eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیب زمینی بامیه ای 🥔🥔🥔. سیب زمینی بامیه ای دقیقا شبیه به بامیه پخته میشه ، خیلی پوک خوشگل و البته خوشمزه میشن مواد لازم : آرد 3/2 پ آب 3/2 پ تخم مرغ 1 عدد کره 15g نمک 1ق چ پکینگ پودر 2/1 ق چ سیب زمینی کوچک 2 عدد معادل 170g طرز تهیه : سیب زمینی رو آبپز کرده و داغ رنده میکنیم آب و کره رو روی حرارت ملایم میگذاریم تا جوش بیان بعد همه آرد رو یک مرتبه میریزیم تو قابلمه و مرتب هم میزنیم تا خمیر منسجم شه و مثل توپ وسط ظرف جمع شه و دیگه نشه با قاشق هم زد خمیر رو داخل ظرفی میریزیم و تخم مرغ رو بهش اضافه میکنیم و ورز میدیم تا تخم مرغ به خورد خمیر بره بعد پکینگ پودر ، نمک و سیب زمینی رو اضافه میکنیم و خوب ورز میدیم مواد رو داخل قیف با ماسوره کنگره دار میریزیم و از مواد به اندازه 3.4 سانت با قیچی چرب شده میبریم و داخل روغن داغ سرخ میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به #لذت_بندگی 48 💠➖🔶🌸🌷🔹 #برای_عبد_شدن 15 🔵ما به طور روزانه باید هوای نف
و رسیدن به 48 💠➖🔶🌸🌷🔹 15 💎اجازه بدید که یه سخن زیبا از امام جواد علیه السلام فداشون بشم 📜خدمتتون تقدیم کنم: 🌺 امام جواد علیه السلام فرمودند: 😇مومن به سه خصوصیت نیاز داره: 1⃣ توفیق پیدا کردن از طرف خداوند متعال😇 2⃣ "پند دهنده ی درونی" 🗣 3⃣و قبول کردن نصیحت از کسی که نصیحتش میکنه🙏 پند دهنده ی درونی همون عقله ماست مواظب باش هیچ وقت عقلت رو با لذات سطحی زایل نکنی💪 = 🔷🔹🔶🌺👏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_نود_و_سوم فاطمه روز به روز زیباتر میشد و به قول معروف،  زیر پوست سفیدش
غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم :من  دارم میرم بالا شما راحت باشید. ولی کاش منزل من رو قابل میدونستید ..اینطوری خیلی شرمنده شدم. فاطمه با خنده گفت: ما باید شرمنده باشیم که تو رو تو زحمت انداختیم سید خدا. از آنها جدا شدم تا راحت در ماشین سحری بخورند و خودم با شوقی مضاعف به خانه برگشتم وبایک لیوان شیر وخرما سحری خوردم. فاطمه زنگ آیفون رو زد.ظرف غذا رو میخواست برگردونه.اومدبالا. گفت:رقیه سادات تو در آشپزی محشری..باید قول بدی راز لوبیاپلوی خوشمزه ت رو بهم بگی! سینی رو ازش گرفتم: _نوش جونت..ببخشید کم بود _عالی بود.اینا رو ول کن..اومدم بالا به بهانه ی سینی که بهت بگم اصلا نگران نباش.اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن.البته شاید هم  ما داریم شلوغش میکنیم و اونها از اومدنشون به مسجد قصد دیگری داشتند. با تمسخر گفتم:ارهههه…مثلن اومده بودن توبه کنند..اون هم تو همین مسجد..آخه هیچ مسجدی تو تهران وجود نداره! !! فاطمه هم با لحن من ادامه داد:ارههه دیگه..ان شالله که هدایت شدند والان از رستگاران هستند خدا رو چه دیدی؟! خندیدیم.او از ته دل..من از سر جبر!!! میان خنده با عجله گفت:من زود برم دیر شد.دستت درد نکنه بابت غذا.فردا بهت زنگ میزنم برام تعریف کنی من نبودم چه خبر بوده.. وبا بوسه ای رفت. بازهم من ماندم و آغوش خدایی که وعده داده در این شبها سرنوشت رو میشود از سر نوشت! بلند شدم قلم وکاغذ برداشتم و کنار سجاده ام بعد از نماز حاجت، برای خدا حرفها و حاجتهام رو نوشتم.بعد درنامه ای خطاب به حاج مهدوی از خودم دفاع کردم.وبا هربار خواندنش اشک ریختم. * سلام دختری از دل تاریکی به مردی از جنس نور!! خیالتان راحت! این یک نامه ی عاشقانه نیست. نامه ی ملتمسانه هم نخواهد بود. این فقط  درد دل دختری تیره روز است که قرار بود همیشه پاک زندگی کند..پاک بماند..اما سرنوشت برایش اینگونه نخواست. حاج آقای مهدوی..روزی که شما را دیدم به واسطه ی نور شما دل از تاریکی کندم و عاشق روشنایی شدم! از آن روز نزدیک به یکسال میگذرد و من الان در نور هستم! شما فرمودید کسی که بواسطه ی دیگری از تاریکی رهانیده شود و به نور پناه ببرد وقتی از آن کس ناامید شود دوباره به سمت تاریکی میرود. خواستم بهتون بگم که ابدا اینگونه نیست لااقل درمورد من اینگونه نیست.من قریب به چند ماه است که از منشا نوری که زمینه ساز هدایت من شد نا امیدم و او از من با انزجار فرار میکند..اما من هنوز در نورم” من میدانم که دختری مثل من که گذشته اش تاریک وسیاهه لیاقت مردی از جنس نور را ندارد ولی حق دارد که عاشق نورباشد.چون عمرش رو درتاریکی گذرانده و نور به او امید و شور زندگی می‌دهد.من زیر امواج این نور ریشه کردم..سبز شدم..شکوفه دادم…و حالا دارم روز به روز بلندتر و سبزتر میشم.خیلی حرفها شنیدم..خیلی طعنه ها خوردم..ولی من امیدم به انوار مطلق خدایی بود که روزی نوری رو سر راهم قرار داد تا با دیدن انوارش یادم بیفتد چقدر از تاریکی بیزارم.به من میگن تو تاریکی..تو سیاهی لیاقت رسیدن به نور رو نداری شاید آنها راست بگن.کسی که مدتهاست مرد خدا بوده و از گناهان بری حقش نیست که مزدش دخترکی ناپاک و غافل از خدا باشد! همانگونه که خداوند در آیه ی ۲۶ سوره نور فرمودند:مردان پاک برای زنهای پاک و زنهای ناپاک برای مردان ناپاک .. وقتی این آیه رو خواندم دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم کرد!! خداوند خودش فرموده که توابین رو دوست دارد و به آنها وعده ی آمرزش داده.من مدتهاست که کار خودم رو به خدا وا گذاشتم.اگر عالم و آدم جمع شوند و بگویند تو لیاقت یک مرد مومن رو نداری چون روزگاری، از غافلین بودی خدا وعده اش رو فراموش نمیکند.من از خداوند مردی مومن واز جنس نور خواستم و قطعا او به وعده اش عمل میکند.حتی اگر مردم بگویند عادلانه نیست  .. من چنگ زدم به ریسمان نور الهی.و مطمئنم که این ریسمان مرا به جایی خواهد رساند که آنهایی که مرا مورد استهزا قرار دادند آرزوی رسیدنش را دارند.دیگر برای من مهم نیست که حاج مهدوی ها چرا نگاه سرد به من می اندازند.برایم اهمیتی ندارد که حاج مهدوی منو قابل نگاه کردن نمیداند. من به خدایی امید بستم که در عین ناباوری راه درست رو مقابلم گذاشت ومنو هدایتم کرد.در سخنرانی اخیرتون فرمودید حب خدا باید در دل بنده باشه نه حب غیر او..من میگم حب بنده های مومن خداهم حب خدارو در دل آدم زنده میکنه.من از حب شما و خانوم بخشی حب خدا رو لمس کردم.و خدارو قسم میدهم به حب خودش، که این محبت رو از من نگیرد. حاج آقای مهدوی، من نمیدونم شما چرا مرا از مسجد و بسیج اون ناحیه دور کردید؟ شاید من هم اگرجای شما بودم همین کار رو میکردم.من یک دخترگنهکار بودم که بین خوبان جایگاهی نداشتم ولی هرگز موفق نخواهید شد مرا از مسجد کوچکی که در دلم از مهر خداساختم بیرونم کنید.
پروانه های وصال
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_نود_و_چهارم غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم :من  دارم میرم بالا شما
خواستم بگویم ممنون که به من فهماندید هیچ عشقی بالاتر از عشق معبود نیست.چون تنها این عشق است که یک معامله ی دوسر سوده.!! به امید رستگاری همه ی دخترانی چون من و توفیق روز افزون برای شما با استعانت از مادرم زهرا***** ادامه دارد… نویسنده:
پروانه های وصال
خواستم بگویم ممنون که به من فهماندید هیچ عشقی بالاتر از عشق معبود نیست.چون تنها این عشق است که یک مع
با نوشتن نامه کلی سبک شدم. با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر این نامه رو به دست حاج مهدوی برسانم.رو به آسمون گفتم:خدایا بازم میگم ریش و قیچی دست خودت…اگر صلاح میدونی شرایطش رو جور کن تا از خودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.میان دردلهام با خدا خوابم برد. الهام با همان چادر در جایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم.بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد و با گله گفت:چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟ گفتم یادم رفت.. و شرمنده سرم رو پایین انداختم. خندید. _حاجت روابشی سادات عزیز… طنین صداش در گوشم پیچید. .حتی در بیداری. انگار هنوز کنارم بود.روی سجاده نشستم. تسبیح رو برداشتم و در جا براش تسبیحات حضرت فاطمه رو فرستادم.از آن روز به بعد هرشب براش تسبیحات می‌فرستادم و بعد میخوابیدم! روزها یکی بعد از دیگری به سرعت سپری میشدند و من حضور مسعود و کامران کنار مسجد برام سوال برانگیز بود. همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم. جمعه  ظهر بود. طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند.قلبم از حرکت ایستاد.این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد  بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد. با چادر نماز به سمت در رفتم . خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:مزاحم که نیستم؟ با لبخندی دوستانه گفتم:اختیار دارید مراحمید. _نماز میخوندید؟؟ گفتم:هنوز قامت نبستم.بفرمایید داخل! او در کمال تعجب کفشش رو در آورد و داخل اومد. در تمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذا رو روی اوپن گذاشت و گفت: _مثلن همسایه ایم ولی از هم خبر نداریم  یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید. در دلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو. ولی بجاش گفتم:لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون. اویک کم از این در و اون در حرف زد  و بالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:راستش چند وقت پیش از خونتون سروصدا و داد وقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالا ببینم چه خبرشده بعد گفتم بمنچه…یعنی حقیقتش ترسیدم… با تعجب پرسیدم:چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم! او با ناراحتی مکثی کرد وگفت:چی بگم..من خودمم گیج شدم! از یه طرف همسایه ها میگن شما …ولش کن.ولش کن.. بلند شد وبه سمتم اومد.:اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا  همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی. . اینقدر خانومی میمونم چی بگم.. پرسیدم:چرا گیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درمورد من چی میگن؟ او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت: _درست نیست بگم.همین قدر که اومدم و دیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیاد میزنند. حلالم کن تو رو خدا…خوب من میرم نمازتو بخونی. خیلی سریع درو باز کرد و با عذرخواهی پایین رفت. در سرم دردی خفیف پیچید! دیگه تو این ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم. دلم از دنیا گرفته بود. چفیه رو برداشتم و توی سجاده م گذاشتمش.با دیدنش یک دل سیر گریه کردم و بعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم. _الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن. این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!! خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟ مراقبم باش! مبادا کم بیارم! چند وقتی گذشت..فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعا داشت تا قبل از مهر عروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نماز شب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد  که مشکلشون حل شده و تا دو هفته ی آینده میره سر خونه و زندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منو نسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده. اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بد می داد و دایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روز صدقه می انداختم و از خانه خارج میشدم. تا اینکه یک روز آن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد. ادامه دارد… نویسنده:
مشاهده اولین و بزرگترین اَبرماه سال ۹۹ در شامگاه امشب 🔸 در ساعت ۲۲ و ۳۸ دقیقه امشب سه‌شنبه، ۱۹ فروردین ماه جاری، "ماه" به کمترین فاصله با زمین رسیده و ناظران زمینی شامگاه امشب و فردا چهارشنبه ۲۰ فروردین ماه شاهد اولین و بزرگترین اَبرماه سال ۱۳۹۹ خواهند بود. 🎴
🔴 ✅ از شب نیمه شعبان تا ۲۳ رمضان 🌷هر روز به نیابت از یک شهید 🤲 دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت ⏰ هرشب راس ساعت ۲۱:۴۵ قرائت دعای الهی عظم البلاء پویش
🔶مهدی جان 💕صدا ڪردنت سخت نیست من سختش ڪردہ ام ⚜اَدْعوُكَ يا سَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه ❤️مي‌خوانمت آقاے من اما با زبانے كہ گناه لالش كرده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸چهار دعای برتر ۱_ دعا برای ظهور آن بی مثال ٢_ تمام ملت بی ضرر و بی ملال! ٣_ رسیدن ما به قله های کمال ۴_ تمام جیب ها پر از پول، اما حلال!
خداوندا عزیزانم را تو یاری کن پناهشان باش و در حقشان تو کاری کن الهی هر چه میخواهند نصیبشان کن خدایا بر لبشان لبخند جاری کن 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور ✨ حضرت محمد (ص) فرمودند: از خوشبختى انسان درخواست خير از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان است كه از خدا درخواست خير نكند و به خواست او ناخشنود باشد.✨
💗۵ آیه درمورد : 🌷۱. بقیه الله خیرلکم ان کنتم مومنین..سوره هود اگرمومن باشید آنچه خدا باقی گذاشته براتون بهتراست 🌷۲.ان الارض لله یرثها عبادی الصالحون..105 انبیاء قطعا زمین مال خداست و وارثش بندگان صالح خداهستند 🌷۳.ونرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین..5 قصص واراده کردیم منت بگذاریم برمستضعفین وآنهاراامام ووارث درزمین قراردهیم 🌷۴.قل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا...81 اسراء حق آمد وباطل نابودشد. قطعا باطل نابود شدنی است 🌷۵.ولینصرن الله من ینصره الذین ان مکناهم فی الارض اقاموالصلوه واتوالزکوه وامرو بالمعروف ونهو عن المنکر...41 سوره حج نشانه های یاران امام زمان ع نماز بپا میدارند.زکات میدهند .امربه معروف ونهی ازمنکر میکنند 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم 💖 #ان_شاء_الله_بزودی خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه میعاد، #به_امید_خدا منتقم می رسد و روز #ظهورش حتما می شود #فاطمه دلشاد به امید خدا #سه_شنبه_های_مهدوی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
animation.gif
1.04M
سلام به روز و زندگی سلام به دلهای پاک سلام به چهره های خندان امروزتان پراز لبخند شیرین امیدوارم سبد امروزتان پر باشه از مهربانی، عشق و محبت صبح چهارشنبه تون بخیر 🌷