eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷۳ چیز نجات دهنده درکلام نورانی امام سجاد ع: 🌷امام سجاد ع : 🌷ثلاث منجیات للمومن: کف لسانه عن‌الناس واغتیابهم وإشغاله نفسه بما ینفعه لاخرته و دنیاه و طول‌البکاء علی خطیئته 🌷۳‌چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود: 🌷۱. کنترل زبان وترک غیبت 🌷۲.انجام کارهای مفید 🌷۳.گریه طولانی برای گناهان منبع: تحف العقول/204 @parvaanehaayevesaal
24.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹نماهنگ ۳ 🎙 🍃مردم دنیارو می‌بینی فرمانده 🍃نمی‌شناسنت ولی صدات می‌کنند 👌بسیار زیباست @parvaanehaayevesaal
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 توصيه عارف واصل آیت الله كوهستانی در دهه ٤٠ شمسى. به مرحوم آیت الله افتخار زاده: اگر عزت ميخواهى نوكرى امام زمان كن اگر علم ميخواهى نوكرى امام زمان كن اگر آبرو ميخواهى نوكرى امام زمان كن اگر پول ميخواهى نوكرى امام زمان كن اگر حسن عاقبت ميخواهى نوكرى امام زمان كن اگر آبرومندى ميخواهى دعا براى امام زمان كن تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن كه خواجه خود روش بنده پرورى داند @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_سی🎬: احمد غرق دخترک زیبای پیش رویش بود که با صدای پسرک به خود آمد: اینجا مساف
سامری در فیسبوک 🎬: چند ماهی بود که احمدالحسن ساکن نجف اشرف شده بود و در این چند ماه کلی پیشرفت کرده بود، او با دختر آقا سید مرتضی ازدواج کرده بود، ازدواجی که خیلی زود انجام شد و پدر و مادر دختر که اخلاق زینب را خوب می دانستند، از جواب مثبت وسریع او به این جوانک بصری، متعجب شده بودند اما خبر نداشتند که شاید سحری در کار بوده است روزهای اول زندگی زینب و احمد، گل و بلبل بود اما کم کم که احمد از چهره واقعی خودش پرده برداری می کرد، زینب دلزده از این دنیا می شد و درد خود را فرو می خورد و به قول معروف با سیلی صورت خودش را سرخ نگه می داشت، تا دیگران نفهمند که او چه می کشد. احمدالحسن وارد حوزه علیمه نجف شده بود و شاگرد علمای مشهور حوزه از جمله شیخ علی اسدی شده بود،اما اساتید او، چون نبوغی در احمد اسماعیل همبوشی معروف به احمد الحسن نمی دیدند، توجه آنچنانی به او نداشتند، در یکی از همین روزها احمد الحسن بر سر مسئله ای فقهی با یکی از طلبه ها به مباحثه پرداخت و عجیب اینکه برخلاف بقیهٔ طلبه ها، با این طلبه هم نظر بود، البته این طلبه از نظر اساتید حوزه منحرف محسوب میشدند و مباحثی که مطرح می کرد، مباحثی لغو و بیهوده و انحرافی بود و اگر رأفت علما شامل حالش نمی شد می بایست خیلی زود از حوزه اخراج شود. شباهت اعتقادات احمد و حیدر آنقدر زیاد بود که احمد به صرافت افتاد سر از کار حیدر در آورد و بالاخره در روزی که بحث جدی با حیدر داشت، آن نشانه را پیدا کرد، نشانه ای که مایکل در زمان خروجش از اسرائیل به او گوشزد کرده بود: اگر کسی را با ستاره شش پر دیدی بدان که او از سمت ما برای یاری رساندن به تو است و امروز احمد الحسن ستاره ای شش پر و‌کوچک که از زیر لباس برگردن حیدر المشتت آویزان بود رؤیت کرد و این شد شروع یک دوستی ماندگار یا همکاری از پیش تعیین شده... احمد الحسن بر خلاف نظر اساتیدش کار کرد و با حیدرالمشتت دوستی نزدیکی پایه ریزی کرد، این دو شیطانک، پشت در پشت هم افکار موهوم خود را برملا می کردند و با سیاستی از پیش تعیین شده شبهه در ذهن طلبه ها می انداختند،گرچه این شبه ها با پاسخ دندان شکن اساتید حوزه روبه رو می شد اما این دو مارمولک از رو نمی رفتند و سرانجام در اواخر همان سال، از سرزمین آرزوهایشان خبر رسید که مرحلهٔ بعدی عملیات باید انجام شود، مرحله ای که اگر درست پیش می رفت، از احمد الحسن در کنار حیدر المشتت، قهرمانی بی بدیل برای مردم ساده لوح می ساخت. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_سی_یکم🎬: چند ماهی بود که احمدالحسن ساکن نجف اشرف شده بود و در این چند ماه کلی
سامری در فیسبوک 🎬: حیدر المشتت، جلوی حوزه علمیه نجف در حال قدم زدن بود، گاهی می ایستاد و با نگاه جستجو گرش اطراف را به دنبال کسی می پایید و وقتی از جستجو ناامید میشد زیر لب غر و لندی می کرد و باز بی هدف مشغول قدم زدن میشد. نیم ساعتی گذشت که بالاخره قامت کشیده احمد الحسن در لباس عربی از دور پدیدار شد. احمد سرش پایین بود و با قدم های بلند سعی داشت خودش را زودتر به حوزه برساند. حیدرالمشتت همانطور که دندان بهم می سایید چند قدم به طرف او رفت. احمد الحسن ایستاد و دستش را جلو آورد و گفت: سلام، خوبی؟! چرا نرفتی کلاس؟! حیدر المشتت که از بی خیالی احمدهمبوشی دقمرگ شده بود با لحنی عصبانی گفت: چه سلامی؟! مگر قرار نبود با هم بعد از جلسه درس استاد به وعده‌گاه همیشگی برویم، تو آنقدر دیر کردی که مرا هم از کلاس انداختی، کم کم داشتم نگران می شدم که نکند بلایی سرت آمده باشد. احمد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: چه بلایی بالاتر از دختر سید مرتضی، هر دفعه جوری مرا استنطاق می کند که انگار شوهر او نیستم و دشمن خونی قبیله اش هست، حالا هم که درد ویار بر این اخلاقش هم افزوده شده، روزگارم را سیاه تر کرده، آنقدر عصبی شدم که یک دل سیر کتکش زدم، هنوز صدای ناله هایش توی گوشم زنگ میزند. حیدر خنده ریزی کرد و گفت: تقصیر خودت است، زنی دیگر می گرفتی، زنی که از دین و ایمان و خدا و پیغمبر سررشته ای نداشته باشد، یکی مثل همون که گفتی...اسمش چی بود؟! احمد الحسن که انگار نمی خواست این بحث ادامه یابد اطرافش را زیرچشمی نگاهی انداخت و‌گفت:هیس! کمتر حرف بزن برویم داخل حوزه... در همین حین ماشین سیاه رنگی نزدیکشان ایستاد، مردی چهار شانه با کت و شلوار سیاه به طرفشان آمد و از پشت سر صدا زد: آقای احمد الحسن؟! احمد همبوشی سرش را به عقب برگرداند و گفت: بفرمایید، امرتان؟! مرد جلو آمد و همانطور که دستبند را به دست او میزد گفت: شما بازداشتید.. احمد با تعجب گفت: بازداشت؟! به چه جرمی؟! حیدر خودش را جلو انداخت و گفت: مطمئنید که اشتباه نمی کنید؟!و بعد صدایش را طوری بلند کرد که هر کس در اطراف بود حرفهایش را می شنید و گفت: ای داد و بیداد ، آهای مردم کمک کنید، می خواهند طلبهٔ حوزه را ببرند، می خواهند بدون دلیل یک روحانی بی گناه را دستگیر کنند و خدا می داند دیگر زنده یا مرده اش را به ما تحویل دهند یا نه؟! مرد با حالت سوالی به او نگاه کرد و با صدای بلند گفت: شما که باشید؟! حیدر صاف ایستاد و گفت: من حیدرالمشتت هستم مرد با دست دیگرش دست حیدر را گرفت و گفت: شما هم بازداشتید و اجازه نداد دیگر حرفی رد و بدل شود و هر دو را سوار اتومبیل کرد و در بین بهت و‌حیرت مردمی که دورشان را گرفته بودند، با سرعت از آنجا دور شدند. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_سی_دوم 🎬: حیدر المشتت، جلوی حوزه علمیه نجف در حال قدم زدن بود، گاهی می ایستاد
سامری در فیسبوک 🎬: ماشین از شهر نجف خارج شد و در جاده به سرعت به پیش میرفت،به غیر از راننده، دو مرد دیگر در اتومبیل حضور داشتند، احمد الحسن که خاطره خوشی از این اتفاقات نداشت سعی کرد ساکت باشد، اما حیدرالمشتت زبان به اعتراض گشود و گفت: ما را کجا می برید؟ اصلا چه گناهی مرتکب شدیم که با این وضع ما را گروگان گرفته اید هااا؟! مرد چهار شانه ای که جلو نشسته بود، به عقب برگشت و با لحنی محکم گفت: ما شما را گروگان نگرفته ایم، دستگیر کرده ایم و قرار است زندان باشید، جای بدی نمی بریمتان ناراحت نباشید و با زدن این حرف رویش را برگردانید. احمد همبوشی از لحن و‌گفتار ان مرد متوجه شد که خطر آنچنانی آنها را تهدید نمی کند، اما باز هم هراسی در دلش افتاده بود و میترسید نکند کسی سر از کارش در آورده باشد، به ذهنش رسید که از آن معجزه، آن موکل استفاده کند و خود را خلاص نماید، اما بی گدار نمی توانست به آب بزند باید مطمین میشد که قضیه از کجا آب می خورد، پس با تردیدی در صدایش گفت: به امر چه کسانی ما را دستگیر کرده اید؟! باز همان مرد سرش را به عقب برگردانید و گفت: شما فکر کنید به مهمانی می روید، امیدوارم ستاره شش پر همراه داشته باشید... با این اشاره احمد همبوشی نفس راحتی کشید و به پشتی صندلی اش تکیه داد، حالا می فهمید هر کجا که آنها را ببرند در امان هستند و این هم جزئی از نقشه یا بهتر بگوییم مأموریت اوست. ماشین به پیش میرفت و مسافرانش از پشت شیشه های دودی به بیابانی بی انتها چشم دوخته بودند و بالاخره بعد از گذشت یک ساعت و اندی، ماشین جلوی زندان ابو غریب که در نزدیکی بغداد بود، توقف کرد. زندان ابو غریب، زندانی معروف و مخوف که همه می دانستند زندانی های مهم را به اینجا می آورند و در این زندان با انواع و اقسام شکنجه های جانگداز از آنها پذیرایی می کنند. به تدبیر اربابان احمد همبوشی او باید در عمرش، سابقهٔ حضور در این زندان را داشته باشد تا بشود با توسل به این سابقه برای او تبلیغ کرد، از او قهرمان ساخت و مردم ساده لوح را فریب داد و مریدانی احمق را به دور او جمع کرد. وارد زندان شدند، برخلاف دیگر زندانیان که به محض ورود آنها را عریان می کردند و با تونل کابل های برق و باران ضربات آن، از زندانیان پذیرایی و استقبال می کردند. احمد همبوشی و حیدر المشتت را با احترام به اتاقی در آن سوی محوطه زندان راهنمایی کردند. انگار قبل از ورود به جمع زندانیان می بایست چیزهایی به آنان گوشزد شود. وارد اتاقی سه در چهار که با موکتی خاکی رنگ فرش شده بود و وسط اتاق میز چوبی وجود داشت که دور تا دور آن، مبل های چرمی قهوه ای رنگ گذاشته بودند. به احمد و حیدر اشاره کردند که بنشینند و منتظر شخص خاصی باشند. حیدر با نگاه های مملو از سؤال به احمد چشم دوخته بود و احمد شانه ای بالا انداخت و اشاره به در کرد که باید منتظر باشند. ادامه دارد 📝:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کار خودشونه؟ . پس از انتشار این تصویر مشهور در روزنامه ها، شایعات و جریان تحریف کارشان را آغاز کردند. . ابتدا اعلام کرد: این عکس مونتاژ است و حقیقت ندارد. آنها میدانستند این تصویر کمر ارتش شاهنشاهی را خواهد شکست، روحیه نظامیان آشفته خواهد شد و بقای حکومت به بقای ارتش است. اما شایعه ساختگی بودن تصویر دیدار همافران با امام در پنج شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ کارساز نبود. در نتیجه سخن جدیدی در دهان‌ها می چرخید: حاضران در عکس اصلا نظامی نیستند و افرادی عادی یونیفرم نظامی پوشیده اند و پیش از دیدار با امام در مدرسه، هماهنگ شده اند تا جنگ روانی علیه ارتش به راه اندازند . جنگ، جنگ روایت‌هاست. روایتهای تاریخی ذهن ها را می سازند. نگویید اهمیت ندارد. . جلد اول کتاب نبردهای هوایی ایران با جزییات خاطرات همافران شرکت کننده در این دیدار تاریخی را روایت کرده است . همافران و پرسنل نیروی هوایی نورچشمی های شاه بودند. بیعت آنها با امام از این جهت تیرخلاصی بود به پیکره حکومت در حال سقوط... . @parvaanehaayevesaal
♦️این روز ها در تاریخ معاصر ایران چه میگذرد؟! "۱۹ بهمن ۱۳۵۷" برگزاری راهپیمایی گسترده با دعوت تشکل‌های سیاسی در سراسر کشور، خروج علی امینی که در مهرماه ۵۷ به دعوت شاه برای کنترل ناآرامی‌ها به ایران آمده بود از کشور، انجام مذاکرات بین بختیار، بازرگان و ارتش، مبنی بر حل منازعات داخلی قسمتی از مهمترین اخبار این روز بود. اعلام حمایت کارکنان ۱۱ وزارتخانه از دولت موقت منصوب رهبری، تکذیب عکس رژه افسران نظامی مقابل رهبر انقلاب توسط ستاد ارتش، حمایت دولت لیبی از انقلاب ایران، حضور صد‌ها تن از کارکنان نیروی هوایی و زمینی ارتش و همافران با لباس و یونیفورم نظامی در مدرسه علوی ادای احترام به وی، زیارت امام خمینی (ره) از حرم عبدالعظیم حسنی بخش دوم اخبار مهم این روز بود. امام خمینی (ره) در جمع بازاریان تهران، اعضای انجمن اسلامی پزشکان و معلمان، طبقات مختلف مردم، درباره سلسله پهلوی و رمز پیروزی و ایستادگی ملت در برابر ابرقدرت‌ها به ایراد سخنرانی پرداختند. بختیار که تمایلی برای عقب نشینی در برابر سیل خروشان انقلابیون نداشت ضمن مصاحبه‌ای مطبوعاتی اعلام کرد: در مقابل هیتلر، رضاشاه و شاه ایستادگی کرده‌ام و در مقابل آیت الله خمینی (ره) و بازرگان نیز مقاومت خواهم کرد. @parvaanehaayevesaal
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍  ؟ ! ✏️ رهبر انقلاب: مذاکره‌ی با آمریکا هیچ تأثیری در رفع مشکلات کشور ندارد؛ این را باید ما درست بفهمیم. این‌جور به ما وانمود نکنند که اگر نشستیم پشت میز با آن دولت، فلان مشکل یا فلان مشکل حل میشود؛ نخیر، از مذاکره‌ی با آمریکا هیچ مشکلی حل نمیشود. دلیل: تجربه. ۱۴۰۳/۱۱/۱۹ @parvaanehaayevesaal