اگر میخواهے محبوبِ خدا شوی
گمنام باش♥️
برایِ خدا کار کن
اما نه برایِ معروفیت..🐾
#شهیدعلےتجلایے🌱
💕💕💕
💕دقت کردی...
همین الان
هم اکنون
اين لحظه
پير ترين سني هستي كه تا حالا بوده ای و جوان ترين سني كه تا ابد خواهي بود!
پس از لحظاتت بی نهایت لذت ببر...
شادی کن؛
خلاق باش؛
جسارت کن، بیشتر بخواه؛
جلو برو و به خودت مطمئن باش...
و هر لحظه یادت باشد؛
هم اکنون جوان ترین سنت را داری و هر لحظه بابت این موهبت شکرگزاری کن...
💕💕💕
🍃🌼بزرگ کسی است که :
قلبش کودکانه ،🌺
قهرش بی کینه ،
در دوست داشتن بی ادعا
و بخشش او بی منت است 🌺
💕💕💕
❧🔆✧﷽✧🔆❧
📖#آیات_مقاومت🔻
باتوجه به بیانات امام خامنه ای حفظه الله :
🌟 رهبر انقلاب، مکتب امام را «مکتب مقاومت» نامیدند و با اشاره به مبنای قرآنی آن فرمودند: «بنده وقتی به این خصوصیّت امام نگاه میکنم و به آیات قرآن مراجعه میکنم، میبینم امام حقیقتاً بسیاری از آیات قرآن را با همین ایستادگی خود و مقاومت خود معنا کرد.» ۱۳۹۸/۰۳/۱۴
✍انگیزه نگارش این یادداشت نیز توصیه رهبر معظم انقلاب به جوانان است. ایشان ابتدا از مثالهای آیات کریمهی قرآن، دو سه آیه را ذکر میکنند، سپس توصیه میکنند «جوانهای عزیزی که اهل قرآنند، به اینها مراجعه کنند، روی آنها فکر کنند.»
▫️ جریان حق و باطل از دیرباز با یکدیگر در حال مبارزه بودهاند. در مبارزه بین جبههی حق و باطل، گاهی جریان باطل از یک برتری ظاهری برخوردار بوده است.
▪️این برخورداری و برتری ظاهری، گاهی سؤالات جدیای در ذهن جبههی حق ایجاد کرده است.
⁉️سؤالاتی مانند در برابر حجم وسیع دشمنان مقاومت کنیم یا تسلیم شویم؟ آیا اساساً شکست دشمنان ابر قدرت ممکن است؟ آیا این همه هزینه برای ایستادگی ارزش دارد؟ نتیجه این مبارزه چه خواهد بود؟
🔳این سؤالات در دوران حکومت پیامبر ﷺ نیز وجود داشته، به همین دلیل خداوند حجم وسیعی از آیات قرآن را در پاسخ به این سؤالات نازل کرده است. در ادامه، به پاسخ این سؤالات براساس آیات قرآن میپردازیم.
✨ادامه دارد..
•| #پاےدرسدل|•⇦ضرورتخودسازی
﴿یاایهاالناسطوبیلِمَنشَغَلهعیْبهعنعیوب الناسوبَکیعلیخَطیئته﴾
#نهجالبلاغه_خطبه۱۷۶
اۍمردم
خوشابھحالآنكسکهعيبشناسینَفْس،
او را از پرداختن بھ عيبهاےمردم بازدارد.
💕💕💕
🌷امام صادق(ع) می فرمایند:🌷
✅ سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درست نمى شود
#امام_صادق
#صادق_آل_مصطفی
منبع: کافی--ج۲--ص۱۸
💕💕💕
🌼پــاداش تسبيح
✍امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل مى كند :كه وقتى بنده «سُبْحانَ اللَّهِ» را مى گويد، هرچه زير عرش الهى است همراه او تسبيح مى گويد و به گوينده اين كلمه ده برابر پاداش مى دهند.
و وقتى «الْحَمْدُ لِلَّهِ» مى گويد، خداوند نعمت هاى دنيا را بر او ارزانى مى دارد تا با خدا ملاقات كند و بر نعمت هاى آخرت وارد شود.
📚حاج آقا قرائتی
#خودســازی☺️🌱
#فرمـایشحضـرتعشق😍🤞
جوانان خودسازی كنند هم خودسازی علمی، هم خودسازی اخلـاقی و معنوی و دینی، هم خودسازی جسمی و روحیه و امید خود را برای دفاع از این كشور حفظ نمایند كه این سرمایهی بسیار بزرگی است.
[✍🏼] مقام معظم رهبری
💕💕💕
﴿• #ازخالق_بہمخلوق📿 •﴾
.
.
نَبِّیءعَبادِی اَنّی أنَا الغَفورُ الرَحیمِ
(حجر/49)
امیدوار باش!
آب هرچند آلوده باشد حتی لجن هم
شده باشد اگر به دریا برگردد صاف و
زلال و پاک میشود.✨
یادت باشد خدا، دریای رحمت است
و ما چون آب آلوده.
اگر به آغوش رحمت او باز گردیم کار
تمام است و پاک پاک می شویم😌
نَبِّیءعَبادِی اَنّی أنَا الغَفورُ الرَحیمِ؛
به بندگانم خبر ده که من آمرزنده و مهربانم.
💕💕💕
🎋 تعلقات شدید به دنیا 🎋
گاهی نیز عامل اصلی ترس از مرگ تعلقات شدید به دنیا است. اگر شما روی کف دست خود چسبی بزنید که مویی ندارد می توانید به راحتی و بدون درد آن را بکنید. اما اگر آن را در جای پرمویی، مثلاً روی پا یا پشت دست خود بزنید که با صدها مو گره خورده، وقتی که می کنید درد دارد.
چه بسا انسان نسبت به امورات مختلف دنیا تعلقات شدید پیدا کرده و مانند هزاران زنجیر به جان او وابسته شده است. طبیعتاً دل کندن از آنها و به سمت مرگ رفتن یعنی دوری کردن از محبوب او.
یک کسی خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت: من از مرگ می ترسم و از آن بدم می آید. پیغمبر فرمود: آیا تو اموالی داری ؟ گفت بله. پیامبر فرمود: آیا در راه خدا چیزی را برای بعد از مرگ خود داده ای ؟ گفت نه. فرمود به خاطر همین می ترسی چون به جان تو وابسته شده است.
📚از بیانات حجت الاسلام عالی
💕💕💕
مادرکودکي اورابدست موجهاى نيل ميسپارد،
تابرسدبه خا نه ي فرعونِ تشنه به خونَش؛
ديگري رابرادرانش به چاه مى اندازند
سرازخانه ي عزيز مصردرمي آورد!
مکر زليخازندانيش مي کند
اماعاقبت برتخت مينشيند!
آتشي نمی سوزاندابراهيم را
دريايى غرق نميکندموسى را
اگرهمه عا لم قصدضرررساندن تورا داشته باشند.
وخدانخواهدنميتوانند، اويگانه تکيه گاه من وتوست
به "تدبيرش" اعتماد کن ،
به "حکمتش" دل بسپار ،
وبه سمت اوقدمي بردار،
به او "توکل" کن ؛
💕💕💕
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 55 دستگاه امتحان 🔶 گاهی ممکنه که انسان یه کار خوبی رو با نیت خوبی انجام بده و ش
#افزایش_ظرفیت_روحی 56
☢️ یا مثلا مردم ما در انتخابات سال 84 با نیت درست پای صندوق های رای اومدن و فرد مناسبی رو برای "ریاست جمهوری" انتخاب کردند.
اما بعدها این فرد دچار انحرافاتی شد و خرابکاری هایی رو کرد که همچنان هم ادامه داره.
❇️ در این جا با اینکه نیت و عمل درست بوده ولی #نتیجه نهاییش خوب نبوده. این اتفاق حتما طبق خواست و برنامه دستگاه امتحان رقم خورده.
⭕️ بنابراین هیچ کسی نباید بگه چون فلانی که مثلا حزب الهی و انقلابی بود و خراب از آب دراومد پس دیگه ما به افراد انقلابی رای نمیدیم!
این نشون دهنده عدم درک دستگاه امتحان هست.
🔸 هم در امتحانات اجتماعی و هم در امتحانات فردی باید به این موضوع دقت کرد که "نباید به موفقیت یا شکست ظاهری در دنیا اهمیت داد".
🔵 بر عکس این هم هست. یعنی گاهی وقت ها یه نفر با نیت بد یه عمل بدی رو انجام میده و اتفاقا نتیجه خوبی هم میگیره و موفق میشه!
اینم بخشی از دستگاه امتحان هست...
شهید علی الهادی نوجوان ۱۷ ساله مدافع حرم از حزب الله لبنان
رویای صادقه
دوستم شهید علی الهادی علاقه ی زیادی به شهید احمد مشلب داشت.این شهید اهل شهر نبطیه بود.
علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و اینطور تعریف کرد:
"یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم، از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟
گفت:بله،گفتم از شما یک درخواست دارم:
و آن اینکه اسم من را نیز جزء شهداء در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین میکند بنویس.
شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟! گفتم:علی الهادی!
شهید احمد مشلب دوباره گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهراء سلام الله علیها بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد...
اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد شهید شد.
راوی: دوست صمیمی شهیدعلی الهادی
💕💕💕
نمیگوییمنـامداربودنبداست
اینطورنیستکههرکسشهرتیدارد
برایخداکارنکردهاست
نهاینکههرکسعکسیازخودمنتشرکرد
برایدیدهشدنتلاشکردهاست و
نهنه!!
اماخداهمبااو
بهروشخودشحسابخواهدکرد
همینجادردنیا!
لذتِنامخودرادردنیاخواهدچشید!!
#خوشاگمنامی🕊
خوشااحوالیکهدرقیامتباشد
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کراکت سیبزمینی😋
مواد لازم🔻
سیب زمینی متوسط :۳ عدد
تخم مرغ: ۱ عدد
خامه :نصف استکان
آرد: نصف استکان
پنیر پیتزا: نصف استکان
فلفل سیاه وقرمز /نمک/پودر سیر/ادویه /زردچوبه: به مقدار لازم
جعفری خرد شده به دلخواه
طرز تهیه🔻
سیب زمینی را آبپز کنید وله کنید و بقیه مواد وادویه ها را بهش اضاف کنید خامه رو کمی گرم کنید تا رقیق بشه وبه مواد اضاف کنید وبا حلیم کوب برقی یا غذا ساز مواد مخلوط کنید تا کاملا چسبنده ونرم بشه استفاده از حلیم کوب یا غذا ساز باعث چسبندگی وا نرفتن مواد میشه حتما باید اجرا بشه
میتونید مواد مثل فیلم تو قیف بریزید وسرخ کنید ویا از مواد مقداری در دست باز کنید ووسطش گوشت چرخ کرده پخته شده یا سوسیس یاپنیر پیتزا و ..بزارید وگرد کنید وسوخاری کنید ویا ساده سرخ کنید
این مواد میتونید توی فر هم بپزید
کمی کره روی کراکت ها بمالید و۱۵ دقیقه در فر گرم با دمای ۱۸۰ درجه قرار دهید .
💝درسهای مهم زندگی💝
۱- چیزی که سرنوشت انسان را می سازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است …
٢- برای زیبا زندگی نکردن ، کوتاهی عمر را بهانه نکن ؛ عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم
۳- هنگامی که کسی آگاهانه تورا نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن .........…
۴- برآنچه گذشت آنچه شکست آنچه نشد آنچه ریخت حسرت نخور زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد .
۵- تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سخت تر از تحمل آدمهای بی منطق است
۶- موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر میداریم به نظرمان میرسند.
💕💕💕
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پانزدهم امیرعلی_ تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن ک
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شانزدهم
تقریبا ساعت 1/5 بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود با حیاط کوچیکی که من و امیر علی عاشقش بودیم. از حیاط گذشتم و در شیشه ای پذیرایی رو با کلید باز کردم و وارد شدم. سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. حسابی کلافه بودم . خوابم نمیبرد و حوصلم هم حسابی سر رفته بود. گوشیم رو از تو کیفم برداشتم و روشنش کردم. 11 تا تماس بی پاسخ از عمو. اوه اوه. چیکار داشته بی توجه به ساعت شمارشو گرفتم. با شنیدن صدای سرخوشش فهمیدم خواب نبوده.
عمو_ سلام خانمی. سرت شلوغه ها.
_ سلام ببخشید. عمو کاری داشتی ؟
از سردی لحنم تعجب کرد ولی خوب چیکار باید میکردم دست خودم نبود از بعد از شنیدن قضیه طلاقشون حس بدی دارم نسبت به عمویی که همه اعتقاداتم تحمیل حرفای اون بوده و تمام این 10.11 سال رو بیشتر از خانوادم پیش اون بودم.
عمو_ زنگ زدم بگم من دارم برمیگردم ترکیه . فردا یه مهمونی گرفتم برای خداحافظی با بچه هاحتما حتما بیا چون میخوام اونجا با طناز هم آشنا بشی.
_ چییییییی؟؟؟؟؟ برای چی میخوای بری عمو؟ طناز کیه؟
عمو_ همسر آیندم. اون اینطوری خواسته.
از یه طرف دلم براش تنگ میشد از یه طرف هم فرصت خوبی بود برای اینکه تو این شک و تردید ها به یه نتیجه واحد برسم.
با صدای عمو که پشت تلفن داشت صدام میکرد به خودم اومدم.
عمو_ تانیاااااا
_ بله؟
عمو_ ناراحت نشیا خوب تو هم میتونی چندوقت یه بار بیای بهم سر بزنی دیگه بزرگ شدی ناسلامتی 19 سالته.
_ باشه. عمو مهمونی فردا خانوادگیه ؟
چه سوال مسخره ای. عمو و خانواد؟ محاله
عمو_ نه بابا مثله مهمونیای همیشگی. میدونی که. خودت بودی بیشترشو.
همون پارتی. یه عده دختر و پسر بیکار که پسرا دنبال کیف و حال خودشون و دخترا هم دنبال عشوه و طنازی هستن. از همون اول هم از این مهمونیا خوشم نمیومد و حضورم به اصرار عمو بود.
_ باشه. ولی بعید میدونم بتونم بیام. بهت خبر میدم.
عمو_ نیای دیگه نه من نه تو. من پس فردا صبح پرواز دارم.
_ باشه. فعلا...
عمو_ فدات. بای
تلفن رو قطع کردم . کاش حداقل شقایق و یاسی رو هم دعوت کنه. هرچند اگه خاله اینا بفهمن کجا قراره برن عمرا بزارن . البته منم باید به بهونه دیدن عمو برم. مامان اینا هیچ وقت از این مهمونیا خبر نداشتن.....
نتمو روشن کردم و رفتم تلگرام. اووووووه چقدر پیام. بیخیال پیاما. رفتم تو گروه سه نفریه خودمون. اخ جووون بچه ها آنلاین بودن.
_ سلااااام
یاسی_ سلام و........ معلوم هست دو هفته کجایی تو؟؟؟؟
_ مچکرم نفسم .
یاسی _ بابت؟😒
_ استقبال گرمت
شقایق_ هیچ معلوم هست کجایی تو ؟ خونه رو که جواب نمیدی گوشیتم که همش خاموشه. آنلاینم که نمیشی.
_ اقا منو نخورید.
_ بچه ها شدیدا خوابم میاد باید برم. اومدم بگم فردا ساعت 11. 12 بیاید اینجاااا.
_ بای 👋
منتظر شنیدن فحشاشون نشدم و نت رو خاموش کردم و به محض اینکه گوشی رو گذاشتم کنار خوابم برد.......
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شانزدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفدهم
ساعت 11صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم دوباره یارفتن عمو افتادم هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوسش داشتم و نمیتونستم نبودشو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه و منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلشو میپرسیدم و قانعش میکردم که نره واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم.
با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن مثلا گفتم 11.12 الان تازه ساعت 10 .
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق. .
.
.
.
.
شقایق_ خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا.
برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خاله هام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟
بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده.
یه دفعه جیغ شقایق بلند شد _ عههههه حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بزار بره بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم همش عمو عمو.
_ خب من از همش پیش عمو بودم دلم براش تنگ میشه . میفهمی چی میگی ؟ مثله پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریشو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد.با یه
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شانزدهم تقریبا ساعت 1/5 بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک
لبخند زورکی رو بهش گفتم خوشبختم و بعدش خیلی سریع با همه سلام و احوالپرسی کردم و رفتم تو اتاق. اصلا حوصله نداشتم. بعد از چند دقیقه عمو اومد تو اتاق و دست به سینه دم در وایساد و به منی که رو تخت نشسته بودم خیره شد.
_ چیزی شده؟
عمو_ چرا اومدی اینجا؟ چرا انقدر سرد برخورد کردی با طناز؟ عمو جون عزیزم گفتم که نمیتونم بمونم میرم ولی قول میدم تورو هم ببرم پیش خودم چند وقت دیگه..... _عمو سرم درد میکنه.
هدیه ای که گرفته بودم یه عطر و دفتر خاطرات بود از تو کیفم در اوردم و دادم بهش.
_ قابلی نداره. یادگاری. اگه اجازه بدید من برم دیگه حالم خوب نیس.
واقعا حالم از صحنه هایی که دیده بودم و بوی دود و اون آهنگ سرسام اور بد شده بود. تو خیلی از مهمونیاشون شرکت کرده بودم ولی این یکی زیاده زیاده روی شده بود.
عمو_ دیگه.....
_ عمو خواهش میکنم. حالم خوب نیست.
عمو _ باشه برو. ولی فردا ساعت 9 پرواز دارم حداقل بیا فرودگاه.
بغض کردم ولی حرفی نزدم. وسایلامو برداشتم و رفتم بیرون. یکم بیرون وایسادم هوای آزاد حالمو بهتر کرد
.
.
.
.ساعت تقریبا 10 بود که رسیدم خونه.امیرعلی نگران تو حیاط نشسته بود رو تاب. تا درو باز کردم بلند شد.
امیرعلی_ سلام. کجا بودی آبجی؟ گفتی شب نمیمونی نگران شدم که دیر کردی. گوشیتم که خاموش بود.
_ اخ ببخشید داداشی. مامان اینا خوابن ؟
امیرعلی_ اره. مامان فکر میکرد قراره شب بمونی. حالا بیا بریم تو .
_ راستی امیر بابا بهت گفت عمو داره برمیگرده ؟
امیرعلی_ اره. بیا بریم بخوابیم فردا در موردش حرف میزنیم .
_ ok
.
.
.
.
چشمامو چند بار باز و بسته کردم دلم نمیخواست بیدار بشم. یه دفعه با یاداوری عمو سریع ار جام پریدم و رفتم سراغ ساعت. ای وای ساعت 12/5 بود.....
سریع گوشیمو روشن کردم. 11 تا پیام. 14 تا تماس بی پاسخ. همش از عمو بود . اخرین پیامش: ( تانیا جان. نمیدونم چرا ولی این وقت خیلی سرد شده بودی ولی بدون عمو همیشه دوست داره نامرد حداقل برای خداحافظی میومدی. ما رفتیم دیگه)
ای وای. دیگه فقط اشکام بود که میبارید......
هرچی به عمو زنگ زدم جواب نداد.....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد .
چرا رهبر معظم انقلاب به آینده <خوش بین و امیدوار است
رهبر معظم انقلاب
از زاویه دید خودشان چه می بینند که من از زاویه دید خودم نمی بینم؟🤔
- من آقازاده های <ژنتیک> را می بینم و او خمینی زاده های <ایدئولوژیک> را!
- من <بی خیالی> برخی مسئولین را می بینم و او <بی خوابی> قاسم سلیمانی ها را!
- من <اختلاسِ مالیِ خاوری ها> را می بینم و او <اهتمامِ کاریِ حججی ها> را!
- من <لاکچری بازی> آقازاده ها را می بینم و او <جان بازی> آزاده ها را!
- من <سوء مدیریت برخی ها> را می بینم و او <حُسن مدیریت جهادی ها> را!
- من <طلب کاری برخی نسل اولی ها> انقلاب را می بینم و او <مطالبه گری نسل جدید> انقلاب را!
- من <احتکار بعضی اقتصادیون> را می بینم و او <اجتهاد فاطمیون> را!
- من <کمیت دشمنان> را می بینم و او <کیفیت یاران> را!
- من <های و هوی ها> را می بینم و او <سر به تو ها> را!
- من هنوز <زمان پهلوی> را می بینم و او <جامعه مهدوی> را!
@فرزندروح الله
💕💕💕
♡وقتــــی چترتــــ خداستــــ ؛
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد ...
↻وقتــــی دلتـــــ با خداستــــ ؛
بگذار هر ڪســــی میخواهد دلتــــ را بشڪند ...
☆وقتــــی توڪلتــــ با خداستــــ ؛
بــــگذار هر چقدر میتوانند با تو بی انصافــی ڪنند ...
♡وقتــــی امیدتـــــ با خداستـــــ ؛
بـــــگذار هر چقدر میخواهند نا امیدتـــــ ڪنند ...
↻وقتـــــی یارتـــــ خداستـــــ ؛
بـــــگذار هر چقدر میتوانند نارفیق باشـــــند ...
بـــــگذار آســـــمان ببارد ؛
☆باڪـــــی نیستـــــ ...
تــــــو با خـــــ❤️ـــــدا بـــــمان ...
چون چــتر خــــدا بزرگترین چـــــتر دنیاستـــــ ...
✨ #الا_بذڪرالله_تطمئن_القلوبـ❣
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف زدن با خداوند
مانند صحبت کردن
با یک دوست
پشت تلفن است
ممکن است او را
در طرف دیگر نبینیم
اما میدانیم که
دارد گوش میدهد...
کمی تامل....