eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
سامری در فیس بوک #قسمت_سی_ششم 🎬: کلاس تفسیر قرآن برپا بود و بحث استاد درباره زمان نوح نبی بود که اح
سامری در فیسبوک 🎬: صبح زود بود، احمد همبوشی به همراه حیدرالمشتت خودشان را به حوزه علمیه رساندند، امروز هم چون دیروز و چون روزهای گذشته برنامه ها داشتند و شبهه هایی که به عقل جن هم نمیرسید تراشیده بودند تا در اذهان عموم طلبه ها بیاندازند، آخر امروز جلسه ای عمومی بود که اکثر طلبه ها در آن حضور داشتند. آنها به سمت محل جلسه در حرکت بودند که از پشت سر کسی صدایشان کرد: احمدالحسن و حیدرالمشتت خودتان را به دفتر حوزه برسانید. دو دوست و همکار مکار نگاهی به هم کردند و بدون گفتن کلامی راهشان را کج کردند و به طرف دفتر حرکت کردند. تقه ای به در زدند، حیدر رو به احمد گفت: ابتدا من میروم، یا اللهی گفت وارد دفتر شد و در را پشت سرش بست، لحظات به کندی می گذشت و بالاخره بعد از گذشت دقایقی حیدر با لب و لوچهٔ آویزان از دفتر بیرون آمد و رو به احمد گفت: بفرما داخل، حساب و کتاب ما را گذاشتند روی دستمان و مهر اخراج به پرونده مان زدند، برو شاید این الطافشان شامل حال تو هم شد. احمد الحسن شانه ای بالا انداخت و گفت: امکان ندارد من را اخراج کنند، چون من به واضحی تو عَلَم طغیان بر نداشته بودم، نهایت یک توبیخ کوچک روی پرونده ام میزنند و با زدن این حرف داخل اتاق شد. و خیلی زود با صورتی که از خشم سرخ بود بیرون آمد. حیدر که حرف نگفتهٔ احمد را از حال و روز و حرکاتش می دانست، به او خیره شد و گفت: تو هم اخراج شدی درسته؟! احمد کیفش را به دست دیگرش داد و با دست چپ مچ دست حیدر را گرفت و همانطور که او را دنبال خود می کشید گفت: بیا دنبالم، من کاری می کنم که همهٔ اینها را سرجایشان بنشانم،حالا خواهی دید من برنده می شوم یا این علماااااااا‌.... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_سی_هفتم 🎬: صبح زود بود، احمد همبوشی به همراه حیدرالمشتت خودشان را به حوزه علم
سامری در فیسبوک 🎬: احمد همبوشی همانطور که حیدرالمشتت را به دنبال خود می کشید به طرف سالنی رفت که قرار بود جلسه در آن برگزار شود. چند نفر از طلبه ها با دیدن حرکات عصبی و تند همبوشی، کنجکاو شدند و به دنبالش روان شدند و همه با هم وارد سالن شدند. داخل سالن گویا مجلس تازه شروع شده بود و در صدر مجلس یکی از اساتید مجرب حوزه در حال تلاوت آیه ای از آیات قران بود. احمد همبوشی خود را به جایی که استاد بود،رسانید و گستاخانه سخن او که همان کلام خدا بود را قطع کرد و رو به جمع گفت: آهای کسانی که در این دنیای پر از آشوب و گمراهی رو به خواندن دروس سخت و طاقت فرسای حوزه آوردید و با شهریهٔ ناچیز طلبگی زندگی پر مشقّتی را میگذرانید، تاکی می خواهید دلتان را خوش کنید به خواندن آیات ظاهری قرآن، خواندی سطحی و بی نتیجه؟! تا کی خود را به ظواهر سرگرم می کنید و از عمق مطلب و از موضوع اصلی غافل هستید، آیا شما نمی دانید که چه کسی در این دنیای دون از همه مضطرتر است؟! آیا خبر ندارید که چه دردها کشیده و می کشد و ما غافل از آنیم... طلاب همگی با شنیدن این سخنان عجیب که از زبان احمدهمبوشی که کمابیش با او اعتقاداتش آشنایی داشتند، سراپاگوش شده بودند و خیره به همبوشی پلک هم نمیزدند. احمد همبوشی با لحنی تأثر انگیز ادامه داد: تا چند روز پیش من هم مثل شما در خواب غفلت و بی خبری بودم، تمام هم و غمم درس خواندنی سطحی و تلاش برای امرار معاش خود و خانواده ام بود؛ یک شب که خسته و نالان بودم روبه درگاه خدا آوردم،سجاده پهن کردم و به نماز ایستادم، در آن نماز عشق آنقدر گریه کردم که به محض دادن سلام، همانجا خواب رفتم...خواب که نه...خوابی که از صد بیداری ، واقعی تر بود، خود را در جایی سرسبز دیدم، آب و هوایی لطیف و در اطراف درختانی سرسبز که بلبلان بر شاخسار آن چه چه می زدند، به ناگه دیدم انگار شاخسار درختان شروع به تکان خوردن کرد و همهٔ شاخ و برگهای درختان چون شاخ و برگ بید مجنون سر فرود آوردند،پرندگان از شاخه ها به زیر آمدند و روی زمین به حالتی خاضعانه نشستند و در این هنگام نوری از دور پدیدار شد، جلوتر که آمد متوجه شدم آن نور، مردی زیبا با ابروهای کمان و چشمان درشت سیاه رنگ با خالی زیبا برگونه اش که چون ستاره می درخشید پیش چشمم قرار گرفت، آن مرد دستش را به سمت من دراز کرد و با صدایی که انگار ندای جبرئیل بود گفت: ای احمدالحسن چرا مردم را به ما نمی خوانی؟! من هاج و واج او را نگاه می کردم که بار دیگر آن مرد بزرگوار سوالش را تکرار کرد، من با لکنت گفتم: شما که هستید و من چرا باید مردم را به شما بخوانم؟! آن مرد لبخندی زد و گفت: تو حجت خدا را نمی شناسی؟! من حجت خدا بر تو و بر تمام مردم عالم هستم و تو را مأمور می کنم که مردم را به سوی من بخوانی... در این هنگام بغضی گلویم را چنگ زد و گفتم: یعنی من لیاقت آن را دارم که نائب امام زمانم باشم؟! امام زمان سری تکان داد و‌گفت: تو از همه به ما نزدیکتری و خود نمی دانی.. من از شنیدن این کلام در بهتی عجیب فرو رفتم که ناگهان با صدای فرزندم از خواب پریدم. آن روز بسیار فکر کردم اما باورم نمی شد که چنین سعادتی نصیبم شده باشد، پس به این خواب اعتنایی نکردم تا اینکه.... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_سی_هشتم 🎬: احمد همبوشی همانطور که حیدرالمشتت را به دنبال خود می کشید به طرف س
سامری در فیسبوک 🎬: استاد که با تعجب به احمدالحسن نگاه می کرد گفت: تا اینکه چه؟! دوباره چه کلک و دروغی سر هم کردی تا وقت جلسه و این طلبه ها را بگیری؟! در این لحظه حیدرالمشتت که منتظر زمان بود تاخودش را نشان دهد گفت: چرا نمی گذارید حرفش را بزند؟! چرا فکر می کنید تمام حرفهای شما حق و حرف دیگران و این طلبه های بیچاره ناحق است؟ استاد سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: ما هیچ وقت نگفتیم حرف ما حق است، اما حرف حق را از زبان قرآن به طلبه ها آموزش می دهیم و اما تو و رفیقت پیشینه ای درخشان در بهم زدن مجالس و رواج شبهه های واهی و بعضا تمسخر آمیز دارید، با این حال به رفیقت اجازه می دهم حرفش را تمام کند تا ببینیم اینبار چه حیله ای در سر دارید. احمدبصری که انگار عالمی ست که از دنیای بالا امده است، نگاهی به استاد و سپس نگاهی به طلاب کرد و ادامه داد: با اینکه می دانم باورش برای شما سخت است اما می گویم، می گویم تا مأموریتی را که حجت خدا بر گردنم نهاده انجام داده باشم و سپس لحنش را آرام تر کرد و ادامه داد: من بی توجه به آن رؤیای صادقه بودم که دیشب دوباره باز حجت خدا را در خواب دیدم، او با توبیخی در نگاهش به من رو کرد و گفت: مگر نگفتم مردم را به من بخوان؟! چرا توجهی به سخنم نکردی فرزندم؟! وقتی که امام مرا فرزند خود خطاب کرد انگار تشتی اب سرد بر سرم ریختند، فکر کردم گوش هایم بد شنیده است، رو به امام کردم و گفتم: چه فرمودید؟! فرزند؟! امام لبخندی زیبا بر چهره اش نشاند و گفت: آری تو فرزند منی...یعنی من جد تو هستم و تو پسری از نسل من ، از نسل حجت بن الحسن هستی... در این هنگام استاد با صدایی بغض دار فریاد زد و گفت: در غربت مهدی زهرا همین بس که نامردی چون تو که بویی از عقل و دین و خدا نبرده، ادعای فرزندی او را می کند و بعد در چشمان او خیره شد و گفت: ببینم احمداسماعیل گاطع آیا به انکسی که ادعا می کنی از نسل اویی نگفتی چرا برای تعلیم و تربیت فرزندش وقت نگذاشته و همت نگمارده و فرزند او که ادعای نیابتش می کند، حتی از خواندن صحیح آیات قرآن درمانده و یک آیه را هم نمی تواند درست تلاوت کند و راستی برای این ذهن کندت که هیچ درس و علمی در آن فرو نمی رود از جدت دارویی دوایی طلب نکردی؟! با این حرف استاد، تمام طلبه ها به خنده افتادند که ناگهان احمد بصری با عصبانیت صدایش را بالا برد و گفت: شما به چه جرأتی، نائب و نوادهٔ حجت خدا را به تمسخر گرفته اید؟! استاد نگاهی از سر تاسف به او کرد و‌گفت: احمد همبوشی تا جایی که می دانم در منطقه شما و در قبیلهٔ همبوش حتی یک نفر سادات وجود ندارد که جدش به پیامبر برسد، تو منظورت کدام امام و حجت خداست؟! و باز صدای خنده طلاب بلند شد و در این هنگام... ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
✨ بشارت چهاردهم: 🔰 بشارت عجیب امام خمینی (ره) پیرامون نزدیکی ظهور امام عصر (عج) 🌷 امام خمینی (ره): 🇮🇷 بعد از من کسی خواهد آمد که پرچم را بدست صاحب اصلی اش خواهد داد. (مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور) 🔰حجةالاسلام مهدوی بیات: 🔘 خدا رحمت كند شهيد عراقی و يكی از شخصيتهای سياسی خوب امروز كه متأسفانه نمی‌توانيم اسم ببريم، می‌گويند: ▫️وقتی امام در ابتدای نهضت اولين اعلاميه سياسی خود را داد، (خوب ما در حد فهم خودمان درك ميكرديم، نمي‌دانستيم روح خدا كجا را دارد ميزند) گفتيم خُب مردم ايران در فقر و بدبختی و استكبار اين طاغوت هستند و امام می‌خواهد اين ايران را به آرامش و رفاه برساند. 🔘 گفت: ▫️ با شهيد عراقی بعد از اولين غرشی كه امام كرد، رفتيم خدمت امام، شهيد عراقی با همان خلوصی كه داشت گفت: 🔹 حاج آقا واقعاً خيلی خوب می‌شد اگر اين چيزي كه شما می‌گوييد اتفاق بيافتد. وضع مردم ايران خيلی خوب می‌شود. ▫️ امام با بی اعتنایی فرمود: 🔸 بله وضع مردم هم خوب می‌شود ، ولي ما مأمور به انجام چنين كاری نيستيم. ▫️ آقاي عراقي هم آدم سمج، گفت: 🔹آقا چی گفتيد؟ ▫️امام فرمود: 🔸 ما براي مأموريت ديگری آمديم، وضع مردم هم در حاشيه خوب می‌شود. ▫️ آقاي عراقی گفت: 🔹 براي چه مأموريتی آمده ايد؟ ▫️ امام فرمود: 🔸 برای سه مأموريت: ❇️ اول، سرنگون كردن حكومت پهلوی ❇️ دوم، استقرار نظام جمهوری اسلامی ❇️ سوم، دادن پرچم حكومت اسلامی به دست صاحب اصلی‌اش. ▫️ حوادث روزگار و فاصله زمانی از حافظه ما برد، رفتيم داخل مبارزات و خيلی‌ها كشته شدند و انقلاب پيروز شد. شهيد عراقی هم با زبان روزه توسط سيد مهدی هاشمی كه داخل باند آقای منتظری بود، به شهادت رسيد. ما به يكباره ديديم دو تا از وعده های امام محقق شد. يك وقتی در جمع بعضی از مسئولين نظام از جمله حضرت آيت الله ری شهری، گفتم: 🔹 شهيد عراقی و بنده شاهد چنين حرفی از امام بوديم. حالا دو مورد آن اتفاق افتاده، سومين آن يعنی چی؟ ▫️ بحث شد كه با دست امام ميرسد به دست صاحب اصلی، يا شخص ديگری؟ يكی از همان جمع كه حالا اسم نمی‌برم و شما می‌شناسيد و آدم بزرگواری است، گفت: 🔹 من ميروم و از امام مي پرسم. ▫️ بعد رفتند و اينقدر از امام اصرار كردند كه: 🔹 آقاي عراقی همچنين چيزی از شما شنيده، آيا درست است؟ ▫️ امام فرمودند: 🔸 بله درست است. ▫️ گفتند: 🔹 دو تا از آنها محقق شده سومی چی؟ ▫️ امام گفتند: 🔸 سومی هم خدا ان شاء الله می‌خواهد و می‌شود. (خيلی امام پرهيز داشت) ▫️ اصرار كردم گفتم: 🔹شما هستيد كه اين پرچم را به دست صاحبش می‌دهيد؟ يا شخص ديگر؟ ▫️ بعد از اصرار من، امام فرمودند: 🔸 نه من نيستم. 💎 بعد از من كسی خواهد آمد كه پرچم را به دست صاحب اصلی‌اش خواهد داد. 🔘 حالا ما داريم اين مطلب را الان می‌شنويم، ولی اين آقايانی كه بعضی‌هايشان اين همه آتش می‌سوزانند، آن زمان داغ داغ تنوری اين مطالب را شنيده اند. نمی‌دانند، نمی‌دانند كه علامه امينی صاحب الغدير می‌فرمايد: 🔸 الخميني ، ذخيرة الله في الارض. 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت چهاردهم: 🎞 (فایل تصویری) 🔰 بشارت عجیب امام خمینی (ره) پیرامون نزدیکی ظهور امام عصر (عج) 🌷 امام خمینی (ره): 🇮🇷 بعد از من کسی خواهد آمد که پرچم را بدست صاحب اصلی اش خواهد داد. 🎙 حجةالاسلام مهدوی بیات 💡 نکته مهم: طبق بشارت های مطرح شده، در زمانی هستیم که ان شاء الله ظهور امام زمان (عج) بسیار نزدیک شده است؛ با این وجود محقق شدن ظهور یک شرط اساسی دارد و آن اشتیاق و آمادگی مومنین برای خدمت به حضرت (عج) و همچنین حمایت از ولایت فقیه است تا خدای نکرده ظهور به تاخیر نیفتد. @parvaanehaayevesaal 🏷
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به جمهوری اسلامی که ثمره خون پدرانتان است تا پای جان وفادار بمانید...🇮🇷 @parvaanehaayevesaal
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 خوش قد و بالا جوون لیلا 😍 مولودی معروف و خوش آهنگ حسین سیب سرخی برای حضرت علی اکبر (ع) @parvaanehaayevesaal
📷 ترامپ‌سواری در حاشیهٔ تهران عکس: محمدمهدی دهقانی @parvaanehaayevesaal
شاه هم بازداشت کردیم... ۱۴۰۳، حوالی میدان انقلاب @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چـه‌ نمـازی‌ بشـود جنـت‌‌الاَعـلی وقتـی تو‌مـوذن شـوی‌ُ شیـخ‌ جمـاعت پـدرت @parvaanehaayevesaal