eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 روایت رسایی از دلیل اصلی استعفای اجباری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴از عصبانیت شدید کارشناسان تلویزیون وزارت خارجه آمریکا از موفقیت ورزشکاران مخصوصا دختران ایرانی در المپیک تا توهین‌های وقیحانه به پرچم ایران و مدال‌آوران قهرمان! 🔹چرا دختر نوجوان ایران مثل مبینا نعمت‌زاده مدال خودش را به تقدیم کرد؟ حرکت زیبایی نبود؛ حتما زورش کردند! این مدال‌آوران اصلا ایرانی نیستند! ✍🏻عصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحنه‌هایی کمتر دیده شده از فعالیت‌ها و صحبت‌های رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت برشی از مستند «از شما چه پنهون» آقای سفر استانی فراموش نشه مثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
چهل روز از عاشورا تا اربعین 📖 قرائت با نوای علی فانی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌷«روز بیست و هشتم » 🗓 شروع چله ؛ 1403/04/26 🏴 محرم 1403 🚩
چطور اسمی که برای فرزندنتان انتخاب می کنید باعث تغییر چهره او می شود؟ 😘🙂 افراد به مرور زمان به ویژگی‌های ظاهری‌ که جامعه با نام‌های خاصی مرتبط می‌داند، نزدیک می‌شوند. طبق مقاله‌ای که به تازگی در مجله «روانشناسی و علوم شناختی» منتشر شده، احتمال دارد که مردم در آینده با نگاه کردن به چهره فرزند شما بتوانند نامش را حدس بزنند. دکتر یونت زوبنر که سرپرسی این مطالعه را برعهده داشته، توضیح داده است: ساختارهای اجتماعی آنقدر قوی هستند که می‌توانند بر ظاهر افراد تأثیر بگذارند. تحقیقات قبلی نشان داده‌اند که وقتی به افراد چهره‌ یک غریبه را نشان می‌دهند، در حدود ۳۵ درصد از مواقع می توانند نام او را به درستی حدس ‌بزنند. اما تا به حال دلیل این موضوع مشخص نبود. محققان دانشگاه ریچمن نو در تحقیقات جدید خود گروهی از کودکان ۹ تا ۱۰ ساله و بزرگسالان را برای تطبیق چهره‌ها با اسامی انتخاب کردند. نتایج نشان داد که شرکت‌کنندگان، چه کودکان و چه بزرگسالان، چهره‌ بزرگسالان را به درستی با نام‌هایشان تطبیق دادند. اما هنگامی که نوبت به تطبیق اسامی با چهره‌ کودکان رسید، دقت این حدس به‌طور قابل توجهی کاهش یافت. در بخش دوم مطالعه، محققان از یک سیستم یادگیری ماشینی برای تحلیل تصاویر چهره‌ها و نام‌هایشان استفاده کردند. تحلیل‌ها نشان داد که چهره‌های بزرگسالانی با اسامی یکسان به‌طور قابل توجهی شباهت بیشتری با یکدیگر داشتند. در مقابل، کامپیوتر هیچ شباهتی میان کودکان با نام‌های یکسان پیدا نکرد. به گفته پژوهشگران، شباهت افراد به نام‌هایشان نوعی «پیشگویی خودکام‌بخش» است؛ پدیده‌ای روانشناختی که طبق آن اگر باور داشته باشیم چیزی اتفاق می‌افتد، رفتار ما ناخواسته باعث وقوع آن می‌شود. به‌طور کلی، یافته‌ها نشان می‌دهند که چهره افراد به مرور زمان با کلیشه‌های اجتماعی مرتبط با نام‌هایشان هماهنگ می‌شود. این کلیشه‌ها که می‌توانند مثبت یا منفی باشند، از ارتباط با افراد مشهور یا مفاهیم فرهنگی نام‌ها نشأت می‌گیرند، مانند اشاره به مکان‌ها و مذهب‌ها. این نتایج نشان می‌دهد که افراد مطابق با کلیشه‌ای که در زمان تولد به آن‌ها اعطا شده، رشد می‌کنند. ما موجودات اجتماعی هستیم که تحت تأثیر تربیت قرار می‌گیریم. یکی از منحصر به فردترین اجزای فیزیکی ما، یعنی چهره‌مان، می‌تواند تحت تأثیر یک عامل اجتماعی، یعنی نام ما شکل بگیرد. پس دفعه بعد که نامی را انتخاب می‌کنید، دقت بیشتری به خرج دهید؛ فرزندتان در آینده از شما تشکر خواهد کرد! 🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🌙 در مفاتــیح الجـــنان آمده است که اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بــلاهای نازله در این مــــاه در هر روز این دعــا را بخواند. اللهم عجل لولیک الفرج🤲💚🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ لحظاتی کمتر دیده شده از شهید مدافع حرم یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم. تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری می‌کردیم؛ اما محسن واقعاً صبور بود و عاشقانه به‌سوی شهادت رفت. نقل: (خواهر شهید) شهید مدافع حرم🕊🌹 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا من حسودم؟! (۳ نشانه حسادت) ☘ استاد قرائتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷 🌷 امام حسين عليه السلام فرمودند : 🔹إنَّ النّاسَ عَبيدُ الدّّنيا و الذِّين لَعقٌ على السنَتِهم يَحوطونه ما دَرَّت معائشُمُ بالبلاءِ قَلَّ الدّيانون . 🔹مردم برده و بنده دنيا هستند و دين لعابى است كه تا وسايل زندگی فراهم است به دور زبان می گردانند ولی وقتی دوران آزمایش ‌فرا می رسد دینداران کمیاب می شوند . 📓 : بحار الانوار . ج۷۸ ص ۱۱۷ 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو منو رها کنی کجا برم ؟ امام حسن (ع) نمیتونم دیگه کربلا برم امام حسن(ع) امام حسنی ام 💚 🥀🍃
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۰۵/۲۲ ✍️مهدی اسلامی مدیر کانال آنتی فتنه موضوع : استعفای ظریف در مقاطع حساس تاریخی آیا برای حمله نکردن به اسرائیل مذاکره کردیم؟ بسم الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد سلام علیکم جمیعا امروز یه اتفاق عجیب افتاد ظریف از شورای راهبردی دولت چهاردهم استعفا داد و در استعفای خودش از مردم بابت عدم توانایی در اجرای وعده های داده شده عذرخواهی کرد و من رو یاد استعفای ظریف در زمان اومدن بشار اسد به تهران انداخت استعفاهای ظریف دقیقا در حساسترین زمان ممکن اتفاق میفته تا بتونه یک حواس پرتی بزرگ رسانه ای ایجاد کنه زمانی که اومدن بشار اسد و دیدار با رهبر معظم انقلاب میتونست بازتاب خوبی در رسانه ها داشته باشه ، با اعلام استعفای ظریف ، اون خبر به حاشیه رفت الان هم درست در زمانی که فشار روانی و رسانه ای ما بر روی اسرائیله و داریم با بازی رسانه ای دیوانه شون میکنیم ، استعفای ظریف باز هم حواسها رو داره پرت میکنه از طرفی جنایت عظیم صهیونیستها در بمباران مدرسه در غزه که منجر به شهادت و تکه تکه شدن یکصد کودک بیگناه شد ، داره به حاشیه میره این خط انحراف رسانه ای باید و باید حتما پیگیری بشه از طرفی هم انگار ظریف یاد گرفته که کل ظرفیت کشور رو معطل یکسری کارهای بیهوده بکنه و اون رو با یک چرب زبانی ، بزرگترین دستاورد جلوه بده هشت سال مملکت رو درگیر برجام کرد تا جایی که حضرت آقا بارها برجام رو خسارت محض نام بردن ولی هر بار ظریف در مورد برجام صحبت میکنه از اون به عنوان یک برد سیاسی بزرگ یاد میکنه این تقابل با رهبری رو در کدوم راستا میشه تعریف کرد ، نفوذ یا عدم التزام به ولایت و نظام ؟ در برجام هم بارها و بارها اومد اعلام کرد که ما تحریم‌ها رو تماما و یکباره لغو میکنیم بعد فهمیدیم که لغوی در کار نبوده بلکه در بهترین حالت تحریمها معلق میشد و با اولین اشاره دوباره اجرا میشد ظریف قسم خورد که تو برجام کلمه تعلیق نیست ولی سید محمود نبویان و سعید جلیلی بهش ثابت کردن که در متن برجام کلمه تعلیق تحریم‌ها وجود داره این نشون میده ظریف اصلا متن برجام رو یکبار هم نخونده بوده آیا ظریف آدم ساده و خنگیه یا ...؟ یکی دیگر از کارهای عجیب ظریف ، انتشار صوت او در مورد حاج قاسم بود که ایشان رو به تخریب برجام و سیاست خارجی ما متهم کرده بود و جالبتر اینکه در ظاهر اعلام میکرد که رفیق صمیمی حاج قاسم سلیمانی است این از خصلت دیپلمات بودن اوست یا دروغگو بودنش؟ در متن استعفای این بارش هم عذرخواهی کرده که نتونسته بر اساس اون امتیازبندی هایی که طراحی کرده بود وزرا رو انتخاب کنه از همه جالبتر حرکت ده امتیازی پزشکیان بود در زمان انتخابات سواری خودش رو از آذری جهرمی و ظریف گرفت و در اولین انتخابش که عارف بود ، علنا آذری جهرمی رو کنار گذاشت و حالا هم با انتخاب وزرایی که خودش مد نظر داشت ، کل کارهای ظریف رو ندید گرفت و اون رو مجبور به استعفا کرد انگار این اصلاح طلبان و اعتدال طلبان عادت کردن که راحت کلاه گشادی سرشون بره اگر این خبر که یک اکانت توئیتری منتشر کرده درست باشه ، باید خط نفوذ  ظریف رو پیگیری کرد وی اعلام کرده که هرگز اجازه نمیدهیم که به اسرائیل حمله شود باید دید بهایی بودن نسل وی و ساواکی بودن خانواده وی صحت داره یا خیر ؟ در هر حال پزشکیان نشون داد که میتونه از اینها سواری بگیره و بعد کنارشون بگذاره قشنگی ماجرا اینجاست که خیلی از سران اصلاح طلب و اعتدالگرا هم از ظریف روی برگرداندن و این نشان میده که اختلاف عجیبی در اردوگاه اصلاح طلبان وجود داره ظریف طوری نشان داد که انگار دولت رو او قرار است که جلو ببرد ولیکن با این حرکت پزشکیان ، مرد همیشه ناز نازی و حساس و عصبی و زودرنج سریعا بهش برخورده و استعفا داد هر چند بنده قائلم که مسائل منطقه خیلی مهمتر از اینه که بخواهیم به استعفای ظریف بپردازیم ولیکن خواستم که این موضوع خالی از عریضه نباشه و حواسها به استعفای بی اهمیت ظریف معطوف نشه آن چه مهم است ، اتفاقی است که قراره عالم رو تکون بده خیلی از اخبار کِذب دارن میگن که ایران در حال مذاکره است تا به اسرائیل حمله نکنه و یا با یک حرکت رو به جلو ، میگن ایران به اسرائیل اطلاع داده که ۶ نقطه رو مشخص کنه تا موشک بزنه اینها همش حرفه و میخوان از همین الان در دستاورد عملیاتی ما تشکیک ایجاد کنند ما بدون هیچ مذاکره ای و بدون پذیرش هیچ توصیه ای از کشورها ، قطعا به اسرائیل حمله خواهیم کرد و این حمله قطعا از وعده صادق بسیار بزرگتر خواهد بودقراره اینبار انتقام خیلی ها رو بگیریم از اسماعیل هنیه تا رئیسی و حاج قاسم و همه مدافعان حرم و شهدای ترور از عماد مغنیه تا جهاد مغنیه تا شهید زاهدی و.. و از این انتقام هم کوتاه نخواهیم آمد ان شاالله به امید شنیدن اخبار انتقام بزرگ والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
🔘 پاسخ امام صادق(ع) به کسانی که احادیث عجیب دربارۀ فضیلت زیارت حسین(ع) را باور نمی‌کنند ☑️ ذریح محاربى، مى‏‌گوید: ▫️ به امام صادق (ع) عرض کردم: 🔹 از خویشاوندان و فرزندانم کسى را ملاقات نکردم مگر وقتى به آنها خبر دادم به اجر و ثوابى که در زیارت قبر حسین(ع) هست، مرا تکذیب نموده و گفتند: 🔷 تو به «جعفر بن محمد» دروغ بسته‌ای و و این حرف‌ها را از خودت درآورده‌ای! ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 اى ذریح! مردم را رها کن، هر کجا که مى‌‏خواهند بروند، به‌خدا قسم که خداوند به زائرین حسین(ع) مباهات و افتخار مى‏‌کند. و هنگامی که زائر بر مزار حسین(ع) وارد می‌شود، فرشتگان مقرّب خدا و حاملین عرش بر او وارد می‌شوند، تا اینکه خداوند به فرشتگان مى‌‏فرماید: 🔶 آیا زوّار حسین(ع) را مى‌‏بینید که از روى شوق به حسین(ع) و فاطمه(س) به زیارت آمده‌‏اند؟ به عزّت و جلال و عظمت خود سوگند که کرامت خویش را بر ایشان واجب کرده‌‏ام و ایشان را حتماً به بهشتى که براى دوستانم و براى انبیاء و رسل و فرستادگانم آماده کرده‌‏ام‏ می‌برم. ⬅️ کامل الزیارات، صفحه ۱۴۳ 🏷 علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۲ #قسمت_دوازدهم 🎬: نماز ظهر را در حرم مطهر سیدالشهدا خواندند، رقیه حسی غیر
🎬: محیا داخل راهرو ایستاده بود و می دید که فقط آخرین ردیف صندلی ها خالی هست، پس به طرف آنها رفت و مادرش هم به دنبالش آمد و هر دو روی صندلی ها جا گرفتند. مینی بوس حرکت کرد و محیا سر در گوش مادر برد و‌گفت: الان کجا داریم میریم؟ می خوای کجا پیاده شیم؟ رقیه سری تکان داد و‌گفت: مهم نیست، هر کجا رفتیم دوباره برمی گردیم، فعلا باید از این مهلکه بگریزیم و با زدن این حرف به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. مینی بوس پیش میرفت، خروجی شهر بود که مردی بلند گفت: زائران حرم امیرالمؤمنین اجماعا صلوات‌... لبخندی روی لبهای رقیه نشست و رو به محیا گفت: پس از قرار معلوم مولا علی دعوتمان کرده محیا هم لبخندی زد و گفت: پس برویم که خوش می رویم. هر دو زن خسته از استرسی که کشیده بودند به صندلی تکیه دادند و انگار خود را در حرم مولا علی علیه السلام تصور می کردند. نیمه های راه بودند، محیا همانطور که از شیشه به بیابان خیره شده بود، ناگهان چیزی یادش آمد، دست مادرش را گرفت و همانطور که آن را تکان میداد گفت: مادر، مادر.. رقیه با چشمان بسته گفت: دیگه چی شده محیا؟! محیا با صدایی لرزان گفت: وسائلمان، همه وسایلمان... رقیه از جا پرید و گفت: همه دست جاسم است، دیدی که قبل از اذان، دار و ندارمان را در محلی که مشخص کرده بودیم گذاشتیم و خود جاسم آمد انها را با خودش برد محیا دستش را مشت کرد و روی زانویش کوبید و‌گفت: این را می دانم، جایشان امن است اما الان جاسم کجاست و ما کجاییم؟ و از کجا معلوم اگر به کربلا برگردیم، بتوانیم جاسم را پیدا کنیم؟ رقیه لبش را به دندان گرفت و گفت: راست می گویی؟! و بعد انگار چیزی یادش آمده باشد ادامه داد: حتی...حتی آنقدر پول نداریم که هزینه برگشتمان به کربلا را بدهیم و با زدن این حرف، دست به جیبش برد و اسکانسی را بیرون آورد و گفت: همه دارو ندارمان این است.. محیا آخی گفت و بغض گلویش را فرو داد و‌گفت: حالا چه کنیم؟! رقیه چشمانش را روی هم گذاشت و گفت: توکل...به خدا توکل می کنیم و از مولا علی مدد میگیریم، او خود میهمان دعوت کرده و مطمئنا خودش هم شرایط آسایش میهمانانش را فراهم می کند. محیا که از ساده اندیشی مادر لجش گرفته بود، زیر لب گفت: آخه مادر من! واقعیت ها را نمی توان با این امیدهای رویایی حل کرد! و خیره به بیرون شد. مینی بوس به پیش می رفت و هزارن فکر به ذهن محیا خطور می کرد و هرازگاهی قطره اشکی میریخت و در دل هم به حال و روزشان مجلس عزا برپا کرده بود. بالاخره بعد از گذشت ساعتی به کوفه رسیدند، مینی بوس جلوی مسجد ایستاد و راننده صدا زد، هرکس مقصدش نجف است بنشیند. تعدادی از مسافران از جا بلند شدند، محیا همانطور که از پنجره بیرون را نگاه می کرد ناگهان متوجه چیزی شد، قلبش به تپش افتاد، آرام پرده زرشکی چرک آلود را پایین انداخت و رو به مادرش گفت: مامان، ماشین اون راننده...راننده ابو معروف، دقیقارکنار مینی بوس ایستاده.. رقیه که فکر نمی کرد این مرد مکار دنبال آنها باشد،یکه ای خورد و گوشهٔ پرده را کنار زد و بیرون را نگاه کرد، درست میدید این اتومبیل را خوب میشناخت، ماشین همان مردک بود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۳ #قسمت_سیزدهم 🎬: محیا داخل راهرو ایستاده بود و می دید که فقط آخرین ردیف صن
🎬: ورودی نجف اشرف بودند، رقیه از جا بلند شد و محیا هم پشت سرش جلو امد، رقیه نزدیک صندلی راننده شد و با لحنی آرام به راننده گفت: اگر امکان دارد ما را ورودی وادی السلام پیاده کنید. راننده سرش را به عقب برگردانید، انگار از لهجه عربی رقیه که شباهتی به لهجه های عراق عرب نداشت متعجب شده بود، گفت: مقصد من جلوی حرم بود، اما چون شما می خواهید اونجا پیاده بشید و به نظر میرسه میهمان ما هستید، چشم خواهرم... رقیه تشکر کرد و سر در گوش محیا برد و گفت: ما باید جایی پیاده شویم که اولا شلوغ باشد و دوم اینکه ماشین رو نباشد و تا راننده بخواهد ماشینش را پارک کند ما بتوانید خودمان را جایی پنهان کنیم. محیا در زیر روبنده لبخندی زد و بر زیرکی مادرش آفرین گفت... مینی بوس جلوی شلوغ ترین ورودی وادی السلام توقف کرد، رقیه اسکناس را به طرف او داد و همراه محیا اولین نفر از ماشین پیاده شدند. هر دو وارد باریکه ای که به وادی السلام می رسید، شدند و محیا یک لحظه سرش را به عقب برگرداند و ماشین ابومعروف را دید که راننده در حال پارک کردن بود. محیا نیشخندی زد و زیر لب گفت: تا او به ما برسد که ناگهان دید، راننده ماشین را درست پارک نکرد و بدو به دنبال آنها آمد. رقیه که کاملا حواسش بود، لحظه ای ایستاد، اطرافش را با دقت نگاه کرد و جایی را زیر نظر گرفت و دست محیا را در دست گرفت و شروع به دویدن کرد.. محیا بی انکه بداند مقصدشان کجاست به دنبال مادرش کشیده میشد. رقیه همانطور که نفس نفس میزد، وارد قسمتی از قبرستان شد که سقفی گلی و نیمه مخروبه داشت. گوشهٔ دیوار آنجا از دید رهگذران پنهان بود و جایی مناسب برای مخفی شدن بود. رقیه و محیا مثل دو تا چوب صاف کنار هم ایستادند و حتی نفسشان را در سینه حبس کردند در همین حین صدای مردی از پشت سرشان بلند شد: سلام خواهرم کسی مزاحم شما شده و قصد اذیت کردنتان را دارد؟ رقیه به عقب برگشت و چهره مردی نا آشنا را دید و همانطور که روبنده اش را بالا میزد، به بیرون اشاره کرد و گفت: مردی به دنبال ما هست و نیت بدی نسبت به من و دخترم دارد، اگر کمکم کنید تا از دستش رها شویم تا عمر دارم دعایتان می کنم. مرد که انگار صورت رقیه یاداور چهره عزیزی آشنا برایش بود گفت: باشه ، بفرمایید چه کمکی از دستم برمیاد تا انجام دهم؟! رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: اگر بتوانید به نحوی ما را از اینجا بیرون ببرید که آن مرد متوجه خروجمان نشود و به جای امنی برسانید، من و دخترم را مدیون خود کرده اید. مرد که به نظر می رسید از رقیه بزرگتر باشد و میانسال بود، لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد بدون گفتن چیزی به عقب برگشت. رقیه که با نگاهش حرکات او را دنبال می کرد دید که او به سمت قبری آنسوتر رفت، پیرزنی سر مزار نشسته بود، کنارش زانو زد و چیزی در گوشش گفت، پیرزن به عقب برگشت و محیا و رقیه را نگاه کرد و بعد عصای چوبی کنارش را برداشت و با گفتن یک «یاعلی» از جا برخاست و به سمت آنها آمد. رقیه و محیا جلو رفتند و سلام کردند، پیرزن که مهربانی یک مادر در چهره اش موج میزد بدون سوال و پرسشی جواب سلامشان را داد رو به محیا کرد و گفت: عزیزم تو همراه من بیا و محیا بدون حرفی همراه او راه افتاد پیرزن که کمری خمیده داشت به محیا گفت دست مرا بگیر و وانمود کن که در راه رفتن به من کمک می کنی و دقایقی بعد، آن مرد که خودش را عباس معرفی کرد، همانطور که سرش پایین بود گفت: روبنده تان را پایین بیاندازید و شانه به شانه من حرکت کنید رقیه چشمی گفت، نمی دانست چرا به این مادر و پسر اعتماد کرده اما حس خوبی نسبت به آنان داشت ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۴ #قسمت_چهاردهم🎬: ورودی نجف اشرف بودند، رقیه از جا بلند شد و محیا هم پشت سر
🎬: رقیه همراه آن مرد عراقی از بین سنگ قبرها می گذشت، کمی جلوتر متوجه رانندهٔ ابومعروف شد که هاج و واج بین مردم دنبال آنها می گشت اما خبر نداشت همین زنی که از کنارش می گذرد ، کسی جز شخص مورد نظرش نیست. چند دقیقه بعد، محیا و پیرزن و به دنبالش رقیه و عباس از قبرستان وادی السلام گذشتند، جلوی در حرم مولا علی پیرزن و محیا ایستاده بودند. رقیه همانطور که دستش را روی سینه گذاشته بود به آقا امیرالمؤمنین سلام داد در حالیکه از کنار محیا می گذشت ، زیر زبانی گفت: اینجا توقف نکنید، اون آقا اولین جایی بخواد بیاد دنبال ما، حرم هست. عباس که متوجه شده بود، وضع این مادر و دختر خطیر است، با گام های بلندی که برمیداشت، از رقیه جلو افتاد و کمی ان سوتر به سمت ماشینی رفت، سوار ماشین شد و درست جلوی پای رقیه ترمز کرد و در همین حال، محیا و پیرزن هم رسیدند و هر سه نفر سوار بر ماشین شدند. ماشین حرکت کرد و رقیه همانطور از شیشه عقب به پشت سرشان نگاه می کرد گفت: خدا عاقبتتون را به خیر کنه، خدا چراغ عمرتون را روشن کنه، الهی همینطور که بر این دوغریب رحم کردید خدا به حالتان رحم و مرحمت داشته باشد. پیرزن که از دعاهای رقیه سر ذوق آمده بود سرش را به عقب برگرداند و از بین صندلی ها نگاهی به رقیه کرد و گفت: اسم من مرضیه است، اهل محل بهم میگن ننه مرضیه، بگو ببینم چی شد که گیر آدم های خدا نشناس افتادی؟ بعدم مال کجا هستی مادر؟ لهجه ات برام نا آشنا هست. رقیه از زیر چشم نگاهی به عباس انداخت انگار روی آن را نداشت در مقابل یک مرد راز زندگی اش را فاش کند پس بریده بریده گفت: د..داستان دارد، قصه اش مفصل هست بعدا سر فرصت مناسب بهتون میگم. ننه مرضیه که زنی دنیا دیده بود و انگار از شرم نگاه رقیه به سرّ درونش پی برده بود، سری تکان داد و‌گفت: باشه مادر، هر وقت دلت خواست بگو، فقط..فقط نگفتی اهل کجا هستی؟! رقیه سرش را پایین انداخت، آب دهانش را قورت داد و گفت: من...من و دخترم از ایران آمده ایم و باید به ایران برویم که... پیرزن با شنیدن نام ایران، نگاهش مهربان تر شد و همانطور اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: یا امام رضا و بعد رویش را به طرف پسرش کرد و گفت: عباس! پسرم ! اینهم نشانه اش...مگر نگفته ام امام رضا من را طلب کرده؟! و تو هی بهانه بیاور...امروز هم که رفتن به زیارت امام رضا را گره زدی به یک نشانه، اینهم نشانه اش مادر، هنوز شک داری؟! و بعد بغضش ترکید و گفت: من سر شفا گرفتن تو نذر کردم... وجود تو و به دنیا آمدن تنها فرزند ننه مرضیه، معجزهٔ حضرت عباس بود و شفایت از آن بیماری مرگ بار معجزهٔ امام رضا...و بعد با دست های چروکش روی دست استخوانی پسرش که دنده را در دست داشت کشید و گفت: نگذار آرزو به دل از دنیا بروم، تو را به جان مولا.... پسر که انگار حالش دست کمی از مادر نداشت، از داخل آینه وسط نگاهی به رقیه که خیره به مادرش بود کرد و گفت: من تسلیمم....اگر امام رضا طلب کرده، چرا من مخالفت کنم؟ و در این هنگام رقیه اشک گوشهٔ چشمش را پاک کرد و گفت: اتفاقا من الان ساکن شهر امام رضایم و با این حرف انگار سوزناک ترین روضه را برای ننه مرضیه خواند، ننه مرضیه با صدای بلند شروع به گریه کرد و رقیه در دل از مولایش علی علیه السلام ممنون بود چرا که به بهترین وجه ممکن میهمان داری کرده بود... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼