پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت سی و نهم: سحر از جا بلند شد ، ناگهان الی به صدا درآمد و گفت: ببخ
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت چهلم:
سحر که انگار خشکش زده بود، بدون اینکه حرکت اضافی کند دستش را عقب کشید ، حس می کرد یه زنجیر با پلاک باشه.. با خودش فکر میکرد، چرا الی اینو به کریشا نداد؟!
اون که گفت هر چی بهش بدن بعدا پس میده...
بالاخره آخرین دختر هم رفت و حالا چهار دختر با لباس یک رنگ و یک شکل و البته قد و قامت مختلف کنار هم ایستاده بودند.
الی و سحر قد بلند بودند، سحر لاغر اندام و الی هیکلی تر اما خوش اندام
سارینا کمی کوتاه تر از سحر و الی و یه جورایی معمولی بود نه چاق و نه لاغر..
نازگل که حدودا بهش میخورد ۱۵۵ قدش باشه ، لاغر اندام و کلا ریزه میزه بود.
با آماده شدن دخترها، بالاخره کریشا رضایت داد که وارد ساختمان اصلی بشن.
وارد ساختمان اصلی شدند
یه هال که سرامیک کف آن مثل سرامیک همون اتاق بود ،یه آشپز خانن اوپن هم رو به روی راهروی ورودی به چشم می خورد
دور تا دور هال با مبل های چرمی قهوه ای رنگ پوشیده شده بود و جلوی هر مبل هم یه میز اصلی به همون رنگ به چشم میخورد.
رو به روی آشپز خانه دری چوبی دیده میشد و از بغل در چوبی پله های مرمرین مار پیچ به بالا میرفت.
کریشا به سمت آشپزخانه اشاره کرد و گفت: معمولا غذا ، صبحانه و نهار و شام را توی آشپزخونه صرف میکنیم
اتاق پایین مال من هست و اتاقی پشت آشپزخانه هست که برای خدمه در نظر گرفته شده.
چهار اتاق هم بالا هست که هر کدوم دو نفره هست، سرویس حمام و دستشویی داخل هر اتاق موجود است
دوتا اتاق برای شما آماده شده
دونفری یک اتاق انتخاب کنید تا بگم وسایلتون را بیارن به اتاقتون...
سحر ناخودآگاه خودش را به الی چسپوند و آروم گفت: خودمون با هم باشیم...
الی چشمکی نامحسوس زد...هنوز امانتی الی توی مشت سحر بود.
دخترا به همراه همون خانمی که در را براشون باز کرده بود از پله ها بالا رفتند
الی و سحر اولین درب سمت راست را انتخاب کردند و اتاق بغلش هم برای سارینا و نازگل شد.
سحر بدون تعارف خودش را داخل اتاق انداخت و الی هم پشت سرش وارد شد
در را آهسته بست ، سحر می خواست مشتش را به طرف الی بدهد و باز کند
که الی خیلی زیرکانه دست سحر را گرفت و می خواست نشون بده که هیجان زده است و سحر را به طرف پنجره کشاند و آرام زمزمه کرد: حرکت مشکوکی نکن...احتمالا اینجا دوربین کار گذاشته باشن...
سحر با شنیدن این حرف یکه ای خورد اما الی زرنگتراز این حرفها بود و او را به طرف پنجره کشانید ..
سحر با خودش فکر میکرد: چقدر الی باهوش و چقدر خودش ساده انگار هست...
و ترسی مبهم به جانش افتادن بود که واقعا با چه کسانی طرف هست؟
چرا روی او حساسیت بیشتری داشتند؟!
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهلم: سحر که انگار خشکش زده بود، بدون اینکه حرکت اضافی کند دستش
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی ، آزدای
قسمت چهل و یکم:
بالاخره بعد از روزی پر از ماجرا، سحر روی تختی که برای خودش انتخاب کرده بود ، تختی که نزدیک پنجره اتاق قرار داشت و با رو تختی آبی کم رنگ پوشیده شده بود ،دراز کشید.
الی که از زمان ورود به اتاق اجازه حرف زدن به سحر را نداده بود.
با دراز کشیدن سحر ، انگار طلسم هم شکسته شده بود، حالا که چمدان وسایلشان را آورده بودند، دفتری را از داخل وسائلش برداشت و به طرف تخت سحر رفت .
سحر خودش را گوشهٔ دیوار کشید تا جایی برای الی باز شود
الی دفتر را باز و همانطور که با خودکار به صفحات دفتر اشاره می کرد گفت:
من به نوشتن خاطرات هر روز عادت دارم و از دیروز توی کشتی نتونستم بنویسم.
و روی کاغذ نوشت: اینجا هیچ حرف خاصی نزن
دوربین کار گذاشته اند.
هر چی خواستی داخل دفتر بنویس
سحر نگاهی به دفتر و نگاهی با ترس به دور و برش کرد..
الی خیلی عادی ادامه نوشتنش را از سر گرفت: عادی باش دختر چرا اینقدر تابلو بازی درمیاری؟
سحر لبخند ساختگی زد و رو به الی گفت: منم میتونم یه یادگاری برات بنویسم.
الی دفتر را به سمتش داد و گفت: خیلی هم خوشحال میشم...
سحر دفتر و خودکار را قاپید و نوشت: تو واقعا کی هستی؟ این کارا برای چیست؟
ما با چه کسی طرفیم؟ تو منو داری میتروسنی....اون گردنبد چی بود؟
الی لبخندی زد و گفت: به به ،دست به قلمت هم خوبه...
در همین حین درب اتاق را زدند...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ،زندگی ، آزدای قسمت چهل و یکم: بالاخره بعد از روزی پر از ماجرا، سحر روی تختی که برا
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت چهل و دوم:
الی اوفی کرد و همانطور که دفتر را میگرفت و آن را می بست از جا بلند شد و گفت: دقیقا سر لحظهٔ حساس میزنن تو حالت..
بار دیگه در زده شد ، الی در را باز کرد، یکی از خدمتکاران خانم بودکه با فارسی شکسته ای ، سعی میکرد بفهماند که غذا حاضر است.
الی لبخندی زد و گفت : ما یه ربع دیگه میایم و سریع در را بست
بعد دوباره به طرف سحر رفت
کنارش نشست
در دفتر را باز کرد و نوشت: فعلا من هم نمی دونم چی به چیه...منم مثل تو...اما از لحظهٔ حرکت احساس کردم ،کار خطرناکی کردم ، داستان زندگیم را میدونی، من مجبور بودم مجبورررر
اما تو از سر خوش و هوس راهی این سفر شدی و با برخوردهایی شد، مطمئنم تو را برای یه کار مهم لازم دارن و وجود تو براشون بیش از دیگران مهم هست، برای همین بهت میگم خیلی مراقب خودت باش...
هر اتفاقی برات افتاد به من بگو...
به من اعتماد کن عزیزم....
سحر که کلمات را تند تند میخوند، بدون اینکه حرکت مشکوکی کند ،رو به الی گفت: الی بریم غذا بخوریم، خاطره نویسی را بزار بعدش، از اون زنجیر خاطره انگیزت هم داستان داری..
الی خنده بلندی کرد و گفت: همون که مال مادرم بود و خیلی برام عزیز بود؟!
اونو که بهت گفتم دیگه...
و با این حرف ، سحر متوجه شد که اون پلاک و زنجیر چرا برای الی ارزشمند بود و نمی خواست از خودش جداش کنه و الانم دست خود الی بود.
المیرا در دفتر را بست اما قبل از بستن سحر حس کرد تمام نوشته ها پاک شده...
نفسش را آهسته بیرون داد و با خودش گفت: من خیلی خیالاتی میشم...خییلی
هر دو نفر از جا بلند شدند تا برای خوردن شام به طبقه پایین بروند
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
یامهدی ریپورتم نمیتونم پی ویتون چیزی بنویسم: #تقویت_عزت_نفس 65 ⭕️ اگه پولت رو در راه خوبی خرج نکرد
#تقویت_عزت_نفس 66
❇️ قلب و روح انسان مثل آهن میمونه! دیدید آهن رو یه جا بندازی به خودی خود بعد یه مدت زنگ میزنه؟
💢 قلب انسان هم همینه. همین که بهش نرسی غبار روش رو میگیره...
و انسان مومن باید همیشه مراقب باشه که قلبش زنگ نزنه و پوسیده نشه.
واقعا در جامعه ما خیلی از مردم دل هاشون مرده هست... در جوامع دیگه که اوضاع داغون هست.
💕🌷 انسان مومن همیشه زنده دل هست. 80 سالش هم که بشه بازم میبینی با روحیه و با نشاط زندگی میکنه.
مثلا امام خمینی و امام خامنه ای عزیز. این عزیزان سنشون هم که بالا باشه بازم با نشاط هستند.
آدم با تقوا دل زنده هست. وقتی باهاش حرف میزنی احساس خوبی پیدا میکنی 😊
💠
➖آیا میدانستید در دولت ۳ساله شهید رئیسی بدهی خارجی ایران به پایینترین رقم سه دهه اخیر رسید؟! #شهید_رئیسی #شهید_جمهور
جناب آقای #ظريف
حواشی حضور دیروز شما در نماز جمعه برای ما جالب بود، آن هم وقتی بعد کلی جست و جو متوجه شدیم آخرین حضور شما در نماز جمعه مربوط به ۱۰ سال پیش( دی ۹۳) و مشهد بوده است؛ لذا معلوم میشود چرا پس از ده سال یاد #نمازجمعه افتادید! ما که میدونیم چند عدد شعاردهنده برعلیه خود را هم به همراه برده بودید!!! #فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطاب رهبر انقلاب به کسانی که بدون توجه به مصلحت کشور علیه برخی خواص شعار میدهند:
«اگر کسانی که این کارها رو میکنند حزباللهی و مؤمن هستند، خب نکنند این کارها رو. میبینند که تشخیص ما اینست که به ضرر کشور است»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سرنوشت یزید ملعون چه شد؟
🔹چند روایت درباره مرگ یزید بن معاویه، مسبب واقعه اسفناک کربلا، وجود دارد که آنها را در کلیپ #زوم_بینهایت مرور کردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواهی بدونی ظرفیتت چه قدره؟ بگو چی دلتو برده...
پای منبر استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تهدید مقام یمنی به انتقام قاطعانه از اسرائیل و آمریکا
🔹معاون وزیر رسانه دولت یمن اعلام کرد واکنش ما به آمریکاییها و اسرائیلیها قاطعانه خواهد بود.
🔹نیروهای مسلح یمن هم اعلام کرد به شدید ترین و قوی ترین شکل به این حمله ددمنشانه صهیونیستی-آمریکایی پاسخ خواهیم داد.
🔹وزارت بهداشت #یمن از سوختگی شدید برخی از شهروندان یمنی در جریان تجاوز ارتش اسرائیل به بندر الحدیده یمن خبر داد. #طوفان_الاقصی
۱۴ #محرم ۱۴۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روایت مرحوم آیت الله بهجت
درباره معجزه اشک برای امام حسین(ع)
ا ﷽ ا
🥀 شيخ کشي فرموده:
جعفر یکی از شیعیان حضرات که مرثیه میگفت، وارد شد بر حضرت صادق علیهالسلام، هنگامي که زيد شحام و جمعي از شيعيان کوفه حاضر بودند، حضرت او را نزديک طلبيد و به او فرمود:
🥀 شنيده ام در مرثيه حضرت امام حسين علیهالسلام شعر ميگويي، و نيکو ميگويي.
🥀 عرض کرد: آري، فدايت شوم...
🥀 فرمود: بخوان. او خواند، و امام صادق علیهالسلام و حاضرين گريستند، و اشک چشم امام علیهالسلام به صورتش جاري شد...
🥀 سپس فرمود: اي جعفر! به خدا سوگند، ملائکه مقربين در اينجا حاضر بودند و اشعار تو را، براي امام حسين علیهالسلام، شنيدند و گريستند، چنان که ما گريستيم، بلکه بيشتر؛ و خداوند واجب گردانيد براي تو بهشت را در اين ساعت به تمامه، و تو را آمرزيد.
🥀 سپس فرمود:
ميخواهي زيادتر بگويم؟!
🥀 گفت: آري، اي آقاي من...
🥀 فرمود: هر کس براي امام حسين علیهالسلام شعري بگويد؛ و بگريد، و بگرياند، خداوند بهشت را بر او واجب ميگرداند. و او را ميآمرزد.
📕 رجال کشي، صفحه ۲۴۶
حدیث_حسینی
حضرت امام_حسین علیه السلام
🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅هیچ وقت بی وضو نخوابید!
🔰#استاد_جاودان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅مذهبیهایی که دشمن #امام_زمان عج هستن اما فکرش را هم نمیکنند!
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
🔰#استاد_شجاعی
عاقبت قاتلان واقعه کربلا:
۱.شمر بن ذیالجوشن:
صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین (ع) و یارانش
دستگیری توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ توسط کیان ایرانی
۲.محمد بن اشعث بن قیس:
فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند
روز عاشورا در پی نفرین امام حسین (ع) عقرب سیاهی او را نیش زد و با خواری تمام مُرد
۳.عبید الله بن زیاد:
همه جنایتها به دستور مستقیم او تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت
چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین (ع) بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد
۴.سنان بن انس:
نقش مؤثری در کشتن اباعبدالله الحسین (ع) داشت
زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری به هلاکت رسید
۵.عمر بن سعد:
مجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت
به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و از بلندی به پایین پرتاب شد و سرش از تن جدا شد
۶.حرملة بن کاهل:
پرتاب تیر بر گلوی علیاصغر (ع)
دست و پایش را قطع کردند و زنده زنده در روغن داغ سوزانده شد
۷.زرعه دامی:
او نیز از قاتلان امام (ع) است
هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه میزد و میگفت به من آب دهید
۸.شبث بن ربعی:
با شمشیر به صورت مبارک امام حسین (ع) زد
ابراهیم بن مالک اشتر آنقدر رانهایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا و جسدش را سوزاند
۹.ابحر بن کعب:
برداشتن مقنعه حضرت زینب (س) و کشیدن گوشواره از گوش ایشان
ابراهیم بن مالک اشتر، دست و پاهایش را قطع کرد، چشمهایش را از حدقه درآورد
۱۰.عبدالله بن ابی حصین:
آب را بر سیدالشهداء (ع) بست
به نفرین امام حسین (ع) مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب مینوشید تشنگیاش برطرف نمیشد تا اینکه هلاک شد
۱۱.شرحبیل:
از پشت بر صورت امام حسین (ع) زد
مختار او را زنده زنده در آتش سوزاند
⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی که
✨هیچ وقت غم نبینید
🌸و نور خدا
✨همیشه زینت بخش
🌸زندگیتون باشه
✨آرزو میکنم وجودتون
🌸پر شه
✨از عشق به خــــدا
🌸پر شه از خوشبختی
✨و پر شه از خیر و برکت الهی
🌸مهرتون ماندگار
آخرین شب تیرماهتون بی غم 🌙
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌏الهی با نام و یادت
💗💫روزمان را آغاز میکنیم
💙💫خدایا به اندازه مهربانیت
💗💫درکار همه برکت
🌷🌏درمشکلشان گشایش
💙💫در وجودشان سلامتی
🌷🌏در زندگَیشان
💗💫خوشبختی قرار بده آمین
🌷🌏بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
💙💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤صبحم،بنامِ اربابم حسین(ع)
🖤عالم،به عشقِ روی تو بیدار میشود
🖤هر روز، عاشقـانِ تو بسیارمی شود
🖤وقتی،سلام می دَهَمت، درنگاهِ من
🖤تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود
🖤اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
ِ🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
ِ🖤وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن
🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
🥀🍃