟؟.....
#ادامه دارد.....
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
🦋 ای در دام عنکبوت #قسمت۱۳۷ 🎬 انور:ببین هانیه الکمال ,من برای بوجود امدن بنیامین وساخت دستگاهی که
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۳۸ 🎬
انور روی زمین افتاد انگاری توخواب وبیداری بود,سعی کردم جلوش,چاقو را از جیبم دربیارم وبااحتیاط,شروع به بریدن بندهای دستم کردم.
وقتی دستم ازاد شد ,دستهای
انور هم باز کردم,انور باچشمای نیمه باز تمام حرکاتم را زیر نظر داشت.
حالا که هردومون دستهامون ازاد شده بود,کنارش نشستم وگفتم:حالا باید منتظر بشینیم ,تا بیان سراغمون،فقط حیف که نمیدونم کجای شهر هستیم وچند نفر مراقبمان هستند .
انور به زحمت سعی کرد بشینه وبه دیوار تکیه بدهد,خودش راکشید بالا ومثل یک بچه ی کوچک ناخن شصتش را شروع به مکیدن کرد وگفت:مامان دیگه تنهام نزار...
میدونستم که انور حال طبیعی نداره,معلومه که خیلی کمبود محبت داره وبااین حالش شاید بعد ازاینکه بهتر بشه یادش بیاد ,پس باید فیلم بازی میکردم،اما نمیدونستم به حال خودم گریه کنم یاخنده...تواوج جوانی ،این پیرمرد زشت وجانی من رابه چشم مادرش میبینه.....شاید این هم از الطاف خداست برای جاکردن من دردل این ابلیسان و رسوا کردن این یهودیان صهیونیست.
زمان خیلی دیرمیگذشت,از روزنه ی در که بیرون را نگاه میکردم به نظر میامد خارج شهر ویک جایی متروک زندانی شدیم,هیچ تحرکی اطراف اتاق دیده نمیشد .
همینطور که هر چند ساعتی یک بار بیرون را نگاهی میانداختم ,متوجه شدم افتاب درحال غروب است که صدای ماشینی از بیرون امد.
سریع به سمت انور رفتم وکتش را گرفتم وتکان دادم:استاد...استاد...بیدارشین,هوشیار شین...
انور چشماش راباز کرد وسریع یه نگاه به,اطراف کرد وگفت:هاااا چی شده؟من کجام؟
من:استاد....اسیر فلسطینیا شدیم ...یادته؟؟....پاشو الان شب شده یکیشون اومد ,من میرم پشت در ,تا در راباز کرد بهش حمله میکنم وتو سعی کن حواسش را پرت کنی تا متوجه من نشه وغافلگیرش کنم.
پشت در کمین گرفتم تا صدای,قیژ در امد....
#ادامه دارد....
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
🦋 ای در دام عنکبوت #قسمت۱۳۸ 🎬 انور روی زمین افتاد انگاری توخواب وبیداری بود,سعی کردم جلوش,چاقو را
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت ۱۳۹ 🎬
تا در باز شد ,محکم در راکوبیدم به طرف واونی که پشت در بود با صدای بلندی به بیرون از اتاق افتاد.
سریع رفتم بیرون,
هوا تاریک بود ,توتاریکی یه چی شکل شبح میدیدم که بهم اشاره میکرد.
رفتم طرفش که گفت:خواهر مبارز خداقوت,حرفاتون را شنیدیم الان مثلا من رابزن لت وپارکن وماشین رابردار وببر,امیدوارم این پیرمرد جنایتکار دوباره فریب بخورد...برو ما هوات را داریم ,خدا هم حواسش بهت هست.
باحالتی که وانمود میکردم نفس نفس میزنم خودم رابه انور رساندم ,این سوسک له شده مثل کرمی به دیوار چسپیده بود.
کتش را گرفتم وبلندش کردم:زود باش استاد...یک نفر بود باچاقو حسابش را رسیدم,الان بیهوشه,تا به هوش نیامده یا کسی دیگه نرسیده باید فرارکنیم.
اسحاق انور باحالتی که انگار باورش نمیشد نگاهم کرد وگفت:تو اعجوبه ای هانیه....دنیا رابه پات میریزم,بریم ,بنیامین منتظر ماست.
ولخ لخ کنان درحالی که انگار یک پایش اسیب دیده بود ولنگ میزد ,حرکت کرد وباهم رفتیم طرف ماشین.
نشستم پشتش,طبق گفته ی اون مبارز باید از,سمت راست میرفتیم,همه جا تاریک تاریک بود وهیچ نوری به چشم نمیامدبه نظرمیرسید دربرهوتی گیرافتادیم.
بالاخره بعداز تلاش بسیار رسیدیم اورشلیم واز انجا یک راست حرکت کردیم طرف تل اویو....
نیمه شب بود که به تل اویو رسیدیم.
جلوی خانه انور ایستادم وگفتم:خوب استاد ,میخوایین ببرمتان بیمارستان ,اخه وضع ظاهریتون خوب نیست به نظرمیاد به شدت اسیب دیدین.
انور:نه نه بریم خانه,توخودت پزشکی ,زخم هام راببند,درضمن سر خودت هم شکسته....
آه تازه یاد زخم سرم افتادم,زخمی که یادگار روز ذبح پدر ومادرم بود,زخمی که التیام نیافته ودوباره دهن باز کرده بود.
مصلحت ندیدم باحرفش مخالفت کنم,باهم پیاده شدیم من:استاد,کلید نداریم.
انور نگاهی بهم کرد ودست خونینش رانشانم داد وگفت:کلید خانه همیشه همراهم است,اثر انگشتم....
از ترس به خودم لرزیدم...نکنه,برم داخل خطرناک باشه؟
بازم توکل کردم ووارد خانه شدیم.من باید کارهای بزرگتری انجام بدهم...
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧