فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سبزی_پلو_با_ماهی😍😋
ماهی شوریده یا هر ماهی دیگه ۱ کیلو
زعفران دم شده ۸ ق غ
روغن زیتون نصف پیمانه
نمک ۱،۵ ق چ
زردچوبه ۱،۵ ق چ
پودر سیر ۱،۵ ق چ
فلفل سیاه ۱ ق چ
فلفل قرمز نوک ق چ
سبزی کوکو ۳۰۰ گرم
تخم مرغ ۱ عدد
آرد ۲ ق غ
نمک،فلفل سیاه،زردچوبه نصف ق چ
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن زندگی آزادی قسمت سی ام: قایق موتوری روی دریایی آرام تاریکی و آب را میشکست و به پیش م
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی آزادی
قسمت سی و یکم:
دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در عالم خود غرق بودند و سکوت بین آنها حکمفرما بود، گویی سکوت سخنی گیراتر از هر حرفی بود
گهگاهی با تکان های کشتی اندکی تکان می خوردند و در این لحظه صدای الی بلند میشد و چیزی میپراند.
سحر غوطه ور در افکارش بود متوجه نبود که تاریکی شب سیاه به روشنایی روز گره خورده، داشت فکر میکرد به راستی که جولیا درست و صادقانه گفته و با اینکه خارج شدن این دخترا غیر قانونی بود ، اما شرایطی فراهم شده بود که کوچکترین ناراحتی برایشون پیش نیاد.
دیشب که با سه دختر همسفرش صحبت می کرد متوجه شد که هر کدام از اینها داستانی برای خودشون دارند ، قصه ی زندگی هر کدام متفاوت بود و هیچ شباهتی با هم نداشت، اما انگار از این زمان همراهی شان ، داستان زندگیشان شبیه به هم خواهد شد.
چون هر سه دختر توسط جولیا و گروهش به خارج از کشور برده میشدند.
سارینا و نازگل و سحر آینده ای روشن را میدیدند و اصلا به این فکر نمی کردند که دلیل اصلی جولیا به کمک کردن به آنها و تامین نیازهایشان چی هست؟ ولی الی نظرش فرق میکرد و مابین حرفهایش مدام عنوان میکرد: ببینید دخترا، من میدونم زیر کاسه جولیا یه نیمکاسه هست یا به قول قدیمیا گربه در راه خدا موش نمیگیره، جولیا از خروج خودمون به خارج کشور حتما یه نیتی داره که به نفع خودش و یا گروهش هست...
سحر سرش را بالا آورد و تخت روبه رویش را کهکسی جز الی نبود ،نگاهی انداخت و متوجه شد ،الی هم که مثل او تخت بالایی را انتخاب کرده بود، خیره به سقف کابین پلک نمیزد.
سحر نفسش را آرام بیرون داد و آهسته گفت: الی....هی الی...
الی به پهلو خوابید و همانطور که چشمایش را می مالید گفت: هعی روزگار!! چته دختر چی میگی؟؟
سحر خیره به صورت کشیده و سبزه ی الی و چشمهای بادامی میشی رنگش گفت: دیشب میگفتی جولیا یه هدفی داره از بردن ما به لندن، به نظرت هدفش چیه؟ من یه ذره نگران شدم.
الی خنده ریزی کرد و گفت: چیه باحرفم دلشوره به دلت انداختم؟! بعدم الان دیگه آب از سرت گذشته، نگرانی را بزن کنار دل بده به دریا...مثل این کشتی
سحر با صدای لرزان گفت: تو رو خدا اگر چیزی میدونی بگو، ما تازه اول راهیم، الان که میرسیم ترکیه، اگر بفهمم واقعا خطری تهدیدم میکنه دوباره این راه رفته را برمیگردم
الی دستش را زیر سرش زد و گفت: چی میگی دختر؟ دلت خوشه...ببینم مدارک داری؟ پول داری که برگردی؟؟ مگه همیطو الکی هست...
سحر آهی کشید و...
ادامه دارد
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ،زندگی آزادی قسمت سی و یکم: دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در ع
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی ، آزادی
قسمت سی و دوم:
سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خدا بگو...
چی حدس میزنی، دلشوره به دلم افتاده، میدونی خدا میدونه فردا چه به روز پدر و مادرم بیاد.
الی سری با تاسف تکان داد و گفت: دختر اگر من میخوام آواره کشور غریب بشم، دلیل دارم، من کسی را توکشور خودم ندارم که منتظرم باشه، آخه تو چه مرگت بود که تلپ تلپ راه افتادی بری خارج؟ زندگیت هم تعریف کردی خیلی خوب بوده و من حاضرم کل عمرم را بدم و یه خانواده ای مثل خانواده تو داشتم...
سحر در دلش صدق کلام الی را تایید می کرد و الی بعد مکث کوتاهی ادامه داد: ببین جولیا و گروهش هر کی و هرچی هستند ،یه هدف خاص دارن، اگر نازگل و سارینا را جذب کردن ،چون نخبه ان می خوان حتما یه استفاده ای ازشون کنن ، اما من و تو که چیز قابل عرضی توی پروندمون نداریم حتما میخوان جایی ازمون استفاده ابزاری کنن...نگاه نکن به عزیزم عزیزم گفتن جولیا...پشت این همه عشق فدا کردن حتما یه گرگ خوابیده دختر...
سحر با شنیدن حرفهای الی ،تازه میفهمید که چه اشتباه مهلکی کرده با لکنت گفت: پ..پ...پس منه احمق الان چکار کنم؟!
الی چشمکی بهش زد و با دستش یه قلب براش فرستاد و با اشاره به طوری که سارینا و نازگل نفهمند گفت: من از تو خوشم اومده، یه نقشه دارم...
از کشتی پیاده شدیم ، برات میگم
سحر آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد و آرام چشمهایش را بست
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ،زندگی ، آزادی قسمت سی و دوم: سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خ
#رمان_آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت سی و سوم:
دقایقی بعد درب کابین را زدند، سارینا و نازگل انگار با وجود اینهمه تلاطم دریا در خوابی عمیق بودند و الی که مانند سحر ،خواب به چشمانش نمی آمد ،با یک حرکت از جا برخواست ،شالی را که به نردبان تخت تکیه داده بود برداشت و روی سرش انداخت و همانطور که چشمکی به سحر میزد گفت: درست است قصد داریم به مهد آزادی سفر کنیم ،اما حفظ اصالت ایرانی بودن خودمان واجب تر است.
سحر لبخندی زد و برای دومین بار تقه ای به درب خورد و پشت سرش صدای مردی بلند شد: خانم ها کسی بیدار نیست؟
الی پله های نردبان فلزی را دوتا یکی پیمود و گفت: صب کن اومدم.
درب کابین باز شد و سینی بزرگی داخل آمد.
الی سینی را گرفت و تشکری کرد و با انگشتان پا درب کشویی کابین را بست و همانطور که سینی را روی میز کوچک وسط کابین میگذاشت گفت: اوه اوه ، چه خبره اینجا!! دخمل پاشین که انگاری خاله جولیا خیییلی سفارشتون کرده و سفرهٔ صبحانهٔ رنگ و وارنگی براتون تدارک دیدن و اشاره به سحر کرد که پایین بیاید.
سحر همانطور که مشغول پایین آمدن بود ، نگاهی به میز کوچک وسط کرد، سینی پلاستیکی سفید رنگ رویش اینقدر بزرگ بود که چیزی از میز کوچک پیدا نبود.
دخترا یکی یکی بیدار شدند، الی کنار سارینا و سحر کنار نازگل نشست
همه به سینی صبحانه ای خیره شدند که خیلی چیزها داخلش بود،از شیر و آب پرتقال و قهوه گرفته تا پنیر و کره و مربا و تخم مرغ و عسل...
انگار ابن چهار دختر پیش رو شاهزادگانی گمشده در دیار دیگر بودند..
سحر همانطور که لقمه ای از نان شیر مال پیش رویش جدا میکرد با خود گفت: یعنی واقعا جولیا کیه؟
چرا اینقدر به ما اهمیت می دهد؟! و این الطاف در پی اش چه خواسته ای نهفته است؟
بعد از صرف صبحانه، الی که دختری پر از انرژی بود رو به دخترا گفت: بچه ها من میرم رو عرشه قدم بزنم کسی هست با من بیا؟!
نازگل و سارینا که انگار تو عمرشون فقط کمبود خواب داشتند نه کم جانی گفتند و روی تخت دراز کشیدن..
اما سحر که ذهنش مملو از سوالات ریز و درشت بود و حس می کرد جواب تمام این سوالات را الی میداند،از جا بلند شد.
مانتویش را که تازه بود از لبه تخت برداشت وهماتطور می پوشید گفت: من میام، منم دلم گرفته...
الی بشکنی زد و گفت: ای جاااانم...سحر را عشقه...بریم گلم و با هم از کابین خارج شدند..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 61 🔶 از تقوا متوجه شدیم که اولا ما خیییییییلی ارزشمند خلق شدیم و باید برای خودمون اح
#تقویت_عزت_نفس 62
دشمن ما ابلیس جوری طراحی شده که در قلب و جان ما میتونه نفوذ کنه.
خیلی وقتا افکاری رو توی ذهن ما میندازه که ما فکر میکنیم این خواسته خودمونه. ولی وقتی انجامش دادیم بعد میگیم ای دل غافل! آخه من با چه فکری این کار رو انجام دادم!!! 😢🥺
و ابلیس به هر کسی خطای متناسب با خودش رو تحمیل میکنه.
🔶 مثلا به کسی که معلم هست خطای متناسبش رو تحمیل میکنه. به کسی که طلبه هست یه جور به کسی که دکتره یه جور دیگه! خلاصه هر کسی باید بشینه و فکر کنه ببینه ابلیس چه خطاهایی رو از آدم میخواد
👈🏼 ما باید به بچه هامون آموزش بدیم که انسان در دنیا در واقع در یک میدان پر از مین داره زندگی میکنه... هر لحظه ممکنه یکی از مین ها منفجر بشه و بریم روی هوا!!!
تقوا یعنی حواست باشه که داری توی میدان مین قدم میزنی!
آیا ما واقعا چنین تصوری از زندگی داریم؟! به هر میزان که این تصور رو داریم به همون اندازه اهل تقوا هستیم...🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 مقدمه یک امتحان بزرگ الهی فراهم شده است
🌱 مراقب باشید! خبری در راه است ...
(( قبل از ظهور ایمانتان رو تکمیل کنید ، که در آستانه ظهور غربالی اتفاق می افتد که اکثریت ایمانشان از بین خواهند رفت ))
فوق العاده مهم
حتما ببینید #محرم #امام_حسین
#نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتخار به جنایات پدران در کربلا
🔺#حجت_الاسلام_راجی در منبر ظهر عاشورای خود نکتهای عبرتآموز را بیان کرد و گفت:
اینکه تصور کنیم مردم در سال۶۱هجری و بعد از واقعه عاشورا به سمت اهلبیت آمده و آنان را از غربت نجات دادند، صد در صد باطل است، آنان نه تنها خود، بلکه نسلشان به جنایات در کربلا افتخار میکردند.
علامه کراجکی در کتابی با عنوان
«التعجب» به نمونههایی حیرتآور از افتخار مردم به جنایت عاشورا میپردازد.
🔻"خانواده هایی در شام، پس از حادثه کربلا با عناوین تازهای مشهور شدند. مانند بنوالسراویل و بنوالسرج و بنواسنان و بنوالمکبری و بنوالطشتی و بنوالقضیبی و بنواادرجا.
🔹بنوالسراویل، فرزندان کسانی بودند که لباس امام حسین را ربودند.
🔹بنوالسرج، فرزندان آنانی بودند که بر پیکر امام حسین اسب تاختند. برخی از آن تازندگان اسب، نعل اسب خود را به بهای بسیاری به مردم فروختند و مردم نعل اسبان را بر سردر خانه خود می زدند و بدان افتخار می کردند.
🔸بنو اسنان، فرزندان کسی بودند که نیزهای را که سر امام حسین بر آن بود را حمل میکرد...
🔸بنوالمکبری، فرزندان کسی بودند که پشت سر نیزهداری که سر امام حسین را حرکت میداد تکبیر میگفت!
💡حال اهمیت آن ۷۲ یار باوفا بیشتر درک میشود.
حال کار بزرگ زینبکبری بیشتر به چشم میآید که چگونه و در چه شرایطی و در جمع چه مردمانی عَلَمِ جهادتبیین را به دست گرفت. #عاشورا #تاسوعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطرناکترین بیماری که در ایران در حال اتفاق افتادن است!!! خودباختگی
🔰 برشی از سخنرانی حجت الاسلام #راجی
🔸 دریافت نسخه با کیفیت
#محرم #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«نجمالدین»، از حسینیه معلی تا پیشنهاد بازیگری
نجمالدین شریعتی در گفتوگو با تسنیم:
🔹در حوزه برنامهسازی مذهبی توجه به خلاقیت و نوآوری یک ضرورت است که امروز نیروهای جوان و خوشفکری در پشتِ ساخت این برنامهها هستند و در «حسینیه معلی» خوشبختانه این اتفاق افتاده است.
🔹ما در «حسینیه معلی» دنبال نشان دادن استعدادها هستیم؛ استعدادهایی بودند که البته این برنامه فراتر از اینها عمل کرد. شاید دنبال به تصویر کشیدن یک هیئت اصیل بودیم و آیینهایی که در جای جای کشور ما برپا میشود و اتفاق میافتد.
🔹قصه عاشورا قصه سوختن است و ما در «حسینیه معلی» بارها این سوختنها را تجربه کردیم و من تمام بدنم درد میکرد و میسوختم و دوباره باید خودم را بازسازی میکردم و خیلی کار سختی بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا حوزه علمیه قم یا مشهد نیست لندن است و زنان اینگونه با افتخار در جایی که بی حیایی افتخار است ،حیا و عشق به حسین را فریاد میزنند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از زمینها مرحومه هستند، بعضی ملعونه...
روایتی شنیدنی از مکالمه زمین کعبه و زمین کربلا
در محضر استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این هم سند حساسیت #حاج_قاسم به #حجاب و عفاف در جامعه
شهید سلیمانی:
ما بیاییم بخاطر #انتخابات شعارهای بی ارزش و کم بها بگیم
تا جوان بخنده اما برای فرزند خودمون اون رونپسندیم
برای محفوظ ماندن دختر خودمون حریص باشیم اما برای ولنگاری جامعه به عنوان مسئول بی توجه باشیم و کسی جرات نکنه در جامعه اسلامی امر به معروف کنه
کشاورز خوب وقتی علف هرزی در مزرعه پیدا میشه اون روهرس میکنه قبل اینکه دانه بریزه و مزرعه رو از بین ببره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد رحیم پور ازغدی
#امام_حسین علیه السلام به خاطر "امر به معروف و نهی از منکر" به قتلگاه رفت، شما هی حسین حسین میگید ولی به هیچ قتلگاهی نزدیک نمیشید! #عاشورا #محرم ۱۴۴۶
🌠☫﷽☫🌠
شمر کیست؟ مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، #امام_حسین (ع) را کشت!
یکی از افراد مقابل امام حسین، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین! کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.این چنین کسی حالا در کربلا شمر میشود.
شمر آدم کوچکی نبود، اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما بگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید.
فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند! بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.
در کربلا هر روز بيست هزار نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد!
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله برای نماز خواندن، اذان می گفتند؛ فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمیخواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می گوید: «نماز شما قبول است؟!» درگیری می شود. حبیب به شهادت می رسد. حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.
ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر! شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟
✔️این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما برای عاقبت به خیری و همچنین فریب نخوردن به وسیله شیطان و نفس اماره در مورد مال و مقام دنیایی👌🏻
#محرم۱۴۴۶ #عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖هم در مسجد اعظم قم
و هم در خیابانهای لندن
وقتی پرچم #فلسطین بردن توی هیئت، دعوا درست شد...
#انگلیس با هر هیئتی مخالف نیست! #شیعه_انگلیسی
🔘داستان کوتاه
"عاقبت قاتلان حسین(ع)
زرعة بن اَبان بن دارُم"
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد.
روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی بر او غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صد سوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان میدانستند که اگر آن حضرت جرعهای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند.
همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور داد که میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد.
آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام میدهند سوی تو شکایت میکنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن اَبان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
پایان زندگی ننگین او؛
اکثر مقاتل نوشتهاند که زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونهای که از سرما و گرما فریاد میزد گویا آتشی از شکمش شعله میکشید و پشتش از سرما میلرزید.
هرچه آب میخورد سیراب نمیشد.!
آب را برای او سرد میکردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد میزد «آبم دهید»
یک کوزه آب به او میدادند، میخورد و کوزه دیگر میرسید و او بر پشت میافتاد و باز تشنه میشد و فریاد میکرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت میکند که گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری میکردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش میآوردند آمیخته با شکر و قدحهای پر از شیر و کوزههای پر از آب
او میگفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی میمیرم کوزهها یا کاسهای پر از آب به او میدادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود.
او میآشامید و همین که لب خود بر میداشت، لحظهای دراز میکشید و مجددا میگفت آبم دهید...
اصبغ میگوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
منتهی الامال
تاریخ طبری
بحارالانوار مجلسی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─