🎯ذهنت را کنترل کن...
🖥ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻪ،
ما هستیم که تصمیم ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ!
🖼ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻧﺠﺶ، ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺨﺸﺶ،
ﺷﺒﮑﻪ ﻧﻔﺮﺕ، ﺷﺒﮑﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﯽ، ﺷﺒﮑﻪ ﺷﺎﺩﯼ
ﯾﺎ حتی ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺮﻭز!
❤️ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ، ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺒﮑﻪ
ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ،
ﺫﻫﻨﺖ ﺭﻭ ﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺒﮑﻪ!
✅ﺍﮔﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ،
ﮐﻨﺘﺮﻝ افکارت که ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺗﻪ...
#ذهن_پاک
#کنترل_ذهن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان (عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🎯پست عجیب و معنادار آیت الله میرباقری درباره حوادث اخیر
❌ فتنههای بسیار سنگینی میخواهد تا صفوف جدا شوند
#فتنه
#امتحان_الهی
مردم می گویند:
آدم های خوب را پیدا کنید
و بدها را رها
اما باید اینگونه باشد:
خوبی را در آدمها پیدا کنید
و بدی را نادیده بگیرید
هیچکس کامل نیست
💕💕💕
کینه مثل این است که
زهری بنوشی،
و امیدوار باشی دشمنانت را بکشد ...!
#نلسون_ماندلا
💕💕💕
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_هفتاد_وچهار
💞یک هفته ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمی توانست کمکم کند. می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش برنمی آید. حاج آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود، که یکی از همسایه ها آمد و گفت: «حاج آقایتان پشت تلفن است. با شما کار دارد.»
معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانه همسایه.
گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد. صمد از آن طرف خط گفت: «قدم جان تویی؟!»
گفتم: «سلام.»
تا صدایم را شنید، مثل همیشه شروع کرد به احوال پرسی؛ می خواست بداند بچه به دنیا آمده یا نه؛ اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید. به همین خاطر پشت سر هم می گفت: «تو خوبی، سالمی، حالت خوب است؟!»
من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند، خجالت می کشیدم بگویم:
💞«آره، بچه به دنیا آمده.» می گفتم: «من حالم خوب است. تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!»
معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه به دنیا آمد، بگو.»
از همسایه خجالت می کشیدم. معصومه که از دستم کفری شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.»
صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.»
از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ. هفته بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش. گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید بروم.
آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود
💞ازطرفی خیلی هم برایش مهمان می آمد. دست تنها مانده بود و داشت از پا درمی آمد.
گرم تعریف بودیم که یک دفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله ها. خانم دارابی صدای سلام و احوال پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت.
برادرم خندید و گفت: «حاجی! ما را باش. فکر می کردیم به این ها خیلی سخت می گذرد. بابا این ها که خیلی خوش اند. نیم ساعت است پشت دریم. آن قدر گرم تعریف اند که صدای در را نشنیدند.»
صمد گفت: «راست می گوید. نمی دانم چرا کلید توی قفل نمی چرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم.»
همین که توی اتاق آمدند. صمد رفت سراغ قنداقه بچه. آن را برداشت و گفت: «سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی ام. مرا می شناسی؟! بابای بی معرفت که می گویند، منم.»
بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: «قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی معرفت و هر چه تو بگویی.»
فقط خندیدم. چیزی نمی توانستم پیش برادرم بگویم.
✍ادامه دارد...
جمعه شدو دل تنگم تو رو میخواد
از چشمام داره خون جگر میاد
عاشقتم درسته رو سیاهم من
مهربونیت شده پشت و پناه من
میرسی تو دیگه غربت تموم میشه
اینهمه سال، رنج و محنت تموم میشه
میدونم به شما خیلی بد کردم
با بدیام (بدیهام) راه برگشتو سد کردم
منتظریم یه روز آقا صدامون کن
خوب میشیم تو نمازات دعامون کن
💕💕💕
🔰رهبر معظم انقلاب در خطبههای نماز جمعه تهران:
🔹دو هفتهای که بر ما گذشت دو هفته استثنایی بود، ماجراهای تلخ و شیرین، حوادث درس آموز برای ملت ایران پیش آمد، یوم الله یعنی روزی که دست قدرت خدا را انسان در حوادث مشاهده میکند.
🔹آن روزی که دهها میلیون در ایران در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خون فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگترین جهان رو شکل دادن یکی از ایام الله است.
🔹آن روزی ام که موشک های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پایگاه آمریکایی را در هم کوبید و آن روز یکی از ایام الله است.
🔹 در دو هفته گذشته در مقابل چشمان ما ملت ایران مشاهده کردید، این روزهای نقطه عطف تاریخ هستند، روزهای عادی نیستند اینی که یک نیرو و ملتی، این قدرت را دارد این توان روحی را دارد که به یک قدرت متکبر زورگوی عالم این جور سیلی بزن، این نشان دهنده دست قدرت الهی است پس آن روز جزء ایام الله است.
#نمازجمعه_تاریخی
💕💕💕