هدایت شده از پروانه های وصال
🙏خداوندا
⇦به حق خط خط قرآن
⇦و به حق روح پاک محمدمصطفی(ص)
🌼🍃
⇦هیچ خانه ایی غم دار
⇦هیچ مادری داغ دیده
⇦هیچ پدری شرمنده
⇦هیچ محتاجی ستم دیده
⇦هیچ بیماری درد دیده
🌼🍃
⇦هیچ چشمی اشکبار ✨
⇦هیچ دستی محتاج✨
⇦هیچ دلی شکسته
⇦و هیچ خانه ایی بی نعمتت نباشه
🌼🍃
❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تمام عمرم اسفندی این چنین سرد و غمگين را تجربه نکرده بودم ، حتی در زمان هشت سال جنگ و بمباران وسختی...
کوچه های خالی از قیل و قال دستفروشان ، چانه زنی های زنان و نق زدن های کودکانه ...
بوی سبزی و ماهی و سنبل و.. همراه شتاب زدگى های پنهان در پس چهره های خندان مردم ترکیب لذت بخشی در فضای شهر ترسیم میکرد...
حتی قرارهای شیطنت بار بچه ها برای ترقه بازی های چهارشنبه سوری نیز امروز برایم لذت بخش است....
و کلی حس و حال و خاطرات شیرین و دلچسب که بر عمق جانم رسوب گرديده..
یادم باشد سال آینده اگر باشم لذت ببرم از تمام اتفاقاتی که از فرط تکرار برایم بی اهمیت بودند...
یادم باشد اسفند سال بعد، از نداشته هایم گله و شکایتی نداشته باشم ..
از سبزی پلوی بدون ماهی ، از آجیل بدون پسته و بادام هندی ، از خستگی خانه تکانی و مبلمانی که تعویض نشده..
با خود عهد میبندم اگر عمری باقی ماند ، اگر توان خرید یک جفت جوراب هم نداشته باشم دریغ نکنم لبخند ومحبت وگذشتم را از اطرافیانم ،چرا که ارزش در آغوش کشیدن عزیزانم را با عمق جانم احساس کردم که زندگی بدون همدلی و همراهی جلوه ای ندارد ..
❤️به نام خدا :
🌷۵ فایده توکل واعتماد به خدا
🌷۱.توکل، رمز موفقیت است.۳سوره طلاق
🌷۲.توکل باعث عدم تسلط شیطان است.99نحل
🌷۳خداتوکل کنندگان رادوست دد.۱۵۹آل عمران
🌷۴.توکل،دستورخداست:۱۲۲آل عمران
🌷۵.توکل،نشانه مومن است.۲انفال
💕💕💕
یه بنده خدا و خانمش میخواستن از هم جدا بشن ،
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟
گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه ...
وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟
گفت آدم: پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه ...
بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد ؛
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه ...
یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد ...
💕💕💕
آدمی اگر بهترین هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است!
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند!
اگر جمعگرا باشد، میگویند بخیل است!
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرگوست
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاکاراست!
و اگر نکند میگویند کافراست و بیدین
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید ؛
مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.
💕💕💕
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#شهدا_عند_ربهم_یرزقون
#حتما_مطالعہ_شود
رفتم سر مزار رفقاے شهيدم
فاتحہ خوندم ،اومدم خونہ,
شب تو خواب رفقاے شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانے ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم :چرا
گفتند: وقتے اومدے سر مزار ما فاتحہ خوندے
ما شهدا آماده بوديم...
هر چے از خدا مےخواے برات واسطہ بشيم
💔ولے تو هيچے طلب نڪردے و رفتے
خيلے دلمون برات سوخت
سر مزار شهدا حاجاتتون را بخواهید
برآورده میشہ.😢😢
✍روايتگر :
حاج حسين ڪاجے
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
💕💕💕
بدترین مردم کسی است که عذر نپذیرد ،
و از خطا نگذرد
#امام_علی_علیه_السلام
#میزان_الحکمه_جلد5_صفحه_498
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_چهارم یڪی دوهفتہ مانده بود بہ تاریخ اعزام، ڪہ حاج مهدوے بین نماز
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_پنجم
وقت سفر رسید..همہ ے راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند.فاطمہ ومن درتڪاپوے هماهنگے بودیم.حاج آقا مهدوے گوشہ ای ایستاده بود و هرازگاهے بہ سوالات فاطمہ یا دیگر مسئولین جوابے میداد.چندبار نگاهش بہ من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایے سریع بہ نقطہ اے دیگر ختم میشد!بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات بہ حرڪت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشستہ بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمہ ردیف چهارم نشستہ بودیم.
ڪاش در این اتوبوس ڪسے حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوے!اینطور خیلے راحت میتوانستم بہ او زل بزنم بدون مزاحمے! فاطمہ اما نمیگذاشت.هر چند دقیقہ یڪبار با من حرف میزد.ومن بدون اینڪہ بفهمم چہ میگوید فقط نگاهش میڪردم وسر تڪون میدادم.چندبار آقاے مهدوے فاطمہ را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینڪہ میدانستم این صرفا یڪ صحبت هماهنگے است وفاطمہ بخاطر مسیولیت بسیج محبور بہ اینڪار است ولی نمیتوانستم بپذیرم ڪه او مورد توجہ آقای مهدوے باشه ومن نباشم. این افڪار نفاق رفتارم را بیشتر ڪرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر مے آمد و چادرم را ڪیپ تر سر میڪردم.تا جاییڪہ خود فاطمہ به حرف آمد وگفت جورے چادر سرم ڪردم ڪہ انگار از بدو تولد چادرے بودم.!!
او خیلے خوشحال بود و فڪر میڪرد من متحول شدم .
بیچاره خبر نداشت ڪہ همہ ے اینڪارها فقط براے جلب توجہ حاج مهدویہ! بہ خرمشهر رسیدیم. هوا خیلے گرم بود.اگرچہ فاطمہ میگفت نسبت بہ سالهاے گذشتہ هوا خنڪ تره.خستگے راه و گرما حسابے ڪلافہ ام ڪرده بود.ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگے رو نشانمان دادند ڪہ پربود از تختهاے چند طبقہ و پتوهاے ڪهنہ اما تمیز! با تعجب از فاطمہ پرسیدم:
-قراره اینجا بمونیم؟!
او با تڪان سر حرفم را تایید ڪرد و با خوشحالے گفت:
-خیلے خوش میگذره..
با تعحب بہ خیل عظیم زنان ودختران اون جمع بہ تمسخر زمزمہ ڪردم:
حتماا!!!! خیلے خوش میگذره!
خانوم محجبہ اے آمد و با لهجہ ے شیرین جنوبے بهمون خیر مقدم گفت و برنامہ هاے سفر رو اعلام ڪرد.
ظاهرا اینجا خبرے از خوشگذرونے نبود وما را با سربازها اشتباه گرفتہ بودند! اون خانوم گفت ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامہ ے نمازه و ساعت نہ شب خاموشیہ! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشہ و پس از صرف صبحانہ راهے مناطق جنگے میشیم وفردا نوبت دوڪوهہ است.اینقدر خسته بودیم ڪہ بدون معطلے خوابیدیم.داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمے بود ڪہ با صداے یڪنفر ڪه بچہ ها رو باصداے نسبتا بلندے صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامہ ے خوابم راببینم ولے تلاش براے خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتے بہ اردوے تفریحے نداشت وهمہ چیز تحمیلے بود!!! صبحانہ رو در کمال خواب آلودگے خوردیم.هرچقدر بہ ذهنم فشار آوردم چہ خوابے دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمے آمد .
فاطمہ خیلے خوشحال و سرحال بود.میگفت اینجاڪہ میاد پراز سرزندگے میشہ!
درڪش نمیڪردم!! اصلا درڪش نمیڪردم تا رسیدیم بہ دوڪوهہ!آفتاب سوزان جنوب بہ این نقطه ڪہ رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد.
یڪ فرمانده ے بسیج آن جلو ڪنار ساختمانهاے فرسوده اے ڪه زمانے راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانے ڪہ در این نقطہ شهید شده بودند.اومیگفت و همہ گریہ میڪردند.!!!!
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_و_پنجم وقت سفر رسید..همہ ے راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهش
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_ششم
دنبال حاج مهدوے میگشتم .اوگوشہ اے دورتر ازماڪنار تلے ایستاده بود و شانہ هایش میلرزید.عباے قهوه اے رنگش با باد مے رقصید.ومن بہ ارتعاش شانہ هاے او و رقص عبایش نگاه میڪردم..
چقدر دلم میخواست ڪنارش بایستم ..آه اگر چنین مردے در زندگیم بود چقدر خوب میشد..شاید اگر سایہ ے مردے مثل او یا پیرمرد ڪودڪیهایم در زندگیم بود هیچ وقت سراغ ڪامرانها نمیرفتم.شاید اگر آقام منو بہ این زودیها ترڪ نمیڪرد همیشہ رقیه سادات میموندم.
تا یاد آقام تو ذهنم اومدگونہ هایم خیس اشک شد.نسیم گرم دوڪوهہ بہ آرامے دستے بہ صورتم ڪشید وچادرم را بر جهت خلاف اون تل بہ لرزش در آورد. سرم را چرخاندم بہ سمت نسیم آنجا ڪنار آن دیوارها مردے را دیدم ڪہ روے خاڪها نماز میخواند..چقدر شبیہ آقام بود! نہ انگارخودآقام بود…حالا یادم آمد صبح چہ خوابے دیدم.خواب آقام رو دیدم..بعد از سالها..درست در همین نقطہ..بهم نگاه میڪرد.نگاهش شبیہ اون شبے بود ڪہ بهش گفتم دیگہ مسجد نمیام! ! مایوس وملامت بار.رفتم جلو ڪہ بعد از سالها بغلش ڪنم ولے ازم دور شد.صورتش رو ازم برگردوند وبا اندوه فراوان بہ خاڪ خیره شد.ازش خجالت ڪشیدم.چون میدونستم از چے ناراحتہ.با اینڪہ ساڪت بود ولے در هر ذره ے نگاهش حرفها بود..گریہ ڪردم..روے خاڪ زانو زدم و در حالیڪہ صورتم روے خاڪ بود دستامو بہ سمتش دراز ڪردم با عجزولابہ گفتم:
-آقاااا منو ببخش..آقا من خیلے بدبختم.مبادا عاقم ڪنے.!
آقام یڪ جملہ گفت ڪہ تا بہ امروز تو گوشمہ:-سردمہ دختر..لباس تنم رو گرفتے ازم. .
دیگہ هیچے از خوابم یادم نمیاد.یاداورے اون خواب مرا تا سرحد جنون رساند. در بیابانهاے دوڪوهہ مثل اسب وحشے مے دویدم! !دیوانہ وار بہ سمت مردے ڪہ نماز میخواند و گمان میڪردم ڪہ آقامہ دویدم و دعا دعا میڪردم ڪہ خودش باشد..حتے اگر بازهم خواب باشد.وقتے بہ او رسیدم نفسهایم گوشہ اے از این ڪویر جاماند..حتے باد هم جاماند..فقط از میان یڪ قنوت خالص این صدا می امد:ربنا لا تزغ قلوبنا.بعد اذ هدیتنا..
زانوانم را التماس ڪردم تا مقابل قامت آن مرد مرا همراهے ڪند..شاید صورت زیباے آقام رو ببینم.شاید هنوز هم خواب باشم و او راببینم و ازش ڪمڪ بخوام.ً
قنوتش ڪه تمام شد نفسهایم برگشت. شاید باهجوم بیشتر..چون حالانفسهایم از ذڪر رڪوع او بیشتر شنیده میشد.تا مے آمدم او را درست ببینم اشڪهایم حجاب چشمانم میشد و هق هقم را بیشتر میڪرد..او داشت سلام میداد ڪہ سرش را برگرداند بہ سمتم و با بهت و حیرت نگاهم ڪرد.زانوانم دیگر توان ایستادن نداشت.روے خاڪ نشستم و بہ صورت نا آشنا و محاسنی ڪہ مثل آقام مرتب شده و سفید بودند نگاه ڪردم و اشڪ ریختم…آن مرد ڪل بدنش را بسمتم چرخاندو با خنده ے دلنشین پدرانہ گفت:با ڪے منو اشتباه گرفتے باباجان؟!
مثل ڪودڪے که در شلوغے بازار والدینش را گم ڪرده با اشڪ وهق هق گفتم:
-از دور شبیہ آقام بودید…میدونستم امڪان نداره آقام بیاد عقبم ولے دلم میخواست شما آقام بودے.خندید:
اتفاقا خوب جایے اومدے! اینجا هرڪے گمشده داشتہ باشہ پیدا میشہ.حتے اگہ اون گمشده آقات باشہ! زرنگ بود..
گفت:ازمن میشنوے خودت رو پیدا ڪن آقات خودش پیداش میشہ..
وقبل از اینڪہ جملہ اش را هضم ڪنم بلند شد و چفیہ اش رو انداخت بہ روے شانہ ام و رفت.
داشتم رفتنش را تماشا میڪردم که تصویر نگران فاطمہ جاے تصویر او را گرفت.
-چت شد یڪ دفعہ عسل؟ نصفہ عمرم ڪردے.چرا عین جن زده ها اینورو اونور میدویدے؟ ڪسے رو دیدے؟!
آه فاطمہ. !!.دختر پاڪدامن و دریا دلے ڪه روح واعتمادش را بہ من ڪہ شاخہ های هرزم دنیا رو آلوده میڪرد سپرده بود!چقدر دلم آغوش او را میخواست.سرم را روے شانہ اش انداختم و گریہ را از سر گرفتم واو فقط شانہ هایم را نوازش میڪرد ومیگفت:
-قبول باشہ ازت عزیزم.
جملہ اے ڪہ سوز گریه هایم رابیشتر ڪرد و مرا یاد بدیهایم مے انداخت.بہ شانہ هایش چنگ انداختم وباهاے هاے گفتم :تو چہ میدونے من ڪیم؟! من دارم واسہ بدبختے خودم گریه میڪنم بخاطر خطاهام..بخاطر قهرآقام..واے فاطمہ اگر تو بدونے من چہ آدمے هستم هیچ وقت بهم نگاه نمیڪنے..
دلم میخواست همہ چے رو اعتراف ڪنم. .اون شونہ ها بهم شهامت مے داد.
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ روزگاری قرآن در چین ممنوع بود!!!
ولی امروز حکومت چین بخاطر حفظ مردمانش و درمانده شدن علم و تکنولوژی انسانی در برابر این ویروس(کرونا) مجبور به آزادی و پخش و توزیع قرآن در میان اجتماعاتش شده...
کم کم خداوند متعال داره حجّت های خودش رو بر همگان روشن تر و روشن تر میکنه، مخصوصاً برای مکذبّین کافر و دنیا پرستان مادیاتی از خداوند بی خبر...
🅾 اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ خدا را خدا را در باره قرآن، نيايد كه ديگران در عمل به آن از شما پيشى جويند.
#نهج البلاغه نامه ۴۷
کرونا یک سلاح بیولوژیکی است/ اورلی لوی ابکاسیس" عضو کنست رژیم صهیونیستی و گزینه وزارت بهداشت این رژیم، ویروس کرونا یک جریان ترور بیولوژیک است/ویروس کرونا بیماری منتقل شده از حیوان به انسان نیست، بلکه این ویروس یک سلاح بیولوژیکی است که در آزمایشگاه ساخته شده است.
💕💕💕
🌹 دعا ،
🌹 رابطهٔ صمیمانه
🌹 و زمزمهٔ عاشقانهٔ انسان با خداست .
👈 رفع مشکلات کشور خصوصا جوانان
👈 حل مشکلات ازدواج و اشتغال و مسکن جوانان
👈 رفع تحریم و گرانی
👈 دفع فتنه دشمنان داخلی و خارجی
👈 قطع دست دزدان بیت المال
👈 انتخاب مسئولین دلسوز
👈 حل مشکلات آب و ریزگرد
👈 رفع مشکلات روحی و اخلاقی و...
🌹 خلاصه
🌹 کلید همه مشکلات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی ، دعاست .
🌷 دعا 🌷 دعا 🌷 دعا 🌷
💕💕💕
یکى از زیباترین متن هایى که در چند روز اخیر در شبکه هاى اجتماعى خوندم:
"یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ١٩ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ٣٣ میلیون دلار!
بستگی داره توپ توى دست کی باشه!
یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(علیه السلام) دریای بزرگ رو می شکافه!
بستگی داره عصا توى دست کی باشه!
دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(علیه السلام) هزاران نفر رو سیر می کنه!
بستگى داره روزى شما دست کى باشه!
همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ،توى دست کی باشه!
پس ، دلواپسی هایت ،نگرانی هایت ، ترس هایت ،امیدهایت ،خانواده ات و نزدیکانت را به دستان خدا بسپار. چون بستگی داره ،چی ،توى دست کی باشه!
دستهایتان همواره توى دستان خدا
التماس دعا... 🙏
#امام_صادق (علیه السلام) فرمودند:
🌴... مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ، وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَْخْلاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ.
🍃 كسى كه مايل است جزو ياران حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوى و اخلاق نيكو توأم گردد.
۳۱۳✨
💕💕💕