پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_سی_سوم🎬: حضرت ادریس با سیاستی خاص در ابتدای راه، با پاسخ گویی به یکی از نیازهای
#روایت_انسان
#قسمت_سی_چهارم🎬:
بازار مدارس حضرت ادریس گرم و گرم تر می شد و ادریس روز به روز به عنوان دانشمندی فرهیخته که از علوم بیشمار عالم سررشته داشت، در قلوب مردم جای می گرفت، در هر شهر و در هر کوی و برزن حرف از ادریس بود و حکایت های او، دهان به دهان می گشت و هر روز بر تعداد شاگردانش افزوده میشد و مردم دریافته بودند که ادریس فقط دانشمندی به نام نیست بلکه مردی شجاع و برازنده بود که مؤمن به خداوند یکتا بود و علومش را از جانب خدا می دانستند.
کم کم خبر این محبوبیت به گوش ملا و مترفین و پادشاه ظالم شهر رسید.
این محبوبیت باعث دشمنی و حسادت اشراف و پادشاه شد و آنها در پی موقعیتی بودند که ادریس و علوم و محبوبیتش را در جایی دفن کنند تا مبادا روزی این محبوبیت تبدیل به قدرت شود و کاخ استکبار آنان را ویران کند.
شهر در همین احوالات بود که یوبراسب و همسر کافرش هوس گشت و گذار در اطراف را نمودند،
کاروانی از خدم و حشم راه افتاد و یوبراسب ابتدا در شهر و سپس به آبادی های اطراف شهر سرکی کشید، روز به نیمه رسیده بود که قصد بازگشت به شهر را داشتند که ناگهان از دور نقطه ای سر سبز را دیدند، یوبراسب که دوست داشت آن آبادی را نیز ببیند دستور حرکت به سمت آن نقطه سبز رنگ را داد.
پادشاه و همسرش نزدیک آنجا شدند و در کمال تعجب باغ بزرگ و سرسبزی را مشاهده کردند که ساختمانی زیبا با معماریی جدید را در خود جای داده بود.
باغ پیش رو مملو از انواع درختان میوه بود، هوایی لطیف و آبی گورا و خنک داشت که روح و روان هر بیننده ای را به آرامش می رساند.
یوبراسب و همسرش که از دیدن اینهمه زیبایی، غرق شگفتی شده بودند، بر آن شدند که آن باغ را از آن خود کنند، پس دستور دادند که صاحب باغ را به محضر آنان بیاورند.
خیلی زود صاحب باغ را که مردی مؤمن و از شیعیان و پیروان حضرت ادریس بود، حاضر کردند، این مرد به خدای یگانه ایمان داشت و البته مانند دیگر مؤمنین مجبور بود اعتقادات خودش را پنهان کند و مانند پیامبر خدا تقیه پیشه کند، ایشان باغداری و معماری را از ادریس فرا گرفته بود.
مرد را جلو آوردند و یوبراسب و همسرش نگاهی از سر تکبر و فخر فروشی به او کردند و یوبراسب روی تخت چوبی که برایش برپا کرده بودند کمی جابه جا شد و رو به مرد گفت: ای مرد! باغی بسیار زیبا داری و البته بخت و اقبالی زیباتر، زیرا که نظر ملوکانه پادشاه را به خود جلب کرده و من این افتخار را به تو می دهم که باغت را به من ببخشی و به همه مردم ازاین ببخش سخن بگویی تا همه بدانند که یوبراسب،پادشاه سخت پسند این سرزمین، باغ تو را برای خود برگزیده است.
صاحب باغ که از اینهمه نخوت و ظلم مانند آتشفشانی در حال انفجار بود اما مجبور به خودداریی بود، سرش را پایین انداخت و گفت: پادشاها، این باغ تنها ملکی ست که من دارم و درآمد خود و خانواده ام از رزقی ست که از این باغ به ما می رسد و از طرفی برای برپایی این باغ، زحمت بسیار کشیده ام و نمی توانم آن را به کسی ببخشم، حتی اگر شما در مقابل گرفتن این باغ ثروتی هم به من بدهید که نمی دهید، من هرگز راضی به ببخشش یا فروختن این باغ نیستم.
یوبراسب با عصبانیت از جا بلند شد، او که بین همراهانش به نوعی خوار شده بود، نگاهی غضبناک به آن مرد انداخت و گفت: به زودی نتیجه این تمرد را خواهی دید و دستور برگشت به شهر را داد.
در بین راه همسر یوبراسب که زنی کافر و ظالم و کینه توز بود و البته آن باغ، هوش او را از کف برده بود و می خواست به هر قیمتی صاحب آن شود، رو به یوبراسب گفت: می خواهی چه کنی و چگونه این باغ را از آن خود کنی؟!
یوبراسب آه کوتاهی کشید و صدایش را کمی پایین آورد تا دیگران نشنوند و رو به همسرش گفت: هیچ! یعنی کاری نمی توانم بکنم...
همسر پادشاه برآشفت و گفت: تو پادشاه این مملکتی! یعنی چه که نمی توانی هیچ کار کنی؟!
یوبراسب سری تکان داد و گفت: قبل از اینکه صاحب باغ را نزد من حاضر کنند از سربازان راجع به او پرس و جو کردم و متوجه شدم او در بین مردم آدم خوشنامی ست و همه به فراست و مهربانی او شهادت می دهند و گویا با ادریس هم حشر و نشر دارد پس با او در افتادن به منزله خدشه دار شدن عظمت و منزلت ماست، پس مجبورم تهدیدی ظاهری کنم و از این باغ چشم پوشی کنم.
همسر یوبراسب که مانند او محافظه کار نبود و زنی هوسران که میبایست به هر چه اراده می کند برسد، خنده بلندی کرد و گفت: تو این کار را به من بسپار، خواهی دید بدون اینکه لطمه ای به شأنیت تو وارد شود، آن باغ را از آن خود می کنم.
یوبراسب با تعجب همسرش را نگاهی کرد و گفت: باشد، اگر قول میدهی که هیچ چیز دامن ما را نگیرد و به مقام ما خدشه وارد نکند، بفرما! این گوی و این میدان.....
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_سی_چهارم🎬: بازار مدارس حضرت ادریس گرم و گرم تر می شد و ادریس روز به روز به عنوا
#روایت_انسان
#قسمت_سی_پنجم 🎬:
ملکه، چهار مرد را احضار کرد و ساعتی با آنها خلوت نمود و سپس آنها را به نزد یوبراسب برد و همانطور که بر تخت تکیه میزد رو به پادشاه گفت: هم اینک سربازانی را به سمت آن باغ زیبا روان کن و دستور بده تا صاحب باغ را دست و بال ببندند و به محضر شما آورند.
یوبراسب با حالت سوالی نگاهی به همسرش مرد و آن زن مکار و حیله گر چشمکی به یوبراسب زد و خواست که زودتر خواسته اش را روا کنند.
چند سرباز به سرعت خود را به باغ رساندند و صاحب باغ را در حالیکه مدام سوال می پرسید که چه شده؟! اما جوابی نمی شنید را دست بسته به سمت شهر و کاخ پادشاه بردند.
ابلیس از دور این صحنه را می دید و قهقه مستانه سر داده بود
بالاخره صاحب باغ را به حضور پادشاه بردند، معرکه ای برپا بود و عده ای در سالن قصر شاه جمع شده بودند، همسر شاه در حضور ملا و مترفین از جا برخواست و همانطور که دایره وار دور آن مرد مؤمن می گشت گفت: آهای مردم و ای بزرگان! این مرد به خدای یوبراسب توهین کرده و از دین پادشاه خارج شده و با این کارش نظم اجتماعی شهر را بهم زده، به نظرتان با او چه کنیم؟!
اشراف شهر که خوب می دانستند این مرد از نزدیکان ادریس است و از طرفی نسبت به ادریس کینه و دشمنی داشتند و می خواستند این کینه را سر این مرد مومن خالی کنند،با صدای بلند فریاد زدند، او را به جرم خیانت به پادشاه و خدای ما، بکشید و اموالش را تصاحب کنید تا دیگران به فکر چنین خیانتی نیافتند.
صاحب باغ که انتظار این مهلکه را نداشت فریاد برآورد: شما دروغ می گویید! کجا من به پادشاه و خدای او توهین نمودم و چگونه نظم عمومی را بهم زدم؟!
همسر یوبراسب خنده ای مکارانه کرد و رو به آن چهار مردی که ساعتی پیش با آنها خلوت کرده بود، نمود و گفت: آیا شما شهادت می دهید که این مرد خدایی به جز خدای ما که در معبد شهرمان است و از چوبی قیمتی تراشیده شده و بر سنگی سخت راست قامت ایستاده را می پرستد؟!
آن مردان، بدون اینکه قبلا چنین چیزی دیده باشند دست راستشان را بالا آوردند و گفتند: ما سوگند می خوریم که او به خدای ما و خدای یوبراسب کافر شده و به خدای ما اهانت می کند و در بین مردم از آن بدگویی می کند و گویی خودش خدایی دیگر را می پرستد.
به این ترفند و با این نقشه مکارانه حکم کشتن آن مرد مومن صادر شد و تمام املاکش، از جمله آن باغ سرسبز را به نفع یوبراسب تصاحب کردند.
ماجرای آن مرد زبان به زبان چرخید و به گوش حضرت ادریس رسید.
عده ای از مردم شهر با شنیدن این واقعه، از ترس پادشاه لب فرو بستند و عده ای هم متملقانه این عمل را ستودند.
در این زمان، فرشته وحی به حضرت ادریس نازل شد و به او فرمان پروردگار را ابلاغ نمود: ای ادریس! به نزد پادشاه برو و او را از فرجام ظلمش بترسان و از عذاب الهی بیمناکش کن تا دست از اینهمه ظلم و تعدی بردارد...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_سی_پنجم 🎬: ملکه، چهار مرد را احضار کرد و ساعتی با آنها خلوت نمود و سپس آنها را
#روایت_انسان
#قسمت_سی_ششم🎬:
حضرت ادریس به سمت قصر یوبراسب به راه افتاد و در بین راه به مردم از ظلم و ستم یوبراسب می گفت تا آنها را با خود همراه کند، مردم شهر که برای حضرت ادریس به عنوان دانشمندی فرهیخته و معلمی که علومی بی نظیرژ را به آنها آموخته بود، احترام ویژه ای قائل بودند و اما در دل از یوبراسب و ظلم او، بر خود می ترسیدند، پس به دنبال او راه افتادند و او را تا قصر پادشاه همراهی کردند اما حرف و سخنی مبنی بر طرفداری از ادریس نبی نمی زدند، اصلا برایشان قابل تصور نبود که کسی بتواند جلوی ظلم یوبراسب را بگیرد.
حضرت ادریس به قصر یوبراسب وارد شد و همانطور که با نگاه خشمگین او را می نگریست از ظلمی که یوبراسب بر صاحب باغ روا داشته بود شکایت کرد.
یوبراسب که پشتش به حمایت ملا و مترفین و اشراف گرم بود و خوب می دانست که آنها چشم دیدن ادریس را ندارند، خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت: ظلم؟! اتفاقا کاری که کردیم عین عدالت بود، چرا که صاحب باغ با افکار و اعتقادات مزخرفش بر هم زننده نظم عمومی جامعه بود، باید ریشه بی نظمی را زد و می بایست چنین کنیم تا دیگرانی چنین نقشه ها به مخیله شان خطور نکند.
حضرت ادریس سری تکان داد و فرمود: ای یوبراسب! ای حاکم ظالم و رو به مترفین که در آنجا جمع بودند ادامه داد: و شما جماعت اشراف! خوب می دانید که ظلم بزرگی انجام دادید البته بار اولتان نیست و حاکمیتتان بر ظلم و ستم بنا شده، بدانید که من از جانب پروردگار مأمور شدم تا به شما اخطار کنم که همانا اگر بر همین رویه ادامه دهید، عذابی دردناک نصیبتان خواهد شد و شما از عقوبت کارهایتان در امن نخواهید ماند، پس تا وقت هست توبه نمایید و به درگاه خداوند یکتا برگردید تا این عذاب وعده داده شده که به موجب آن، سرزمین سرسبزتان به خرابه ای تبدیل میشود، به سرانجام نرسد.
در این هنگام همسر یوبراسب که ابلیس بر روح او مسلط شده بود از جا بلند شد و رو به ادریس گفت: تو داری چه می گویی؟! دم از کدام خدا میزنی؟! دیدی حرفهای ما بیراه نبود و آن مرد، نوچه تو بود تا اعتقادات باطلت را در جامعه رواج دهد! بدان و آگاه باش که خدای من، خدای این جماعت، محکم و استوار در معبدمان ایستاده و ما را از هر عذابی در امان می دارد و اینک من از پادشاه می خواهم که تو را مانند همان نوچه ات، با مرگی دردناک از میان بردارد.
یوبراسب با حالتی دستپاچه به همسرش نگاهی کرد و به او اشاره نمود تا بنشیند.
یوبراسب از محبوبیت حضرت ادریس در بین مردم خبر داشت و خوب می دانست اگر او را بکشد، مردم ساکت نخواهند نشست و بالاخره بلوایی در سرزمینشان به پا خواهد خواست پس گلویی صاف کرد و گفت: ای ادریس! همانا تو با بیان این سخنان مستحق مرگ هستی، اما چون خدمات زیادی به مردم نموده ای به تو فرصت می دهم تا از اعتقاداتت دست بشویی و از حرفهایت توبه نمایی، وگرنه تو را خواهم کشت و خوب می دانی که اگر بخواهم، کشتن تو مانند کشتن آن صاحب باغ برایم کاری سهل و آسان است.
حضرت ادریس سری به نشانه تاسف تکان داد، اما باز هم ناامید نشد، او به مردم سرزمین امیدوار بود، پس از قصر بیرون آمد و جلوی در قصر که مردم زیادی جمع شده بود بر تخته سنگی ایستاد و صدایش را بالا آورد و گفت: ای مردم! شما خود شاهدید که پادشاه سالهای سال است که با ظلم و ستم بر شما حکومت کرده و همیشه دستش به خون مظلومان آلوده بوده است، اینک من از شما می خواهم تا مرا یاری کنید و ....
سخن در دهان ادریس بود که سرکرده سربازان فریاد برآورد: آهای مردم! پادشاه امر کرده که متفرق شوید و به سوی خانه تان بروید، اگر دور ادریس جمع شوید، همه تان را به هلاکت خواهیم رساند.
مردم با شنیدن این تهدید یکی یکی از دور حضرت ادریس گریختند و در زمان کوتاهی از آن جمعیت زیاد، حتی یک نفر در کنار ادریس نمانده بود.
ادریس که انتظار این بی وفایی را نداشت و بنا بر حکم خداوند می بایست جان خودش را حفظ کند تا ندای عدالت خواهی در روی زمین خاموش نشود در حالیکه شهر و اهالی و پادشاهش را نفرین می کرد راه خروج از شهر را در پیش گرفت، او می رفت تا در گمنامی و کوه و بیابان زندگی کند و این شد شروع دوران غیبت ولیّ و نماینده خداوند در روی زمین...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 61 وظایف متفاوت 🔷 البته یه نکتۀ مهم رو هم باید اینجا عرض کنیم و اونم اینه که
#نکات_تربیتی_خانواده 62
💢 خیانت های رسانه ای
⭕️ وقتی نگاه مردم به ازدواج غلط باشه، رسانه ها هم میان و این نگاه غلط رو بیشتر گسترش میدن!
❌ مثلاً بیشتر فیلم های سینمایی در جامعۀ هنری ما پر شده از بگو مگوکردن زن و شوهر ها!
😒
⭕️ طوری فیلم ها رو میسازن که نفرت زن و شوهرها از همدیگه بیشتر بشه.
🚫 هر طور شده سعی میکنن زن و مردها رو مخالف هم نشون بدن تا بتونن از هوای نفس های مردم استفاده کنن و "سود بیشتری" به جیب بزنن!
معلومه که رسانه های جامعۀ ما بیمار هستند...
🌺 @parvaanehaayevesaal
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثابت کردن خدااززبان این کودک....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝نه که تهرونیا،تموم ایرونیا...
🎙مولودی زیبای سید رضا نریمانی بمناسبت ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
#ولادت_حضرت_عبدالعظیم(ع)
┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آهنگ خواننده عرب برای حمله موشکی ایران به اسرائیل
صدق وعدالخامنه ای...🇮🇷 🇵🇸
#وعده_صادق۲
راه #سید_حسن_نصرالله #نابودی_اسراییل است✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اسموتریچ وزیر دارایی #اسرائیل: اکثر موشکهای ایران بدون مانع به زمین خوردند و صدها نفر کشته و زخمی شدند #وعده_صادق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چه نشستید که اسرائیل تو آمریکا برامون شاه انتخاب کرده 😂 #وعده_صادق #حزب_الله یعنی #نابودی_اسراییل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ ️حزب الله منتشر کرد/ صحنه هایی از هدف قرار دادن پایگاه کرمل وال ۷۲۰۰ در جنوب شهر اشغالی حیفا با رگبار موشکی و پهپادهای انتحاری
#نکته_بصیرتی #وعده_صادق #نابودی_اسراییل است
♦️پاسخ اشغالگری صهیونیست ها در کرانه باختری بعد از 7 اکتبر انفجار خواهد بود
#وعده_صادق۲ #لبنان
#سید_حسن_نصرالله
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥در این شب زیبای پاییزی
🌼دعا می ڪنم
💥شبتون پر امید
🌼برکت در زندگیتون فراوان
💥زندگیتون آرام
🌼لحظه هاتون پراز خوشبختی
💥دنیاتون پراز آدمهای خوب
💥و امضاء خدا
🌼پای تک تک آرزوهاتون
💥بهترینها رو براتون آرزومندم
🌼💥شبتون بخیر 💥🌼
.🌼🍃@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 خدایا
✨نـام بـا عظمـت تـو
🍁زبـان قلـم را میگشـايد
✨تـو آغـاز هـر كلمـهای
🍁و صبـح كلمـهای اسـت
✨لبـريـز از نـام تـو
🍁صبـح تنهـا
✨بـا نـام تـو زیبا میگـردد
🍁 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
✨ الهـــی به امیــــد تـــو
@akse_nab 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️نفس تون معطر به ذکر شریف صلوات
💗🕌الّلهُمَّ
💥🕌صلّ
💥🕌علْی
💥 🕌محَمَّد
💥 🕌وآلَ
💥 🕌محَمَّدٍ
💥🕌وعَجِّل
💥🕌فرَجَهُم
🌸🍃@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁سلام
☕️صبحتون بخیر
🍁روزتون
☕️متبرک به نگاه خدا
🍁الهی
☕️دلتون گرم از
🍁آفتاب امید
☕️نگاهتون خندان
🍁ترقی درکارتون
☕️وموفقیت و خوشبختی
🍁در زندگیتون جاری باشه
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🍁🍂
💫پروردگار من ....
سپاس و ستایش تو و شمردن نعمت های تو
و ذکر اعلای تو بگذار که همواره در قلب
و زبان من به یاد تو روشن و روان باشد.
💫توفیم ده که حق بگویم هر چند بر من گران
باشد وعطایای خود را بدیگران اندک شمارم
هر چند بیشتر بخشنده باشم .
💫خدایا ما را یاری کن ....
که پیوسته بتوانیم دیگران را یاری کنیم.
زیرا محبت زاییده محبت و گذشت نتیجه
گذشت و زندگیجاویدان فقط درفنا به خاطر
دیگران است ........
آمیــن...🙏
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓ســلام به دوستانی
🍁که بودنشان
💓نور امیـدی ست در دل
🍁گلهای گروه
💓امروزتان پراز موفقیت
🍁لبتون پراز خنده شیرین
💓قلبتون پراز مهر
🍁و زندگیتون پراز عشق
صبح چهارشنبه تون بخیر 🍁
🍁🍂