#خاگینه_تبریزی 🧇
🔸دو تا تخم مرغ رو با دو قاشق شکر و کمی هل و زعفرون حسابی بزنید بعد یک لیوان ماست و یک فنجون شیر و یک فنجون روغن بهش اضافه کنید حالا یک و نیم لیوان آرد رو با یک قاشق چایخوری بگین پودر الک کنید و به مایع بالا اضافه کنید و میتونید این مایع رو تو تابه با کمی روغن تو حرارت پایین مثل کوکو درست کنید و یا مثل من بریزید تو قالب چرب شده و بزارید تو فر حتی میتونید تو قالب مافین اینارو درست کنید بعد از پخت یک لیوان شیره آماده شده ی سردو بریزد روش و بزارید بره به خوردش بعدم با پودر پسته و یا پودر بادوم تزیین کنید
شیره از مخلوط یک لیوان آب و یک لیوان شکر و کمی گلاب که روی حرارت جوشیده و قوام اومده درست میشه
و یا میتونید نصف لیوان عسل رو با دو قاشق آب جوش رقیق کنید و بریزد رو خاگینه
👉 @parvaanehaayevesaal 🍕
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
🌷بعضی پاداشهای خدا:
🌷۱.پاداش عمل صالح،۱۰ برابرارزش آن:
مَنْ جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا...١٦٠انعام
🌷۲.پاداش مال دادن درراه خدا،۷۰۰برابر آن:
مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ...٢٦١بقره
🌷۳.پاداش نمازشب، چشمهاراخیره میکند:
فلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ ١٧سجده
🌷۴.ارزش تربیت یک انسان ،به قدر تربیت همه:
... مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَاالناس جمیعا٣٢مائده
🌷۵.اهل ایمان وعمل صالح ، محبوب دلها:
... سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا (٩٦)مریم
🌷۶.خدابه اهل ایمان وعمل صالح،زندگی پاک وپاداش برابر بهترین عملشان عطامیکند:
... فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٩٧)نحل
🌷۷.نتیجه استغفار،باران،متاع حسن،مال واولاد:
...أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوٓا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا..(٣)هود
.يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (١١)نوح
وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا (١٢)نوح
🌷۸.نتیجه توبه وایمان،تبدیل گناهان به حسنات:
إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (٧٠)فرقان
@parvaanehaayevesaal
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو
🗂 قسمت اول
☑️ آقای حاج آقا جمال الدين رحمه اللّه فرمودند:
▫️من برای نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه که در ميدان شاه اصفهان واقع است، میآمدم. روزی نزديک مسجد، جنازهای را ديدم که میبرند و چند نفر از حمّالها و کشيکچیها همراه او هستند. حاجی تاجری، از بزرگان تجّار هم که از آشنايان من است پشت سر آن جنازه بود و به شدّت گريه میکرد و اشک میريخت.
من بسيار تعجّب کردم؛ چون اگر اين ميّت از بستگان بسيار نزديک حاجی تاجر است که اينطور برای او گريه میکند، پس چرا به اين شکل مختصر و اهانتآميز او را تشييع میکنند و اگر با او ارتباطی ندارد، پس چرا اينطور برای او گريه میکند؟
تا آنکه نزديک من رسيد، پيش آمد و گفت:
🔸 آقا به تشييع جنازه اولياء حقّ نمیآييد؟
▫️ با شنيدن اين کلام، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصفهان رفتم. (اين محل سابقا غسّالخانه مهمّ شهر بود) وقتی به آنجا رسيديم، از دوری راه و پيادهروی خسته شده بودم. در آن حال ناراحت بودم که چه دليلی داشت که نماز اوّل وقت و جماعت را ترک کردم و تحمّل اين خستگی را نمودم آن هم بهخاطر حرف حاجی. با حال افسردگی در اين فکر بودم که حاجی پيش من آمد و گفت:
🔸 شما نپرسيديد که اين جنازه از کيست؟
▫️ گفتم:
🔹 بگو.
▫️گفت:
🔸 میدانيد امسال من به حجّ مشرّف شدم. در مسافرتم چون نزديک کربلا رسيدم، آن بستهای را که همه پول و مخارج سفر با باقی اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هيچ آشنايی نداشتم که از او پول قرض کنم. تصوّر آنکه اين همه دارايی را داشتهام و تا اينجا رسيدهام؛ ولی از حجّ محروم شده باشم، بیاندازه مرا غمگين و افسرده کرده بود.
(ادامه دارد)
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷
🏷 #مهدویت #تشرفات #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
@parvaanehaayevesaal
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_پنجاه_هفتم🎬: عجب روزی بود آن روز، روزی که مصادف با ده محرم الحرا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_پنجاه_هشتم🎬:
مدتها بود که عموره در زندان به سر می برد بی آنکه به او آب و غذایی برسانند و نگهبانان شبانه روز جلوی در اتاق نگهبانی می دادند تا مطمئن شوند که عموره از دنیا رفته است.
روزهای اولیه حبس، عموره داد و قال می کرد، گاهی زبان به نصیحت می گشود و گاهی از عبدالغفار، یگانه مرد روزگار سخن ها می راند اما در همه حال خدای یکتایی را که عبدالغفار به او نشان داده بود میستود.
کم کم این فریاد ها و این اندرزها فرو کش کرد و دیگر صدایی از زندان عموره به گوش نمی رسید.
شش ماه از زندانی کردن عموره می گذشت، نگهبانان جلوی در که از مرگ آن دخترک با بصیرت اطمینان پیدا کرده بودند، نگهبانی را رها کردند و به همگان گفتند که بی شک عموره از تشنگی و گرسنگی جان داده است.
ضمران سعی می کرد نزدیک اتاق عموره هم نشود، انگار عذاب وجدانی عظیم از نگاه کردن به در آن اتاق به او دست میداد، او حتی جرات نداشت لحظه ای کلید در قفل در فرو کند و در را باز نماید و وضعیت عموره را ببیند، دیگر اعضای خانواده هم همین حس را داشتند.
روزها پشت سر هم سپری میشد، یک سال از آن واقعه گذشت، در این یکسال ، عبدالغفار مدام به شهر می آمد و مردم را به سوی خدا دعوت می نمود و هر بار مردم با سنگ و چوب و ناسزا به دعوت او جواب میدادند و فقط تعدادی اندک گرد او جمع شده بودند، اما نوح ناامید نبود و چونان پدری دلسوز دست از تلاشش برنمی داشت.
دوباره مجلس سنا را آذین بستند و مردم و اشراف آماده میشدند برای برگزاری جشن بزرگ بت پرستی شان، این بار ضمران، حال و حوصله شرکت در این مجلس را نداشت و این جشن برای او ،یاد آور مرگ عموره بود.
ضمران بی صدا در اتاقش نشسته بود و به وقایع این یک سال فکر می کرد که همسرش وارد اتاق شد و با بغضی در گلو گفت: ای ضمران! درطول این یک سال خون دل خوردم اما به تو اعتراض نکردم که چرا با دست خودت دخترمان را ذره ذره کشتی، اما اینک دلم زخمی است، آخر انصاف نیست پیکر بی جان عموره بر کف آن زندان، افتاده باشد، مگر ما از قابیل آن فرزند خیانتکار حضرت آدم کمتریم؟! او اگر ظلم کرد و هابیل را کشت، اما پیکر بی جان برادرش را در خاک دفن کرد، حالا از تو خواهش میکنم درب اتاق را بگشایی و اجازه دهی تا پیکر عموره را اگر چیزی از آن باقی مانده باشد با اداب تدفین یک بنی بشر به خاک سپاریم.
ضمران که انگار خودش هم دوست داشت از این وضعیت خلاص شود، بی آنکه حرفی به زبان آورد به سمت طاقچه گلی انتهای اتاق رفت و کلید آهنی و بزرگ را از داخل طاقچه برداشت و به سمت اتاقی که عموره را در آن زندانی نموده بودند حرکت کرد.
همسر ضمران به دنبال او راه افتاد و ضمران چون نمی دانست که با چه صحنه ای روبه رو خواهند شد به او گفت که دنبالش نیاید، اما او مادر بود و می خواست بعد از یک سال برای آخرین بار دخترش را ببیند و از او خداحافظی کند.
ضمران کلید را در قفل در انداخت، قفل را بیرون کشید و اندکی درز در باز شد، با باز شدن درز در بویی بسیار لطیف و معطر در فضا پیچید.
ضمران که انگار انتظار چنین شمیم دلنوازی را نداشت در حالیکه کمی دستپاچه شده بود در را گشود و به یک باره هجوم هوایی مطبوع و معطر به صورتش را احساس کرد.
چشم باز کرد، از انچه که در پیش رو میدید شوکه شده بود.
عموره از داخل حلقه ای نورانی که او را در برگرفته بود و گلهایی رنگارنگ و زیبا که دور تا دور او خودنمایی می کردند به ضمران و مادرش درحالیکه لبخند میزد، سلام داد.
مادر که فکر می کرد این عموره نیست و خیالاتش به او لبخند میزنند نقش بر زمین شد و ضمران با دست و پایی لرزان به سمت عموره که در لباسی به سپیدی برف روبه رویش بود رفت و گفت: دخترم! عموره! تو هستی یا اینکه من خواب می بینم و اینجا بهشت است و تو در رؤیایی منی؟!
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_پنجاه_هشتم🎬: مدتها بود که عموره در زندان به سر می برد بی آنکه به
#روایت_انسان
#قسمت_پنجاه_نهم🎬:
عموره لبخندی زد و آغوشش را گشود انگار بوی بهشت از او جاری بود و گفت: من عموره ام، دخترکت، همان که از خدای یکتا دم زدم و دل در گرو مهر عبدالغفار نهادم و شما به جرم بندگی خدای یکتا و مهر نوح، از ترس مترفین و اشراف مرا در این اتاق حبس کردید تا از دنیا بروم.
ضمران که انگار گیج و منگ بود با لکنت پرسید: آ..آ...آخر چگونه ممکن است؟! و با اشاره به اتاق بزرگ محبس ادامه داد:
تو به جز هوا در این اتاق، نه آبی برای نوشیدن داشتی و نه نانی برای خوردن، حتی اگر مورچه هم میبودی باید میمردی، چگونه هست که اینچنین سرحالی؟! این لباس های زیبا و این گلهای رنگارنگ و این صورتی که از جوانی و زیبایی و لطافت می درخشد حاصل کدام تغذیه و رسیدگی ست که من نمی دانم؟!
عموره دستان پدر را در دست گرفت و گفت: مگر عبدالغفار نگفت که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد؟!مگر ندیدی قدرت خدایش را؟!
ضمران سرش را به نشانه تایید تکان داد و عموره لبخندش پررنگ تر شد و گفت: روزهای اول حبس، از پشت این در بارها فریاد زدم تا شما را آگاه سازم که در اشتباه هستید امیدوار بودم فریادهایم اثر کند و مرا ببخشید و از مرگی دردناک نجات دهید، اما شما گوشی برای شنیدن نداشتید.
کم کم نیرویم تحلیل رفت و به جایی رسیدم که با مرگ فاصله ای نداشتم، درآن زمان فکری به ذهنم رسید، عبدالغفار تعاریف زیادی از خدایش می کرد و من به چشم خودم دیده بودم که چگونه با طنین صدای نبی خدا بتکده به لرزش افتاد و...پس رو به درگاه خدا کردم و دست توسل به آسمان بلند کردم و از خدای نوح کمک گرفتم و اینبار به مدد پروردگار امید بستم.
حرفهای زیادی با خدا زدم و کم کم پلک چشم هایم روی هم آمد، در حالت اغما بودم که احساس کردم کسی قطرات آبی به صورتم می پاشد.
نای باز کردن چشم هایم را نداشتم و فکر می کردم که آخر عمرم است و دچار توهم شده ام و لحظاتی بعد شیرینی عسل را در دهانم حس کردم، با تمام وجود آب دهانم را فرو دادم، گویی کسی عسل در دهانم ریخته بود و قوتی گرفتم و چشمانم را باز کردم، با دیدن مرد پیش رویم، ناخوداگاه از جا برخاستم و گفتم: یا نبی خدا! من مرده ام یا زنده؟! خواب می بینم یا بیدارم؟!
عبدالغفار لبخندی زد و فرمود: توکاملا بیدار و هوشیاری....
دو زانو در مقابل نوح نشستم و گفتم: چگونه تو را به این اتاق راه داده اند؟! چه کردی که مرا عفو کردند؟!
نوح نگاه خیره اش را به زمین دوخته بود و گفت: تو از خدای یکتا کمک خواستی و من به امر خداوند به اینجا آمده ام، وقتی خداوند اراده کند تمام قفل ها باز و تمام حصارها برداشته میشود و من مأمورم تا تو در این زندان هستی هر روز برایت غذا و نوشیدنی بیاورم...
عموره به اینجای حرفش که رسید لبخند شیرینی زد و گفت: از آن روز به بعد هر روز نوح برایم غذا می آورد و نه تنها غذا بلکه به من احکام دین و اعتقادات واقعی را آموزش میداد.
عموره که انگار مستاصل شده بود دست پدرش را در دست گرفت و گفت: پدر! آیا دیدن این معجزه از جانب عبدالغفار برای تو کافی نیست تا به خدای او ایمان آوری و اجازه دهی من با او ازدواج کنم؟! و بعد بغضی شدید گلویش را گرفت و با لحنی گرفته گفت: نمی دانم امروز چرا نوح هنوز نیامده، من عاشق خدای او شدم و از عشق خدا به عشق او رسیدم، دلم برایش تنگ شده و با التماسی در نگاهش به ضمران چشم دوخت و ادامه داد: پدر اجازه بده با نوح ازدواج کنم و همانند حوا که همسفر حضرت آدم شد، من هم همسفر و همراه پیامبری از پیامبران خدا شوم.
ضمران که هنوز حالت گیجی را داشت، خیره به عموره حرفی نمیزد در این هنگام صدای مادر عموره که لحظاتی بود به هوش امده بود و سخنان عموره را میشنید بلند شد وگفت: ای ضمران! این معجزه بزرگ را نمی شود انکار کرد...
ضمران نفسش را محکم داخل کشید انگار میخواست این بوی بهشت را درون وجودش جاری سازد و گفت: من هم به خدای عبدالغفار ایمان آوردم، برخیز زن، برخیز باید بساط عروسی را فراهم کنیم، دیگر برایم مهم نیست ملا و مترفین چه می گویند، همانا خداوندی که یک سال عموره را از مرگ محافظت کرده تکیه گاه خوبی ست که به آن تکیه کنیم و ما را نیز محافظت کند
در این هنگام مادر عموره کِل کشان از اتاق خارج شد.
و خیلی زود خبر این معجزه بزرگ و عروسی عبدالغفار(نوح) با عموره دختر ضمران دهان به دهان در بین شهر چرخید و همه خبردارشدند که چه رخ داده است.
عموره با نوح ازدواج کرد تا همراه و دوشادوش او تبلیغ دین خدا را نماید و پاکی و صداقت این زن آنچنان زیاد بود که خداوند اراده کرده بود پیامبر بعد از نوح، حضرت سام از رحم عموره پای به این دنیا نهد و عموره هم همسر پیامبر باشد و هم مادر پیامبری دیگر....
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#روایت_انسان #قسمت_پنجاه_نهم🎬: عموره لبخندی زد و آغوشش را گشود انگار بوی بهشت از او جاری بود و گفت
#روایت_انسان
#داستان_واقعی
#قسمت_شصت🎬:
حضرت نوح پس از ۹۵۰ سالی که تمام تلاشش را کرد تا قومش را به دین خدا دعوت کند، اینک با بدنی پر از زخم در محضر خدا بود و خاطرات گذشته را در ذهنش مرور می کرد، او با عموره ازدواج کرد و حاصل این ازدواج به دنیا آمدن «سام»بود، عموره اولین کسی بود که به حضرت نوح ایمان آورد و در راه تبلیغ دین خدا همراه و دوشادوش نوح تلاش می کرد اما نوح همسر دیگری نیز اختیار کرده بود که از او نیز پسری به نام«کنعان» داشت، اما هر چه که سام با ایمان و اعتقاد محکم بود، کنعان بی ایمان و ظاهربین بود و کنعان و مادرش در ظاهر، سخن نوح را می پذیرفتند اما در باطن با نوح و اعتقاداتش مخالف بودند و عناد می ورزیدند.
نوح آه کوتاهی کشید و رو به درگاه خدا نمود و فرمود: حال که نهصدو پنجاه سال زحمت کشیدم و جز یاران اندکی نصیبم نشد، شما می فرمایید که دیگر امیدی به هدایت قومم نیست، پس چه باید بکنم؟! آیا رسالت من در همینجا تمام است؟!
خداوند بوسیله فرشته وحی به او فرمود: ای نوح! لازم نیست دیگر برای هدایت قومت تلاش کنی، دیگر وظیفه ای در این زمینه نداری و من مأموریتی دیگر بر عهده ات می گذارم، تو باید تمام تلاشت را برای انجام مأموریت دوم که متفاوت با ماموریت اولت هست انجام دهی.
نوح در فکر فرو رفت و سوال پرسید: این چه مأموریتی ست که متفاوت است؟!
خداوند فرمود: تو از این لحظه مأموری تا کشتی عظیمی بسازی، البته این کشتی تحت نظر من باید ساخته شود، ساخت این کشتی با تمام کشتی هایی که تا به حال در دنیا دیده ای و ساخته شده است، بسیار متفاوت است، نه بادبان دارد و نه پارو و...کشتی اعجاب انگیز که بر اساس طرح و نقشه ای که منِ خداوند به تو می آموزم باید بسازی...
نوح سر تعظیم فرود آورد و فرمود: ای خداوند حکیم! هر امری نمایی همان کنم، فقط قبل از شروع به ساخت کشتی از تو تقاضایی دارم، ای پروردگار مهربان! از تو می خواهم اگر می شود قوم گنهکار مرا ببخشی و یکبار دیگر به من فرصت دهی تا به سوی آنان روم و آنها را به راه الله بخوانم، شاید این بار به خود آیند و آرام تر زمزمه کرد: قلبم از اندوه میگیرد اگر عذاب بر ایشان نازل شود.
در این لحظه خداوند به او الهام فرمود: ای نوح! دیگر مرا نسبت به انسان های ظالم خطاب نکن و از من درخواست آمرزش آنها را نکن چرا که آنها جزو غرق شدگان خواهند بود.
حال دستور خداوند به نوح ابلاغ شده بود و فرشته وحی به آسمان بازگشت.
نوح دستی به زانویش گرفت و از جا برخاست و از شدت ضرباتی که بر بدن مبارکش فرو آمده بود لنگ لنگان به سمت چشمه رفت، در این هنگام یارانش به سوی او شتافتند.
آنها می دانستند که نوح با خدایش خلوت کرده و فرشته خداوند بر او نازل شده و فکر می کردند اینک زمان همان فرج و گشایشی ست که نوح بارها و بارها از آن سخن گفته بود.
یکی از یاران جلو آمد و گفت:....
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 69 🔸جالبه که امیرالمومنین علی (ع) هم در این زمینه میفرمایند: «خانم ها توی حرف
#نکات_تربیتی_خانواده 70
💢 گاهی ممکنه خانم ها یه حرفی بزنن که واقعا انقدر بزرگ نبود. همین باعث میشه که «اون خانم از چشم خدا بیفته...»😒
❌ و چقدر وحشتناک هست که یه نفر از چشم خدا بیفته...
✅ امیرالمؤمنین فداش بشم خیلی دقیق به این موضوع اشاره میکنن که خانم ها هر موقع خواستن بدی های شوهرشون رو بگن، چند تا از خوبی های شوهرشون رو هم ذکر کنن. ✅🌺❣️
🔹 هر موقع خواستی از شوهرت انتقاد کنی، بگو آقای من!
این دو تا خوبی رو داری اما این ده تا بدی رو هم داری!
💢 اگه یه خانمی گفت که شوهر من همش بدی هست، خدا همچین زنی رو دور میندازه...
زندگیش سیاه خواهد شد...
🔺این سنت خداست...
شما که دوست نداری از چشم خدا بیفتی. درسته؟☺️
🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢میدانستید تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها، چنین معنای قشنگی دارد؟
🎙 استاد پناهیان
•┈••✾💠🍃🌺🍃💠✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لقب #امیرالمومنین علیهالسلام
💠 حجت الاسلام عالی
🔹از حضرت صادق علیه السلام #سوال شد:
آیا به حضرت قائم، #امام_زمان لقب « امیرالمومنین » خطاب میشود؟
🔸فرمود: «نه، این عنوان مخصوص علی علیه السلام است؛ هیچکس، نه قبل از او و نه پس از او، سزاوار نیست به این نام نامیده شود، و هر کس چنین ادعایی کند کافر است»
📚بحارالانوار ج 37 ص 339 حدیث 81
@parvaanehaayevesaal
🌠☫﷽☫🌠
🔻 تصویر کابوس صهیونیستها به دیوارنگارۀ میدان فلسطین رسید
🔹از تازهترین طرح دیوارنگارۀ میدان فلسطین تهران با پیام عبری و شعار "سردار خیبرشکن" رونمایی شد.
#سلامتی سردارمون صلوات🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀
#وعدۀ_صادق۲
#سردار_خیبرشکن
@Parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اگر خوندن نمازشب خیلی برات سنگینه و سخت به نظر میاد
توصیه میکنم این کلیپ را تماشا کن...
سخنران:استاد دانشمند🎤
@parvaanehaayevesaal
#نماز_شب
آیت الله مظاهری:
🔻یک نمازشب می تواند زمین و زمان را به هم بدوزد،این نماز شب کارها می کند.این نمازشب مرحوم محقق همدانی تحویل جامعه میدهد.
🔻این نمازشب نه تنها حاجت میدهد،بلکه انسان میتواند به واسطه آن نمازشب،درخت رذالت را از دل بکند و حسود و متکبر و خودخواه نباشد و دنیا طلب نباشد.البته خدا می دهد؛اما واسطه نماز است.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم.
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️از خـدا بخواه همه چیز را ⭐️
همانطورکه به صلاحت است
کنار هم بچیند 🔴
در این دو راهی ها زندگی ⭐️
خـدا ❤️
بهترین راه رو نشونت میده
ازش کمک بـخـواه ⏰
شبتون بخیر و پراز نشونه های خدایی🙏
@parvaanehaayevesaal
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» 💫
🌸آرامش یعنی؛
✨قایق زندگیتان را،
🌸دست کسی بسپارید که،
✨صاحب ساحل آرامش است...
🌸در آخرین آدینه مهرماه
✨ از خدای مهربان ...
🌸قشنگترین، آرامشبخشترین،
✨ و بهترین روز را برایتان آرزومندم..
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
✨الهـــی به امیــــد تـــو
@parvaanehaayevesaal 🌸🍃
سـ🍁ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🍁
🗓 امروز جمعه
☀️ ۲۷ مهر ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۱۴ ربیع الثانی ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ۱۸ اکتبر ٢٠٢۴ ميلادی
@parvaanehaayevesaal
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂صلوات
محبوب ترین عمل است🍁
🍂صلوات
آتش جهنم را خاموش می کند🍁
🍂صلوات
زینت نماز است🍁
🍂صلوات
بهترین داروی معنوی است🍁
🍂🍁 اللَّـهُمَّ 🍁🍂
🍂🍁 صَلِّ 🍁🍂
🍂🍁 عَلَى 🍁🍂
🍂🍁 مُحَمَّد🍁🍂
🍂🍁وعلی آلِ🍁🍂
🍂🍁 مُحَمَّد 🍁🍂
@parvaanehaayevesaal
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁سلام صبح جمعه تون بخیر
☕️دوستان مهربان
🍁آدینه تون سرشار
☕️از شـادی ولبخنــد
🍁و گرمای عشق
☕️زینت بخش زندگیتون
🍁آرزومندم دلتون
☕️پرشود از مهر و مهربانی
🍁پرشود از شادی و خوشی
☕️و پرشود از حس خوشبختی
@parvaanehaayevesaal
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
✨خـدایا🙏
🌺 در آخرین آدینه مهرماه
🍃به قلب عزیزانم آرامش
🌺به خانواده شان دلخوشی
🍃به عمرشون عزت
🌺و به وجودشان
🍃صحت و سلامتی عطا بفرما
آمیـــن 🙏
@parvaanehaayevesaal
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســــلام
🌾صبح جمعه تون بخیر
🌸الهی سهم امروز شما
🌾از زندگی، فراوانی نعمـت
🌸سلامتی ، عشق
🌾اتفاقات لذت بخش
🌸و سعادت و موفقیت باشه
آدینه تون زیبا در کنار خانواده💐
@parvaanehaayevesaal
🌸🍃