🟢پسر شهید #اسماعیل_هنیه: موشک، تلفن همراه پدرم را ردیابی کرده بود
🔺عبدالسلام، فرزند اسماعیل هنیه:
این موشک هدایتشونده از طریق دنبالکردن تلفن همراهی که در اتاق پدرم و در نزدیکی سر او قرار داشت، هدایت شد.
🔹پدرم در آن روز، مدام از تلفن خود تماس میگرفت و تا ساعت ۲۲.۱۵ شبی که شهید شد، از آن استفاده میکرد.
#طریق_الاقصی #خونخواهی_هنیه_عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴موکبداری در عراق با شعارهای ضداستکباری
🔻جوانان موکبدار عراقی از زوار #اربعین در مواکب خود با شعارهای ضد استکباری «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» پذیرایی میکنند. #طریق_الاقصی #کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حالی که برخی بی حجاب ها
و بد حجاب ها چهره ی برخی
از شهرهای ایران اسلامی را نازیبا کرده است
ما شاهد مانور#حجاب در قلب اروپا (لندن) هستیم و این شاید یکی از مصادیق غربال مردم #آخرالزمان باشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌خاخام اسرائیلی:
🔸اگر دست من بود، دفعه قبل همزمان با #حمله_ایران، #مسجد_الاقصی را می زدم و ادعا می کردم که این #موشک ایرانی بوده که اشتباهاً اصابت کرده است.
🔹ما باید این کار را بکنیم و بگذاریم عرب ها با ایران به جان هم بیفتند، یک مشت دیوانه بجنگند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 چرا به صهیونیستها #موش_کثیف میگویند؟
جهاد تبیین در سفر #اربعین / ادامه راه #حضرت_زینب سلام الله علیها
#امام_حسین علیهالسلام
✍ محمدمحسن پوررضا
🔴 امام #جمعه اردبیل: اقدام رئیس جمهور در تشکیل کابینه وفاق ملی واقعاً قابل تحسین و مایه امید است / #پزشکیان ثابت کرد که مرد عمل است و هرچه قول میدهد به آن عمل میکند
سید حسن عاملی:
🔸از آقای رئیس جمهور تشکر میکنیم که در تشکیل کابینه به وعده خود که فرموده بود کابینه، مظهر وفاق ملی خواهد بود عمل کرد
🔸این اقدام رئیس جمهور واقعاً قابل تحسین و مایه امید است ایشان در قدم اول ثابت کرد که مرد عمل است و هرچه قول میدهد به آن عمل میکند.
🔸هر نماینده ای که به وزیر بگوید اگر فلان امتیاز را به شهر من بدهی به تو رای میدهم هم او #خائن است و هم وزیر پیشنهادی که با دادن وعده به نمایندگان برای خود رأی جمع میکند.
🏴 روز سی وسوم چله زیارت عاشورا، از #عاشورا تا اربعین
آیتالله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا میگرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار میدادند
بسیاری از علماء و بزرگان و اهل معرفت بر گرفتن این #چله_زیارت_عاشورا تاکید دارند. بخصوص برای حوائج ویژه. شروع از روز عاشورا به مدت چهل روز #محرم
📍 پل آستاراچای بعد از ۵۰ سال به همت دیپلماسی وزارت خارجه دولت #شهید_رئیسی ساخته شد .
و این یعنی احیای راه ابریشم بدون fatf و برجام #خبرای_خوب دولت #شهید_جمهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 پیاده هم بروی #کربلا تا خشمت را پایین نیاوری به هیچ جایی نمیرسی...
آیت الله فاطمی نیا #اربعین #امام_حسین
🔹 #پیامبر_اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم):
دل مانند آهن است، هنگامی که آب به آن می رسد، زنگ می زند.
اصحاب پرسیدند: با چه چیزی زنگارش را از بین ببریم؟
پیامبر فرمودند: با زیاد #یاد_مرگ کردن و خواندن #قرآن.
📚 کنزالعمال، ج15، ص549
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
صاحب زیارت اربعین.mp3
9.12M
🏴 صاحب ضیافت اربعین
🎤 سخنرانی و مداحی
🎧 مناسب گوش دادن در مسیر زیارت اربعین
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#امام_زمان علیه السلام #اربعین
پروانه های وصال
شناسنامه ی کتاب نام کتاب: روشنا مولف :مائده افشاری تاریخ : ۱۴۰۲/۵/۲۰ #قسمت_اول #روشنا زنگ سا
#قسمت_دوم
#روشنا
ببخشید استاد یک سوال داشتم از خدمتون ...
خانم درخشنده الان وقت ندارم هفته ی آینده در خدمت شما هستم
حس بی رمقی در وجودم احساس کردم به طرف کلاس برگشتم روی یکی از صندلی ها نشستم که با شنیدن صدا سرم را بلند کردم
کجایی !؟
سلام چطوری !
سلام کوفت آخر این همه وقت هست سرکلاس هستی نباید سراغی از دوستت بگیری
خنده ام گرفته بود
لیلی اخلاقش همین طور بود کلا بد دهن و کمی بامزه
خوب کجا بریم ؟!
خونه آقا شجاع
وا حالت اصلا خوب نیست
ببین بهتر از این نمیشه
می گویم لیلی جونم زیادی شارژ هستی یک وقت ...
وسط حرفم پرید بریم سلف
از راهرو بیرون آمدیم
وارد محوطه دانشگاه شدیم حیاط بزرگ با درختان سربه فلک کشیده درختان چنار سایه خوبی برای ما ایجاد کرده بود
بعد از وارد شدن به سلف لیلی نگاهی به من انداخت خوب امروز نوبت شما هست
چی ؟!
مهمان تو هستیم 😄
بی خیال بابا من اصلا پول نیاوردم
ببین چطور می زنی زیرش
به طرف یکی از میز ها رفتیم ،میز درست انتهای سلف قرار داشت کنارش طاقچه ی کوچکی با گل های پتسو تزیئن شده بود
خوب چ خبر !
یا خدا تاره بعد از این همه حرف می گویی چ خبر
خوب از محیط کار جدیدت بگو
لبخند از چهره اش محو شد آه سردی کشید چی بگم 😢
نویسنده :تمنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌼عصرتون
همراه با عشق✨🧡
✨🌼عصرتون
همراه با آرامش✨🧡
✨🌼عصرتون
پراز شـــ🤗ــادی✨🧡
✨🌼 وعصرتون
به شیرینی آرزوها تون ✨🧡
🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این زائر کوچولو رو ببینید تا حال دلتون عوض بشه
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست تقدیر۲۷ #قسمت_بیست_هفتم 🎬: با بلند شدن صدای مهربانو، زن عمو مسعود، رقیه از جا بلن
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۲۸
#قسمت_بیست_هشتم 🎬:
رقیه هراسان خودش را به داخل آشپزخانه کشاند و بشقاب های چینی گل قرمزی را از دست مهربانو گرفت و روی کابینت گذاشت و گفت: زن عمو! بگین ببینم این مرد چه جوری بود؟ چی گفت؟ چی پرسید؟!
مهربانو که تازه متوجه التهاب درونی رقیه شده بود با دست گرمش دستهای سرد رقیه را در دست گرفت و گفت: چرا اینجور پریشان شدی؟! کسی تو را ترسانده؟!
رقیه آب دهنش را به سختی قورت داد و گفت: ماجرا داره، ما با هزار ترفند و باکمک ننه مرضیه و پسرش تونستیم از چنگ اونا فرار کنیم و بعد بغض گلوش را خورد و ادامه داد: خودم به درک، برای محیا نگرانم.
مهربانو با دست روی دست دیگرش زد و گفت: خدا مرگم بده، اونا کین؟! تو و محیا؟! مگه قرار بود چی بشه؟
رقیه گفت: اول بگو ببینم این آقا چی گفته با تمام جزئیاتی که یادت هست.
مهربانو خیره به گلهای سرخ بشقاب پیش رویش گفت: فکر میکنم یکی دوماه پیش بود، مردی در خانه ما امد و گفت که با شما کار داره و از شما خبر می خواست، من گفتم که اینجا نیستند، اما اون مرد انگار باور نکرد و دست بردار نبود، چند روز پشت سر هم خودم دیدمش، درسته که سعی می کرد خودش را پنهان کنه اما من متوجه او شدم، چند بار هم به پسرم حسن گفتم اما اون خیلی جدی نگرفت.
رقیه خیره به دهان مهربانو گفت: د..دیگه چیزی نگفت از مشهد حرفی نشد؟
مهربانو چشمهاش را ریز کرد و گفت: چرا...بهش گفتم اگر می خواد پیداتون کنه باید بره مشهد، اما اون گفت که مشهد هم سر زده....اما من فکر میکنم الکی می گفت و یه جورایی فقط منتظر بود اینجا شما را پیدا کنه، چون الان کمیته انقلاب به افراد مشکوک زیاد گیر میده و..
دنیا دور سر رقیه می چرخید، دیگه از حرفهای مهربانو چیزی نمی فهمید،باید زودتر کاری می کرد...
رقیه پاهایش شل شد و همانجا کنار کابیت های فلزی نشست و در حالیکه سرش را توی دستهایش فشار میداد گفت: زن عمو! ماشین بابام روبه راه هست؟!
مهربانو که با تعجب حرکات رقیه را می پایید گفت: آره توی گاراژ مغازه حسن هست، هراز گاهی روشنش میکنه و باهاش دوری میزنه، چرا احتیاجش داری؟!
رقیه سرش را تکان داد و گفت: اگه میشه بگین برای فردا راست ریستش کنه و بی زحمت بیارتش اینجا، باید فوری به مشهد بریم.
مهربانو جلوی رقیه نشست و گفت: دخترم بگو چی شده؟! اون مرد شما را تهدید کرده؟قراره چه بلایی سرتون بیاره؟!
رقیه همانطور که خیره به نقطه ای نامعلوم بود لب زد و گفت: قرار بود تمام زندگی و آینده من و محیا را به آتش بکشند، لطفا اگر دوباره اومد بهش نگین ما ایران آمدیم، بگین هنوز در عراق هستیم.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂