eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۸ #قسمت_هجدهم🎬: جلوی در ساختمان رسیدند، یکی از مردانی که لباس نیروهای بعثی
🎬: افسر بعثی نگاهی به پیش رویش کرد و با دیدن چندین مرد که همه با روی بسته و چوب و چماق در دست به او چشم دوخته بودند، آب دهانش را قورت داد و پایش را از درگاه هال بیرون گذاشت و همانطور که نگاه به مردان روبه رویش می کرد و طوری وانمود می کرد که نترسیده گفت:چ..چی شده؟ چه خبرتان هست؟ افسار پاره کرده اید؟! در این هنگام مردی قوی هیکل، همانطور که چماق را کف دستش می کوبید گفت: این سوال ماست! شما چه خبر دارید که مانداریم؟! انگار افسار پاره کردید؟! ننه مرضیه، این پیرزن زجر کشیده و بی دفاع چکار کرده که نصف شب به خانه اش هجوم آورده اید هااا؟! ببینم صدام حسین چه نقشه ای در سرش دارد، نکنه میخواد عراق را از مخالفانش پاکسازی کنه و از شهر نجف و محله های شیعه نشین شروع کرده؟ و بعد صدایش را بالاتر برد و گفت: تا از زندگی مرخصتان نکردیم از اینجا مرخص شوید فورا... افسر بعثی که انگار این حرکت برایش سنگین آمده بود، اسلحه کمری اش را کشید و ان مرد را نشانه رفت و گفت: گم شوید تا یکی یکی شما را از دم تیر نگذراندم، ان مرد و همراهانش هیچ‌حرکتی نکردند و در این هنگام، صدایی از بالا توجهشان را به خود جلب کرد، مردی در تاریکی روی پشت بام دراز کشیده بود و با اسلحه ای افسر بعثی را نشانه رفته بود فریاد زد: حرکت اضافی کنی، مغزت توی دهنت خواهد بود. افسر بعثی نگاهی به پشت بام کرد و با دیدن لوله تفنگ که او را نشانه رفته بود، اسلحه اش را پایین آورد، به راننده ابو معروف اشاره کرد و گفت: برویم و در یک چشم بهم زدن خود را بیرون خانه انداختند و همینطور که بیرون می رفتند زیر لب گفت: خاک بر سرت! ببین ما را توی چه مخمصه ای انداختی، اصلا آن کسانی که می گفتی هم اینجا نبودند، اگر از طرف ابومعروف نبودی همین الان یک گلوله توی مغزت خالی می کردم. راننده که خودش هم ترسیده بود گفت: ن..نمی دانم کجا پنهانشان کردن، اما حسی به من می گوید، ان دو زن در همین خانه بودند. افسر نگاه تندی به راننده کرد و‌گفت:احمق! به خاطر احساساتت مارا به اینجا کشاندی؟!یعنی مطمئن نبودی؟! و بعد سری تکان داد و گفت: خودم تمام رفتار و کردارت را به ابو معروف گزارش می کنم. راننده سری پایین انداخت و گفت : و اما من تا ان دو زن را پیدا نکنم از نجف تکان نخواهم خورد چون می دانم برگشتنم به معنای مرگم به دست ابو معروف است.. آن دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند و در تاریکی شب گم شدند. مردی که از دور آنها را تعقیب می کرد، خود را به خانه ننه مرضیه رساند و صدا زد: رفتند...رفتند. و با این حرف مردان داخل خانه که اینک با ننه مرضیه و عباس اختلاط می کردند، خنده ای سردادند و باهم گفتند: خدا را شکر.. ننه مرضیه از همه تشکر کرد، چون می خواست زودتر به داخل خانه رود و خبری از میهمانانش که هنوز کسی از وجودشان باخبر نبود بگیرد و زخم های عباس هم ببندد. مردها یکی یکی خدا حافظی کردند و بیرون رفتند و تنها همان کسی که روی پشت بام بود ماند، او کسی جز ابو حیدر نبود، خود را به پله های گلی که به حیاط می خورد رساند و پایین آمد. بعد به طرف ننه مرضیه آمد و گفت: ننه، دفعه اول من متوجه حضور این دو مرد شدم، آنها را داخل کوچه دیدم، گویا صحبت دو زن بود که از چنگ یکی از گردن کلفت های بعثی گریخته بود و وقتی عباس را با آن وضع دیدم، فورا به خانه رفتم، اسلحه ام را برداشتم و بقیه را خبر کردم تا به کمکمان بیایند و بعد صدایش را آهسته تر کرد و ادامه داد: معلوم است آن دو زن برایشان مهم هستند، اینها به این راحتی دست بردار نیستند، به خدا قسم اگر این اتفاق در شهری به غیر از نجف افتاده بود، تک تک خانه ها را می گشتند تا آن دو زن را پیدا کنند، اما در شهر نجف که اکثرا مسلمان و شیعه هستند دستشان کوتاه است و باید دست به عصا راه بروند. ننه مرضیه سری تکان داد و ابو حیدر گفت: می خواهم با عباس صحبتی مردانه داشته باشم. ننه مرضیه ابو حیدر را به داخل برد و گفت: من صحبت مردانه و زنانه نمی فهمم، هر چه هست در حضور خودم بگو، فراموش نکردی که عمری ننه مرضیه مانند یک شیرمرد مراقب شما شیربچه های محله بوده تا به این سن رسیدید و با زدن این حرف هر سه به داخل خانه رفتند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۱۹ #قسمت_نوزدهم 🎬: افسر بعثی نگاهی به پیش رویش کرد و با دیدن چندین مرد که هم
🎬: هر سه وارد هال شدند، ننه مرضیه که از کودکی ابو حیدر را بزرگ کرده بود و مثل چشمهایش به او اعتماد داشت، پیش روی او به سمت اتاق مهمانخانه رفت، در را باز کرد و گفت: کجا هستید عزیزان من؟! اوضاع امن و امان است،بیایید بیرون. محیا و رقیه هر دو از پشت کپه رختخواب بیرون امدند و ننه مرضیه لبخندی زد و گفت: آفرین! خیلی باهوشید و البته خدا هم کمکتان کرد و انگار مولا علی نمی خواست من شرمنده مهمانانش شوم و بعد اشاره به بیرون کرد و گفت: بیاید بیرون تا ببینیم موضوع از چه قرار بوده.. محیا و رقیه داخل هال شدند و همانطور که سلام می کردند نگاهی به صورت متورم و خونین عباس کردند، نگاهشان رنگ شرمساری گرفت و رقیه با بغضی در گلو گفت: ببخشید که باعث عذابتان شدیم، کاش قلم پایمان می شکست و.... ننه مرضیه به میان حرف او دوید و گفت: دیگر ازاین حرفا نزن، اتفاقا عباس خیلی خوشحال هست که توانسته خدمتی به همسایگان امام رضای غریب بکند و بعد رو به عباس گفت: این از خدا نشناس ها از کجا متوجه حضور اینها در خانه ما شدند؟! عباس آب دهانش را قورت داد و همانطور که به ابوحیدر نگاه می کرد گفت:من چیزی نگفتم، فقط از چند جا پرس و جو کردم که چگونه سریع و بدون اتلاف وقت میشه به طرف ایران برویم، انگار اون مردک متوجه خواسته من شده بود و مرا تعقیب کرده بود و چون من به مکان هایی می رفتم که کارشان رد مردم به طرف ایران بود، بهم شک کردن که نکنه پای دو زن فراری در بین باشه و... در این هنگام ابوحیدر سری تکان داد و گفت: بی احتیاطی کردی عباس! وقتی می دانستی این دو زن اینقدر برای مقامات بعثی مهم هستند، نمی بایست بی گدار به آب بزنی. عباس نگاهی به رقیه که به گلهای رنگ رفته قالی چشم دوخته بود انداخت و گفت: من میدانستم مردی در تعقیب آنهاست اما نمی دانستم طرف مقابلشان یکی از گردن کلفت های حزب بعث هست و بعد صدایش را بلند تر کرد و گفت: آنها از ابو معروف حرف میزدند... ابو حیدر با شنیدن این اسم دهانش از تعجب باز ماند و رو به رقیه و محیا گفت: شما دو زن جوان و شیعه و ایرانی را با این جنایتکار چه کار است؟ رقیه همانطور که سرش پایین بود با لحنی شرمسار گفت: من اصلا ابومعروف را درست نمی شناختم ما میهمان ابو حصین برادر شوهرم بودیم اما انگار ابومعروف برای دخترم محیا نقشه داشت و... ابو حیدر که با شنیدن این حرف تا عمق مطلب را گرفته بود گفت: که اینطور! باید بگویم طبق تعاریفی که از این روباه مکار شنیده ام مگر اراده به انجام کاری نکند و تا به هدفش نرسد دست بردار نیست، پس حالا که طرفتان ابو معروف است باید با احتیاط بیشتری عمل کنید، من پیشنهاد میکنم تا شرایط رفتن به ایران مهیا می شود، جایتان را تغییر دهید و مدتی پنهان شوید. عباس که انگار دلش نمی خواست میهمانانش بروند گفت: اما ... ابو حیدر گفت: اما و اگر ندارد باید این کار را کرد. ننه مرضیه که پیری دنیا دیده بود حرف ابو حیدر را تایید کرد و‌گفت: آخر چگونه این دو زن را از این خانه بیرون ببریم ؟ آنها احتمالا ما را زیر نظر دارند و سوال دوم اینکه آنها را کجا ببریم؟ ابو حیدر لبخندی زد و گفت:... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۲۰ #قسمت_بیستم🎬: هر سه وارد هال شدند، ننه مرضیه که از کودکی ابو حیدر را بزرگ
🎬: ابو حیدر لبخندی زد و گفت: نبینم ناراحت باشی ننه مرضیه! مگه پسرت ابوحیدر مرده که... ننه مرضیه لبخندی زد و گفت: خدا نکنه، خدا پدر و مادرت را بیامرزه پسرم، حالا چکار کنیم. ابو حیدر نگاهی به رقیه و محیا که همچنان ساکت به زمین چشم دوخته بودند کرد و گفت: این خانم ها هم مثل خواهر و دختر خودم، بیان پیش من و ام حیدر، از وقتی بچه ها رفتن پی زندگیشون ما هم حسابی تنها شدیم، میتونن از پله های پشت بام بیان بالا رو پشت بام، خونه ما هم که پشتش چسپیده به خونه شما راحت میتونن بیا اونور، در خونه ما از کوچه بعدی باز میشه و اون مردک اصلا به ذهنش خطور نمی کنه اونجا را زیر نظر بگیره، از طرفی من چند تا دوست دارم که می تونن برای رفتن به ایران کمکشون کنن، فردا میرم پیششون ببینم چه می کنن... ننه مرضیه که انگار چشماش برق می زد گفت:ببین مادر، من و عباس هم‌ می خوایم ایران بریم و بعد صدای بغض دارش را پایین آورد و ادامه داد: نذر دارم برم حرم امام رضای غریب! باید نذرم را ادا کنم میترسم بمیرم و نتونم... حیدر به میان حرف ننه مرضیه پرید و گفت: ان شاالله صد سال سایه تان بالا سر ما هست، به به، چی از مسافرت اونم زائر خراسان شدن بهتر! باشه من فردا میرم و خبری میگیرم ننه مرضیه با چشمانی پر از محبت به ابو حیدر نگاه کرد و گفت: خدا ازت راضی باشه، یکدفعه مثل عباس نری کلاه بیاری و با سر برگردی هااا ابو حیدر نگاهی به چهره متورم عباس کرد و گفت: من اینقدرا ناشی نیستم ننه، قول میدم چنان بی صدا از مرز ردتون کنیم که خودتون هم نفهمین و با زدن این حرف از جا بلند شد و رو به رقیه و محیا گفت: خوب خواهرای گلم، مثل اینکه مولا علی میخواد برکت پذیرایی از میهمانانش را به من بده، پاشین وسایلتون را بدین به من و از تاریکی شب استفاده کنیم و با هم بریم خونه ما... رقیه و محیا از جا بلند شدند و رقیه همانطور که با نگاه و کلامش از عباس و مادرش اجازه می گرفت گفت: اگر آقا عباس و ننه مرضیه اجازه بدن ما حرفی نداریم و بعدش اینکه ما جز همین چادر سر و لباسای تنمون وسایلی نداریم. و بعد رو به عباس گفت: ببخشید آقا عباس، به خدا من شرمنده شما شدم، به خاطر ما خیلی اذیت شدین، ان شاالله هر چی از خدا می خوایین به حق مولا علی نصیبتون کنه. عباس با شنیدن این دعا، نگاهی از زیر چشم به رقیه کرد و همزمان با اینکه آه کوتاهی می کشید گفت: ان شاالله شما هم حاجت روا بشید و دیگه از این حرفا نزنین، من کاری نکردم، از طرفی قراره همسفر باشیم و به ایران رسیدیم جبران می کنید دیگه ما میشیم میهمان و شما میزبان و خنده ریزی کرد... ننه مرضیه با شنیدن این حرف خنده بلندی سر داد و گفت: عباس من، داره میشه همون عباس چند سال پیش، دیگه انگار از دنیا و مردمش گریزان نیست و از خنده ننه مرضیه همه به خنده افتادند و به طرف حیاط حرکت کردند. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده ۷ 💢 موسیقی 💢 🔹یکی از چیزایی که آرامش آدم رو از بین میبره موسیقی هست. 🚫 خونه
8 🔶 قرار شد که هر یک از ما تلاش کنیم تا توی خانوادمون به سایر اعضای خانواده آرامش بدیم.😌 ⭕️ اصلی ترین چیزی که آرامش آدما رو میگیره "گناه" هست. 🔹خدا چرا به ما میگه که گناه نکنیم؟⁉️ بدش میاد که ما کیف بکنیم؟!😒⁉️ نه عزیزم! ⛔️ چون اولین ضربه ای که گناه به آدم میزنه اینه که آرامش آدم رو میگیره. 💢 مثلا کسی که دروغ میگه خیلی زود دچار استرس میشه. 🚸 انقدر واضح که روانشناسا با یه سری دستگاه ها این استرس رو اندازه گیری میکنن. 🔻آدم تا دروغ میگه مغزش بهم میریزه. آرامشش از بین میره. عزیزم ! خدا آدم رو خلق کرده و دوستش داره.💓💗 ✅ برای همینم اصلا نمیخواد آرامش آدم بهم بخوره. 🌺 اگه میخوای خونه آرومی داشته باشی مدام ببین حرف خدا چیه همونو انجام بده. 🚸 نگاه نکن که دیگران چی میگن. نگاه کن ببین خدا چی میفرماید 🔹اینجا آدم میفهمه که معنای این آیه قرآن چیه: الا بذکرالله تطمئن القلوب... فقط ذکر خداست که به آدم آرامش میده... 🔹🌺💢🔹💢🌺🔹 در مسیر آرامش قدم بذارید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ياعلىُّ ياعلیُّ ياعلىّ 🌷 💫ابن سِكيت به امام رضا عليه السلام عرض كرد : ⁉️ امروز حجت بر مردم چیست ؟ امام فرمود : همان خِرد باشد كه انسان به وسيله آن ، راستگوی بر خدا را می شناسد او را تصدیق می کند و از دروغ پرداز بر خدا آگاهی می یابد و او را تکذیب می کند پس ابن سکیت گفت : به خدا سوگند که این همان پاسخ درست است . 📗 : تحف العقول : ص ۸۱۴ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 هرکس بی‌جهت به کربلا نرود شیعۀ ما نیست ☑️ امام صادق(ع): 🔸 کسى که به زیارت قبر امام حسین(ع) نرود و خیال کند از شیعیان ماست و با همین حال فوت کند، او شیعۀ ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد، جزء میهمانان اهل بهشت محسوب مى‏‌شود. 📜 قال الصادق(ع): مَنْ لَمْ یَأْتِ قَبْرَ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ یَزْعُمُ أَنَّهُ لَنَا شِیعَةٌ حَتَّى یَمُوتَ فَلَیْسَ هُوَ لَنَا بِشِیعَةٍ وَ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَهُوَ مِنْ ضِیفَانِ أَهْلِ الْجَنَّةِ. ⬅️ کامل الزیارات، ۱۹۳ 🏷 علیه السلام
📛مراقب لینک جعلیِ گذرنامۀ فوری باشید 🔹رئیس پلیس فتای پایتخت: کلاهبرداران با تبلیغات در فضای مجازی مبنی بر دریافت گذرنامه به‌صورت سریع با قراردادن لینک‌های جعلی برای نصب برنامه سماح، شهروندان را ترغیب و از اطلاعات شخصی و هویتی و بانکی آن‌ها کلاهبرداری می‌کنند. 🔷برای درخواست صدور گذرنامه عادی به پلیس + ۱۰ مراجعه کرده یا برای دریافت گذرنامه زیارتی از طریق سامانه پلیس من اقدام کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ﺍﺯ عارف رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: چطور ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯽ زندگیت ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﺑﻨﺎ ﮐﻨﯽ؟ چگونه ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺒﺐ می شود ﮐﻪ هیچ‌ گاه ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﯼ؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ نمی‌شوی؟ 🔸 گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ سال‌ ها ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ تجربه، ﺯﻧﺪﮔﯽ خود ﺭﺍ ﺑﺮ ۵ اصل ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ! ۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ. ۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ. ۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ. ۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ. ۵. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ. ✅ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ۵ ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
🌹🌿🌹🌿🌹🌿 🌹🌿تسبيــح جبرئيل عليه السلام🌹 سُبْحانَ الدّائِمِ الْقائِمِ،🌹 سُبْحانَ الْقائِمِ الدّائِمِ،🌹 سُبْحانَ الْواحِدِ الاَْحَدِ،🍀 سُبْحانَ الْفَرْدِ الصَّمَدِ،🍀 سُبْحانَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ، 🌹 سُبْحانَ اللّه ِ وَ بِحَمْدِه، 🌹 سُبْحانَ الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ،🍀 سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ،🍀 سُبْحانَ رَبِّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ،🌹 سُبْحانَ الْعَلِىِّ الاَْعْلى،سُبْحانَهُ وَ تَعالى.🌹 👈🏻هر كس اين تسبيح را هر روز تا يك سال بگويد، از دنيا نمى رود تا آنكه جايگاه خويش را در بهشت ببيند. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🌹🌿🌹🌿🌹🌿
💠 *«برطرف شدن مشکلات به رضایت والدین»* ◻️ آقای سید صادق شمس‌الدینی نقل کرده است: 🔹 «یک روز که خدمت آقای مجتهدی بودم به ایشان عرض کردم: یکی از دوستانم که مرد بسیار خوب و باتقوایی است، دائماً در زندگی خود مشکل پیدا می‌کند و کارهایش گره می‌خورد و هر چه به ذوات مقدس اهل بیت علیهم‌السلام متوسل می‌‌شود، نتیجه‌ای نمی‌گیرد!» 🍃 آقای مجتهدی بعد از چند دقیقه فرمود: 🔹«آقا سیدصادق، پدر دوست شما که هم اکنون در قید حیات نیست، از او رضایت ندارد و این مشکلاتی که در زندگی دوست شماست از نارضایتی پدرش سرچشمه می‌گیرد.» ◻️ آقای شمس‌الدینی گفت: 🔹 «همانجا با خود نیت کردم که به نیابت پدر دوستم، عمل خیری انجام دهم. هنوز چند لحظه از انعقاد این نیت درونی نگذشته بود که آقای مجتهدی فرمود: «دیدم پدر دوستتان لبخندی زد و از پسرش راضی شد و بعد از آن، مشکلات دوستم یکی پس از دیگری برطرف شد و زندگی او سامان یافت.» 📚 لاله‌ای از ملکوت، ص۲۰۵ 📚 «برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 از دلایل مردى نزد امیر مؤمنان(علیه السلام) آمده و عرض کرد که: من از نماز شب محروم شدم. حضرت فرمود: تو کسى هستى که گناهانت تو را به بند کشیده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز سفارش شده آقا رسول الله در هر شب جمعه حتی نشسته یا اگر نشد خوابیده دو رکعت نماز در هر رکعت یک حمد یک آیه الکرسی و پانزده تا توحید و بعد از سلام صد تا صلوات و حاجت خواستن از خدا که حضرت فرمودند که چیز کم نخواهید چیزی بخواهید که قابل نماز و صلوات باشد
🌿 دعای پرفضیلت شب‌های جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ثواب عظیم دو سجده شگفت انگیز بعد از نماز وتر در نماز شب 🔵این همه ثواب ولی انسان غافل از این همه ثواب 🔴منبع: رساله باقیات الصاحات آخر کتاب مفاتیح الجنان،باب اول حالا که چله نماز شب داریم؛ ان‌شاءالله کامل از این چله بهره ببریم.
لزوم رعایت حرمت‌ها در سفر کربلا (آداب زیارت کربلا).mp3
8.48M
🕯 لزوم رعایت حرمت‌ها در سفر کربلا (آداب زیارت کربلا) 🎤 سخنرانی و مداحی 🎧 مناسب گوش دادن در مسیر زیارت اربعین 🏷 علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شب را بدون 💫افسوس امروز رفته 🌸بدون آهِ گذشته تمام کن 🌸به فردا فکر کن که 💫روزِ دیگری است 🌸دنیاتون بدون غم 💫فرداتون مملو ازخبرهای خوش شبتون سرشار از آرامش💫 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چقدر صبح را دوست دارم ✨نفس عمیق میکشم 🌸و با یک بسم الله ✨روزم را آغاز میکنم 🌸و به شکرانه هر آنچه ✨خدایم داده 🌸شادم و مهربانی میکنم ✨و ازخدای مهربان 🌸برای دوستانم ✨طلب خیر و برکت میکنم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 🌸 🗓 امروز  پنجشنبه ☀️  ۲۵ مرداد   ١۴٠۳   ه. ش   🌙 ۱۰ صفر   ١۴۴۶  ه.ق 🌲   ۱۵ آگوست  ٢٠٢۴   ميلادی 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃🌺آخرین روز هفته تون ‌معطر به ‌عطر خوش صلوات بر حضرت مُحَمَّد (ص) و خاندان مطهرش🌺🍃 🌺🍃🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌺🍃🌷مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌺🍃🌷وَعَجِّل‌فَرَجَهُـم 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷باز آمد قاصد صبح سپید 🐝عشق را در صور بیداری دمید 🌷غنچه‌ها گل کرد، مهر زرفِشان 🐝پرده‌ای از نور بر عالم کشید 🌺محسن_خانچی 🌷سلام صبح قشنگتون بخیر ❤️ امروزتون سراسر شادی و آرامش 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺🍃 ✨خدایا 🌷دستمان را پُر کن 💫و دلمان را خالی 🌷دستمان را پر از مهربانی 💫و دلمان را خالی از کینه کن 🌷بارالها 💫در آخرین پنجشنبه مرداد ماه 🌷دوستان و عزیزانم رایاری کن 💫و دستی به زندگیشان بکش 🌷 و همه را غرق درخوشبختی کن 🌷الهی آن ده که آن به آمیــن...🙏 🌸🍃