🌷امام صادق ع فرمودند:
🌷۱.هرکه میخواهدغمش برطرف شود:
بگوید:لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین۸۷انبیا
🌷۲.هرکه میخواهدزر وزیوردنیابهش برسدبگوید:ماشاالله لاقوه الابالله.۳۹کهف
🌷۳.هرکه میخواهد،بدی به اونرسدبگوید:
حسبناالله ونعم الوکیل....۱۷۳آل عمران
🌷۴.هرکه میخواهدازمکردرامان باشد:بگوید:
وافوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد...۴۴غافر
کتاب نصایح،فصل چهارم،مطلب۱۶۷
💦❄️⛄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غذایی_خوشمزه_باسیب_زمینی😍😋
سیب زمینی ۶ عدد بزرگ
روغن زیتون به میزان لازم
ژامبون خرد شده ۱ پیمانه
پنیر خامهای رامک نصف پیمانه
پیازچه نصف پیمانه
نمک فلفل به میزان دلخواه
پنیر پیتزا رامک به میزان دلخواه
زیتون و گوجه گیلاسی به میزان دلخواه
سس بشامل
کره محلی رامک ۲۵ گرم
آرد ۲ قاشق غذاخوری
شیر ۲ پیمانه
نمک و فلفل به میزان لازم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نان سیب زمینی😍😋
۳۰۰ گرم (۲ عدد سایز متوسط) سیب زمینی آب پز شده رو با استفاده از صافی پوره کنید
۵ قاشق غذاخوری (۶۰ گرم) شکر
۲ عدد تخم مرغ
کمی نمک
۱ قاشق غذاخوری خمیر مایه فوری
۱ لیوان شیر ولرم
مخلوط کنید
۵ پیمانه آرد رو کم کم اضافه کنید و ورز بدید
۶۰ گرم کره
ورز بدید و روشو بپوشونید، ۴۰ دقیقه استراحت بدید
با دست چرب پف خمیر رو بگیرید
مقداری از خمیر رو روی سطح کار که آردپاشی کردید، با وردنه باز کنید
هر شکلی که دوست داشتید کاتر بزنید و داخل روغن داغ سرخ کنید
( تند تند داخل روغن این رو اون رو کنید )
درآخر داخل شکر بغلتونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاستاگوجه_وریحون😍😋
مواد لازم:
گوشت چرخ کرده 🥩 ۲۰۰گرم
پاستا 🍝۳۰۰گرم
گوجه 🍅۴تا
ریحون خورد شده 🍃۲ ق غ
هویج🥕 یه دونه
پیاز 🧅یه دونه متوسط
نمکو فلفل سیاه🌶🧂
پنیر پارمسان 🧀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوراک_گوشت_و_بادمجان😍😋
۳تا ۴ عدد بادمجان، ۳۰۰ گرم گوشت چرخ کرده، 1ق غ رب گوجه، 1کاسه آب، 1عدد پیاز، جعفری، فلفل دلمه ای1 عدد، نمک و فلفل
🔴بادمجانها را پوست کنده و به صورت حلقه ای خرد میکنیم و در آب نمک میخوابانیم با روغن کم سرخ میکنیم. گوشت چرخ کرده را با نمک و فلفل و پیاز در روغن تفت میدهیم و در حال سرخ شدن کمی گوجه و فلفل دلمه ای نیز در آن خرد میکنیم.
مخلوط گوشت را روی تکه های بادمجان تفت داده شده میگذاریم و تکه ای دیگر از بادمجان را روی آن قرار میدهیم تا گوشت میان دو تکه قرار گیرد.
برای روی بادمجانها از حلقه های فلفل دلمه ای استفاده میکنیم.
بعد رب گوجه را با آب مخلوط کرده روی بادمجانها میریزیم و کمی هم در ظرف بادمجانها از مخلوط رب و آب اضافه میکنیم.
ظرف را در فر با دمای ۱۸۰ تا ۲۰۰ درجه سانتیگراد قرار میدهیم تا حد مناسب پخته شود.
میتوانیم برای تزیین از تکه های جعفری استفاده کنیم
#ته_انداز_مرغ 🍗😋😍
🔸مرغ هارو با مقدار خيلي كم زعفرون و اب ، بزاريد تا اب پز بشه ، برنج و ابكش كردم ، بعد ٢ كفگير برنج با ١ دونه زرده و يه ق ماست اب گرفته مخلوط كردم
ته قابلمه روغن ريختم و گذاشتم داغ بشه ، مرغ هارو چيدم كف قابلمه و اطرافش هم چند برگ نعنا گذاشتم و مخلوط ته چين و ريختم اطراف مرغ ها، سپس باقيمونده برنج ها رو كه ساده س و ريختم داخل قابلمه ، از اب مرغ چند قاشق ريختم روش و به مدت ١ ساعت با حرارت ملايم دم كردم
نسبت هاي ته چين رو بر اساس سايز قابلمه و قطر ته چين در نظر بگيرين.
سلام امام زمانم✋🌸
سلام تنهاترین روزهدار،مهدی جان
در نجوای نوازشگر لحظههای رمضان، بیشتر دلم بهانهات را میگیرد
هرجا نسیم دعایی میوزد و هرلحظه که عطر راز و نیازی به مشام میرسد، یاد تو میافتم آرزومند دیدارم...
دستمان را بگیر ای پدر مهربانم
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
🌸 سحر هشتم.....
هفت سفره از ضیافتت، جمع شد...
و تو همچنان،به سفره داری ات، مشغولی.
خسته نشدی...؟ خدا
از بس آغوش گشودی و... من، رمیدم!
از بس، بوسه بارانم کردی و... من ساده از کنار بوسه های بی نظیرت رد شدم!
از بس، سفره گستردی و... من به هنر رنگ رنگِ تو، دل ندادم؟
خودم... از خودم خسته ام، خدا!
از قلبی، که توان دریا شدن ندارد،
از بالهایی، که جانِ بال زدن ندارد،
از سجده هايي، که به درآغوش کشیدنت، ختم نمی شود،
هشت سحر است که؛
زمین را برایم خلوت کرده ای
تا مــن، دست در دست تو...
گوشه ای از آسمان را بگیرم و پرواز کنم.
امـــــا،
سنگینی روح کوچکــم، چنان زمین گیرم کــرده، که حتی هوس پرواز هم، به سرم نمی افتد!
چه کنم، محبـــوبم؟
بی تــو همه آسمان هم، در یک شیشه دربسته، حــبس می شود؛
چه رسد به روح تنــگ من، که عمريست در چهارچوب بدنم، حبس شده است!
امشب برای دریا شدنم، قنوت می گــیرم،
برای رها شدنم از زنجیرهایی، که پای دل مرا ســـخت بسته اند.
تــو؛ تنها گشاینده گره های کور زمینی.
من جز تــو، هیچ گره گشایی را نمي شناسم.
یک سوال؛ خدا ؛
امشب گره های کوری را که همه عمر، به پای قلبم زده ام، باز می کنی؟
📝
پروانه های وصال
#کنترل_ذهن 358 🔹 یکی از محققین در این موضوع میگه که علت اینکه حضرت ابراهیم یه مقدار بیتاب بود و مو
#کنترل_ذهن 359
😭گریه کنان به خدا عرضه داشت: خدایا من برای تو قربانی ندادم... مگه میشه که عاشق در راه معشوقش قربانی نده؟
🌺 خداوند فرمود: تو به خاطر اینکه پسر عزیزت رو قربانی نکردی انقدر ناراحتی؟
عرضه داشت: بله...
خداوند پرسید: تو خودت برای خودت عزیز تری یا آخرین پیامبر؟
- خدایا معلومه آخرین پیامبر.
- پسر تو عزیز تره یا پسر آخرین پیامبر؟
- معلومه خدایا! پسر آخرین پیامبر برام عزیز تره...
🌷 بعدش خدا پرده رو از جلوی چشم حضرت برداشت و تمام وقایع کربلا رو نشون داد... اشک های حضرت برای امام حسین علیه السلام شروع به باریدن کرد...😭
خداوند فرمود: ابراهیم... به خاطر این اشکا قربانی رو از تو پذیرفتیم...
اون موقع بود که توجه حضرت ابراهیم به خدا محو شد...
🌷 خدایا توجه ما رو "بدون اینکه چیزی از ما بگیری" به خودت جلب کن
مثل کاری که با حضرت ابراهیم کردی....
🌷
پروانه های وصال
#کنترل_ذهن 359 😭گریه کنان به خدا عرضه داشت: خدایا من برای تو قربانی ندادم... مگه میشه که عاشق در را
#کنترل_ذهن 360
🔵 یه اتفاقی باید در عرف جامعه ما بیفته. چه اتفاقی؟
اینکه تصور مردم باید نسبت به دین عوض بشه.
چطور؟
✅ باید در عرف جامعه ما، این یه مساله خیلی واضح باشه که دین به انسان قدرت میده، اما واقعا اینطور نیست.
.
قبول دارید؟
💢 یعنی مردم تصورشون از دین این نیست که مهم ترین اثر دین در انسان رو "قدرتمند شدن انسان" بدونن!
⭕️ در طول قرن ها تعلیمات و تبلیغات دینی اصلا به این موضوع پرداخته نشده
مثلا شما از هر کسی نظر سنجی کنید که به نظر شما اولین اثر دین در انسان چیه
حتما این جواب ها رو میشنوید:
🌷 مهربان شدن، نورانی شدن، معرفت، سخاوت، ادب و...
معمولا از این دست جواب ها رو میشنوید. درسته؟
🌷
پروانه های وصال
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۴۴🎬: انگار اشتهای سفیانی سیری ناپذیر است ,عمده ی مناطق سوریه را تحت تسلط خو
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت ۴۵🎬:
شبهای نوزدهم وبیست ویکم رمضان را با بچه ها به صحن حرم حضرت معصومه س رفتیم تا صبح شب زنده داری کردیم واز خدا ظهور حجت را طلب نمودیم,حتی حسن وحسین وزینب که تنها شش سال از عمرشان میگذرد ,مثل انسانهای بزرگ اشک میریختند ومهدی عج را میخواستند,انگار این بچه ها هم باسن کمشان متوجه وخامت اوضاع دنیا شده اند وتنها راه نجات را ظهور حجت خدا میدانند.
امشب شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان است,همراه بچه ها ,طبق معمول این چند وقت,به حرم مطهر رفتیم واز حلاوت زیارت وعبادت سیراب شدیم.
نزدیک اذان صبح لقمه هایی را که همراهم اورده بودم ,یکی یکی به بچه ها دادم,سحری مختصر راخوردیم ,بچه ها مدام به اسمان نگاه میکردند وهریک ستاره ای درخشان را به دیگری نشان میداد
حسن:اون بزرگه مال منه
حسین:اون کناریش که خیلی نور داره مال من
زینب:منم اون سه تا ستاره کنار هم رامیخوام....از بازی بچه ها لبخندی به لبم نشست ونگاهم از صورت بچه ها به آسمان کشیده شد,به یک باره نوری دراسمان به درخشیدن گرفت وصدای ملکوتی در فضا پیچید,مضمون گفته هایش اینچنین بود:هان ای مردم,بدانید وآگاه باشید حجت زنده خدا برروی زمین قایم ال محمد ص است,حق با حجت بن الحسن ,امام مهدی ع وشیعیانش هست,پس اگر طالب بهشت هستید,مهدی عج وشیعیانش را یاری کنید....
صدا خیلی واضح وشمرده شمرده وبسیارمعنوی بود...انگار زمان ایستاده بود,هیچ کس پلک نمیزد...من این حرفها را باعربی فصیح شنیدم واز برخورد اطرافیانم فهمیدم انها به فارسی شنیده اند...غوغایی به پاشد...دیگر هیچ کس درعالم خودش نبود...همه وهمه از شوق چشم شده بودند وباران رحمت الهی بود که از این چشمها میجوشید ,صورت همه مملو از خنده وسرشار,از اشک شوق بود...
به خدا این همان صیحه ی آسمانی وعده داده شده بود...به والله این کلام ,کلام خدا بود که از دهان جبراییل برای مردم اورده شده بود...
غوغایی به پابود ,هیچ کس نمیدانست چه کند همه از خودبیخود بودند که با صدای ملکوتی اذان که در صحن پیچید بازهم متوجه خدا شدیم وحمله کردیم به سوی صفهای نماز..... گویی هرکداممان میخواستیم اولین نفری,باشیم که سجده شکر به درگاه خدا میکنیم وازاین موهبتی که ارزانیمان داشته تشکر کنیم.
نماز تمام شد,هیچ کس دل کن نمیشد که به سمت خانه هایمان برویم,من دوست داشتم این شادی راباکسی سهیم باشم,دست بچه ها راگرفتم تا برویم وبعداز چندسال بیخبری، از تلفنهای عمومی به طارق زنگ بزنم وباهم شادیمان راجشن بگیریم,هرچند از پشت تلفن...هرچند با کلامی وسخنی...
اما نمیدانستم این تماس سراغاز غمهایم میشود.
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت ۴۵🎬: شبهای نوزدهم وبیست ویکم رمضان را با بچه ها به صحن حرم حضرت معصومه س ر
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۶🎬:
تلفن عمومی رابرداشتم,میدانستم که درعراق هم ،حتما صداشنیده شده وهمه دراین صبح زود وزیبای رمضان, بیدارند...اصلا مگر خواب دیگر معنی دارد؟؟
شماره طارق راگرفتم:شماره موردنظر درشبکه موجودنمیباشد...
دوباره ودوباره گرفتم وهربار همین را تکرار میکرد.
شماره فاطمه راگرفتم....دوباره همین صدا شماره مورد نظر ……
کم کم نگران شدم...یعنی چه؟نکنه اتفاقی افتاده؟؟
با دست پاچگی ,مخاطبین گوشی راباز کردم وشماره خاله صفیه راگرفتم .
اینبار تلفن وصل شد وبا دومین بوق صدای خاله درگوشی پیچید:الو
بغضم شکست:الو خاله منم سلما....
تاصدایم راشنید ,خاله صفیه بدترازمن گریه را سر داد,به طوریکه قادربه حرف زدن نبود,انگار گوشی از دستش افتاد ,یکدفعه صدای دورگه پسری درگوشی پیچید:الو...
خدای من اگر اشتباه نکنم این باید عماد باشد....
من:الو عماد....منم سلما....
عماد هم مشخص بود که بغض کرده باخوشحالی گفت:سلما خودتی؟؟قربونت بشم,کجا بودی؟وباهیجانی افزون تر نگذاشت من حرف بزنم وادامه داد:سلما امروز صدا راشنیدی؟؟
اینجا یه صدا اومد مشخص بود از اسمان هست و کار بشر نمیتونست باشه,حتی ابوعلی هم که مریض بود وتازه خوابش برده بود با بلندشدن صدا از خواب بیدارشد...سلما اینجا غوغایی هست...میگن امام زمان عج داره میاد...برادرک زجرکشیده ام دیگه نتونست ادامه بده وبا گفتن این جمله بلند بلند زد زیر گریه,از گریه عماد منم گریه کردم وبچه ها هم که شاهد این ماجرا بودند اشکشان درامد..
دوباره صدای خاله تو گوشی پیچید اما اینبار با ارامش بیشتری...
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۴۶🎬: تلفن عمومی رابرداشتم,میدانستم که درعراق هم ،حتما صداشنیده شده وهمه درا
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۷🎬:
خاله :عزیزم توکجا بودی؟بعداز اینکه خبر شهادت علی....واینجا دوباره بغض خاله ترکید..خبرشهادت علی را شنیدیم,طارق چندین بار به ایران امد ,دوست داشت که کنارتان باشد واگه امکانش بود برگردانتتان عراق,هیچ کدام از دوستان وهمرزمان علی,که طارق میشناختشان,نبودند,تا نشانه ای هرچندکوچک از شما بگیره برای همین هردفعه که میاد ایران به یه سمت میره,فقط میدونست که توگفتی احتمالا قم ساکن میشیم,الانم چند روزی هست با فاطمه ومهدی امدن ایران,فردا قرار بود برگردند ,یه شماره داره,میدم بهت باهاشون تماس بگیر...وادامه داد:راستی مادر,عباس که پیدا شد درسته؟؟
دوباره یاد علی افتادم,با صدای گرفته گفتم اره ,علی ,جانش را برای پیدا کردن عباس کف دستش گرفت ورفت....دیگه هم برنگشت...اما عباس را برگرداند وبعد خاله با تک تک بچه ها صحبت کرد,بچه ها هم از شادیهایی که امروز درپی هم میامد ,درپوست خود نمیگنجیدند.
خیلی خوشحال بودم,بازعماد گوشی راگرفت وشماره طارق را خواند,عماد هنوز دوست داشت صحبت کند اما من به خاطراینکه دلم میخواست هرچه زودتر با طارق حرف بزنم وببینم کجاست,قطع کردم.
شماره ای را که عماد برام گفته بود را گرفتم,چندتا بوق خورد وصدای طارق توگوشی پیچید:الو...
از هیجان تمام بدنم به رعشه افتاده بود,بغض گلوم راقورت دادم وگفتم:الو...طارق...منم سلما...
از پشت تلفن کاملا مشخص بود که طارق بهت زده شده...با لکنت گفت:س س سلما خودتی خواهرم....
#ادامه دارد...
🖊به قلم…ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۴۷🎬: خاله :عزیزم توکجا بودی؟بعداز اینکه خبر شهادت علی....واینجا دوباره بغض
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۸🎬:
من:اره عزیز دلم,کجایی؟؟
طارق خنده ای از ته دل زد وگفت:یه لحظه صبرکن...بعداز چند ثانیه سکوت گفت:این دومین سجده ی شکریست که الان کردم....صدای ملکوتی صبح راشنیدی؟؟ طارق هم مثل عماد زد زیرگریه وگفت:بالاخره امام زمان عج هم داره میاد....غربت مولا داره تمام میشه....غربت شیعه به پایان میرسه....سلما انتقام خون پدرومادر ولیلای جوانمرگم را میگیره..سلما باید خودمون را اماده کنیم....اقا سرباز میخواد...
طارق گفت وگفت ومن همراهش اشک ریختم ودرشادیش سهیم شدم.
بعداز کلی حرف زدن گفت:ما تا دیروز قم بودیم اماچون اثری ازت نیافتیم,اومدیم تهران که هم فاطمه یه ناخوشی جزیی داشت برود دکتر وهم فردا پرواز داشتیم از تهران به نجف....الان شما کجایید میخوام با کله خودم رابرسونم..
خنده ای زدم وگفتم :قم,الان دقیقا روبروی گنبد وبارگاه حضرت معصومه س,خونه مان نزدیکه...
مردد بودم که ادرس بدهم یا نه؟چون میترسیدم ,هنوز انور دست از کینه وانتقام برنداشته باشد وطارق را با نیروهای خبیثش تحت تعقیب داشته باشد ,که خود طارق تردیدم رادید ودلیلش رافهمیدوگفت:نه نه ادرس نه,درست مثل ملاقاتهامون تونجف ,اما اینبار داخل حرم خانوم حضرت معصومه س....
این بهترین راه حل بود,قرار گذاشتیم برای یک ساعت بعداز نماز ظهر وروی صحن حرم...
خوشحال بودم از امدن طارق وخوشحالتر برای اینکه به زودی مولایمان قدم رنجه میفرمایند....اما نمیدانستم هنوز طوفانها درپیش دارم وهجرانها میکشم وغمها میخورم...
#ادامه دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
پروانه های وصال
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۴۸🎬: من:اره عزیز دلم,کجایی؟؟ طارق خنده ای از ته دل زد وگفت:یه لحظه صبرکن...
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۹ 🎬:
بچه ها رابردم خونه,از شوق وذوقی که داشتم نمیدانستم چکارکنم.
بچه ها خسته بودند,فرستادمشان تا یه ساعتی بخوابند وخستگی درکنند وبرای بعداز ظهر سرحال باشند وباهم بریم حرم.
دراین فاصله چون خواب به چشمای خودم نمیامد ,رفتم سراغ وب سایتم وصفحه های مجازی....اوه خدای من چه غوغاییست ,دنبال کننده های صفحه ها وخیلی بیشتر دیگر ,همه وهمه حرف از صدای اسمانی امروز صبح میزدند,از هرجای دنیا پیام داشتم وجالبه که این ندای اسمانی را هرکسی با زبان خاص خودش شنیده بود,بی شک اینهم نشانه ای از حقانیت امام زمان عج وشیعیانش بود.
خیلیا خارج از دین ومرام ومسلکشان ,اعلام امادگی برای یاری امام مهدی عج کرده بودند واز من سوال میپرسیدند که کجا باید به خدمت ایشان برسیم...
ومن جواب میدادم,ان شاالله خود حضرتش زمان ومکان را مشخص میکنند اما انچه که واضح است ایشان برای اولین بار درمکه ظاهر میشوند واز انجا خروج میکنند .
نمیدانم چه حکمتیست که وقتی انسان منتظر دیدن کسی است، ساعتهایش انقدرکند میگذرد که انگار اصلا عقربه ها درحرکت نیستند...اما گذشت...
نماز ظهر را خواندیم وبه سمت صحن حرکت کردیم...
وارد صحن که شدیم ,چشمانم درجستجوی چهره ای اشنا بود...دست حسین وحسن را در دست زهرا دادم تاکید کردم که به هیچ وجه از کنارم تکان نخورد ودست عباس وزینب هم در دستان خودم بود....خدای من درست میدیدم,طارق وفاطمه دقیقا روبرویمان کمی دورتر بودند ودربین جمعیت دنبال ما میگشتند,یک لحظه دست عباس وزینب از دستم رها شد تا بتوانم با تکان دادن دست وعلامت دادن ,طارق وفاطمه را متوجه خودمان کنم، عباس وزینب که همیشه کشته مرده ی آب وعاشق اب بازی بودند به طرف حوض وفواره ی وسط صحن حرکت کردند,در حینی که با صدای بلند فریاد میزدم ودنبالشان میدویدم,بچه ها داخل جمعیت گم شدند وبند کیف دستی من کشیده شد وسوزشی درشکمم احساس کردم....دنیا پیش چشمانم تیره وتار شد...
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت هست در آخرالزمان ابلیس اونقدر بین مؤمنین اختلاف ایجاد میکنه که بعضی اب دهان به روی هم پرت می کنند. چرا؟ تا با هم متحد نباشن که ظهور محقق شه!
🔹اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰آیا کسی هست که در ماه رمضان بخشیده نشه؟!
🔸خدا همه رو درماه رمضان میبخشه الا یک نفر یا یک دسته از آدمها رو
🎙حجت الاسلام حسینی
انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دگرگونی مرد معتاد به الکل در سایه عنایت حضرت رقیه (س)
انتشار حداکثری با شما ✅
🌿زائـــر خدا✨️😊
•برخیز و در #دل_شب دل سوی کبریا کن
بیپرده، بیوساطت با جان و دل دعا کن
•دل را به سوی او کن، با اشک خود وضو کن
با دوست گفتگو کن، گریان خدا خدا کن
•غافل مشو ز یزدان امید بر خدا بند
اسباب ظاهری را از جان خود جدا کن
•بین خدا و مخلوق، دیوار و پردهای نیست
در خلوت شب از جان با خالقت صفا کن