🌷۱۲ صفت عبادالرحمان،درسوره فرقان:
🌷۱.باآرامش وبی تکبر راه میروند.
وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ
🌷۲.بدی جاهلان را باخوبی پاسخ میدهند.
وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا
🌷۳.اهل نمازشب هستند.
وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِيَامًا
🌷۴.جهنم راباوردارندوازآن به خدا پناه میبرند
وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا
انَّهَا سَآءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا
🌷۵.درانفاق،اعتدال رارعایت میکنند
وَالَّذِينَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَٰلِكَ قَوَامًا
🌷۶.شرک به خدانمیورزندامیدشان فقط به خداست.
وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ
🌷۷.جان مردم رامحترم میشمارند.
وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ
🌷۸.عفیف وپاکدامن هستند.
وَلَا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ يَلْقَ أَثَامًا
🌷۹.شهادت ناحق نمیدهند.درمجلس گناه شرکت نمیکنند
وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ
🌷۱۰.ازبیهودگیها ، بابزرگواری عبورمیکنند
وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا
🌷۱۱.به آیات خداباتوجه مینگرند:
وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا
🌷۱۲.ازخدا،همسران وفرزندانی میخواهندکه درتقوا،پیشتازباشند.۶۳تا۷۴ فرقان
وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
🌷بدترین چیزها،غم وترس است
🌷بهترین چیرها،آرامش وسلامتی وشادی است
🌷خداباوری وخداشناسی،غم وترس رامیبرد
🌷آرامش وسلامتی وشادی می آورد
🌷الا ان اولیاالله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون
دوست خدا، غم و ترس ندارد
🌷الا بذکرالله تطمئن القلوی
یادخداباعث آرامش است
🌷هو شفاء.قرآن،شفاست.
🌷یامن اسمه دواء وذکره شفاء
ای خدایی که اسمت دواست وذکرت شفاست
🌷فبذالک فلیفرحوا.باقرآن شادباشید
چگونه خداشناسی،غم وترس رامیبردوآرامش می آورد؟
وقتی باورکنی که تواناترین مهربانترین عاقل ترین کریم ترین بخشنده ترین موجودجهان که خالق ماست،ازرگ گردن به مانزدیکتراست وتا ابد یک آن ماراتنها نمیگذارد،
آیااین باعث آرامش نمیشود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای #تنفیذ رئیسجمهور جدید باید رئیسجمهور قبل حضور داشته باشه... 😭😭
جدا جات خالیه سید ابراهیم 💔
#شهید_جمهور #شهید_رئیسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #پزشکیان: به مردم و مقام معظم رهبری قول میدهیم با تمام وجود به این مردم خدمت کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجتماع عفاف و حجاب دختران انقلاب
🇮🇷 در ورزشگاه صدهزارنفری آزادی 🇮🇷
رونمایی از قطعه حجاب با نام
" میراث مادر "
با اجرای خواننده حماسی کشور
💠 سعید صادقی 💠
آهنگساز: امید رهبران
شاعر: قاسم صرافان
27.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات پایانی اجتماع مردمی دختران انقلاب از دوربین شبکه سه.....
چشم دشمنان کور......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید ``آرمانعلیوردی``در اجتماع حجاب،در ورزشگاه صدهزار نفری آزادی،برنامهٔ دختران انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب، در مراسم #تنفیذ_چهاردهم: نباید به وسوسه های دوقطبی سازی اعتنا کرد؛ حالت دلخوری در مجادلات انتخاباتی نباید ادامه پیدا کند. ۱۴۰۳/۵/۷ #انتخابات #پزشکیان
101.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاشیه های یک مراسم خاص
🔹هفتم مرداد مسعود #پزشکیان در یک مراسم خاص به طور رسمی رئیس جمهور ایران می شود، مراسمی که گاهی اوقات در گیرودار حاشیه ها برگزار شده است.
🔹از قهر و آشتی و ترفند هاشمی رفسنجانی تا حکم های خلاف میل خاتمی و احمدی نژاد.
این ویدئو دیدن دارد #شهید_رئیسی #تنفیذ_چهاردهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رهبر انقلاب: خدا را شاکر هستیم انتخابات با وجود فضای اندوه ناشی از فقدان رئیسجمهور شهید به بهترین وجه انجام گرفت #شهید_جمهور #شهید_رئیسی #تنفیذ_چهاردهم
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی ،آزادی قسمت شصت و سوم: نمی دونستم چکار کنم، گیج بودم ، از یک طرف جیغ های مدا
#رمان _نلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و چهارم:
زهرا همانطور که به طرف یکی از پلیس ها میرفت ،کریستا را نشان داد و با زبان انگلیسی گفت: این خانم منو اذیت می کنه، اون می خواد ما را بکشد.
کریستا که تازه متوجه شده بود زهرا انگلیسی می داند و اصلا نمی توانست قبول کند که از یک بچه رکب خورده مات و مبهوت بود و زیر لب میگفت:لعنتی...لعنتی انگلیسی بلد هست.
یکی از پلیس ها دست زهرا را گرفت و به طرف در خروجی راه افتاد و تا کریستا به خود بیاید، زهرا را از در خارج کرد.
کریستا که انگار شوکه شده بود ، خود را به پلیس دیگر رساند و گفت: شما حق ندارید کسی را از اینجا خارج کنید ،گفتم که اینجا...
پلیس دوم بی آنکه حرفی بزند ، کریستا را کنار زد و به طرف در رفت.
کریستا در حالیکه تلفن همراهش را بیرون میاورد تا شماره ای را بگیرد ، فریاد زد: صبر کنید لعنتی ها...صبر کنید الان خود پلیس به شما میگه که کار شما درست نیست ، آخه با پلیس هماهنگی شده و کسی مجوز ورود به این خانه را ندارد.
اما دیر شده بود و من از جا بلند شدم و دیدم زهرا سوار ماشین پلیس شد، همانطور که از اشک از چشمانم جاری بود برایش دست تکان دادم، خوشحال بودم که لااقل این دختر از چنگال این دیوان ادم خوار رهایی یافته، گرچه اطمینان نداشتم جایش بین پلیسهای اینجا امن باشد ، اما هر چه بود بهتر از کشته شدن به دست عفریته ای چون کریستا بود.
کریستا پشت سرم آمد، تنه ای به من زد و همانطور که رد ماشین پلیس را نگاه می کرد ، زیر لب حرفهای نامفهومی میزد.
در را بست و آن را قفل کرد، کلید را برداشت داخل جیب لباسش گذاشت و همانطور که میگفت: الو...
به سمت اتاقش رفت.
انگار می خواست من از حرفهایش چیزی متوجه نشوم
داخل اتاق شد و در را بست، به سرعت خودم را به اتاق رساندم و گوشم را به در چسپاندم، اما فایده ای نداشت ، چون در عایق صدا داشت چیزی نمی شنیدم.
نفسم را آهسته بیرون دادم، نگاهی به آشپزخانه که کفش مملو از خون بود انداختم و با خود فکر کردم، احتمالا خون انسان بی گناهی در آن کوزه بود که می بایست خوراک کریستا و یا زهرای معصوم شود.
با گفتن نام زهرا ، قلبم بهم فشرده شد، این دخترک زیبا عجیب مهرش به دلم نشسته بود، هنوز خیلی از رفتنش نمی گذشت که بدجور دلم برایش تنگ شده بود،اما خوشحال بودم که از این قفس جسته است.
نگاهم خیره به خون روی سرامیکها بود که تازه متوجه سر و وضع خودم شدم، باید لباسم را عوض می کردم و پاهایم را میشستم..
ولی خیلی عجیب بود،اون پلیس ها اصلا توجهی به من نکردند،به نظرم نوعی دستپاچگی توی رفتارشون بود..
می خواستم به سمت حمام بروم که ناگهان در اتاق کریستا باز شد وکریستا با چشمانی که انگار از حدقه بیرون آمده بود به سمت یورش آورد و با لحنی ترسناک گفت...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان _نلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و چهارم: زهرا همانطور که به طرف یکی از پلیس ها میرفت ،کریستا
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و پنجم:
کریستا به سمتم یورش آورد و گفت:
لعنتی...تو کی هستی؟ چطور با اونا در ارتباط بودی؟! اصلا چرا چرا....
من گیج و مبهوت بودم ، این چی داشت میگفت..
با ترس و لکنت گفتم: با ک...کی...؟
کریستا عصبانی تر به سمت یورش آورد و دسته ای از موهای بلندم را در دستش گرفت و گفت: اون دختره انگلیسی بلد بود ، یعنی جاسوس بود، تو هم جاسوسی ، تو هم لنگهٔ اون برادرت هستی، من بهشون هشدار دادم اما توجه نکردند ...حالا باید بفهمند...خاک بر سر جولیا که به خاطر یک کینه، تمام ما را...
وای خدای من! این چی داشت میگفت: برادرم؟! سعید؟! اون این وسط چکاره هست؟
من...من چه نقشی دارم؟!
آب دهنم را به زور قورت دادم و گفتم: زهرا جاسوس نبود اون فقط یه دختر بچهٔ بی گناه و دورگه بود...چرا فکر میکنی یه بچه چهارساله جاسوسه؟!
قضیه برادر من چیه؟! چرا...چرا فکر..
کریستا نگذاشت حرفم تمام بشه، وسط حرفم پرید و اسلحه اش را از زیر
لباسش بیرون آورد و در حالیکه مغز من را نشانه رفته بود با فریاد گفت: خودت را به موش مردگی نزن، من که خوب میدونم تو از ایران پاشدی اومدی که انتقام خون برادرت را بگیری...اونم از جولیا...خواهر نادان من...اما من اجازه نمی دم دیگه حرکت اضافی کنی
قبل از اینکه تو و اون همدست های کثیفت بخواین کاری کنین تو رو میکشم و یک لیوان از خون گرمت میخورم و مراسمی را که قرار بود با اون دختر بچه ها انجام بدم، با تو انجام میدم.
مغزم داشت سوت میکشید ،قدرت تحلیل هیچی را نداشتم، این چی میگفت خدای من؟!
کریستا قدم قدم به جلو میامد و هر قدمی که نزدیک تر میشد ، ترس من بیشتر میشد.
باید سر در میاوردم، اگر قرار بود بمیرم ، باید می فهمیدم چه اتفاقی افتاده...پس آب دهنم را دوباره قورت دادم و در حالیکه خیره تو چشمای کریستا بودم، سعی کردم وانمود کنم عادی هستم پس شمرده شمرده گفتم: بیا یک معامله کنیم، اول تو بگو داستان سعید چیه ، بعد من اطلاعات خیلی مهمی راجع به گروهمون که قرار بود داخل شما نفوذ کنند میدم. اطلاعاتی که برای شما خیلی حیاتی هست.
کریستا در حالیکه چشمهاش را ریز کرده بود گفت: از چی حرف میزنی؟ نفوذ؟ داخل مجموعهٔ ما؟!
سرم را تکون دادم و گفتم: بله...اگر حقیقت را به من بگی...حقیقت را بهت میگم..
کریستا که انگار عصبانیتش کمتر شده بود و حس کنجکاویش گل کرده بود.صندلی چوبی را جلوی مبلی که رویش نشسته بودم ، قرار داد و در حالیکه اسلحه دستش همچنان به سمت من بود، روی صندلی نشست.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و پنجم: کریستا به سمتم یورش آورد و گفت: لعنتی...تو کی هستی؟
#رمان _نلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و ششم:
کریستا خیره در چشمهام شد و گفت: وای به حالت حقیقت را نگی، اصلا اجازه نمی دم تا روز مراسم زنده بمونی و پیشکش لاوی بزرگ بشی، همینجا کلکت را می کنم ،فهمیدی؟!
آب دهنم را آرام قورت دادم و سرم را به نشانهٔ بله تکون دادم.
کریستا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: یعنی تو واقعا از کارهای برادرت خبر نداری؟
آرام گفتم : نه،برادر من چندسال پیش فوت کرده ،مگه چکار میکرده؟!
کریستا آرام گفت: پس جولیا حق داشت بگه که تو اصلا از هیچی اطلاع نداری،اما اگر اطلاع نداشتی چرا با صفحه مجازی برادرت با ما در ارتباط بودی؟!
شونه هام را بالا انداختم وگفتم: بعد مرگ سعید انگار من وارث تمام داشته هاش شدم، کتاباش، اتاقش، لپ تاپ و کامپیوترش و طبیعی هست جایی از صفحه مجازیش استفاده کنم.
گرچه سعید هر چه پیام داشت پاک کرده بود، اما، جولیا خودش به من پیام داد.
کریستا نیشخندی زد و گفت: جولیا بر عکس ادعاش خیلی احمق هست ،اون گول برادرت را خورد و فکر می کرد برادرت دختر هست و البته برادر موذی تو ،نقشش را خوب بازی کرده بود،اون..اون اطلاعات زیادی راجع به ما و اعتقاداتمون داشت اما ما نمی دونستیم و جولیا به خیال انکه مورد خوبی برای قربانی کردن در مراسم هر سالهٔ ما پیدا کرده ، خواست اونو درست مثل تو به اینجا بیاره و.. اما رو دست خورد و برادر لعنتی تو همه چی را بهم ریخت ، البته نتیجهٔ کارش هم دید، مثل یک گنجشک از نفس انداختیمش ...کریستا که انگار احساس قدرت می کرد از جا بلند شد و به سمتم آمد و گفت: بله، قدرت ما را دست کم نگیر، ما قادریم هر که را اراده کنیم از جلوی راهمون برداریم و سپس جلوی من ایستاد و با اسلحهٔ دستش چانه ام را بالا گرفت و ادامه داد: حالا تو اعتراف کن،تو ما را به کدام گروه فروختی حقیقت ماجرا چی هست؟هااا
من واقعا گیج بودم، انگار در دریایی بی انتها در حال غرق شدن بودم، حالا می فهمیدم ، اون تصادف ...اون تصادف که جان برادر یکی یکدانه ام را گرفت ، طراحی همین شیطان پرستها بود.. خدای من!! سعید...
ناگهان با صدای فریاد کریستا به خودم آمدم: میگم اعتراف کن...تو قول دادی حقیقت را بگی..
آب دهنم را محکم قورت دادم وگفتم:ح..ح...حقیقت اینه من هیچی نمی دونم و گول جولیا را خوردم واومدم اینجا هم تحصیل کنم وهم زندگی سرشار از آزادی و راحتی داشته باشم..
کریستا که انگار با هر حرف من آتش عصبانیتش شعله ورتر میشد، سر اسلحه را روی شقیقه هام گذاشت و گفت: من میکشمت لعنتی...
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 75 🔶 شما دعای کمیل رو بخونید. مناجات شعبانیه رو بخونید. سراسر رعایت ادب مقابل مولاست
#تقویت_عزت_نفس 76
✅🔶 اگه مردم جهان میدونستن زندگی با تقوا چقدر شیرین و جذاب هست همگی اهل تقوا میشدند.
تقوا به انسان ها میگه آی آدم ها! شما برای اینکه حالتون خوب بشه اول باید کمک کنید بقیه حالشون خوب بشه.
اول همسایه بعد خانه.
💢 آدم اگه همش دنبال این باشه که فقط حال خودش رو خوب کنه اتفاقا حالش هیچ وقت خوب نمیشه!
✅ اما اگه آدم حال دیگران رو خوب کنه اتفاقا حال خودش بیشتر خوب میشه...
تقوا میگه تو اگه میخوای به منافعت برسی باید اول کمک کنی بقیه به منافعشون برسند.
⭕️ و این دقیقا بر عکس نظام تربیتی فعلی در جهان هست. آدم ها فکر میکنن اگه میخوان به منافعشون برسن باید فقط به خودشون فکر کنن!
هر کسی دنبال اینه که برای خودش بیشتر پول در بیاره ولی اتفاقا همه فقیر میشن...
🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #پزشکیان بعد از #تنفیذ_چهاردهم در حکمی محمدرضا عارف را بهسِمت معاون اول رئیسجمهور منصوب کرد. استفاده از #ژن_خوب🤔
🔴دولت سیزدهم
قوه مجریه را
مظلومانه تحویل گرفت.
مظلومانه ادامه داد
و مظلومانه اداره امور را
تحویل دولت چهاردهم داد.
♥️دولت سیزدهم مظلوم بود.💔
#شهید_جمهور
♥️ #شهید_رئیسی
مانند استادش شهید بهشتی
بسیار مظلوم واقع شد
حتی مظلومتر از بهشتی
#تنفیذ_چهاردهم