27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 انتظار امامت #امام_زمان علیه السلام
🔴 سالروز آغاز امامت آخرین مرد نجات و مایهی نزول برکات مبارک باد.
#عید_بیعت #روز_بیعت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سالروز آغاز امامت حضرت صاحب الزمان (عج)، #عید_امامت و ولایت مبارک باد. #آغاز_ولایت_امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کنایه صریح مجری تلویزیون به عادل فردوسیپور و علی ضیا
📽 گدایی توجه در عصر بی اعتنایی عمومی!
🔺چون در برنامه تخصصیشان در #فضای_مجازی موفق نشدند، با هر محتوای سخیفی میخوانند وایرال شوند و جلب توجه کنند! #خبر_فوری_سراسری #سقوط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴میراحمدی: حتی یک نفر فوت ناشی از گرمازدگی چه در زائران ایرانی و چه در زائران عراقی در #اربعین امسال نداشتیم
♦️ رئیس ستاد مرکزی اربعین حسینی در نشست خبری:این درحالی است که اکثریت قریب به اتفاق فوتیها در مراسم حج امسال بنابر اعلام دولت عربستان سعودی٬ ناشی از گرمازدگی بوده است
♦️امسال نیز شاهد کاهش فوتیهای ناشی از تصادفات جادهای در عراق بودیم
♦️بیش از ۱۳۰ میلیون بطری آب در بین زائران در مجاور مرزها و داخل کشور عراق توزیع شد #امام_حسین #کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو ترفند خانه داری🤍
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_یکم🎬: مثل همیشه چشم بندی به چشمان محیا زدند و او را نه مانند یک متخصص و پزش
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_دوم🎬:
محیا می دانست اینک در بیمارستان حدسه که بعضی ها به آن حسده می گفتند، حضور دارد، داستان های زیادی از این بیمارستان شنیده بود، اینجا یکی از بزرگترین انبارهای پوست زنده انسان بود
صهیونیست ها مرزهای وحشی گری و حیوانیت را رد داده بودند و روزانه چندین موجود زنده را در حالیکه هنوز نفس می کشیدند، سلاخی می کردند، پوست تن بچه ها که جزء لطیف ترین و جوان ترین و مرغوب ترین پوست ها به شمار می آمد را از تن بچه ها جدا می کردند و در محفظه های هیدروژنه در دمای زیر صفر درجه نگهداری می شد که هم برای درمان سربازان آسیب دیده از جنگ هایشان، کاربرد داشت و هم تجارتی بسیار سود آور بود و به این وسیله میلیادرها دلار به خزانهٔ اسرائیل سرازیر می کرد.
محیا تا پیش از این، تعریفی از این بیمارستان شنیده بود و اینک با چشم خود از نزدیک وقایع را می دید.
دخترکی که معلوم نبود از کجا ربوده شده، از سوریه، یمن، عراق یا فلسطین، اینک روی تخت بیمارستان بیهوش افتاده بود و عده ای مشغول کندن پوست او بودند در این حین دکتر رابرت به همراه محیا وارد اتاق شدند، دکتر با صدای بلند گفت: سریع بجنبید با جداسازی پوست، ممکن است خون ریزی زیاد باعث مرگ این دخترک بیچاره شود، باید قبل از مرگ، تمام اعضای بدنش را جداسازی کنید متوجه شدید؟!
گروه سلاخی سری به نشانه تایید تکان دادند، دیدن این صحنه خارج از طاقت محیا بود، پس در حالیکه جیغ کوتاهی کشید جلوی دهانش را گرفت و به سرعت از اتاق بیرون آمد
داخل راهرو هر کجا را که نگاه میکرد نگهبانی خیره به او بود، اینجا نه یک بیمارستان انگار پادگانی نظامی بود که وحشی گری را به تمامی به سربازانش تعلیم میداد، راه خروجی برای محیا نبود.
محیا روی نیمکت داخل راهرو نشست، صورتش را میان دو دست پنهان کرد شروع به گریه کردن نمود و در همین حین صدای رابرت از کنارش بلند شد:
راهبه میچل! همانطور که انتظار داشتم طاقت دیدن این صحنه ها را نداشتی، من هم نمی خوام اذیتت کنم، اینجا آوردمت تا پیشنهادم را بهت بدم، حالا با تجربه دیدن این صحنه فکر می کنم عاقلانه تصمیم بگیری و جواب مرا بدهی...
محیا سرش را بلند کرد، باران اشک چشمانش قصد توقف نداشت، دندانی بهم سایید و گفت: شما انسان نیستید...به خدا شما شیطان را هم درس می دهید،از جان من چه می خواهید و زیر لب زمزمه کرد: خدا لعنتت کند ابومعروف..
رابرت با شنیدن نام شیطان، انگار بهترین جوک زندگی اش را شنیده باشد قهقه ای بلند سرداد...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_دوم🎬: محیا می دانست اینک در بیمارستان حدسه که بعضی ها به آن حسده می گفتند،
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_سوم🎬:
رابرت، محیا را به سمت اتاقی که به نظر می رسید اتاق کنفرانس هست راهنمایی کرد
محیا روی صندلی که انتهای اتاق و جدا از بقیه بود نشست، رابرت در را بست و همانطور که دایره وار دور محیا می چرخید گفت: ببین خانم میچل، شما را برای کار و کمک به ما به اینجا منتقل کردند، کارهای که از پس شما برمی آید و در تخصص شماست، شما در هر صورت مجبورید با ما همکاری کنید و تنها تخفیفی که می توانم به تو بدهم این است که نوع فعالیتت را خودت امتحان کنی...
محیا سرش را بالا گرفت و همانطور که خیره در چشمان رابرت شده بود گفت: منو تهدید نکنید آقا!! شما نمی تونید منو مجبور به هیچ کاری نکنید، مگه می خوایید چکار کنید؟! بالاتر از سیاهی رنگی نیست، من حاضرم بمیرم اما در جنایات شما خوناشام های دوران شریک نشم، پیشنهاد میدهم انرژی خودتون را هدر ندید و همین اول راه، کار آخر را بکنید و منو بکشید و تمام...
رابرت نیشخندی زد و گفت: شاید بخواهیم بکشیمت، اما الان وقت خوبی نیست برای این کار، شما باید به ما خدمت کنید و می کنید، شک ندارم خودتون کاندید کمک میشید..
محیا تلخندی زد و گفت: خواب دیدین خیر باشه، من هیچ همکاری با شما نمی کنم.
رابرت سرش را نزدیک گوش محیا آورد و گفت: حتی اگر جان فرزند عزیزت معروف یا نه ببخشید کیسان محرابی در بین باشد..
محیا آب دهنش را قورت داد و گفت: اما..اما شما به من گفتید اگر توی اون قضیه تولید انسان نماها کمکتون کنم اونو آزاد می کنید، کیسان...کیسان باید الان ایران باشه....تو دروغ میگی..
رابرت دوباره شروع به چرخیدن دور صندلی کرد و گفت: ایران هست، ما دروغ نگفتیم، اما همون ایران هم مأموران ما دوره اش کرده اند و فقط کافیه ما اشاره کنیم تا کلکش را بکنند..
محیا که واقعا شوکه شده بود و خوب می دانست هر جنایتی ازاین وحشی ها برمیاد گفت: از...از من چی می خوایید؟! اصلا من چرا باید به شما اعتماد کنم؟!
رابرت روبه روی محیا ایستاد و گفت: تو مجبوری به ما اعتماد کنی و اگر خدمت بی غل و غشی داشته باشی ما هم هوای خودت و پسرت را خواهیم داشت.
محیا که رعشه به دستانش افتاده بود، دست راستش را مشت کرد و گفت: از من چی می خوایید؟!
رابرت سری تکان داد و گفت: این شد حرف حساب..همانطور که دیدی توی این بیمارستان کار زیادی سر ما ریخته، شما می تونید در جمع آوری نمونه پوست های مختلف و جدا سازی اعضای قربانیان قوم یهود به جراحان ما کمک کنید
محیا سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: نه...نه...نه ...هرگز این کار از من برنمیاد
رابرت جلوی صندلی محیا خم شد و گفت: پس یه کار دیگه کن، ما توی آزمایشگاه همین بیمارستان یک ویروس ساختیم، البته بگم ویروس کشنده ای نیست یه چیزی توی مایه های سرماخوردگی که فقط ممکنه تبلیغات و هیاهوی رسانه ها ویروس را قوی و بدن انسان را ضعیف و این ویروس کوچولو را کشنده کنه، ما در نظر داریم این ویروس را ارتقا بدیم، یعنی برای هر ژنتیکی یک ویروس خاص از خانواده همین ویروس نوظهور درست کنیم و تو باید در تفکیک و تولید ویروس برای هر ژنتیک به کمک کنی، طبق تعریف هایی که از تخصص و نبوغ شما شنیدیم این کار، کار شاقی نیست..
محیا آشکارا یکه ای خورد و گفت: اگر ویروسی در حد سرماخوردگی هست چرا شما می خوایید منتشرش کنید؟!
رابرت شانه ای بالا انداخت و گفت: این به شما مربوط نیست فقط همین را بدان ما می خواییم ملت ها را با این ویروس سرگرم کنیم تا خودمون به اهدافمان برسیم...
محیا گیج و منگ بود و سکوت اختیار کرد...اما باید راه چاره ای میجست، پس گفت: کمی به من فرصت بدین تا فکرهام را بکنم...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_دوم🎬: محیا می دانست اینک در بیمارستان حدسه که بعضی ها به آن حسده می گفتند،
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_چهارم🎬:
رضا خیره به صفحهٔ مانیتور بود که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدای آقا مهدی بلند شد.
رضا از جا برخاست و در را باز کرد و همانطور که سلام و علیک و خوش و بشی با آقامهدی و دوستاش می کرد، آنها داخل اتاقش دعوت کرد.
رضا، صندلی پشت مانیتور را به آقا مهدی تعارف کرد و خودش پشت صندلی ایستاد و دو مردی که آقا مهدی آنها را فرید و مجتبی معرفی کرده بود دو طرف رضا ایستادند.
رضا نقطه قرمز را روی مانیتور نشان داد و گفت: تقریبا یک ربع هست که اینجا ثابت مونده به نظرم یا به مقصد رسیده یا می خواد استراحت کنه.
مهدی سرش را جلوتر برد و همانطور که با دقت صفحه را نگاه می کرد گفت: کجاست؟! و بعد خودش ادامه داد: فکر می کنم یزد باشه درسته؟!
رضا سری تکان داد و گفت: دقیقا، یکی از خیابان های فرعی شهر یزد هست.
مهدی رو به مجتبی گفت: سریع مرکز یزد را بگیرین
مجتبی چشمی گفت و مشغول شماره گرفتن شد و بعد از چند دقیقه گوشی را به مهدی داد، مهدی بعد از معرفی خودش و توضیحاتی درباره عملیات و کیسان، گفت: ببین داداش، فرد مورد نظر که الان ظاهرا در شهر یزد متوقف شده برای ما خیلی مهم هست، هم از لحاظ اطلاعاتی مهم هست و هم اینکه وجودش اینجا لازم و ضروری ست، لطفا به این جی پی اس که براتون ارسال می کنم مراجعه کنید ایشون را با کمال احترام به مرکز بیارین و هر وقت کار انجام شد به ما اطلاع بدین و من با اولین پرواز خودم را به اونجا می رسونم، مهدی نفسش را آهسته بیرون داد و گفت: تاکید می کنم، سلامت این آقای دکتر کیسان محرابی برای ما مهم هست، قرار نباشه کوچکترین گزندی بهش برسه حتی اگر دیدین بین فرار کردنش و کشتنش یکی را باید انتخاب کنید، بزارید فرار کنه..
از ان طرف خط گفتن: چشم جناب سرهنگ، فقط جسارتا برای بازداشتش حکم قاضی می خواد...
مهدی گفت: حکم را من گرفتم براتون میفرستم، فقط حواستون باشه با احترام، طوری نباشه طرف فکر کنه زندانی هست و سلامتش تضمین باشه...
از پشت خط صدای چشمی آمد و مهدی گفت: الان حرکت کنید، به محض اینکه رؤیتش کردین، ما را هم در جریان بگذارید و تماس قطع شد.
مجتبی و فرید روی تخت رضا نشستند و فرید رو به رضا گفت: آقا رضا، اینجور که آقا صادق می گفتم سیستم این رد یابه با اونکه ما استفاده می کنیم متفاوت هست، میشه برام توضیح بدین چه جوریاست و چه چیزی اضافه تر از بقیه ردیاب ها داره؟!
رضا به طرف مبل تک نفره کنار تخت رفت و شروع به توضیح دادن کرد، هر چه که رضا بیشتر توضیح میداد، فرید و مجتبی که عمری خودشان توی این کار بودن متعجب تر می شدند.
بعد از صحبت های رضا، مجتبی رو به سرهنگ کرد و گفت: چه هوشمندانه! آقای سرهنگ به نظرم رضا هم دعوت کنیم مرکز خودمون، این آقا مهندس اونجا به کار ما و مملکت بیشتر می خوره هااا
مهدی که اصلا توی حال و هوای دیگه ای سیر می کرد لبخندی به روی رضا زد و گفت: اگر آقا رضا خودش بخواد چرا که نه...
حرف مهدی نیمکاره مانده بود که تلفن مجتبی به صدا درآمد.
مجتبی نگاهی روی صفحه گوشی کرد و گفت: از مرکزمون توی یزد هست و سپس تلفن را وصل کرد و روی بلندگو زد.
از اون طرف خط صدای پخته ای بلند شد: سلام مجدد جناب سرهنگ!
مهدی با حالتی دستپاچه همانطور که چشم به گوشی دوخته بود گفت: دکتر...دکتر را موفق شدین که...
از ان طرف خط گفتن: قربان! ما دیر رسیدیم، انگار ماشینی که دکتر محرابی سوار بودن از یه آژانس کرایه کرده بودن و قبل از اینکه ما برسیم، ماشین را تحویل دادن و رفتن،در ضمن ماشینی که مشخصاتش را شما دادین به نام دکتر محرابی کرایه نشده بود، یه اسم دیگه بود...
انگار دنیا دور سر مهدی به چرخش افتاده بود، دیگه چیزی از حرفهای همکارش نمی فهمید، آخه در یک قدمی پسرش کیسان بود و الان.....
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 38 "سوء استفاده از خوب بودن" 🔶 همسرت اگه پُررو شد و اذیتت کرد، خدا به حسابش م
#نکات_تربیتی_خانواده 39
✅ اصلا دنیا طوری طراحی شده که طبیعتا خیلی وقتا ممکنه حق مؤمن خورده بشه.
🌺 بالاخره آدم باید یه چیزایی داشته باشه که خدا روز قیامت بی حساب بهش ببخشه یا نه؟😊👌
✔️ بذار دیگران روشون زیاد بشه، همین که شما سعی کنی خوب باشی، کم کم دیگران هم خوب میشن. ☺️
🌷 تو سعی کن آرامش بدی و نیش نزنی،
آتیش نزنی،
مچ نگیری،
ندید بگیری و...
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سن و وضعیت حضرت #خدیجه (س) در هنگام ازدواج با پیامبر اکرم (ص)
🔺با نشر این ویدئو در ثواب اصلاح یک دروغ تاریخی شریک باشید
#سالروز_ازدواج_حضرت_محمد (ص)💐#عید_بیعت مبارکباد 🎊
🗓 دهم ربیع الاول سالروز ازدواج پربرکت پیامبرباحضرتخدیجه❤️❤️
🌹رهبرمعظم انقلاب:جناب خدیجه حقیقتاً مظلوم است؛ بهخاطر اینکه شَرف همسرى پیغمبر در مورد ایشان داراى یک ارزش مضاعف است؛ دیگران مشرّف به شَرف همسرى پیغمبر شدند لکن این رنجهایى را که پیغمبر در عمدهى دوران رسالت به آنها مبتلا بودند، ندیدند ۹۵/۲/۲۰
🔸ما در دوران مبارزه و بعد از دوران مبارزه، دوران پیروزی انقلاب، آزمایش کردیم؛ مردانی که همسران همراه داشتند، هم در مبارزه توانستند بمانند، هم بعد از انقلاب توانستند خط درست را ادامه بدهند. البته عکسش هم بود! ۹۰/۱۰/۱۴
#روز_بیعت #عید_بیعت #سالروز_ازدواج_حضرت_محمد مبارکباد 🎊
🔖امروز تمام کائنات هلهلهکنان به هم شادباش میگویند...💞
امروز آسمان و زمین در شوقند که عصاره پاک خلقت در این پیوند مقدس شکل میگیرد
زمین برخود میبالد که امشب، روشنای مادر بانوی ماه بر منزل نبی میتابد و جهان آماده خلقت نور میشود 💫
❤️ #سالروز_ازدواج_حضرت_محمد (ص) و #حضرت_خدیجه(س) مبارکباد ❤️ #ازدواج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خواهشا با دقت گوش کنید سخنان دکتر عزیزی بسیار جالب و آموزنده است. 👌
🟣شما مادر پدرها با دقّت گوش کنید.🙏
🔴 دعای کوتاه برای ارتباط عاطفی با امام زمان
🔵 یکی از بزرگان سفارش نمودند هر وقت احساس کردید از امام زمان دور شدید و دلتون برای امام تنگ نیست و اون عاطفه و مهربانی لازم نسبت به امام زمان را ندارید این دعای کوتاه رو بخونید بخصوص توی قنوت نمازهاتون :
🟢 لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک
خدایا قلبم را برای ولی امرت نرم و مطیع گردان
📚 فرازی از دعای معرفت در زمان غیبت
#امام_زمان
#مذهبی_ها
دوران پس از ظهور - حجت الاسلام عالی.mp3
2.01M
❇️ مهمترین ویژگی دوران بعد از ظهور
🏷 #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه #ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک شب پراز آرامش
💫یک دل شاد و بی غصه
🌸یک زندگی آروم وعاشقانه
💫و یک دعای خیر از ته دل
🌸نصیب لحظه هاتون
💫در واپسین شبهای تابستان
🌸خونـه دلتـون گـرم
شبتون آروم و در پنـاه خدا 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خــــداوندا..🙏
🌸بنام تو که زیباترین نامهاست
✨روزمان را آغاز میکنیم
🌸روزی که با نام و یاد تو باشد
✨سراسر شادی است و عشق و مهربانی
🌸و سرشار از خیر و برکت است
✨و فـراوانـی
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃