سوره غافر (آیه ۷)
الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ (٧)
فرشتگانی كه عرش را حمل میكنند و آنان كه پیرامون آن هستند، همراه سپاس و ستایش، پروردگارشان را تسبیح میگویند و به او ایمان دارند و برای اهل ایمان آمرزش میطلبند، [و میگویند:] ای پروردگار ما از روی رحمت و دانش همه چیز را فرا گرفتهای، پس آنان را كه توبه كردهاند و راه تو را پیروی نمودهاند بیامرز، و از عذاب دوزخ نگاهشان دار. (۷)
💥 #کیهان: دولتِ خاتمی۶ میلیارد دلار درآمد فروش نفت را به خزانه واریز نکرد.
آقای دکتر #پزشکیان!
💥دوستان شما حکومت ۸ساله خاتمی را موفقترین، سالمترین و باشکوهترین دولت پس از انقلاب میدانند. اما گزارش دیوان محاسبات کشور در سال آخر دولت وی در تفریغ نفت میگوید: دولت خاتمی ۶ میلیارد فروش نفت به خارج را به خزانه واریز نکرده است!
💥اگر میخواهید با منطق علی (ع) حکومت کنید خواهشمند است دستور دهید این گزارش و گزارش سالهای قبل تفریغ نفت دوران خاتمی را برایتان بیاورند و تمرکز روی این گزارش و گزارشهای بعد به شما کمک میکند در اجرای سیاستهای کلی برنامه هفتم و اجرای برنامه هفتم توسعه، گامهای اولیه برداشته شود.
✍جناب آقای اژه ای!
صحبت از ۶ میلیارد دلار از بیت المال است.مردم انتظار دارند هر چه سریعتر دستور پی گیری صادر فرمایید.#روانبخش
پسر شهید #اسماعیل_هنیه: رهبر ایران خیلی از شهادت پدرم متاثر بود
عبدالسلام هنیه در مصاحبه با المیادین:
🔹در خلال مراسم تشییع پدرم، رهبر ایران به ما تسلیت گفت. ایشان خیلی (از شهادت پدرم) متأثر بود. ایشان سر من و برادرم همام را بوسید.
🔹محبت خاصی بین پدرم و رهبر ایران بود و حتی در دیدار اخیرشان نیز این قابل مشاهد بود. او اعتقاد داشت که این رابطه (خوب با ایران) امت را متحد خواهد کرد.
🔹بیشترین چیزی که پدرم را بهشدت خشمگین میکرد، مواضع خائنانه بود. مواضع خائنانه. #طریق_الاقصی #خونخواهی_هنیه_عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماینده بریتانیا: هیچ شیعهای در #غزه وجود ندارد اما ایران شیعی، از هیچ تلاشی برای کمک به مردم غزه دریغ نکرده.
شهروند الجزایری: یک کیسه آرد برای #غزه نفرستادید، از ایران بدگویی میکنید؟!
بی غیرتی حکام عرب بر هیچکس پوشیده نیست،
خداروشکر در یاری مظلوم جای درست تاریخ ایستادیم #فلسطین #طریق_الاقصی
توئیت فرزند «پرویز فتاح» درباره حمله احتمالی ایران به سرزمینهای اشغالی..
توجه کردید هر شب یجوری داریم اسکل میکنیم صهیونیست هارو
دو هفتس منتظر هستن ایران بزنه اما نمیزنه
ایرانم هر شب یجوری اینارو ایستگاه کرده،یروز مجری تلویزیون یروز تحرکات منطقه ای یا پرواز بالگردها تو شب یروز فلان شخصیت یروز فلان اکانت یروز رزمایش یروزم زلزله اومد از اونم ترسیدن
خدااام داره کمک میکنه..الان میگن کاش گاوی بودیم در سوئیس
#اسماعیل_هنیه
#شهید_اسماعیل_هنیه #خونخواهی_هنیه_عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
انتقاد یک دانشجو در صدا و سیما از کابینه #پزشکیان: دولت نسل زد شده دولت پدربزرگهای نسل زد!
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@SiasatoDianat
╚══••⚬🌍⚬••═╝
🏴 روز سی ام چله زیارت عاشورا، از #عاشورا تا اربعین
آیتالله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا میگرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار میدادند
بسیاری از علماء و بزرگان و اهل معرفت بر گرفتن این #چله_زیارت_عاشورا تاکید دارند. بخصوص برای حوائج ویژه. شروع از روز عاشورا به مدت چهل روز #محرم
فضیلت پیاده روی برای زیارت معصومین(ع)
🔅از زمان آفرینش حضرت آدم(ع) تاکنون در همه ادیان الهی به زیارت امکان مقدس سفارش شده و دشواری های راه بر اجر و پاداش معنوی این سفر می افزاید.
🔅در مذهب تشیع برای زیارت معصومان(ع) به ویژه امام حسین(ع) فضیلت فراوان ذکر شده و نوعی تجدید پیمان استوار با این انوار مقدس در اوج شور و شعور دینی به شمار می رود. همچنین بیانگر این است که شیعیان از اقتدا به سالار شهیدان به خود می بالند و زیر بار زور و ستم نمی روند.
🔅زیارت پیاده #اربعین #امام_حسین(ع) از مهم ترین زیارت های شیعیان است که همه ساله با حضور میلیونی شیعیان از سراسر دنیا برگزار می شود و افزون بر روایات فراوانی از معصومان، در این باره در سیره عملی علما و مراجع بزرگ شیعه همچون شیخ مرتضی انصاری، میرزا حسین نوری، سید مهدی بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء و آیت الله مرعشی نجفی نمونه هایی از این پیاده روی معنوی مشاهده می شود.
🔅قدامه بن مالک از امام صادق(ع) نقل می کند که حضرت فرمود:
کسی که حسین(ع) را برای رضای خدا زیارت کند، نه برای خوش گذرانی و تفریح و نه به جهت کسب شهرت (و فخرفروشی)، گناهانش فرو می ریزد، همان طور که لباس در آب شسته شده (و پاک می شود) و در نتیجه هیچ آلودگی بر او باقی نمی گذارد و با هر گامی که بر زمین می گذارد، حجی برایش نوشته می شود و با هر قدمی که برمی دارد، عمره ای برایش ثبت می گردد.
📒فصلنامه فرهنگ زیارت، ش19و20، ص47 و 51
✍️سید عادل علوی- ترجمه حسین شهرستانی #ماه_صفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم برای مربا👇🏻
بهار نارنج ۶۰۰ گرم
آب ۲ لیوان
شکر ۲/۳۰۰ کیلو
لیموترش حلقه شده دو عدد
آب لیموترش تازه نصف لیوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم برای ۴ نفر👇🏻
گوجه ۴۰۰ گرم 🍅
پیاز ۱ عدد🧅
سیر ۴ حبه🧄
فلفل سبز تند و شیرین ۳ عدد (به دلخواه) 🌶️
کوکتل(سوسیس) پنیری ۴۰۰ گرم🌭
تخم مرغ ۴ عدد 🥚
پنیر پیتزا ۴۰۰ گرم🧀
فلفل دلمه زرد و قرمز ۱ عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بورانی اسفناج ☘️
فوق العاده خوش عطر و طعمه، حتما امتحانش کن☺️👌🏻
مواد لازم 👇🏻
یک کیلو دوغ چکیده
یک دسته اسفناج
یک عدد سیر سبز
نمک به مقدار لازم
درست کنید و لذت ببرید، نوش جان😊
🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آش دوغ ( دو آش مازنی) 😋
چی قشنگ تر از اینکه کنار عزیزانت همچین لحظه هایی رو تجربه کنی ❤️
داستان کوتاه درویش یک دست
درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی میکرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه میخورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوههایی بخورد که باد از درخت بر زمین میریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش آورد. تا پنج روز، هیچ میوهای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.
قصه از این قرار بود که روزی حدود بیست نفر دزد به کوهستان نزدیک درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم میکردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان ماموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر کردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر کردند. بلافاصله، دادگاه تشکیل شد و طبق حکم دادگاه یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همینکه خواستند پایش را ببرند، یکی از ماموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مامور اجرای حکم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد و گریه کرد و از او پوزش و معذرت بسیار خواست.اما درویش با خوشرویی و مهربانی گفت : این سزای پیمان شکنی من بود من حرمت ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد.
از آن پس در میان مردم با لقب درویش دست بریده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبهای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با دو دست زنبیل میبافد. درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بی خبر پیش من آمدی؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند میدهم تا زمان مرگ من، این راز را با هیچکس نگویی.
اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همه مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت با خدا گفت: خدایا چرا راز کرامت مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و میگفتند او ریاکار و دزد بود و خدا او را رسوا کرد. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی ببرند.
⚫️⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 بحث و جدل دختر جوان با استاد ازغدی درباره #حجاب و پاسخ جالب ایشان
🍃🌹🍃
#روشنگری | #جهاد_تبیین
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۸ #قسمت_هجدهم🎬: جلوی در ساختمان رسیدند، یکی از مردانی که لباس نیروهای بعثی
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۱۹
#قسمت_نوزدهم 🎬:
افسر بعثی نگاهی به پیش رویش کرد و با دیدن چندین مرد که همه با روی بسته و چوب و چماق در دست به او چشم دوخته بودند، آب دهانش را قورت داد و پایش را از درگاه هال بیرون گذاشت و همانطور که نگاه به مردان روبه رویش می کرد و طوری وانمود می کرد که نترسیده گفت:چ..چی شده؟ چه خبرتان هست؟ افسار پاره کرده اید؟!
در این هنگام مردی قوی هیکل، همانطور که چماق را کف دستش می کوبید گفت: این سوال ماست! شما چه خبر دارید که مانداریم؟! انگار افسار پاره کردید؟! ننه مرضیه، این پیرزن زجر کشیده و بی دفاع چکار کرده که نصف شب به خانه اش هجوم آورده اید هااا؟! ببینم صدام حسین چه نقشه ای در سرش دارد، نکنه میخواد عراق را از مخالفانش پاکسازی کنه و از شهر نجف و محله های شیعه نشین شروع کرده؟ و بعد صدایش را بالاتر برد و گفت: تا از زندگی مرخصتان نکردیم از اینجا مرخص شوید فورا...
افسر بعثی که انگار این حرکت برایش سنگین آمده بود، اسلحه کمری اش را کشید و ان مرد را نشانه رفت و گفت: گم شوید تا یکی یکی شما را از دم تیر نگذراندم، ان مرد و همراهانش هیچحرکتی نکردند و در این هنگام، صدایی از بالا توجهشان را به خود جلب کرد، مردی در تاریکی روی پشت بام دراز کشیده بود و با اسلحه ای افسر بعثی را نشانه رفته بود فریاد زد: حرکت اضافی کنی، مغزت توی دهنت خواهد بود.
افسر بعثی نگاهی به پشت بام کرد و با دیدن لوله تفنگ که او را نشانه رفته بود، اسلحه اش را پایین آورد، به راننده ابو معروف اشاره کرد و گفت: برویم و در یک چشم بهم زدن خود را بیرون خانه انداختند و همینطور که بیرون می رفتند زیر لب گفت: خاک بر سرت! ببین ما را توی چه مخمصه ای انداختی، اصلا آن کسانی که می گفتی هم اینجا نبودند، اگر از طرف ابومعروف نبودی همین الان یک گلوله توی مغزت خالی می کردم.
راننده که خودش هم ترسیده بود گفت: ن..نمی دانم کجا پنهانشان کردن، اما حسی به من می گوید، ان دو زن در همین خانه بودند.
افسر نگاه تندی به راننده کرد وگفت:احمق! به خاطر احساساتت مارا به اینجا کشاندی؟!یعنی مطمئن نبودی؟! و بعد سری تکان داد و گفت: خودم تمام رفتار و کردارت را به ابو معروف گزارش می کنم.
راننده سری پایین انداخت و گفت : و اما من تا ان دو زن را پیدا نکنم از نجف تکان نخواهم خورد چون می دانم برگشتنم به معنای مرگم به دست ابو معروف است..
آن دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند و در تاریکی شب گم شدند.
مردی که از دور آنها را تعقیب می کرد، خود را به خانه ننه مرضیه رساند و صدا زد: رفتند...رفتند.
و با این حرف مردان داخل خانه که اینک با ننه مرضیه و عباس اختلاط می کردند، خنده ای سردادند و باهم گفتند: خدا را شکر..
ننه مرضیه از همه تشکر کرد، چون می خواست زودتر به داخل خانه رود و خبری از میهمانانش که هنوز کسی از وجودشان باخبر نبود بگیرد و زخم های عباس هم ببندد.
مردها یکی یکی خدا حافظی کردند و بیرون رفتند و تنها همان کسی که روی پشت بام بود ماند، او کسی جز ابو حیدر نبود، خود را به پله های گلی که به حیاط می خورد رساند و پایین آمد.
بعد به طرف ننه مرضیه آمد و گفت: ننه، دفعه اول من متوجه حضور این دو مرد شدم، آنها را داخل کوچه دیدم، گویا صحبت دو زن بود که از چنگ یکی از گردن کلفت های بعثی گریخته بود و وقتی عباس را با آن وضع دیدم، فورا به خانه رفتم، اسلحه ام را برداشتم و بقیه را خبر کردم تا به کمکمان بیایند و بعد صدایش را آهسته تر کرد و ادامه داد: معلوم است آن دو زن برایشان مهم هستند، اینها به این راحتی دست بردار نیستند، به خدا قسم اگر این اتفاق در شهری به غیر از نجف افتاده بود، تک تک خانه ها را می گشتند تا آن دو زن را پیدا کنند، اما در شهر نجف که اکثرا مسلمان و شیعه هستند دستشان کوتاه است و باید دست به عصا راه بروند.
ننه مرضیه سری تکان داد و ابو حیدر گفت: می خواهم با عباس صحبتی مردانه داشته باشم.
ننه مرضیه ابو حیدر را به داخل برد و گفت: من صحبت مردانه و زنانه نمی فهمم، هر چه هست در حضور خودم بگو، فراموش نکردی که عمری ننه مرضیه مانند یک شیرمرد مراقب شما شیربچه های محله بوده تا به این سن رسیدید و با زدن این حرف هر سه به داخل خانه رفتند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۹ #قسمت_نوزدهم 🎬: افسر بعثی نگاهی به پیش رویش کرد و با دیدن چندین مرد که هم
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۲۰
#قسمت_بیستم🎬:
هر سه وارد هال شدند، ننه مرضیه که از کودکی ابو حیدر را بزرگ کرده بود و مثل چشمهایش به او اعتماد داشت، پیش روی او به سمت اتاق مهمانخانه رفت، در را باز کرد و گفت: کجا هستید عزیزان من؟!
اوضاع امن و امان است،بیایید بیرون.
محیا و رقیه هر دو از پشت کپه رختخواب بیرون امدند و ننه مرضیه لبخندی زد و گفت: آفرین! خیلی باهوشید و البته خدا هم کمکتان کرد و انگار مولا علی نمی خواست من شرمنده مهمانانش شوم و بعد اشاره به بیرون کرد و گفت: بیاید بیرون تا ببینیم موضوع از چه قرار بوده..
محیا و رقیه داخل هال شدند و همانطور که سلام می کردند نگاهی به صورت متورم و خونین عباس کردند، نگاهشان رنگ شرمساری گرفت و رقیه با بغضی در گلو گفت: ببخشید که باعث عذابتان شدیم، کاش قلم پایمان می شکست و....
ننه مرضیه به میان حرف او دوید و گفت: دیگر ازاین حرفا نزن، اتفاقا عباس خیلی خوشحال هست که توانسته خدمتی به همسایگان امام رضای غریب بکند و بعد رو به عباس گفت: این از خدا نشناس ها از کجا متوجه حضور اینها در خانه ما شدند؟!
عباس آب دهانش را قورت داد و همانطور که به ابوحیدر نگاه می کرد گفت:من چیزی نگفتم، فقط از چند جا پرس و جو کردم که چگونه سریع و بدون اتلاف وقت میشه به طرف ایران برویم، انگار اون مردک متوجه خواسته من شده بود و مرا تعقیب کرده بود و چون من به مکان هایی می رفتم که کارشان رد مردم به طرف ایران بود، بهم شک کردن که نکنه پای دو زن فراری در بین باشه و...
در این هنگام ابوحیدر سری تکان داد و گفت: بی احتیاطی کردی عباس! وقتی می دانستی این دو زن اینقدر برای مقامات بعثی مهم هستند، نمی بایست بی گدار به آب بزنی.
عباس نگاهی به رقیه که به گلهای رنگ رفته قالی چشم دوخته بود انداخت و گفت: من میدانستم مردی در تعقیب آنهاست اما نمی دانستم طرف مقابلشان یکی از گردن کلفت های حزب بعث هست و بعد صدایش را بلند تر کرد و گفت: آنها از ابو معروف حرف میزدند...
ابو حیدر با شنیدن این اسم دهانش از تعجب باز ماند و رو به رقیه و محیا گفت: شما دو زن جوان و شیعه و ایرانی را با این جنایتکار چه کار است؟
رقیه همانطور که سرش پایین بود با لحنی شرمسار گفت: من اصلا ابومعروف را درست نمی شناختم ما میهمان ابو حصین برادر شوهرم بودیم اما انگار ابومعروف برای دخترم محیا نقشه داشت و...
ابو حیدر که با شنیدن این حرف تا عمق مطلب را گرفته بود گفت: که اینطور! باید بگویم طبق تعاریفی که از این روباه مکار شنیده ام مگر اراده به انجام کاری نکند و تا به هدفش نرسد دست بردار نیست، پس حالا که طرفتان ابو معروف است باید با احتیاط بیشتری عمل کنید، من پیشنهاد میکنم تا شرایط رفتن به ایران مهیا می شود، جایتان را تغییر دهید و مدتی پنهان شوید.
عباس که انگار دلش نمی خواست میهمانانش بروند گفت: اما ...
ابو حیدر گفت: اما و اگر ندارد باید این کار را کرد.
ننه مرضیه که پیری دنیا دیده بود حرف ابو حیدر را تایید کرد وگفت: آخر چگونه این دو زن را از این خانه بیرون ببریم ؟ آنها احتمالا ما را زیر نظر دارند و سوال دوم اینکه آنها را کجا ببریم؟
ابو حیدر لبخندی زد و گفت:...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼