eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور ✨ امام صادق(ع) فرمودند: پنج خصلت است كه در هر كس يكى از آنها نباشد خير و بهره زيادى در او نيست: اول: وفادارى دوم: تدبير سوم: حيا چهارم: خوش اخلاقى و پنجم: ـ كه چهار خصلت ديگر را نيز در خود دارد ـ آزادگى.✨
در آهنگ صبح شعـرے باید گفت پُر از طلوع قصہ اے باید گفت پُر از هیجان و ترانہ باید خواند پُر از پرواز سلام دوستان خوبم✋ صبح وعاقبتتون بخیر و نیکی🌸
گاهی خیال میکنم از من بریده‌ای بهتر ز من برای دلت برگزیده‌ای از خود سوال میکنم آیا چه کرده‌ام؟ در فکر فرو میروم از من چه دیده‌ای؟ فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم گویا از این نمونه مکرر شنیده‌ای از من عبور میکنی و دم نمیزنی تنها دلم خوش است که شاید ندیده‌ای یک روز میرسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست،خدا را چه دیده‌ای السلام علیک‌ یا علی بن موسی الرضا (ع) 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم ❤ اے ڪه روشن شود از نـور تو هر صبح جهان روشنـــاے دل من حضرتـــ خورشـید سلام #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸🍃🌸🍃 ؟ غوث از القاب خاصه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و به معنای پناه و پناهگاه است. در توسل جستن به ائمه علیهم السلام گفته اند: هرگاه شمشیر به محل ذبح تو رسید ، کنایه از کثرت گرفتاری و بی پناهی، به حضرت حجت علیه السلام استغاثه کن.. به درستی که تو را درمی یابد و او غیاث المستغیثین است.‌ بگو:"یا صاحب الزمان! انا مستغیث بک"...یا بگو: "یا صاحب الزمان اغثنی! یا صاحب الزمان ادرکنی!". 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 چه زیبا گفت‌ سـردار بی سر جبهـه: رسم عاشــق نیست با یـک دل دو دلبر داشتن ... وقتی دلبر دارے باید از بقـــیه دل بردارے. 💕💕💕
رفتم مناطق جنگی و برگشتم.💔 اما روح و دلم رو کانال کمیل جا گذاشتم. 🌹شهیدان گاهی، نگاهی.😔 شهیدم. ابراهیم هادی. کمیل. 💕💕💕
2_5467469917286563931.mp3
4.24M
🌼 بچه تهرون يعنی ابراهيم هادی 🔊 پادكستی متفاوت از ✅ کتاب بسیار جذاب و پرفروش سلام بر ابراهیم را حتما بخونید ❄️
: اگر یڪ روز فڪر از ذهنت دور شد و آن را فراموش ڪردی ... حتما فردای آن روز را بگیر ... 🌷 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷فقر را اینگونه از خود دور کنیم 🌷امام صادق علیه‌السلام: اِغْسِلُوا اَیْدیَکُمْ قَبْلَ الطَّعامِ وَ بَعْدَهُ فَاِنَّهُ یَنْفِی الْفَقْرَ وَ یَزیدُ فِی الْعُمُرِ 🌷دست‏هایتان را قبل و بعد از غذا خوردن بشویید، که فقر را می‌بَرَد و بر عمر می‌افزاید. محاسن، ج ۲، ص ۲۰۲، ح ۱۵۹۴ 💕💕💕
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت بر او طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو 💕💕💕
💕💕💕 زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما خواهند گفت! زندگی انشایی است که تنها باید خودمان بنگاریم؛ زندگی می چرخد... چه برای آنکه میخندد، چه برای آنکه میگرید... زندگی دوختن شادی هاست... زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست... زندگانی هنر هم سفری با رنج است... زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است....
هستن 😍😍 يك پيتزا راحت وخوشمزه از اين قراره: ١ق م خمير مايه رو تو يك فنجان شير ولرم و ٢ ق چ شكر ، درپوش گذاشته ميگذاريم ١٠ دقيقه بمونه عمل بياد، ٣ پيمانه آرد ، يك عدد تخم مرغ ، نصف پيمانه روغن ،نمك و نيم پيمانه شير ، رو در كاسه اي ريخته و خمير مايه را بهش اضافه ميكنيم و ورز ميديم آرد را آرام آرام بهش اضافه مي كنيم تا زيادي سفت نشود ، اگر زيادي خشك بود دو ق غ روغن اضافه كنيد، بعد از اينكه حسابي كشدار و نرم شد روشو روغن مالي كرده و با دستمال مرطوب بپوشونيد و در جاي گرمي قرار دهيد حدودا ٤٥ دقيقه تا يك ساعت، بعد كه حسابي عمل اومد كمي ورز مي دهيم و به هر شكلي كه خواستيم پهنش مي كنيم .من لبه هاش رو كلفت تر برداشتم . حالا وسط خمير رو سس كچاپ مي ماليم روش پودر سير يا سير تازه خرد شده مي ريزيم چند پر ريحان تازه يا خشك و بعد پنير پيتزا يا موزارلا .گوجه را مي تونيم هم زير پنير بريزيم و هم روش .به همين سادگي به همين خوشمزگي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎پیامبرخدا(ص) : خداوند رحمان بر #بخشایشگران، رحم می‌آورد، بر آنان که در زمین‌اند، رحم آورید تا خداوند آسمان بر شما، رحم آورد. 💎بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۶۹
پروانه های وصال
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_بیست_و_چهارم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• سڪوت
•°•°•°• گنگ به مامان نگاه کردم بازهم همون اسم رو تکرار کرد: _محمد ضیایی + چیشده مامان؟ محمد ضیایی کیه؟ مامان اشک هاشو پاک کرد : _خواب دیدم توی امام زاده هستم تنها بودم. داشتم قرآن و دعا میخوندم که یهو یکی با لباسی نظامی از در اومد تو ویه چپیه روی دوشش و یه سر بند یافاطمه زهرا روی پیشونیش بود. همونطورکه نگاهش میکردم رفت سمت ضریح و زیارت کرد. بعد اومد سمت من با فاصله نشست و توی چشمام نگاه کرد. سلام کردو جوابش رو دادم گفت: _من اومدم دخترتون رو برای خواستگاری کنم. + کیه؟ لبخندی زدو گفت: _سید محمد صبوری چشمام از تعجب گشاد شده بود. +ش...شما...کی هستید؟ لبخند دیگری زدو به ضریح نگاه کرد و باصدای آرومی گفت: _رفیقِ شفیقش... +ما با خونواده رفیقتون اختلاف عقیدتی داریم. _اما این خواست خداست... چرا دل دوتا جوون عاشق رو میشکنید؟ من بهتون قول میدم که خوشبخت شن. بهت زده نگاهش کردم...خواست خدا؟؟ پاشد وهمونطور که به سمت در میرفت گفت: _بذارید باهم ازدواج کنن پرسیدم: +شما کی هستید؟ که گفت: +محمد ضیایی... شهید محمد ضیایی... و بعد از در بیرون رفت و من ازخواب پریدم. بهت زده به مامان و خوابی که تعریف کرده بود نگاه میکردم. یعنی چی؟ اشک ازچشمام جاری شد. مامان سرمو توی بغلش گرفت. _ما چه آدمای بدی هستیم نیلوفر خواسته خدا رو داشتیم زمین مینداختیم... چیزی نگفتم و فقط اشک ریختم. قابل هضم نبود برام. _پاشو دخترم. پاشو عروس خانوم پاشو خودتو آماده کن برای مراسمات پاشو... . _خب آقای جلالی اگه اجازه بدین یه صیغه موقت یه هفته ای بخونیم تا زمان عقد راحت باشن... بابا لبخندی زدوگفت: _اجازه ماهم دست شماست... _پس یه مهریه کوچیک در نظر بگیریم. برای صیغه موقت باید حتما مهریه باشه... بنظرم یک سکه خوب باشه. بابا بالبخند قبول کردو صیغه ای بین ما خونده شد... چادرم و مرتب کردم و از خجالت سرمو پایین آورده بودم. انگشتر نشون رو از داخل جعبه بیرون آورد. نگاهی به جمع انداخت و بااجازه ای گفت و همه بالبخند نگاهش کردند. دستمو آروم توی دستاش گرفت. دست سردم توی دست های پر حرارتش قرار گرفت و گونه هام رنگ عوض کردند و آروم انگشتر تک نگین زیبایی رو دستم کرد. صدای مامان سکوت جمع رو شکست: _ باشه😊 . ⬅ ادامه دارد.... •°•°•°•
پروانه های وصال
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_بیست_و_پنجم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• گنگ به
•°•°•°• همه یکی یکی تبریک گفتن. باخواهر و زنداداش ومامان روبوسی کردمو بهم تبریک گفتن. خواهرش ۲۰ سالش بودویکم شلوغ بودو خوش خنده.دختر خوب و بانمکی بود.اسمشم مریم بود که قبلا از زبون خود شنیده بودم. زنداداششم اسمش زهرا بود. دختر آروم و مهربونی بود.اینوچهره اش نشون میداد. مامانش که اسمش همابودآروم گفت: _نیلوفرجان بااجازه ات شماره اتو از مامانت گرفتم و به محمدجان میدم. و لبخند قشنگی زد منم لبخندی زدم و خجالت زده سرمو پایین انداختم. نگاهی به کردم که باخجالت و حیا لبخند معناداری زد و گونه های من بازهم رنگ قرمز به خودشون گرفتن... . به تیپ خودم توآینه لبخند زدم. رفتم سمت مامان گونه اشو بوسیدم. +من دیگه برم مامان _برو بسلامت مواظب خودتم باش سلامم برسون. همونطور که کفشامو پام میکردم گفتم: +چششششم. خداحافظظظ _بی بلا،خداحافظت. . از در اومدم بیرون. جلوی در منتظرم بود. این اولین قرارمون بود بعداز نامزدی. _سلام نیلوفرخانم... نگاهی بهش انداختم و بالبخند جوابش رو دادم. یه شاخه گل رز به سمتم گرفت و گفت: _برای شما...😊😍 چشمام درخشید با تمام عشقی که بهش داشتم نگاهش کردم: +ممنونم...☺😊😍 توی ماشین نشستیم و حرکت کرد. زیرچشمی به تیپش نگاه کردم ودلم قنج رفت😊🙊🙈😍 کمی گشت و گزار کردیم و کمی هم صحبت کردیم. برای ناهار جلوی یه رستوران نگه داشت. رستوران باصفایی بود. اولش از یه باغ کوچیک رد میشدی که پر بود از گل و درخت و‌بعد وارد فضای رستوران میشدی. به سمت یه میز رفتیم نشستیم. گارسون اومد سمتمون. _سلام خوش آمدید. ومنو رو به سمتمون گرفت. جوابش رو دادو رو به من گفت: _خانم شما چی میل دارین؟ از لفظ خانوم گفتنش هزار کیلو قندتو دلم آب شد. منو رو از دستش گرفتم ونگاهی به لیست انداختم. بدجور هوس کوبیده کرده بودم. + یه پرس کوبیده:) رو به گارسون گفت: دوتا کوبیده با مخلفاتش لطفا. گارسون رفت. داشتم اطراف رو نگاه میکردم. که گرمی چیزی رو دستم تمرکزمو بهم ریخت. دستان به نرمی دستان سردم رو درآغوش گرفته بودند. با این کارش ضربان قلبم بالا رفت و گُر گرفتم و شک نداشتم که گونه هامم رنگ عوض کردند. با خجالت به چشماش نگاه کردم. (شارژ عمرم را فقط اینگونه افزایش دهم یک ستاره * یک مربع # یک عدد دستان تو 😍🙊🙈) حیا و خجالت در آبیِ چشماش موج میزد. لبخند ملیحی زد و زمزمه وار گفت: _دوستت دارم نیلوفرخانوم... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕💕💕 از بزرگی پرسیدند: شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟ پاسخ داد: از کودکى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود . ابتدا براى کسب مال و ثروت از سلامتى خود مایه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى کند. طورى زندگى مى کند که انگار هرگز نخواهد مرد، و بعد طورى مى میرد که انگار هرگز زندگى نکرده است . انقدر به آینده فکر مى کند که متوجه از ۵دست رفتن امروز خود نیست، در حالى که زندگى گذشته یا آینده نیست، زندگى همین حالاست. 💕💕💕
👤•_آیـتُ الله بهجَـت: شخصۍمۍگفت: به همراه رفقا بودیم،ڪه آقایی را از دور در ڪوچه دیدم.به دِلَم افتـٰاد ڪه حضرت امـٰام عصر است(ع) است. . با خُودم گُفتم :وقتۍ رسید، در دل به او سلام مۍڪنم، اگـر جوابم را داد معلوم می شود‌،ڪه خود حضرت اَست...! . هنگـٰامۍ ڪه از ڪنـٰارش رد مۍ شدم، در دل به او بزرگوار سلام ڪردم .تبسمۍ نمود وفرمود: علیڪ السلام! . به همراهـٰانِ خود گفتم :آقـٰا را دیدید؟! گفتند :ڪدام آقا؟! معلوم شد ڪه آن ها نه آقـٰا را دیده اند و نه جواب سلام او را شنیده اند(: 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا