eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد پناهیان: تا می توانید عکس "آقا" را در فضای مجازی منتشر کنید تا به دست همه عالم برسد، انسانهای پاک طینت گاهی با دیدن چهره اولیاءالله منقلب می شوند.
‌•• بھ بزرگی از اهل معرفت گفتند : نصیحتی بفرمایید. مقدارۍ سکوت ڪرد و فرمود: با آبروۍ کسی بازی نکنید ! 💕💕💕
تقوا در رانندگی شهید خرازی می خواست بره فاو ماشين رو برداشت و رفت ساعتی بعد ديدم پياده داره بر می گرده؛ گفتم چی شده ؟ چرا نرفتی؟ ماشينت كو؟ ‼️ گفت: "داشتم رانندگی می کردم كه اطلاعيه‌ای از راديو پخش شد. مثل اينكه مراجع فرمودند رعايت نكردن قوانين راهنمايی رانندگی حرامه. ❌❌ من هم يه دستم قطع شده و رانندگی كردنم خلاف قانونه. ❌ تا اطلاعيه رو شنيدم ماشين رو زدم كنار جاده، برگشتم يه راننده پيدا كنم كه منو تا فاو ببره ... منبع: سامانه سرداران عشق 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#عاشقانه_مذهبی (قسمت1) 🙏🌹 اینم قسمت اول 👇🏻👇🏻👇🏻 با عجله از پله ها پایین رفتم،پله ها رو دوتا یکی کردم
(قسمت2) کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار! _هانی بی عصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گرتت! _لال از دنیا بری! شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو به من برسون! امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم، عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم! عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین! مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه! با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:میشه منم هم بزنم؟ ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین! زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،خنده م گرفت با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم. تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان! با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن! امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد! سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم! حالا درموردم چه فکرایی میکرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم! امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد! با شیطنت گفت:آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن! قلبم وحشیانه می طپید،امین نگران من بود؟! با تعجب گفتم:واقعا امین گفت؟! _اوهوم زن داداش! احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم! دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،با دیدن من هول شد و سریع به سمت در رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم! عاطفه گفت:من برم ببینم امین قطع نخاع نشد! عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:خدانکنه! نویسنده: ❤️
پروانه های وصال
#عاشقانه_مذهبی (قسمت2) کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزای
❤️عاشقانہ مذهبے❤️(قسمت3) با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ! _خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟ منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے! همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے! خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و گفت:گیر ڪردین؟ عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چے ڪار اہ! خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن. _الان میگم امین بیاد ڪمڪتون! عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم میڪنہ! خالہ فاطمہ بلند شد. _خود دانے! عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست! دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم! _عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها! عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر! صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟ صداے قلبم بلند شد،دستام میلرزید،سریع بهم گرہ شون زدم! _بیا تو داداش! امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون اینڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم! نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت:ڪجاشو مشڪل دارید؟ عاطفہ خمیازہ اے ڪشید. _هانے من حال ندارم تو بهش بگو! دلم میخواست خفہ ش ڪنم میدونست الان چہ حالے دارم! بہ زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر ڪردمو گفتم:عہ...خب.... دفترمو گرفتم جلوش. _اینا رو مشڪل داریم! امین دفترمو گرفت و شروع ڪرد بہ توضیح دادن،با دقت گوش میدادم تا جلوش ڪم نیارم خیلے خوب یاد میگرفتم! عاطفہ هم خواب آلود نگاهمون میڪرد آخر سر امین بهش تشر زد:عاطفہ میخواے درس بخونے یا نہ؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟! عاطفہ با ناراحتے گفت:خب حالا توام!میرم یہ آب بہ صورتم بزنم! بلند شد تا برہ بیرون بہ در ڪہ رسید چشمڪے نثارم ڪرد و رفت! قلبم داشت مے اومد تو دهنم،سریع از جام بلند شدم ڪہ برم بیرون! _تو ڪجا؟! نفسم بالا نمے اومد،امین گفت تو! آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم! امین همونطور ڪہ داشت مینوشت گفت:چرا ازم فرار میڪنے؟ با تعجب سرمو بلند ڪردم. _من؟!فرار؟! ڪلافہ بلند شد،دفترمو گذاشت ڪنارم _اگہ باز اشڪال داشتید صدام ڪنید! از اتاق بیرون رفت،من موندم با اتاق خالے و دفترے ڪہ بوے عطر امین رو میداد! نویسنده:❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در غروب جمعه بغضم در گلو وا می شود چشم خود را در نبودت جمعه ها تر می کنم یا مهدی ادرکنی ❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذغالهای خاموش را کنار ذغالهای روشن میگذارند تا روشن شود چون همنشین اثردارد . پس دوستی را انتخاب کنید که به شما انرژی ببخشد... 🍃🌸 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خــدا 🌸نه نیاز به وقت قبلی دارد، 🌸نه امروز و فردا می‌کند 🌸صبح باشد یا شب 🌸حالت خوش باشد یا ناخوش 🌸لبخند بزنی یا گریه کنی 🌸با لبخند همیشگی‌اش 💝شنوندۀ تمام حرف‌هایت است... 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیلا شده مجنون شده این نام و نشانش لیلا شدی و خواند تو را با دل و جانش خون می‌دود امشب به تمامِ شریانش بند آمده هر‌کس که تو را دید زبانش 🌟شبتون امام رضایی🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلى‌الله‏‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: كسى كه دوست دارد خندان و با روى گشاده خداوند را ديدار كند، بايد از محبّت و ولايت على بن موسى الرضّا(ع) بهره‏ مند باشد.✨
دفتر امروز را باز ڪن زيستن را با سلام تازه‌اى آغاز ڪن از خدا میخواهم امروز برڪت نگاهش را درنگاهتان بریزد تا هرڪجا مینگربد خیرباشد ونیڪے و مهر سلام دوستان خوبم✋ صبح شنبه‌تون مهدوی🌸
🌺بر شما باد رجوع به كتاب خدا (قرآن) كسى كه به آن عمل كند از همه پيشى میگيرد. نهج البلاغه(صبحی صالح) ص219 ، خطبه 156
✍وقتی با حرف می‌زنی یا درد دل می‌کنی دیدۍ حالت عوض شد . با امام زمان حرف بزن چه ڪسی بهتر ازآقا.... راستۍ چقدر خوبه با آقا حرف زدن امتحان ڪن ببین چقدر زیباست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌷5 چیزایمان را تقویت میکند 🌷1.عبادت خدا......99حِجر 🌷2.تلاوت وتدبردرقرآن...ِ..ِ2 انفال 🌷3.عمل صالح...10فاطر 🌷4.دقت درخلقت خود...5 طارق 🌷5.دقت درخلقت خوردنیها24 عبس 🌷دروغ ایمان راخراب میکند.امام باقر ع 💕💕💕
نعمت فقط باران نیست گاهی خدا رفیقی 🌸 نازل می کند زلال تر از باران🌸 و پاک تراز آب سلامتی تمام دوستان خوب🌸 ‌💕💕💕
«پیوسته سپاسگزار باشید داشته‌هایی را که شما دست‌‌کم می‌گیرید! اشخاص دیگر برای به دست آوردنشان نذر و نیاز می‌کنند...» 💕💕💕
•°🌱 - - دلش گرفت و با خود گفت.. چقـٰدر تنهایمـ💔 صدایے شنید کہ مۍگفت: مـٰن باتوامـ🖇 هر جا کہ هستے و میبینمت..🍃 - - 💕💕💕