یـادت بـاشه... ⇩
از هر دستے بدۍ از همون دست پس ميگيرۍ...
ﻣﮕـﺮ میﺷﻮﺩ,,,
قلبے ﺭﺍ #بشڪنے!!
ﻭ قلبت شڪسته ﻧﺸـﻮد؟؟
☄
مگر میﺷﻮﺩ,,,
چشمے ﺭﺍ #ﮔﺮﯾﺎﻥ_ڪنی!!
ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ ؟؟
مگرمیﺷﻮﺩ,,,
ﺫهنے ﺭﺍ #ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ_ڪنی!!
ﻭ ﺫهنت ﭘﺮﯾﺸـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ ؟؟
☄
ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ,,,
ﺍﺣﺴﺎسی ﺭﺍ #ﺑﺴﻮﺯﺍنی!!
ﻭ ﺍﺣﺴﺎست ﺳﻮخته ﻧﺸﻮﺩ؟؟
"""""ﻣﮕــﺮ ﻣﯽ ﺷـــﻮﺩ """""
بیشتر مواظب باش
این دنیا بیقانون نیست👌
☄
«وخداوند درحسابرسی، #سریع است»
💕💕💕
✍شهید حسین پور جعفری ؛🌹✨
شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلی وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر می ایستاد...
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتی مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💫🌟✨
یا فاطمه زهرا سلام الله🌺
💕💕💕
••☂••
مےگفتـــــ:
یڪ روز به پایان مےبرم...
عمرے #گناه را!
او از #شَهادتـــــــــ حرف مےزد...
و #خیال ِ من پیش مرگ!
.
+ قرار بود در حد ِ خودمان؛
خـــدا باشیم!! روے زمین...
خلیفةالله بودن؛
یعنے همین..
التماس دعا✨
💕💕💕
🌷حضرت محمد(ص) می فرمایند:🌷
✅ ضايع نمودن وقت نماز:
شيطان هميشه از مؤمن مي ترسد تا زماني كه بر نمازهاي پنجگانه محافظت دارد و در وقتش به جا مي آورد ، اما هنگامي كه وقت نماز را ضايع كرد بر او جراءت پيدا مي كند و او را در گناهان بزرگ مي اندازد
#حضرت_محمد
#پیامبر_رحمت
منبع: وسائل الشیعه--ج۳--ص۱۸
💕💕💕
✨﷽✨
#تلنگر
تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟
اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش...
بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه...
چرا نمیزنین تو گوشش؟
چرا داد و هوار نمی کنید؟
این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...
خوب اعتراض کنید بهش!
چرا اعتراض نمی کنید؟
تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟!
نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه...
اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم...
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟
رنج بعدی؟
به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟
حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟
یادت نره اون خیــلی وقته خداست...
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 59 ❇️ بررسی ریشه ها 🔹 یا مثلا پدر یا مادری که میبینه فرزند جوانش بیحجابی یا بی
#افزایش_ظرفیت_روحی 60
⭕️ بزرگترین شکست...
🔶 موضوع بعدی که در مورد امتحان باید بهش دقت کرد اینه که اگه در هر صورتی آدم در امتحانی شکست بخوره 👈🏼 نباید امید خودش رو از دست بده.
💢 گاهی میشه که آدم با اینکه میدونه فلان موضوع امتحان هست ولی عمدا خرابش میکنه.
⭕️ اینجاست که شیطان نامرد جلو میاد و آدم رو از همه چیز ناامید میکنه. میگه: ببین تو خودت این کار رو خراب کردی پس دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد! دیگه خدا تو رو دوست نداره! تو از همه کثیف تری و...😈👿
🚸 انسان مومن باید حواسش باشه که اسیر این فریب خطرناک ابلیس نشه.
😒 باشه آقا خراب کردی؟ خب خراب شد دیگه! این که دیگه انقدر آه و ناله و ناامیدی نداره!
💢 تو یه بار توی امتحان شکست خوردی اما الان اگه ناراحت و مایوس بشی یه شکست بدتر دیگه هم به شکست قبلیت اضافه میشه!
👈🏼 ناامیدی بدترین نوع شکست انسان در امتحانات الهیست...
#امتحان
محمود کریمی تحت عمل جراحی قرار گرفت
🔹محمود کریمی که چند سالی از مشکل شنوایی رنج میبرد، تحت عمل جراحی قرار گرفت.
🔹به گفته یکی از نزدیکانش، حال عمومی محمود کریمی خوب است و توصیه پزشکان بر این است که تا چند ماه از حضور در مراسمهای مذهبی و پر صدا پرهیز کند و او باید بهطور مطلق از قرارگرفتن در معرض صداهای بلند مثل صدای بلندگو و جمعیت اجتناب کند.
پروانه های وصال
هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_چهارم اون آقا_ اونجا چه خبره؟ یه ابهتی داشت که قش
جرعه ای عشق ( رمان مذهبی):
#هوالعشق
#قسمت_بیست_و_پنجم
به روایت امیرحسین.
همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون.
محمد _ سید. داداش کجا سیر میکنی ؟
_ هیچی. همینجام.
مهدی_ فکر کنم عاشق شده
جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه 6 نفرمون رفت رو هوا البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم.
بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتمو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرمو گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین.
محمد_ ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟
محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم:
_ بپر بالا رفیق.
و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم.
دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم.
محمد_ نمیخوای بگی چی شده؟
_ بیخیال داداش
محمد_ تا کی میخوای بریزی تو خودت؟
با حرص دستمو کشیدم و گفتم
_ هروقت که حل بشه.
محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد.
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_پنجم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد