2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شات سلامتی🌱
🟠این شات برای تقویت سیستم ایمنی،سرشار از مواد معدنی(کلسیم،منیزیم ،آهن...) هست و برای پاکسازی خلط و روده عالیه👌
🔸کرفس: ۳ ساقه
🔸خیار: ۳ عدد
🔸لیمو ترش: ۲ عدد
🔸زنجبیل: یه تیکه متوسط
🔸اسفناج،شاهی،جعفری،گشنیز: از هر کدوم ۴۰ گرم
🔸آب: ۳ پیمانه
همه مواد و بریزین داخل مخلوط کن و بعد بریزین داخل صافی و آب رو از تفاله جدا کنین.
تا ۶ روز داخل ظرف در بسته تو یخچال میتونین نگه دارین
سلامت باشین عزیزای دلم❤️
#آشپزی #پزشکی #خنده #سلامت #آشپزی_خونگی
@parvaanehaayevesaal
☕️🍞🍳🍎
29.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چلو گوشت عروسی با زرشک پلو عالیه 🥩🍚👌
◗ گوشت گوسفندی
◗ پیاز و سیر
◗ کره و رب گوجه
◗ چوب دارچین
◗ هل و آب
◗ زرشک خیس شده
◗ برنج دم کشیده
◗ زعفران دم کرده
◗ خلال پسته و بادام
◗ کمی روغن
@parvaanehaayevesaal
☕️🍞🍳🍎
شناسنامه کتاب
نام کتاب :ویشکا 1
نام مولف :مائده افشاری
#قسمت_اول
#ویشکا_۱
وارد خانه شدم در را که باز کردم از پله ها بالا رفتم مامان با صداےبلندے گفت : آمدے
سلام
بیا داخل آشپزخانه
دوباره چند پله ای که رفته بودم را برگشتم به سمت آشپزخانه رفتم مامان مشغول پخت پای سیب بود🥧
بوی خیلی خوبی توی آشپزخانه پیچید بود
ویشکا شب باید بریم مهمانی استراحت کن و یک لباس خیلی زیبا آماده کرد
ویشکا با بی حوصلگی به مامان نگاه کرد کجا دوباره باید بریم ؟
شب عمه روژین مهمانے گرفته شایان تاره از فرانسه برگشته مے هم جمع ڪنه
ڪلے دختر👱🏻♀ توے جمع هستند ڪه عاشق شایان هستند، تو هم بیا خودے نشون بده بلاخره هر چے باشه پسر عمه ات أه مامان خسته شدم از این همه مهمانےهاے مسخره همش رقص ، شراب ،آهنگ دیگر حالم بهم مے خورد
من امشب نمیام😱
یعنے چے نمیام؟
این شب خیلے مهمے هست!
مامان حوصله ے بحث ندارم همین ڪه گفتم به طرف پله ها رفتم با ناراحتے کیفم را روے زمین مےڪشیدم ، در اتاق را باز ڪردم روز تخت نسشتم
در فڪر فرو رفته بودم آخر چطور مے توان این مهمانے را نرفت؟
طولے نڪشید در اتاقم به صدا در آمد
گفتم مامان حوصله ندارم برو تنهام بزار
حال حوصله ے ما را هم ندارے
با هیجانے ڪه آڪنده از خجالت بود گفتم : چرا داداشے بیا تو ڪه دلم برات یه ذره شده
وردشاد چند وقتے بود ڪه مسافرت بود ، من اصلا متوجه برگشتن او نشده بودم
چے شده خواهرے چرا این قدر بهم ریخته هستے؟!
گفتم مامان گیر داده ڪه باید شب توے مهمانے عمه روژین شرڪت ڪنم!
خوب این ڪه ناراحتے نداره نرو🙃
وردشاد در بست و رفت منم ڪه خیلے خسته بودم ، تازه از دانشگاه آمده بودم چشمانم را بستم و همان جا روے تخت خوابم برد
چشمانم را باز ڪردم ساعت ۸ شب بود بلند شدم ، داخل آشپزخانه رفتم ڪمے غذا خوردم مادرم آمد
پس تو چرا هنوز آماده نشدی
من ڪه گفتم نمیام😐
ویشڪا با من بحث نڪن دم در منتظرتم
مامان امشب اصلا میل شما نیست من باید برم پیش
دوستم با سڪوتے ڪه پر از خشم بود از ڪنار مادرم گذشتم و داخل اتاق رفتم لباس هایم عوض ڪردم به سمت ماشین رفتم بعد از سوار
شدن نمے دانستم ڪجا باید بروم
همین طور سرگردان در حرڪت بودم ڪه ڪنار پارڪے ایستادم
چند قدمے راه رفتم روے یڪ نیمڪت نسشتم خیلے فڪرم مشغول بود ڪه ناگهان دو پسر جوان حدود بیست سه یا چهار ساله به من نزدیڪ شدند و مشغول شوخے و اذیت ڪردن من شدند من هم سعے مےڪردم با داد و فریاد آن ها را از خودم دور ڪنم، اما مقاومت نتیجه اے نداشت دو پسر به آزارشان ادامه دادند و من هم با صدای بلند جیغ می کشیدم ناگهان یک مرد جوان با ظاهری متفاوت از آن دو پسر به سمت ما آمد
@parvaanehaayevesaal
نویسنده: تمنا 😘🌸
#قسمت_دوم
#ویشکا_۱
با صداے بلند فریاد زد براے چے مزاحم دختر خانم شدین ؟!
دو پسر در حالے ڪه به مرد نگاه مے ڪردند خودشان را ڪمے جمع جور ڪردند و با صداے بلند گفتند آقا به شما چه ربطے دارد ؟
در همین حین یڪ خانم چادرے با چهره ے نگران دست
مرا ڪشید گفت: عزیزم بیا این جا همسرم داره سعے مے ڪند آن ها را دور ڪند
من ڪه خیلے ترسیده بودم چیزے نگفتم
خانم چادرے ادامه داد روے نیڪمت بشین تا ڪمے برایت آب بیاورم
نگاهم را به آن سمت پارڪ بود دل شوره ی عجیبے داشتم ، نگران بودم اتفاقے براے آن آقا بیفتد ڪمے بعد مرد در حالے ڪه نفس نفس مے زد برگشت و رو به خانمش ڪه داشت لیوان آب را براے من مے آورد گفت قصد دعوا نداشتم فقط مے خواستم از
مزاحمت شان جلو گیرے ڪنم آن دو سوار بر موتور شدند و رفتند
خانم چادرے به آرامے به آرامے ڪنار من نشست و گفت این
موقع شب توے این پارڪ چه مے ڪنے ممڪن بود خطرات بدترے
تهدیدت ڪند ؟
اصلا متوجه گذشت زمان نبودم حالم خوب نبود گفتم
ڪمے بیام تا هوایے عوض ڪنم
خانم چادرے : به آرامے اتفاقے افتاده اگر مشڪلے دارے ؟!
می خواهے ڪمڪت ڪنیم، ببین اسم من نرگس هست مے تونے راحت صدا بزنے به نظرم امشب برو خونه اگر دوست دارے فردا با هم صحبت ڪنیم
احساس خاصے در وجودم مے ڪرد نمے دانست چرا شنیدن
صداے آن خانم حس خوبے بهم مے داد قبول ڪردم
نرگس : عزیزم این شماره ے من هست هر موقع دوست دارے باهام
تماس بگیر راستے اسمت چیه ؟
_______________________________
سوار ماشین شدم حوصله ے خانه رفتم نداشتم اما مے دانستم
الان کسی در خانه نیست
وارد خانه ڪه شدم چشمانم گرد شد
سلام
سلام پس چرا این قدر دیر آمدے نگرانت شدم خواهرے
رفتم یکه دوری بزنم پس چرا تو نرفتے مهمانے ناسلامتے خسته بودم تازه از سفر برگشتم
لبخندے زدم و از پله ها بالا رفتم
وردشاد دوباره صدایم ڪرد نمے خوای یڪ قهوه با هم بخوریم
خیلے وقت هست با هم صحبت نڪردیم
باشه بگذار لباس ها را عوض ڪنم
متنظرم
وارد اتاق شدم چقدر بهم ریخته بود تازه چند روزے مے شد ڪه دستے به اتاق نڪشیده بودم لباس هایم را عوض ڪردم و از پله ها پائین رفتم
وردشاد قهوه را آماده ڪرده بود هر دو شروع به قهوه خوردن ڪردیم
چے شد تو یهو این قدر تغییر ڪردے ؟
چطور مگه ؟
بیخیال تو این طورے نبود ؟
راستش را بخواهی خودم هم دقیق نمےدانم اما دیگر علاقه اے به این جور مهمانے ها ندارم
وردشاد سڪوت در ڪرد و قهوه اش☕️ را نوشید.
به ساعت دیواری بزرگ سالن نگاه ڪردم
وردشاد من سرم خیلے درد مے ڪنه میرم بخوام
امروز خیلے خوابیدے باشه برو
شب بخیر
شبت تو هم بخیر
وقتے رفتم توے اتاق شماره ے نرگس توے گوشیم ذخیره ڪردم
احساس ڪردم یڪ دوست جدید پیدا ڪردم متفاوت از بقیه دوستانم روے تخت دراز ڪشیدم و چشمانم را بستم سعے ڪردم به هیچ چیزی فڪر ڪنم
@parvaanehaayevesaal
نویسنده :تمنا 🌹🤍
#قسمت_سوم
#ویشکا_۱
صبح روز بعد دانشگاه کلاس نداشتم چشمانم را باز ڪردم
خیلی خوابیده بودن بلند شدم و تختم را مرتب ڪردم از پله پائین رفتم
نگاهے به خانه ڪردم هیچ ڪس نبود مامان، وردشاد ڪه مثل همیشه
بیرون رفته بودند بابا هم ڪه چند روزے مے شد در سفر بود
داخل آشپزخانه رفتم و با زیر رو ڪردن یخچال توانستم صبحانه ای براے خودم آماده ڪنم من خیلی ڪار خانه انجام نداده بودم
و مواقعے که تنها هستم خیلے برایم سخت هست صبحانه آماده ڪنم
مشغول صبحانه ڪه شدن یادم افتاد ڪه به نرگس پیام بدم و احوال پرسے ڪنم بابت دیشب هم از او هم تشڪر ڪنم
صفحه ے پیام را باز ڪردم ڪ نوشتم سلام خوبید من ویشڪا هستم همون ڪه دیشب جمله را ادامه ندادم و فقط نوشتم مے خواستم تشڪر ڪنم
پیام را ارسال ڪردم طولے نڪشید دینگ گوشے به صدا درآمد
نرگس : سلام عزیزم الحمدالله شما خوبید شب خوبے را گذرانید ؟🥰
من هم نوشتم بله خوب بود این قدر خوابیدم ڪه تازه الان صبحانه مے خورم ببخشید میشه امروز همو ببینم خیلے دلم می خواهد باهاتون آشنا بشوم ؟
نرگس بله عزیزم نظرت چیه ساعت ۵عصر توے همون پارڪ همو ببینم
نوشتم عالیه
بعد از خوردن صبحانه تصمیم گرفتم حمام ڪنم یڪ دوش آب سرد می توانست ڪمے حالم را بهتر ڪند تا عصر فرصت چندانے نداشتم باید خودم را زودتر آماده مے ڪردم
بعد از حمام دوباره به اتاق رفتم سعے ڪردم لباس مناسبی براے عصر انتخاب ڪنم یڪ مانتوے بلند و یڪ شال مناسب ڪه خیلے ڪوتاه یا نازڪ نباشد
بعد از آن مشغول ڪتاب خواندن شدم این بهترین ڪارے بود ڪه می توانستم در تنهایے انجام بدهم و باعث مے شد حالم را خوب ڪند
@parvaanehaayevesaal
نویسنده :تمنا❤️🤍🌹
🌷کلیدخوشبختی:تقوا وترک گناه
اتقواالله لعلکم تفلحون.۱۸۹بقره
🌷کلیدعاقبت بخیری:تقوا
العاقبه للمتقین.۱۲۸ اعراف
🌷کلیدقبولی اعمال:تقوا
انما یتقبل الله من المتقین.۲۷مائده
🌷کلیدباارزش شدن:تقوا
ان اکرمکم عندالله اتقاکم.۱۳ حجرات
🌷کلیدبهشت:تقوا
اعدت للمتقین.۱۳۳آل عمران
🌷کلیدافزایش روزی:تقوا.۲و۳ سوره طلاق
من یتق الله یجعل له مخرجاویرزقه من حیث لایحتسب
🌷کلیدحل مشکلات زندگی:تقوا.۲و۳ طلاق
من یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لایحتسب
@parvaanehaayevesaal
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥شوخی های یک شهید در هنگام مصاحبه
💥احسان محبوبی؛ همین جوان شوخ این فیلم سال ۶۵ در سن بیست سالگی، در عملیات کربلای پنج شهید شد. داداش بزرگترش حسن، هم سال۶۲ در والفجر چهار شهید شده بود. نثار روح باصفای این شهید عزیز صلوات و فاتحهای بخوانیم.
@parvaanehaayevesaal
Y
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه_پنجم🎬: فرعون جوان مستاصل شده بود، او تعبیر خوابش را
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_پنجاه_ششم🎬:
ساقی یا به روایتی سفره دار فرعون به زندان نزد یوسف رفت و با تعریف کامل خواب فرعون، از او درخواست نمود تا تعبیر خواب فرعون را بازگوید.
یوسفچنین فرمود: تعبیر خواب فرعون واضح است، این رویایی صادقه هست که خواسته به فرمانروایی مصر هشدار دهد که همانا هفت سال بارندگی و فراوانی نعمت خواهید داشت و پس از آن هفت سال خشکسالی دامن مصر و ولایات اطراف را خواهد گرفت.
ساقی فرعون با ذوقی در کلامش گفت: آفرین، به راستی که بهترین تعبیر همین است که شما فرمودید و کاهنان معبد آمون از پاسخ به آن عاجز بودند، حال که خواب اینگونه پیامی دارد به نظر شما چه باید کرد؟
یوسف لبخندی زد و فرمود: شما باید هفت سالی که فراوانی هست را پی در پی گندم بکارید و به جز مقدار کمی برای خوردن، بقیه را با خوشه انبار کنید زیرا بعد از این هفت سال، هفت سال سخت و قحطی می آید که جز آنچه انبار کرده بودید چیزی برای خوردن ندارید و بعد از آن سالی بسیار پر برکت پر از بارش و فراوانی میوه ها خواهد آمد.
ساقی که جوابش را دریافت کرده بود با سرعت از زندان بیرون آمد و خود را به قصر فرعون رساند، و هر آنچه را که شنیده بود برای فرمانروای مصر گفت.
فرمان روا که در این چند روز که خوتبش تعبیر نمیشد، بسیار پریشان بود با شنیدن پیغام یوسف، مانند کودکان ذوق زده شد و از جا برخواست و همانطور که بی هدف در تالار بزرگ قصر قدم میزد گفت: حقیقتا تعبیر خواب من آن است که این زندانی خردمند نموده و بعد رو به ساقی نمود و گفت: آیا این زندانی راهکاری برای برون رفت از قحطی نداد؟!
ساقی سری تکان داد و گفت: چرا، ایشان راهکاری خردمندانه داد و شروع به شرح سخنان یوسف در قبال خشکسالی نمود.
فرعون که از اینهمه تیز بینی وهوش و ذکاوت یک زندانی سر ذوق آمده بود رو به ساقی گفت: اینچنین کسی حیف است که در زندان بماند، او را سریعا از زندان آزاد و به اینجا بیاورید که از او باید در امورات مملکت داری مشاوره بگیرم و از وجود ایشان باید نهایت استفاده را کرد.
ساقی تعظیمی کرد و به همراه جمعی از درباریان راهی زندان شد تا یوسف را با عزت و احترام آزاد کنند.
آنها به زندان رسیدند و خبر آزادی را به یوسف نبی دادند، اما یوسف آزادی را نپذیرفت و برای آزادی خود،شرط و شروطی گذاشت و فرمود: از جانب من به فرمانروا درود بفرستید و بگویید اگر خواهان آزادی من هستید، داستان زنانی را که دستهای خود را بریده بودند جویا شوید زیرا پروردگار من به نیرنگ آنها آگاه است.
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه_ششم🎬: ساقی یا به روایتی سفره دار فرعون به زندان نزد
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_پنجاه_هفتم🎬:
یکی از ویژگیهای اساسی اولیا خدا صبر آن ها است زیرا قرار است امر هدایت در مواجه با موجود مختار صورت بگیرد.
خواسته اولیای الهی دولت مستعجل نیست؛ آنها با صبر و طمأنینه به دنبال دولت مستقر هستند، دولتی که بتوان در سایه ی آن با بزرگترین نیروی مخالف که همان ابلیس است مقابله کنند.
هدف اصلی یوسف نیز هدایت تمدنی و اقامه دین بود و آزادی از زندان مقدمه این هدف محسوب میشد پس برای آزادی خودش صبر کرد و شرطی را قرار داد.
اینکه فرعون ماجرای بریدن دستان زنان مصر را جویا شود. یوسف نبی بر خلاف زلیخا به دنبال رسوایی او نبود زیرا انبیا مبرا ازمقابله به مثل هستند او با بزرگواری خیانت زلیخا به عزیز را
مطرح نکرد. این شرط به منظور اعاده حیثیت خود نیز بود زیرا پیامبران باید بری از خطا و برای مردم قابل اعتماد باشند تا حرفشان در مردم اثر کند و دعوتشان به سوی خداوند همه گیر شود.
فرعون با شنیدن این شرط یوسف کنجکاوی اش تحریک شد و از افراد حاضر در جلسه سوال کرد که ماجرای بریدن دست زنها چیست و چون این ماجرا در آن زمان به گوش اکثر مردم مصر رسیده بود پس کسی از میان برخواست و شنیده هایش را راجع به این داستان گفت، فرعون جوان که متعجب شده بود، دستور داد در وقتی معین مجلسی بزرگ برپا کنند و جارچیان در کوی و برزن به اطلاع همه رساندند که چنین مجلسی بر پا خواهد شد
پس از آن فرعون زنان مصر همانهاذکه در مجلس بزم زلیخا حضور داشتند و چون دلبریشان مورد توجه حضرت یوسف قرار نگرفت او را با حیله ای به زندان انداختند را در مجلسی دعوت کرد.
مجلس برپا شده بود و همهمه ای بسیار در گرفته بود، هیچ کس از زنان از علت دعوتشان به این جلسه خبر نداشت، هر کسی سخنی می گفت تا اینکه زلیخا هم از راه رسید.
این زلیخا با زلیخای چند سال قبل بسیار فرق کرده بود، انگار غمی بزرگ در چهره داشت، دیگر خبری از آرایش صورت و مو و لباس های زیبا و حریر و چشم نواز خبری نبود، انگار روح در جسم زلیخا مرده بود.
زلیخا هم که علت دعوتش را نمی دانست با تعجب نگاهی به جمع پیش رو کرد و با دیدن چهره های آشنا به فکر فرو رفت او به یاد همان جلسه بزم افتاده بود و دوباره یاد یوسف بود و هجرانش که قلبش را از جا می کند
ادامه دارد....
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕