eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 اجابت‌دعا‌در‌لقمه‌حلا‌ل‌است، لقمه‌حلال‌بخور،‌یواش‌هم‌بگویی "الهی‌العفو"‌خدا‌قبول‌میکند..! 🪴 ⚫️⚫️⚫️
ماجرای امام حسینی شدن یک دختر🧕 بی حجاب 💄💅 با نوحه کربلایی جواد مقدم 🎧🗣 خیلی‌ها با صدای کربلایی جواد مقدم امام حسینی🕌 ومتحول شدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔺️آنقدر هر چیزی را استوری نکنید .🖐 💠 حرف حساب جواب نداره😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 امام مهدی (عج): ملعون و نفرین‌شده است، کسی که نماز صبح را عمداً تاخیر بیندازد تا موقعی که ستارگان ناپدید شوند. 📙 الغیبه (طوسی)، الغیبه للحجه، ص۱۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توپک شکلاتی 🤎مواد لازم برای کیک شکلاتی: تخم مرغ ۲ عدد آرد ۱ و ۳/۴ پ شکر ۳/۴ پ شیر ۳/۴ پ روغن نصف پ وانیل نصف ق چ بکینگ پودر ۲ ق م پودر کاکائو ۲ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک ژله ای😍😋 مواد لازم: برای لایه اول: 1 لیوان توت فرنگی خرد شده🍓 2 لیوان آب جوش💧🔥 2 پاکت ژله توت فرنگی🍓 (توت فرنگی ها را برش زدم و به قالب کیک 10 پیمانه ای که با روغن یا کره چرب کرده ایم اضافه کردم. سپس ژله را با آب جوش مخلوط کردم تا کاملا حل شود در صورت نیاز بنماری ذرات زله رو حل کنید و وقتی به دمای محیط رسید روی توت فرنگی ها اضافه کردم. گذاشتم. در یخچال حدود 3 ساعت یا تا زمانی که لایه کاملا نیم بند شود برای لایه دوم: 1 لیوان شیر داغ🥛 2 پاکت ژله توت فرنگی🍓 2 قوطی خامه (در کل 500 گرم)🥣 (با همزن خوب هم زدم و روی لایه اول اضافه کردم و قبل از سرو یک شب در یخچال گذاشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر دارچینی😋😍 عطر نوتلا و دارچینُ حس کن و از تُردی و طعمش لذت ببر🤤 ~ موادلازم: نون تست تازه نوتلا یا شکلات صبحانه جایگزین شکر و دارچین هر کدوم ۲ ق غ خ روغن برای سرخ کردن موز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم برای تهیه تیرامیسو مجلسی : ◗ ۱ بسته بیسکوییت لیدی فینگر ◗ ۳۰۰ گرم شکلات ◗ ۱ ساشه قهوه فوری ◗ ۱ لیوان آبجوش ◗ ۲۰۰ گرم پنیر ماسکارپونه ◗ ۲۰۰ گرم خامه صبحانه ◗ ۴ قاشق غذاخوری پودر قند ◗ کمی پودر کاکائو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ🌺 إنَّ أبصَرَ الأبصارِ ما نَفَدَ فى الخَيرِ مَذهَبُهُ و أسمَعَ الأسماعِ ما وَعَى التَّذكِيرَ و انتَفَعَ أسلَمُ القُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ . 💫 به راستى بيناترین ديده ها آن است که در خير نفوذ نمايد، 💫و شنواترين گوشها آن است که تذکرها را بشنود و از آن بهره مند شود ، 💫و سالم ترین دلها آن است که از شک و شبهه ها پاک باشد . 🌹سخنان امام حسن علیه السلام 📗 تحف العقول : ص : ۴۰۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 ثواب خواندن زیارت عاشورا در کلام امامان معصوم (ع) (حدیث اول) ✅ امام محمد باقر(ع) به فردی به نام علقمه که درباره چگونگی زیارت امام حسین (ع) از راه دور سوال پرسیده بود، فرمودند: 🔸 پس از آنکه به آن حضرت با سلامی اشاره کردی، دو رکعت نماز بخوان و سپس زيارت عاشورا را بخوان، هنگامی که اين زيارت را خواندی در حقيقت او را به چيزی خواندی که هر کس از ملائکه که بخواهند او را زيارت کنند، به آن می‌خوانند و خداوند برای تو هزار هزار حسنه می‌نويسد و از تو هزار هزار سيئه دور می‌نمايد و تو را هزار هزار مرتبه بالا می‌برد. همانند کسانی هستی که در رکاب آن حضرت به شهادت رسيدند. حتی در درجات آنها هم شريک می‌شوی. ⬅️ کامل الزيارات، صفحه ۷۴ 🏷
پروانه های وصال
#رمان _نلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و ششم: کریستا خیره در چشمهام شد و گفت: وای به حالت حقیقت را
زن،زندگی، آزادی قسمت شصت و هفتم: فشار اسلحهٔ کریستا بیشتر میشد ، انگار رگ خوابم داشت پاره میشد، چشمهایم را بستم و زیر لب اشهد خودم را خواندم. کریستا فریاد زنان گفت: اون برادر لعنتیت جولیا را گول زد، خودش را دختر جا زده بود و جولیا هم می خواست بیارتش برای قربانی ولی نمی دونست...برای تو هم من به جولیا اخطار دادم که تو هم خواهر همون پسر هستی و گفتم حواسش را جمع کنه ،اما جولیا باز هم اشتباه کرد. حالا حقیقت را بگو لعنتی...حقیقت را بگوووو چشمهام را فشار دادم و می خواستم حرفی بزنم ، حرفی که کریستا را آرام کند، یک دروغ مصلحتی.. که ناگهان صدای زنگ در بلند شد. کریستا که انتظارش را نداشت، با حالتی دستپاچه به من اشاره کرد و گفت: پاشو...پاشو برو توی اتاق و اسلحه را روی شانه ام گذاشت،از جا بلند شدم و به سمت اتاق حرکت کردم کریستا مرا داخل اتاق هل داد و به سرعت راه آمده را برگشت. پشت در اتاق نفس راحتی کشیدم و آهسته زیر لب گفتم: خدایا شکرت.. کنجکاوی ام تحریک شد که چه کسی میتواند باشد؟ پس آهسته لای درز در را باز کردم و سرم را داخل راهرو بردم، چیزی مشخص نبود ،اما صدای کریستا و یک مرد می آمد. آن مرد با لحنی عصبانی می گفت: چه غلطی داشتی می کردی؟! مگر نمی دانی مراسم سه روز دیگه است و این دختر ، تنها کسی ست که فعلا می تونیم به لاوی بزرگ پیشکشش کنیم ، حالا تو می خواهی بکشیش؟ کریستا صداش را پایین آورد و‌گفت: من مطمئنم این دختره یه جاسوسه،درست مثل برادرش، پس هر چه که بیشتر زنده بماند برای ما و انجمن ما خطرناک تر است. مرد گفت: اون دختره از هر لحاظ آنالیز شده ، او نمی تونه جاسوس باشه.. کریستا اوفی کرد و‌گفت: اگر جاسوس نیست ،پس اون دختر بچه چرا الان اینجا نیست؟! به چه دلیل پلیس هایی که معلوم نیستند از کجا آمده بودند، در این خونه را زدند هااا؟؟ اون مرد با لحنی محکم گفت: نمی دونم، اما هر چه هست زیر سر این دختره نیست، حالا هم زود برو بهش بگو بیاد ،بیا از اینجا جابه جا بشه..دیگه صلاح نیست نه توی این خونه باشه و نه پیش تو باشه،زود باش.. تا این حرف را شنیدم، به سرعت وارد اتاق شدم و در را بستم خدا یا چکار کنم، مغزم کار نمی کرد... ناگهان... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن،زندگی، آزادی قسمت شصت و هفتم: فشار اسلحهٔ کریستا بیشتر میشد ، انگار رگ خوابم داشت پ
زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و هشتم: ناگهان یاد اون قلب افتادم، همون که الی داده بودم ،به سرعت خودم را به تخت رساندم و تشک را بالا گرفتم و قلب کوچک طلایی رنگ را که کنی بر آمده و سنگین بود را برداشتم و توی مشتم گرفتم. تشک را ول کردم سر جای اولش که ناگهان در باز شد. قامت مشمئز کنندهٔ کریستا در چارچوب در ظاهر شد و همانطور که مشکوک نگاهم میکرد گفت: ببینم چکار داشتی می کردی؟! با من من گفتم: هیچی، چکار می خواستی بکنم؟! می خواستم یه کم بخوابم کریستا اوفی کرد و گفت: وقت خواب نیست ، راه بیافت با اریک برین... با تعجب ساختگی برگشتم طرفش و گفتم:اریک؟! کجا؟ با تحکم فریاد زد: آره همون آقایی که الان در زد، به تو هم مربوط نیست کجا میری... به طرف بالای تخت نگاهی کردم و گفتم: صبر کن چمدونم را بیارم کریستا بلندتر فریاد زد: لازم نکرده، مهمونی که نمیری، میبرن قربانیت کنن میفهمی؟!! آهی کشیدم و اشاره ای به لباس های پر از خونم کردم و گفتم: حداقل بزار لباسام را عوض کنم. کریستا اوفی کرد و‌گفت: زود باش،سررریع و بیرون رفت.. چمدان را بیرون کشیدم و پوشیده ترین لباسی که همرام آورده بودم را برداشتم ، یه مانتو به رنگ پسته ای و دنبال یه شال همرنگش گشتم، شال سبز رنگ برداشتم ،آهسته دستی روش کشیدم و گفتم: واقعا تو یه تیکه پارچه نیستی ، یه دنیای زیبایی که من قدر تو را نمی دونستم ،یک زمانی لگد کوبت کردم و الان انگار آه تو منو گرفته و توی این موقعیت باید بفهمم آزادی واقعی یعنی چه؟ چقدر خام بود و کج فهم، شروع کردم به پوشیدن لباس ها و در افکار خودم غرق بود که در اتاق باز شد. قلب طلایی را برداشتم و شال هم روی سرم انداختم که... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و هشتم: ناگهان یاد اون قلب افتادم، همون که الی داده بودم ،به
زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و نهم: کریستا نگاهی خصمانه به من کرد و زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم و با اشاره کریستا بیرون رفتم‌. وقتی همراه اریک بیرون میرفتم، فکر می کردم از زندان کریستا جسته ام و جایی که میروم حداقل تا روز مرگم راحت خواهم بود ، اما نمی دانستم چه چیزهایی در انتظارم است. اریک بدون اینکه حرفی بزند به ماشین سیاه رنک پیش رو که شیشه های دودی داشت اشاره کرد و من هم مثل کسی که هیچ اراده ای از خودش ندارد ،درب عقب ماشین را باز کردم و سوار شدم به محض سوار شدن در ماشین قفل شد دست مشت شده ام را روی قلبم گذاشتم ، باید جایی برای پنهان کردنش پیدا میکردم،اما اینبار هیچ‌وسیله ای همراهم نبود. دستم را آرام به طرف جیب مانتو بردم و قلب کوچک و برآمدهٔ طلایی را داخل جیبم گذاشتم، بودن این قلب حس خوبی بهم میداد، حالا برای چی؟ نمی دونم.. نفسم را آرام بیرون دادم و از پشت شیشه های دودی ،شهری دود زده را نگاه می کردم. بالاخره بعد از طی مسافتی که واقعا نمی دانستم از کجا آمدیم و به کجا رسیدیم، اریک اشاره کرد که پیاده شوم و اینبار دوباره وارد خانه ای که دیوارهایش در غروب خورشید خاکستری رنگ دیده میشد، شدم. به محض ورود،زنی با موهای طلایی که صورتش سفید و چشمانش آبی بود به سمتم آمد. ابتدای ورود راهرویی بود که دو طرفش دو در روبه روی هم دیده میشد، رنگ دیوارها و حتی سرامیک های خانه نارنجی چرک بود، آدم با ورود به این خانه ناخوداگاه احساس سوزشی شدید از گرما به او دست میداد بعد از راهرو هالی نه چندان بزرگ وجود داشت که با مبل های چرمی سیاه و میزی در وسط پوشیده شده بود،سمت راست آشپزخانه اوپن به چشم میخورد و از کنار آشپزخانه چند پله ما را به دو اتاق کنار هم می رساند. زن جلو آمد نمی دانستم کیست و چیست؟ جلوی راهرو به من رسید و بدون حرفی روبه رویم ایستاد و خیره در چشمانم شد. من هم خیره در نگاهش بودم که ناگهان دستش بالا رفت و محکم روی گونه ام فرود آمد، احساس درد و سوزش همراه با گرمی خونی که از گوشهٔ لبم جاری شده بود، در جانم پیچید. آن زن با صدایی که از شدت خشم می لرزید گفت... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 76 ✅🔶 اگه مردم جهان میدونستن زندگی با تقوا چقدر شیرین و جذاب هست همگی اهل تقوا میشدن
77 ❇️تقوا میگه اگه شما میخوای ثروتمند بشی باید به دیگران ببخشی. باید دست کریمانه داشته باشی تا خدا هم بهت بده. یه شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت آقا جان من چند تا دختر دم بخت دارم و خیلی فقیرم! هیچی ندارم. 🔶 حضرت بهش فرمود برو صدقه بده وضعت خوب میشه. گفت آقا من میگم فقیرم شما میگی صدقه بده؟! حضرت فرمود برو صدقه بده... حتی شده قرض کن و صدقه بده... بعد از یه مدت که این کار رو کرد حسابی ثروتمند شد... 🔺🌷 نمیدونم چرا خدا دنیا رو این مدلی درست کرده ولی هر کسی میخواد به ثروت برسه اول باید به بقیه کمک مالی کنه. هر موقع احساس کردید هر چقدر تلاش میکنید درامدتون کفاف زندگیتون رو نمیده حتما یه پولی به یه آدم واقعا مستحقی کمک کنید. هرچند کم باشه ولی با اخلاص کمک کن😌 🔹
حاجی‌میرزایی رئیس دفتر رئیس‌جمهور شد حاجی‌میرزایی در دولت دوازدهم از سال ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۰ سمت وزیر آموزش و پرورش را برعهده داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت زارع پور از بازدید رئیسی از مراکز حساس ساخت های فضایی/ به رئیسی گفتم کارکنان صنعت فضایی بی انگیزه شده اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫ رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ هم یک دور فشرده تاریخ معاصر گفتند!