eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شیطان بر۳ نفر مسلط است: 🌷۱.برآنانکه نمازنمیخوانند۳۶ زخرف من یعش عن ذکرالرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون 🌷۲.برآنانکه دروغ میگویند:۲۲۲شعراء تنزل علی کل افاک اثیم 🌷۳.برآنانکه اطاعتش میکنند:۱۰۰نحل انما سلطانه علی الذین یتولونه وهم به مشرکون @parvaanehaayevesaal
🌸🍃🌸🍃 یکی از یاران امام هادی علیه السلام در حال احتضار بود و به شدت بی تابی می کرد. حضرت به عیادت او رفتند و چون او را در آن حال دیدند فرمودند: ای بنده خدا، چون مرگ را نمی شناسی از آن می ترسی! آیا اگر بدنت کثیف باشد یازخمی شده باشد، دوست داری به حمام بروی وکثافتها و زخمها را شستشو دهی؟ عرض کرد: بلی فرزند رسول خدا. حضرت فرمودند: مرگ همان حمام است. و چون از آن بگذری، از هر همّ و غمّی راحت می شوی و به خوشیهائی که در انتظار توست می رسی. @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
🌸🍃🌸🍃 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟... گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم.. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...! گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!! اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
🌸🍃🌸🍃 اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، نقیبی (حفره، تونل) به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی به او مهیا کرده و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. ارباب برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد . قرآن کریم: هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید. @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 81 خدا ازت دفاع میکنه... 🔷 «طرف حساب مؤمن پروردگار عالم هست... نه هیچ کس دیگه
82 💢 مثلاً شما آقایی که وقتی خانمت یه اشتباهی انجام میده ناراحت میشی و به فکر انتقام و تنبیه می افتی؛ شما مثلاً میخوای چه مجازاتی بکنی که جیگرت حال بیاد؟!😒 🔺 عزیز دلم ناراحتی نکن. اعصاب خودت و خانوادت رو خورد نکن... تو آروم باش و ببخش... ⭕️ خدا میزندش... 💢 حتی نفرین هم نمیخواد بکنی! به طور خودکار زده میشه! 🚸 نفرین نکن... 👈 «چرا میخوای خودت رو پیش خدا خراب کنی؟» چرا میخوای به خدا نشون بدی که آدم بدی هستی؟ میخوای بگی آدم بی رحمی هستی؟!😒 🌺
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_نود🎬: چشمهای کاهنه دو دو میزد، احساس سرخوشی شدیدی به او دست داده
🎬: صبح زود بود، کاهنان و خدمتکاران معبد و پشت سرشان، مردم عادی دور تا دور زمین خشک و بدون چمنی که درختی بزرگ اما خشکیده در وسط آن قرار داشت حلقه زده بودند. داخل این حلقهٔ پر از جمعیت، میز سنگی مربعی شکلی گذارده بودند که روی آن تعداد زیادی جام و کوزه های بزرگ شراب به چشم می خورد، در کنار میز، سکوهای سنگی تعبیه شده بود که جمعی از کاهنان ارشد روی ان نشسته بودند و کمی ان سوتر دسته ای مطرب آماده برای نواختن بودند. همه منتظر شروع مراسم بودند، اما شروع مراسم با سخنرانی کاهن اعظم آغز میشد که او هنوز نیامده بود. دقایق به کندی می گذشت که بالاخره کاهن اعظم در حالیکه روی صندلی چوبی، سوار بر تخت روان بود و غلامانی قوی هیکل آن تخت را بر دوش می کشیدند به آنجا رسید و عجیب اینکه دخترکی هم جلوی پای کاهن اعظم روی تخت روان نشسته بود و او کسی جز کاهنه نبود. کاهن اعظم پیاده شد و ایستاد تا کاهنه در کنارش قرار گیرد، مردم راهی برای او باز کردند و او به سوی جایگاهی سنگی که برایش درست کرده بودند رفت، بالای جایگاه قرار گرفت و بعد از نگاهی به جمعیت گفت: ای مردم! امروز دور هم جمع شده ایم تا عبادت خدایان نماییم، تا لات و بعل و بغ و از همه مهم تر ایشتار، خدای خدایان را بپرستیم، امروز آمده ام تا دستور خدا را به شما ابلاغ نمایم و معجزه خدایان را در چشم شمایان، نمایان کنم. کاهن اعظم اندکی سکوت کرد و بعد با اشاره به زمین خشک زیر پایش و درخت خشکیده روبه رویش ادامه داد: امروز منسکی از مناسک خدایان را برایتان آشکار می کنم، منسکی که به موجب آن همیشه زمین زیر پا و درختان اطرافتان باور خواهند بود و دیگر خبری از خشکی و خشکسالی نخواهد بود و وفور نعمت از درختان و زمین و گیاهان را خواهید داشت، من این معجزه را به چشم شما میکشم، شما ببینید و بیش از قبل به خدایان معبد ایمان آورید و به گوش باقی بنی بشر برسانید که چه خدای قدرتمندی دارید و زین پس هرسال در همین روز این جشن را که نامش جشن باروریست انجام می شود و هر کس در این معجزه شک و شبهه آورد با خشم خدایان مواجه خواهد شد و با بدترین مرگها خواهد مرد. در این زمان مردی از میان جمع صدایش را بالا آور و گفت: ای کاهن اعظم! این معجزه که از آن سخن می گویی چیست؟! و ما باید چه کنیم؟! کاهن اعظم از زیر چشم به آن مرد نگاه کرد و بعد بلندتر ادامه داد: بعد از اتمام سخنان من، مراسمی را تعدادی از مردان و زنانی که تعلیم دیده اند در پیش چشم شما انجام می دهند، این مراسم تا سپیده فردا ادامه دارد، البته هر کدام از شما که خواستار اجرا بودی. به این جمع ملحق میشوید و خودتان برنامه را اجرا می کنید و شما فردا که به این مکان بیایید خواهید دید که این درخت خشکیده و این زمین بی علف، هر دو سرسبز و سرزنده اند و شما با دیدن این معجزه باید ایمانتان قوی تر شود و هدایا و نذورات فراوان و ارزشمندی به درگاه ایشتار، خدای خدایان روانه دارید و هرگز به خدایان کافر نشوید و مبادا خدای دیگری برای خود برگزینید... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_نود_یکم🎬: صبح زود بود، کاهنان و خدمتکاران معبد و پشت سرشان، مردم
🎬: کاهن اعظم باز نگاهی گذرا به همه کرد و رو به مطربها گفت: بخوانید و بنوازید و برقصید که امروز معجزه ای بزرگ به وقوع می پیوندد و از جایگاه پایین آمد. در این هنگام به اشاره کاهن اعظم، چند تن از خدمتکاران معبد شروع به ریختن شراب در جام و کاسه های کوچک سنگی کردند و دربین مردم میگشتند و آنها را به مردم تعارف می کردند، عده ای جام به دست گرفتند و به احترام بت ها جام را سرکشیدند و عده ای هم جام را پس زدند و ترجیح میدادند که بیننده باشند و در این هنگام ابلیس عصبانی شد، چرا که کل جنودش را به کار گرفته بود تا همه از ان نوشیدنی که ساخته دست خودش بود بخورند، اما اینک میدید که هنوز هستند مردمی که التفاتی به این نوشیدنی ندارند، در این هنگام فریادی کشید، کاهن اعظم که گویا طنین این فریاد در جانش نشسته بود یکه ای خورد و رو به جمعی که کنار مطربها بودند نمود و اشاره کرد که مراسم را شروع کنند، آن جمع که اول از همه نوشیده بودند و سرخوش از این نوشیدن بودند، درحالیکه لباسهای عریان و بدن نما داشتند وسط آمدند و جلوی چشم مردم حرکاتی انجام میدادند که دیگران شرم داشتند به آنها نگاه کنند و جالب اینجا بود که کاهنه در وسط حلقه این جمع منحرف جولان میداد و هر لحظه در کنار مردی بود، خیلی از مردم از دیدن این صحنه های شنیع خجالت زده شده بودند و راه کج کردند که آن مکان را ترک کنند که بار دیگر کاهن اعظم فریاد زد: بایستید و مراسم باروری را ببینید، ما انسان ها باید به طبیعت یاد دهیم که چگونه سرسبز شود، این مراسم تا صبح انجام میشود و شما خواهید دید که فردا صبح این زمین خشک و ترک خورده و آن درخت خشکیده چگونه گل و سبزه می زنند. عده ای از مردم باز هم مصرانه خواستار ترک این مجلس لهو لعب بودند و کاهن اعظم آنها را به خشم خدایان بشارت داد... مجلس گناه تا صبح بر پا بود و کاهنه هم مدام دست به دست میشدو ابلیس از بالای درخت خشکیده بر این جمع نگاه میکرد و رمزی را که در آسمان هفتم یاد گرفته بود مدام بر شاخه ها و تن خشکیده درخت می خواند و می دانست تا صبح این درخت جوانه خواهد زد و زنده می شود و همین معجزه برای انحراف مردم کفایت می کرد. شب پر از معصیت به سحر رسید، مومنین برای نماز در خلوتگه پنهانی خود مشغول عبادت بودند و ابلیس و ابلیسیان هم آخرین تلاششان را برای انجام معجزه ای که گفته بودند می کردند. خورشید از پشت کوه ها سرک می کشید و اشعه های خودش را بر زمین می تاباند و حیوانات انسان نما خوشحال از دیدن شکوفه هایی که بر شاخه های درخت روییده بود و‌جوانه هایی که سر از زمین خشک دراورده بودند به سمت معبد حرکت کردند ... و‌حالا مردم عامی این خبر را دهان به دهان می چرخاندند و گوش به گوش می رساندند که ایشتار خدای خدایان درخت خشکیده را زنده کرده و زمین ترک خورده را جان بخشیده... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_نود_دوم🎬: کاهن اعظم باز نگاهی گذرا به همه کرد و رو به مطربها گف
🎬: چندین ماه از جشن باروری زمین گذشته بود، بعضی مردم اعتقادشان به معبد راسخ تر شده و برخی دیگر جذب این اعتقاد کفرآلود شده بودند، گرچه آن درخت بعد از یک ماه دوباره خشکیده بود اما هر روز مردم دسته دسته وارد معبد می شدند و همراه خود هدایای زیادی می اوردند، عده ای طلا و برخی پارچه های حریرو ابریشمی و برخی هم از دسترنج مزارع و درختانشان بهترین را به عنوان هدیه به پیشگاه بت ها به معبد می آوردند و به پای خدایان معبد می ریختند تا خدایان در خرج روزانه شان در نمانند و همیشه حامی و تکیه گاه مردم باشند، البته این هدایا به نام خدایان بود و به کام کاهنان... کاهنه که حالا در معبد ارج و قربی پیدا کرده بود و بعد از کاهن اعظم، دومین مقام معبد محسوب میشد، پشت در عقبی معبد بود و در را کمی باز کرد و از لای در، عبادت مردم و هدایایی که آورده بودند را نگاه می کرد، نمی دانست چطورش است این روزها حالش اصلا خوش نبود و نمی دانست منبع این بیماری مبهم کجاست. کاهنه همانطور که از درز در، پیش رویش را می نگرید، نگاهش به پای بت بعل به سبدی پر از انگور درخشان افتاد، انگورهای درشتی که انگار به او چشمک می زدند و یکباره دلش خواست از آن انگورها بخورد، اما بین این جمعیت نمی شد وارد سالن معبد شود و سبد انگور را بردارد، باید تاشب که معبد خلوت می شد صبر می کرد، اما اینقدر دانه های انگور جلوی چشمانش ویراژ میرفت که صبرش لبریز شد، پس فکری کرد. به سمت اتاقش راه افتاد و با شتاب خود را به اتاق رساند و خود را به صندوقچه چوبی کنار تختش رساند در صندوق را باز کرد و لباس های رنگارنگی را که کاهنان مختلف در موقعیت های خاص به او هدیه کرده بودند کنار زد، لباسی ساده، که شبیه لباس های زنان م طبقه متوسط جامعه بود، برداشت و پوشید و از اتاق بیرون رفت. صورتش را پوشاند و با احتیاط و طوری که دیگر کاهنان متوجه خروجش از معبد نشوند بیرون رفت و راه بازار را در پیش گرفت، در بین راه باز همان حالت تهوع این چند وقته و سوزش سر دلش سراغش آمد، وارد بازار شد، اما بی حال تر از آن بود که قدمی بردارد، زیر لب زمزمه کرد: کاش از معبد بیرون نیامده بودم و در همین هنگام، سرش گیج رفت، ناخوداگاه دستش را به چوب قطور جلویش که تکیه گاه سایبان بود گرفت و همان کنار چوب نشست و چشمانش را بست. چند لحظه گذشت که با صدای پیرزنی به خود آمد، پیرزن شانه به شانه او روی زمین نشسته بود و رنگ رخسار و قطرات عرقی را که از سر و صورت کاهنه میریخت نظاره می کرد و بعد با دستان چروکیده اش، دستان نرم و سفید کاهنه را در دست گرفت و گفت: دخترم! مردت کجاست؟! چه کسی یک زن آبستن را تنها در اینجا رها کرده؟! با شنیدن این حرف، کاهنه ناگهان چشمانش باز شد و رو به زن گفت: چه گفتی تو؟! آبستن؟! پیرزن که حالا متوجه شده بود این زن پیش رو از بارداری اش خبر ندارد، خنده ریزی کرد و گفت: بله دیگر، من عمری با زنان آبستن دم خور بودم، رنگ رخسارت میگوید که بارداری، ببینم الان تو دل آشوبه نداری؟! دلت نمی خواهد با بوی کاه گل بخوابی؟! یا اینکه دانه های اناری ترش به دهان بریزی؟! کاهنه بدون آنکه حرف بزند، سرش را تکان داد و پیرزن خنده بلندی کرد و گفت: پس مشتلق بده که تو آبستنی، تازه از رنگ صورتت پیداست که بارت پسری قوی است... کاهنه در حالیکه شوکه شده بود از جا بلند شد و راه برگشت را در پیش گرفت و زیر لب می گفت: آبستن؟! آخر همه مرا دختری مجرد می دانند، این آبرو ریزی را به کجا ببرم؟! بگویم شوهر من و پدر بچه ام چه کسی ست؟! باید....باید تا دیر نشده و علائم ظاهری دیگری پدیدار نشده فکری کنم برای این بی آبرویی....نباید کسی متوجه شود...هیچ کس... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مربی یعنی مهربانی بی دلیل دلسوزی همیشگی روز مربی بر تمامی مربیان عزیز در تمامی عرصه های تعلیم و تربیت مبارک.
🌠☫﷽☫🌠 🚨جلسه دیشب شورای امنیت 🔻نماینده الجزایر: الجزایر به شدت حمله رژیم اسرائیل را علیه محکوم می‌کند 🔻نماینده غنا: غنا تاکید دارد که هرچه سریع تر در غزه آتش بس شکل بگیرد 🔻نماینده الجزایر: بعد از حمله اسرائیل به کنسولگری باید اقدامی انجام می‌شد که اسرائیل به قوانین بین المللی پایبند باشد 🔻نماینده آمریکا در نشست سازمان ملل: ما به حمایت خود از اسرائیل ادامه خواهیم داد 🔻نماینده آمریکا در شورای امنیت: اجازه نمی‌دهیم آینده منطقه توسط و بازوهای آن دیکته شود 🔻نماینده آمریکا در سازمان ملل: از می‌خواهیم که خویشتنداری کند و به اسرائیل حمله نکند. 🔻نماینده چین در شورای امنیت: نقض حاکمیت و تمامیت ارضی را محکوم می‌کنیم 🔻نماینده چین : وضعیت خاورمیانه خوب نیست و از اسرائیل می‌خواهیم اقدامات تحریک‌آمیزش را متوقف کند 🔻نماینده ژاپن : اعلام کرده که حملات اسرائیل را دفع کرده و اسرائیل نیز اعلام کرده که به اهدافی حمله کرده پس باید به تنش پایان دهید 🔻نماینده روسیه: اقدامات غیرقابل پذیرش اسرائیل باید متوقف شود از خود خویشتن داری نشان داده است. 🔻نماینده آمریکا : ایران با ۲۰۰ موشک به اسرائیل حمله کرد و اسرائیل حق دفاع داشت، باید دست از حمایت گروه های نیابتی بردارد 🔻نماینده سوئیس : از همه می‌خواهیم خویشتنداری کنند و عاملی برای بدتر شدن وضعیت جهان نشوند، چرخه انتقام گیری و تلافی درست نیست. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر قهرمان سال روسیه 🔺پوتین مدال قهرمان سال روسیه را به همسر رئیس جمهور چچن (رمضان قدیرف) به خاطر داشتن ۱۵ فرزند اهدا کرد. این مادر مسلمان ۹ پسر و ۶ دختر دارد. @parvaanehaayevesaal
32.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ اهرم‌های اسرائیل علیه برشی از سخنرانی احمد قدیری با موضوع تحلیل جامع مصاف ایران و اسرائیل در دانشگاه امام صادق(ع) @parvaanehaayevesaal
⭕️ ‏محمدرضا پهلوی و فرح موقع فرار از ۳۵ میلیارد دلار (معادل درآمد حاصل از فروش دو سال نفت در سال۵۶) و ۳۸۴ چمدان طلا و جواهرات و عتیقه خارج کردن بعد براندازِ میگه الآن مملکت دست دزدهاست!! 👈اَبَر دزد و بودن که اموال مردم را غارت کردن بردن... @parvaanehaayevesaal
هشتم آبان، سال روز شهادت قهرمان نوجوان جبهه حق در برابر باطل، رادمردی از سلاله شجاعت و معنویت، شهید محمدحسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد با دسته گلی از جنس فاتحه‌ و صلوات نثار روح شهیدبسیجی دانش اموز بزرگوار @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی شبکه صهیونیستی اینترنشنال حتی از عنوان "شهید" هم می‌ترسد! 🔺اظهارات وقیحانه مزدوران اینترنشنال علیه قهرمانان شهید ارتش: این ارتشی‌ها که در حمله اسرائیل کشته شدند، شهید نیستند؛ مردم هم از شهید نامیدن آن‌ها عصبانی هستند! @parvaanehaayevesaal
🌹 تاثیر پیشانی‌بند شهید فهمیده روی جوانان مسلمان بوسنیایی رهبرمعظم انقلاب: یکی از جوانانی که در بوسنی مجاهدت کرده بود، برای من نقل می‌کرد: وقتی که در زمینه‌ی اسکناسهای جمهوری اسلامی، جوانان بوسنیایی عکس شهید «فهمیده»، پسرک فداکار سیزده ساله را دیدند، متوجّه شدند روی پیشانی‌اش چیزی بسته است. پرسیدند: این چیست؟ گفتم: این علامت بسیجیهای ماست که در میدان جنگ و جهاد فی‌سبیل‌الله، پیشانی‌بند می‌بستند. آن وقت جوانان مسلمان بوسنیایی صف کشیدند، لباسها و پیراهنهایشان را تکّه تکّه کردند و پیش ما آوردند و گفتند: این جملات را روی لباسهای ما هم بنویسید! ما نوشتیم و آنها به پیشانی‌شان بستند و ندای الله‌اکبر این‌طور در قلب اروپا طنین انداخت. همه‌ی دنیا هم با آنها مبارزه می‌کنند... نتیجه‌ی مجاهدتِ با ایمان به خدا همین است. ۷۴/۷/۲۲ هشتم آبان سالروز شهادت نوجوان ۱۳ساله بسیجی است @parvaanehaayevesaal
⭕️وقتی رسانه‌های در اختیار اسرائیل میگن جنگنده‌ها در آستانه برخورد با هم بودن شما یقین بدون پدافند ایرانی کار خودشو کرده👌 @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جایگاه ویژه نمازشب خوان ها در قیامت👆 🌸 آیت الله مجتهدی تهرانی ره: در روایت داریم که نمازشب خوانها در روز قیامت بی حساب وارد بهشت می شوند. 🔥❖═▩◕✿ஜ⬤⎈⬤ஜ✿◕▩═❖‌🔥 ان شاءالله 3 انجام شود @parvaanehaayevesaal
🔸توفیق عبادت و نماز شب 🍁چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار میشدم ، ولى حال اين را كه برخيزم و نماز شب بخوانم نداشتم . 🌷در واقع توفيق نداشتم.🌷 كوهستانى بودن منطقه ، و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله ى زياد آب با ما، سرما و ترس نيز در نخواندن نماز شب من مؤثر بود. 🌼يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و قضيه محروم شدن از فيض نماز شب را به او گفتم .🔻 او گفت «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان شوى اول اين كه نمازهاى واجب رادر اول وقت به جا آورى و دوم اين كه از خدا توفيق بخواهى 🔥❖═▩◕✿ஜ⬤⎈⬤ஜ✿◕▩═❖‌🔥 @parvaanehaayevesaal ان شاءالله 3 انجام شود