پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۶ #قسمت_شانزدهم🎬: ماشین هن هن کنان کوچه پس کوچه های خاکی شهر نجف را پشت سر
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۱۷
#قسمت_هفدهم🎬:
نیمه های شب بود و هنوز خبری از آمدن عباس نبود، ننه مرضیه مانند مرغ سرکنده دور تا دور هال می چرخید و گاهی خسته از راه رفتن می شد، خود را به آشپزخانه ای محقر با دیوارهای سیاه سیمانی می رساند و با پاک کردن خرماهایی که قرار بود روز بعد، از آنها حلوا درست کند و در بازار بفروشند خودش را سرگرم می کرد.
رقیه پا به پای ننه مرضیه میرفت و میامد، او می نشست،رقیه هم می نشست، او بر می خواست رقیه هم بر می خواست.
محیا هم گوشه اتاقی که مختص میهمانان خانه، یا بهتر بگویم میهمانان شاه نجف بود، در خود چمپاتمه زده بود و زیر لب ذکر می گفت و انگار عذاب وجدانی بر وجودش سایه افکنده بود و در همین حین مادرش داخل اتاق شد و گفت: ننه مرضیه خیلی نگران هست، من هم دست کمی از او ندارم، معلوم نیست چه بر سر پسر این پیرزن امده
محیا همانطور که به گلهای پشتی لاکی رنگ کنار دیوار که همرنگ قالی های اتاق بود، خیره بود آرام لب زد: اگر بلایی سر پسر ننه مرضیه آمده باشد من خودم را نمی بخشم، حس ششمم می گوید هر اتفاقی برایش افتاده، مربوط به ماست.
رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: حالا اینجا تنها نشین،بیا بریم کنار پیرزن، خاطراتی از مشهد براش بگیم بلکه دردش یادش بره و کمی آرام بگیرد
محیا بدون زدن حرفی از جا بلند شد، برق اتاق را خاموش کرد و می خواستند از اتاق بیرون بیایند که در خانه را با شدت زدند.
صدای در انگار سنگی بود که شیشهٔ دل این دو غریب آواره را شکست.
ننه مرضیه همانطور که با صدای بلند فریاد میزد گفت: کیستی آمدم، آرام تر آمدم.
رقیه و محیا خودشان را به پنجره کوچک اتاق که به حیاط باز می شد رساندند، ننه مرضیه در را باز کرد و ناگهان عباس درحالیکه تلوتلو می خورد با سرو رویی خونین داخل شد و با صدای بلند فریاد میزد، نزنید نامسلمان ها، من اینجا تنهایم، فقط مادر پیرم اینجاست، زن و بچه ام چند سال پیش به بیماری سخت گرفتار شدند و از دنیا رفتند.
رقیه آنچه را که می بایست بفهمد، فهمید
فوری وارد هال شد کفش های خودش و محیا را که در قفسه گچی داخل راهرو گذاشته بود برداشت و با شتاب چادر هایشان هم برداشت و دوباره داخل اتاق شد، در را بست و به محیا گفت که پشت کپهٔ رختخواب ها که گوشه اتاق و داخل طاق پهنی که روی دیوار در آورده بودند برود و هر دو پشت رختخواب ها در خود مچاله شدند.
حیاط بزرگ خانه و فاصله آن تا ساختمان، باعث شد که در کمترین زمان و با سرعت، رقیه و محیا پنهان شوند.
صدای پیرزن که آه و ناله و نفرین می کرد به همراه قدم های شتابان چند مرد که به گوششان می رسید، به آنها نزدیک می شد...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۷ #قسمت_هفدهم🎬: نیمه های شب بود و هنوز خبری از آمدن عباس نبود، ننه مرضیه ما
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۱۸
#قسمت_هجدهم🎬:
جلوی در ساختمان رسیدند، یکی از مردانی که لباس نیروهای بعثی را به تن داشت، عباس را به جلو هل داد و عباس همانطور که سعی می کرد تعادلش را حفظ کند به داخل ساختمان پرتاب شد، صدای ننه مرضیه که روی حیاط داد و قال می کرد به گوش میرسید.
پشت سر عباس، مرد بعثی با پوتین های پر از خاک و گل وارد خانه شد و در پی اش راننده ابو معروف وارد شد، ان دو مرد بی توجه به اتاقی که درش از داخل راهرو باز میشد به سمت هال رفتند و اندکی بعد صدای بهم ریختن ظرفها از آشپزخانه می آمد، گویی فکر می کردند افرادی که به دنبالشان هستند، می توانند داخل قابلمه یا کمد ظرفها، پنهان شوند، آنها خود را به پستویی که درست پشت آشپزخانه بود رساندند و آنجا هم زیر و رو کردند اما دست از پا درازتر دوباره به هال برگشتند، در این فاصله ننه مرضیه خودش را به هال رسانده بود و همانطور که دندان بهم می سایید و زیر لب بد و بیراه به آن دو مرد میگفت که با کفش وارد خانه اش شدند، با نگاهش دنبال میهمانانش بود و حدس میزد داخل میهمانخانه مرتضی علی پنهان شده باشند.
مرد بعثی که تیرش به سنگ خورده بود، جلوی ننه مرضیه ایستاد و همانطور که با اسلحهٔ کمری اش روی سینهٔ پیرزن می کوبید گفت: ببینم تو و پسرت قصد سفر داشتین؟!
ننه مرضیه نگاهی به عباس که با صورت غرق خون به او چشم دوخته بود کرد و گفت: آری قصد سفر داشتیم، آیا این کشور آنقدر بی در و پیکر شده و رئیستان آنقدر بخیل است که نمی تواند ببیند پیرزنی با پسرش به مسافرت میروند؟!
مرد که جواب ننه مرضیه انگار او را آرام کرده بود گفت: به کجا می خواستید بروید و چرا؟!
ننه مرضیه با صدایی بغض دار گفت: قصد زیارت امام رضای غریب را داشتیم، سالهاست که نذر کرده ام به پابوس امام هشتم بروم، اما فرصتش فراهم نشد، الان احساس می کردم پایان عمرم هست پس به پسرم عباس اصرار کردم هر طور شده شرایط رفتن را فراهم کند تا نذرم ادا شود و من آرزو به دل از دنیا نروم و بعد سرش را پایین انداخت و با لحن آرامی ادامه داد: به او گفتم اگر مرا به خراسان نبرد، نفرینش می کنم، عاقش میکنم و بعد سرش را بالا آورد و خیره در چشمان سرباز بعثی شد و گفت: نکنه رفتن به زیارت هم جرم شده؟!
مرد بعثی نگاهی به راننده ابو معروف کرد، با قدم های شمرده به او نزدیک شد و چیزی در گوشش گفت و بی آنکه حرف دیگری بزنند به سمت در هال راه افتادند.
مرد بعثی در آستانه در ایستاده بود که یکباره چشم راننده به در اتاق افتاد و همانطور که به در اشاره می کرد گفت: اینجا، اینجا را نگشتید قربان!
بعثی سرش را برگرداند.
ننه مرضیه هراسان خودش را به آنان رساند و گفت: اگر مسلمان نیستید اما انسان که هستید، از جان و خانه من چه می خواهید، پسرم را زیر لگدهایتان از کار انداخته اید و نصف شب به خانه ام هجوم آورده اید آخر به چه جرمی؟!
مرد بعثی بدون توجه به حرفهای ننه مرضیه به سمت در اتاق آمد، در را باز کرد و سرکی داخل کشید و به ننه مرضیه اشاره کرد تا برق اتاق را روشن کند.
ننه مرضیه همانطور که داخل اتاق میشد فریاد میزد و از خدا کمک می گرفت تا ظلم این ظالمان را به خودشان برگرداند.
برق روشن شد، بعثی نگاهی سرسری به داخل اتاق انداخت، چیزی توجهش را جلب نکرد، پایش را بالا گرفت که داخل اتاق شود که ننه مرضیه او را به عقب هل داد و گفت: بخدا قسم اگر با کفش داخل این اتاق شوی قلم پایت را خرد میکنم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود و صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: من اینجا نماز می خوانم، عبادت می کنم، نمی خواهم به قدم های شما نجس شود، از خدا شرم کنید و آرام تر، به طوریکه واقعی جلوه کند گفت: اگر می خواهی داخل اتاق شوی، حرفی نیست، کفش هایت را در آور و داخل شو، این اتاق حرمت دارد.
لحن آرام ننه مرضیه انگار آرامش را در فضا پخش کرد و لحظه ای نگذشت که صدای داد و هوار از روی حیاط به گوش رسید.
راننده ابو معروف خودش را به حیاط رساند و در حالیکه زبانش به لکنت افتاده بود با انگشت جایی را نشان میداد و رو به مرد دیگر گفت:ق...ق...قربان، اینجا را ببینید.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده ۶ مقایسه ممنوع ⛔️ 🔹گفتیم که هیچ وقت همسرتون رو مقایسه نکنید ⭕️ خصوصا با سایر
#نکات_تربیتی_خانواده ۷
💢 موسیقی 💢
🔹یکی از چیزایی که آرامش آدم رو از بین میبره موسیقی هست.
🚫 خونه ای که صبح تا شب توش سر و صدای تلویزیون و ماهواره و انواع آهنگ ها باشه
🔊🎙📡
معلومه که نمیتونه آرامش داشته باشه.
😒
به طور کلی موسیقی آرامش آدم رو از بین میبره.
🔶 بعضیا میگن حاج آقا ما با آهنگ های آرامش بخش آروم میشیم!😌
باشه به فرض هم اگه اینطور باشه
🔴 خب این خیلی بده که آدم آرامش خودش رو به یه "عامل بیرونی" وابسته کنه.
🚫 مثل اون معتادی که برای آرامشش مجبوره بره سراغ مواد مخدر.
😒
🔹اصلا کاری به حلال و حرامش نداشته باش.
حتی زیاد گوش کردن مداحی و قرآن هم اثر منفی داره و آرامش آدم رو از بین میبره.
🌷 سعی کنید یه خونه ی کاملا آروم داشته باشید.
✅ بعد از یکی دو ماه ببینید چقدر رابطتون با همسرتون قشنگ تر میشه.😊
در مسیر آرامش قدم بذارید...
💖
🔘 اگر فضیلت زیارت امام حسین(ع) را میدانستید، از اشتیاق، جان میدادید!
☑️ امام باقر (ع) فرمود:
🔸 اگر مردم میدانستند که چه ثوابی در زیارت امام حسین(ع) است،
جان میدادند و از حسرت زیارت امام حسین(ع) قالب تهی میکردند.
📜 قالَ الباقر ع: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ مِنَ الْفَضْلِ لَمَاتُوا شَوْقاً وَ تَقَطَّعَتْ أَنْفُسُهُمْ عَلَیْهِ حَسَرَات
⬅️ کتاب معتبر کامل الزیارت، ص۱۴۲
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#کربلا #اربعین
33.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرایی تکان دهنده زیارت اربعین دکتر عزیزی ودوستانش
ببینید خیلی قشنگه
جانم حسین 😭
#لبیک_یاحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام امیرالمومنین علیه السلام بالاتر است یا سیدالشهدا علیه السلام ؟؟؟
🚩 پیشنهاد جالب برای اربعین امسال!
🔰#استاد_پناهیان
#لبیک_یاحسین
🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشتی نجات در میدان آزادی تهران پهلو گرفت
#امام_حسین
#لبیک_یاحسین
🦋🦋
اين خيلی قشنگه
از طرف خدا💕
عالم ز برایت آفریدم گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم، گله کردی
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی
بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
همیشه شکر گذار خدا باشیم...🌺
#لبیک_یاحسین
🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🌟مناجات با حضرت دوست 🌟♥️
خدای من ...
سپاس برای آنچه به من بازگرداندی و
آنچه از من باز ستاندی که در
بازگشت آن حکمتی بود و در ستاندنش معرفتی مرا بزرگ کن آنقدر بزرگ که دریابم آن حکمتها وآن معرفتها را
خدای من... 💝
سپاس از لطفت که مرا دیدی و هر روز به من خندیدی و من تو را با لبخندت میشناسم که هر روزه در چشمان تو مینگرم و تو در گوش من باز میخوانی که :
همانا من از رگ گردنت به تو نزدیکترم
آری
تو همین جایی
چیزی در من میتپد که هر روز تو را به نام میخواند
سپاس برای تپیدن نبض حضورت
شبتون مهدوی 🌜
#لبیک_یاحسین
🦋🦋
#سیدحسن_نصرالله: این انتظار که صهیونیستها روزها منتظر پاسخ (#انتقام) هستند، بخشی از مجازات آنهاست.#انتی_فتنه
✅به صلابه کشاندن پزشکیان به خاطر معرفی چند نفر از غیر اصلاح طلبان در کابینه
🔺در حالی که جریان اصلاح طلبی در دوران #شهید_رئیسی مدعی خالص سازی بودند اما حالا به خاطر حضور چند نفر غیر از اصلاح طلبان در کابینه دکتر پزشکیان به او حمله ور شده و ناسزاهای زیادی را علیه وی بیان کردند.
🔺جلیل رحیمی جهان آبادی عضو حزب کارگزاران سازندگی از پزشکیان خواسته تا به کسانی که آبروی خود را برای او وسط گذاشتند توضیح دهد.او مدعی شده :« فردی که مخالف پزشکیان بوده میتواند وزیر شود اما یک اهل سنت نه؟»
🔺پروانه سلحشوری در توییتی گفته: عمر دولت پزشکیان کوتاه است و به سرانجام نمیرسد!
🔺محمود صادقی توییت زده: قرار بود صدای بی صدایان باشید خودتان هم بی صدا شدید؟!
🔺ملاوردی هم کینه و عصبانیت خود را نسبت به وزرای پزشکیان با این جمله نشان داد: اگر مسئولان رودربایستی نداشتند برای معاونت زنان هم یک آقا انتخاب می شد!
💢خانم ها و آقایان اصلاح طلب؛ پس چی شد شعارهای تحمل مخالف، نه به خالص سازی؟ همش کشک بود؟
مگه نمی گفتید #پزشکیان گفته نظر کارشناسان برام مهمه. خب حالا کارشناسان نظر دادند چرا شما عصبانی شدید؟
✍ سعید میرزایی
#سرطان_اصلاحات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دانشمندان آمریکایی دریافتند که سینه زدن جمعی و گروهی، استرس و اضطراب را از بین میبرد و در کنسرت جاز، سینه زنی راه انداختند‼️*
ما شیعیان اگر سینه بزنیم میشیم عقب مونده، ولی اروپاییها سینه بزنن میشن متمدن 😏 #ماه_صفر #اربعین #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ اربعین چگونه میتواند به حادثه باشکوه ظهور کمک کند!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
🌸🍃
🔘 داستان کوتاه
🔹دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان ، بساطش را پهن کرده بود ؛ فریب می فروخت . مردم دورش جمع شده بودند ، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیش تر می خواستند . توی بساطش همه چیز بود : غرور ، حرص ، دروغ و خیانت ، جاه طلبی و قدرت . هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد . بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگی شان را .
🔥 شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد . حالم را بهم می زد ، دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم . انگار ذهنم را خواند ، موذیانه خندید و گفت : من کاری با کسی ندارم ، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم ، نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد ، می بینی آدم ها خودشان دور من جمع شده اند !
😐 جوابش را ندادم . آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت : البته تو با این ها فرق می کنی . تو زیرکی و مؤمن . زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند ...
از شیطان بدم می آمد ، حرف هایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت . ساعت ها کنار بساطش نشستم . تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لابه لای چیز های دیگر بود . دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم .
با خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد .
به خانه آمدم و در جعبه ی کوچک عبادت را باز کردم . توی آن اما جز غرور چیزی نبود !!!
جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم . دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود . فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام . تمام راه را دویدم ، تمام راه لعنتش کردم ، تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم ، عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم .
💧 به میدان رسیدم . شیطان اما نبود . آن وقت نشستم و های های گریه کردم ، از ته دل . اشک هایم که تمام شد ، بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم ، که صدایی شنیدم . صدای قلبم را ... پس همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم .
💐 مواظب باشیم شیطان هرکسی رو به یه روش میبره مومن رو به راهش اونی که ضعیف تره به یه روش بعضی ها رو با نامحرم بعضی رو با غیبت دروغ تهمت و...... حواسمون باشه قسم خورده که مارو فریب میده یادمون نره💐
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب را بدون
💫افسوس امروز رفته
🌸بدون آهِ گذشته تمام کن
🌸به فردا فکر کن که
💫روزِ دیگری است
🌸دنیاتون بدون غم
💫فرداتون مملو ازخبرهای خوش
شبتون سرشار از آرامش💫
🌸🍃