رکورد دولت روحانی در کاهش فاکتورهای جمعیتی
🔹مخالفت «حسن روحانی» با مسئله جمعیت کشور، مسئلهای پنهان نبوده است از این رو بنا داریم به رکوردهای جمعیتی دولتهای یازدهم و دوازدهم نگاهی بیندازیم!
🔹میزان موالید از حدود ۲۰ در هر هزار نفر جمعیت در سال ۱۳۹۴ با کاهشی محسوس به ۱۴.۴ در هر هزار نفر جمعیت در سال ۱۳۹۸ به کمترین حد خود طی ۵۰ سال گذشته رسیده است!
🔹از دیگر رکوردهای آقای روحانی، اینکه در حال حاضر هر مادر ایرانی بهطور متوسط طی دوره باروری خود، صاحب ۱.۷ فرزند میشود یعنی کمتر از ۲ فرزند! در حالی که متوسط این عدد در دنیا بیش از ۲.۵ فرزند است و تا سال ۱۳۶۵ در ایران، مادران بهطور متوسط بیش از ۶.۴ فرزند به دنیا میآوردند!
❌❌شهیدی که بعد از ۲۵ سال حتی ریش هایش سالم مانده بود❌❌
در گلزار شهدای شهر مقدس قم یکی از قبور شهدا خیلی ضربه خورده بود و تقریباً داشت از بین میرفت و زیر خاک می رفت.
بعد از مدتی با اجازه مادر شهید خواستیم که قبر را بشکنیم و شهید را در قبر دیگری بگذاریم.
وقتی که قبر را شکافتیم و صحیح را بیرون آوردیم...
دیدیم که تمام #بدن شهید حتی ریش های #شهید #سالم بود و
این موضوع را از مادر شهید جویا شدیم که شهید چه کار هایی انجام می داده⁉️
🔰 مادر شهید گفتند که پسر من هر روز زیارت عاشورا میخواند و اشک میریخت.
اشکها که از چشمانش سرازیر میشد را هیچوقت پاک نمیکرد و این اشک هارا به کل بدنش می مالید . و راز سالم ماندن بدن این شهید همین بوده.
دست های خـــدا بــاشیم
برای برآوردن
رویای انسـانی دیگر
این قـــــانون کائنات است.....
ڪه هرگاه معجــزه زندگی
دیگران بــــاشیم
بی شڪ
کس دیگـــــری
معجــزه زندگی ما خواهد بود.
💕💕💕
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :👌
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟
ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
*دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ،
ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ،
ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
*دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،
ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
*دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ،
ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم.....
💕💕💕
مــادرم فـرشــــــتــه است!
ولی؛ هیچوقت ندیدم پرواز کند!
زیرا به پایش؛مـــن را بسته بود؛
بــرادرم را؛خواهرم را؛
معذرت میخواهم نیوتون ...!
راز جاذبه، "مــــــادر"من است!
معذرت میخواهم ادیسون!
چرا که "مــــــادر" من اولین چراغ زندگی من است!
معذرت میخواهم انیشتین!
فرمولهای تو؛از توضیح "مــــــادر" من عاجزند!
رومئو!
همه راه ها به عشق "مــــــادر" من ختم میشود ...!
مــــــادر من ،
عــــــشــــق من است!
میترسم برای ماندن در کنارم؛
از بهشت به جهنم بیاید!
مــــــادرســـت دیگر!
💕💕💕
خوشبختی چیز عجیبی است
وقتی می آید گامهایش آنقدر آرام است
که شاید صدای پایش را نشنوی
اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان حس می کنی
خوشبختی یک حس درونی است
خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگی ست
تعبیری متفاوت از بودن
و برداشتی آزاد از زندگی
زندگی:
ز = زیباییها را ببین
ن = ندای درونت را بشنو
د = دلها را شاد کن
گ = گوش بسپار به سکوت
ی = یاری رسان باش
زندگی اینگونه است زندگی کن
💕💕💕
✅علم_و_جهل
(نتيجه آميختگى جهل با وضعيتهاى متفاوت در زندگى بشر)
1- جهل + فقر = جُرم
2- جهل + ثروت = فساد
3- جهل + آزادی = هرج و مرج
4- جهل + قدرت = استبداد
5- جهل + دين = تروریسم
(حال به جای جهل، علم بگذار.
بنگر علم با وضعيتهاى متفاوت زندگى چه میکند)
1- علم + فقر = قناعت
2- علم + ثروت = نوآوری
3- علم + آزادی = خوشبختی
4- علم + قدرت = عدالت
5- علم + دين = استقامت
💕💕💕
هرانسانی باید که پشت پنجره اتاقِش یک گلدان که
پر شده از گل شمعدونی، داشته باشه.
که
هر وقت گلهاش خشک میشه و مجدداً سبز میشه
یادِش بیفته که"روزهاییکه غصه داره بالاخره یک"
روز به پایانمیرسه"صبوریصفتِ خوبیه"
💕💕💕
زنان قوی با هر کسی به راحتی
دوست نمی شوند.
آن ها به راحتی می توانند آدم های منفی باف را از زندگی خود حذف کنند. زنان قوی اگر در دایره دوستانشان کسی باشد که مانع پیشرفت آن ها شوند به راحتی آن فرد را حذف می کنند. به همین دلیل است که زنان قوی دوستان کمی دارند و اگر با کسی دوست هستند آن فرد را دائمی و برای زندگی شان می خواهند.
.
سمر مدنپور
💕💕💕
••🥀
مندنیارازطلاقدادم!
خداےبزرگمرادرآتشعشقسوزاند ...
مقیاسهاومعیارهاےجدیدبردلمگذاشت
وخواستههاےعادی،مادیوشخصی
درنظرمحذفشد!
وروزگارےگذشتکهدنیاومافیها
راسهطلاقهکردموازهمه
چیزخودگذشتم...
وباآغوشبازبهاستقبالمرگرفتم ...
#شھیدچمران🔏
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پای_درس_استاد
📹حضور زن تازه مسلمان شده هلندی درپیاده روی اربعین و حال و هوای عجیبش
➕داستان جالب مسلمان شدنش ...
#یادش_بخیر
#ماملت_شهادتیم
✍️شهید سلیمانی:
💠 من با تجربه می گویم: میزانِ فرصتی که در بحران ها وجود دارد ، در خود فرصت ها نیست. اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم... "
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💫🌟✨
یا فاطمه زهرا سلام الله🌺
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
ولی،
خیلی حواسمونبه کارامون،
رفتارامون،
اخلاقیاتمونو...باشہآاا!!..
خیلی همخداوهم همه اونایی روکه
شاهدوناظربرزندگیمونگذاشته،
حواسشونبهمونهستو
دونه به دونه وریزبینانه دارن
ثبتمی کننهمہچیزُ...
#دُرُستزندگی کنیم(:
💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
@parvaanehaayevesaal💕
نیایش صبحگاهی
پروردگارا!
ای اندوخته تهی دستان،
ای فریادِ دادخواهان،
ای تمامتِ آرزومندان،
ای صبح دل انگیز شب ماندگان،
ای مُدامِ همیشه خواهان،
ای روزهایِ پس از بارانِ در کویر افتادگان
ای اجابت خانهٔ خواهشمندان،
ای ساحلِ امن کشتی شکستگان،
ای اوج آسمانیان،
ای غایتِ شب زنده داران،
ای دغدغهٔ دلتنگی های غروب باران،
ای آسمان، ای باران و ای جانِ جانان!
روز ما را از نورِ الهیت روشن و منور بگردان..
آمین
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
هدایت شده از پروانه های وصال
💠🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:
آزردگی هایی كه مهدی ما از سوی نادانان روزگار خود متحمل میشود،
بیش از زحماتی است كه به پیامبر از جاهلان زمان خود وارد شده"
پیامبر در زمانی برانگیخته شد، كه مردم سنگ و درخت و چوب میپرستیدند،
قائم آنگاه كه قیام میکند، مردم علیه او قرآن را تأویل میکنند!!!
به خدا سوگند عدالت همانند سرما و گرما، وارد سراهای آنان خواهد شد.
📗الغیبة نعمانی، ۲۹۷
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
پادشاه به نجارش گفت :
فردا اعدامت میکنم
نجار آن شب نتوانست بخوابد ...
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب ...
" پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار "
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد ...
صبح صدای پای سربازان را شنيد...
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ...
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند...
دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی ...
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ...
همسرش لبخندی زد و گفت :
" مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند "
فکر زيادی انسان را خسته می کند ...
" درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ".
ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی...!
یا از زندگی عقب ،،،،
@parvaanehaayevesaal💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 6 🔶 تا اینجا گفتیم که آدم باید سعی کنه که توی زندگیش زیاد اهل غر زدن نباشه و رنج
#افزایش_ظرفیت_روحی 7
🔶 در مورد افزایش قدرت روحی باید به یه نکته خیلی مهم توجه کرد:
✅ واقعا مهم ترین کاری که ما باید در دنیا انجام بدیم همینه. این که "ظرفیت خودمون رو برای لذت بردن از خداوند متعال بیشتر کنیم".
یه سوال؟
🔹 مگه قرار نیست که خدا ما رو آخرش به بهشت ببره؟
خب چرا ما رو همون اول داخل بهشت خلق نکرد؟ که نخوایم انقدر توی دنیا رنج بکشیم؟🤔
👈🏼 تنها علتش اینه که ظرفیت انسان برای لذت بردن از پروردگار پایین هست و اگه بخواد ظرفیتش بالا بره هیچ راهی نیست جز اینکه در دنیا قرار بگیره و با مبارزه با نفس هایی که میکنه قدرت روحیش رو بالا ببره💥
👈🏼 تا در قیامت بتونه در بالاترین سطح ممکن از وجود و زیبایی های پروردگار عالم لذت ببره.💕🌷
ما مثل ظرف های کوچکی هستیم که اگه بخوان توش یه دریا آب بریزن باید اول بزرگش کنند...
و بزرگ شدن انسان هم زمانی صورت میگیره که طبق برنامه پروردگار حکیمش با علاقه های سطحی خودش مخالفت کنه و سراغ دوست داشتنی های عمیق ترش بره.
🔵 بنابراین دقت کنید که سطح بحث افزایش قدرت روحی خیلی بالاتر از این حرفاست و هدف ما از این بحث در واقع رسیدن به اصلی ترین هدف خلقت ماست.
ان شالله که با جدیت و تلاش بیشتر بتونیم طبق برنامه دین، ظرفیت روحی خودمون رو افزایش بدیم...🌹
| #آیتـاللهفاطمـینیا |
بعضـی از اعمال و گنـاهان مانع
اجابتــ دعا هستنـد
یکـی از آن هـا
دلشکستن میبـاشد
متاسفانـه
بعضی از مـا به راحتـی دلمیشکنیم
و توفیقـاتـ را از خودمان سلب میکنیم!!
مواظبزبـانخودباشید🌱
💕💕💕
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞💛❤️💞 ❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_پنجم _هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خ
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_ششم
جلوی درشو بودیم علی صدام کردو گفت:
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا⁉️
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...
حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰ مترے و کوچیک باساده تریـݧ وسایل
_خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد.
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم
_از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ
بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے ا وݧ.
_موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
ادامه دارد...
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
پروانه های وصال
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_ششم جلوی درشو بودیم علی صدام کردو گفت: با تعجب نگاهش
❤️💞❣💛❤️💞❣💛💞
❤️#عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_هفتم
_تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بودو دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے...
یہ هفتہ اے بود ارلا زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود، رو مبل نشستہ بود و کلافہ کانال تلوزیو و عوض میکرد
ماماݧ هم کلافہ و نگرا، تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود
بابا هم داشت روزنامہ میخوند
_اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنوا نزاریم ماما و زهرا اخبار نگاه کـنـݧ
زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکردید رسید بہ شبکہ شیش
گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے"تکفیرے هادر مرز سوریہ" رسید
_یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجا گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الا او سریال شروع میشہ
کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم
_بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش در اومد:
اسماء بز اخبار ببینم چے میگفت
بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم بز اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش
بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود
تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد
_ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلا
بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماما
کو اردلا❓اردلاݧ چے❓
منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست بہ تلوزیو اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ
اخبار تموم شده بود
_بابا کلافہ کانال ها رو اینورو اونور میکرد
براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردلا و کجا دیدے❓
دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود
رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت
بابا عصبانے شدو گفت: آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود❓مگہ واضح دیدے❓چرا با خودت اینطورے میکنے❓
_بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو
ماماݧ آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا
نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے مدافع
دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد
از زهرا اسم تیپشو و پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلا میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشہ
_یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ
با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم
بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم
چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم
اردلاݧ سعادتے
دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت
_زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء
سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود
پس چرا تو اینطورے شدے❓
هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام❓
اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم
إزهرا بخدا اسمش نبود، فقط یہ اسم اردلا بود ولے فامیلیش سعادتے بود
زهرا پووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ
گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشو راحت بشہ
_بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونہ رو زد
آیفوݧ و برداشتم:کیہ❓
کسے جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیہ1❓
ایندفہ جواب داد
مأمور گاز میشہ تشیف بیارید پاییـݧ
آیفوݧ و گذاشتم
زهرا پرسید کے بود❓
شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت
_چادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پاییـ چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم
چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم....
ادامه دارد...
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️