🌷تجمل گرایی،مانع،پیشرفت و سعادت.
مصرف از دنیابه قدرضرورت:
🌷ان الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منی ومن لم یطعمه فانه منی الا من اغترف غرفة بیده...۲۴۹بقره
طالوت گفت به نهر آبی میرسیم که بیش ازیک مشت نبایدازآن بنوشیدوگرنه ازمن نیستید
ولی عده ای ناپرهیزی کردندوزیادخوردند.
وقتی به لشکر جالوت رسیدند گفتند:
لاطاقة لنا الیوم بجالوت وجنوده.
ماتوان جنگیدن نداریم
💕💕💕
📢 پیام #رهبرانقلاب بهمناسبت سالروز تشکیل بسیج مستضعفان
✅بسیج یادگار بزرگ و درخشان امام راحل، و مظهر اقتدار ملی، و نمایشگاه صفا و اخلاص و بصیرت و مجاهدت است.👌
♦️در دفاع از کشور و استقلال و ثبات آن، در خدمات حیاتی با مقیاس گسترهی کشوری، در فعالیتهای پیشرو علمی و فناوریهای نوین، در رویکردهای ارزشی و ایجاد فضای معنوی، همه جا نام بسیج برده میشود و حضور بسیج جلوه میکند. ایمان، و عزم، و احساس مسئولیت، و اعتماد به نفس، پایههای اصلی این توانائیها و گرهگشائیها است. و اینها خود نعمتها و موهبتهای خداوند است که باید با شکر الهی و مراقبت دائمی، آنها را حفظ کرد و بر آن افزود.
♦️بسیج، ثروت بزرگ و ذخیرهی خداداد ملت ایران است. دشمنان این ملت، اکنون و همیشه در این اندیشه بودهاند و خواهند بود که آن را نابود یا بیاثر کنند. مسئولان سازمانی و یکایک بسیجیان عزیز خود را موظف به ابطال کید دشمن بدانند و با توکل و اخلاص و برنامهریزی به پیش روند. موفق باشید انشاءالله.┅┅═
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
تنھایـے !
.
عمیـقتریݧ لحظاټ زندگے
یڪ¹ انساڹ اسټ . . . 👀
تنھایے مۅهبتے است الھے♥️،
در تنھایے از تنھایے بِدر مےآییم🍁،
در تنھایے بہ خـدا مےرسیم . . . 🙂🌾
.
#شهیدمحمدحسینعلمالهدی🌱
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
.🌙.
شهدا عاشقانه ؛
سربندها بر پیشانی بستند
و مردانه سر فدا کردند
نکند ما فقط صدای
این بقیةالله گفتنمان
به گوش ها برسد
و فدایی واقعی نباشیم !
💕💕💕
در لشکر ۲۷ محمد رسول الله
برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد!
وقتی خودش شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند به تلافیِ
آن همه محبت پیشانی او را غرقِ بوسه کنند.
پارچه را کنار زدند، جنازه بی سر او دل همه شان را آتش زد.
🌷«شهید محمد ابراهیم همت»🌷
#ما_ملت_شهادتیم
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 62 اختیار محدود ☢️ گفته شد که انسان نباید به خاطر شکست هایی که توی امتحانات مخت
#افزایش_ظرفیت_روحی 63
امتحانات متناسب
✅ یه موضوع مهم در امتحانات الهی اینه که هر کسی باید امتحان خودش رو به خوبی بشناسه و همون امتحانش رو به خوبی بده.
🔸 خداوند متعال هم طبق امکاناتی که به آدم ها میده ازشون امتحان میگیره و به اندازه تلاشی که میکنند پاداش میده.
❇️ مثلا روز قیامت خیلی از افراد رو با فرعون و نمرود محشور میکنند. اونا به خدا اعتراض میکنند و میگن خدایا ما که به اندازه فرعون آدم نکشتیم! پس چرا ما رو همنشین اینا کردی؟😣😤
🌺 خداوند هم میفرماید: من به تو چند نفر به عنوان "زن و بچه" بهت دادم تا #امتحانت کنم اما تو دقیقا رفتاری که #فرعون با بردگان خودش داشت رو با زن و بچت داشتی!
⭕️ تو انقدر ناپاکی درون خودت تلنبار کرده بودی که اگه من به اندازه فرعون چند هزار نفر هم زیر دستت میذاشتم به همشون ظلم میکردی! پس دقیقا هم رتبه اونا باید قرار بگیری.
من چند هزار نفر بی گناه از کجا می آوردم که زیر دست تو قرار بدم و تو ظلم کنی تا معلوم بشه مثل فرعون هستی؟!!!
⭕️ ماها اصلا نباید فکر کنیم که هیچ وقت ممکن نیست هم درجه ظالمان عالم قرار بگیریم! هر کسی توی امتحانات خودش نشون میده که چقدر زیبایی یا خباثت پنهان کرده....
این سوال رو از خودمون بپرسیم:
🔶 من روز قیامت با چه گروهی محشور میشم برای همیشه؟!
طرح تکریم خوش حجابان و همسایه سلام
#به_مناسبت_هفته_بسیج
#پایگاه_زکیه
#حوزه_۱۴
#ناحیه_مقاومت_بسیج_حضرت_ثامن_الحجج_ع_پاکدشت
Ali Fani - Ziyarat Ale Yasin.mp3
19.79M
🌠☫﷽☫🌠
چقدر با آقا روزانه حرف میزنی؟
برای امثال منی که فقط
#جمعهها یادشون میفته
تو رو دارن...:))
رفع دلتنگی | زیارت آل یاسین
علی فانی
سلام، ایام تسلیت/
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّة✨
پروانه های وصال
❤❤❤❤❤❤❤❤❤ #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_هشتم ...................................
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_نهم
.........................................
به روایت حانیه
به روایت حانیه
چقدر دلم میخواست با یکی حرف بزنم ، یکی که درکم کنه و چه کسی رو بهتر از امیرعلی سراغ داشتم ؟ برادری که در کنار همه اذیت های من همیشه و همه جا پشتیبانم بوده و هست.
تق تق تق
امیرعلی_ جانم؟
آروم درو باز کردم و وارد شدم. طبق معمول پشت میزش نشسته بود و کتاب میخوند.
_ وقت داری یکم حرف بزنیم؟
امیرعلی_ علیک سلام. بله من برای خواهرگلم همیشه وقت دارم. سر خوش نشستم رو تختش و شروع کردم به تعریف کردن اتفاقاتی که تفریحمون رو نا تموم گذاشت. با هر کلمه من اخمای امیرعلی بیشتر میرفت توهم. و در آخر
امیرعلی_ نگفتم بزار باهم بریم؟ بعدش هم ابجی چه دلیلی داره که تو جواب یه عده..... بعد هم کلافه "استغفرالله " ای گفت.
_ حالا ببخشید دیگه. امیر تو با حرف اون آقا موافقی؟ خودت که میدونی من هرچقدر هم بدحجاب باشم اهل اینجور چیزا نیستم. یعنی قیافه من انقدر غلط اندازه؟
امیرعلی با پاش رو زمین ضرب گرفته بود و جوابی بهم نداد ، یعنی اونم همین فکر رو میکرد؟ عصبی از سر جام بلند شدم.
_ آره؟ آره؟ تو هم فکر میکنی خواهرت از اون دختراییه که محتاج نگاه چهارتا پسره؟ فکر کردی من اینجوری تیپ میزنم که پسرا بهم تیکه بندازن ؟
امیرعلی_ واه خواهر من . چرا عصبانی میشی من کی همچین حرفی زدم؟
دیگه برخوردام دست خودم نبود ، دلم نمیخواست دیگران درموردم همچین فکری بکنن ، شاید بدحجاب بودم ولی عقده ای نبودم . زدم زیر گریه و سریع پناه بردم به اتاق خودم، درو قفل کردم و خودمو انداختم و رو تخت و هق هق گریم رو آزاد کردم. چند ثانیه بعد صدای در و امیرعلی و گریه من و بعدش هم صدای نگران مامان بود که میخواست ببینه چی شده .
امیرعلی_ خواهرگلم. من که چیزی نگفتم. تو سکوت من رو برای خودت معنا کردی و اشتباه برداشت کردی. درو بازکن باهم حرف بزنیم.
مامان_ عه. خوب یکی بگه چی شده ؟
امیرعلی_ هیچی مامان جان. منو حانیه باهم بحثمون شده. چیزخاصی نیست که.
مامان_ شما کی بحث کردید که این دفعه دومتون باشه ؟ دروغ نگو امیرعلی.
امیر علی_ مامان جان بزارید حالش خوب بشه براتون توضیح میدم.
مامان_ از دست شماها . خیلی خب.
امیرعلی_ درو باز کن باهم حرف بزنیم. این راهش نیست. با این کارت هیچ چیز درست نمیشه.
_ میشه تنهام بزاری؟
امیرعلی_ میشه باهم حرف بزنیم؟
_ نه.
امیرعلی_ خیلی خب پس من همینجا میشینم تا زمانی که تو قصد حرف زدن داشته باشی.
میدونستم وقتی یه چیزی میگه امکان نداره حرفش عوض بشه.
به ناچار بلند شدم و درو باز کردم و بعد هم پشت به امیرعلی نشستم رو تخت. اونم درو بست و اومد نشست کنارم.
امیرعلی_ ببین خواهری وقتی تو اینجوری تیپ میزنی انگار اون مردای هوس باز رو داری تشویق میکنی که یه چیزی بهت بگن. فکر کردی حجاب برای چیه؟ اصلا تو میدونی چرا باید حجاب داشته باشی ؟
سوالی نگاش کردم و سرم رو به نشونه منفی تکون دادم.
امیرعلی_ حجاب ، حالا نه صرفا چادر، فقط و فقط برای امنیت خودته. وقتی تو بدحجاب باشی داری به همه قبلتم میدی که هرجور دلشون میخواد با تو برخورد کنن، داری میگی من هیچ مالکیتی نسبت به خودم ندارم ، داری زیبایی هات رو حراج خاص و عام میکنی.
_ خوب چرا خانما حجاب داشته باشن؟ مردا میتونن نگاه نکنن .
امیرعلی_ تو در خونت رو باز میذاری میگی دزد نیاد چرا من در خونم رو ببندم؟
_ نه خب . اون فرق داره.
امیرعلی_ خب چه فرقی عزیز من ؟ اون راه خودش رو انتخاب کرده دوست نداره به سعادت برسه ولی تو که نباید بگی به من چه که اون نگاه میکنه مشکل اونه. نمیتونی همچین حرفی بزنی چون مشکل تو هم هست. چون امنیت تو هم در خطره.
_ اگه خدا میخواسته زیبایی های یک زن رو کسی نبینه پس چرا اون رو زیبا افریده؟ اصلا چرا مرد نباید حجاب داشته باشه؟
امیرعلی_ اولا که زیبایی های یه زن فقط برای همسرشه. وحجاب هم دربرابر محارم اجبار نیست . در مورد سوال دوم هم مرد ها هم باید حجاب داشته باشن ولی حد حجاب مرد و زن باهم فرق داره چون نوع آفرینششون باهم فرق داره.
با حرفاش موافق بودم تا حالا هیچوقت به حجاب اینجوری نگاه نکرده بودم ولی هنوز هم با حجاب بودن برام غیر ممکن بود.
_ یعنی برای امنیت داشتن حتما باید باحجاب باشی؟
امیرعلی_ یه راه دیگه هم داری
_ چیییی؟
امیرعلی_بشینی تو خونه با هیچ کس هم در ارتباط نباشی.
_ مسخررررره
امیرعلی_ نظر لطفته
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_نهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
پروانه های وصال
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_نهم ........................
❤❤❤❤❤❤❤❤❤ #هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی ام
.....................................
به روایت امیرحسین
آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مسکن من بود. خدا توفیق این نوکری رو از ما نگیره ان شاالله.
حاج آقا _ امیرحسین جان. یه لحظه بیا.
_جانم حاج آقا ؟
حاج آقا _ اتفاقی افتاده این چندوقته خیلی تغییر کردی؟
رازدار تر و راهنما تر از حاج آقا کی رو میتونستم پیدا کنم ؟ دل رو زدم به دریا و گفتم. از همون دو سال پیش تا الان. البته حاج آقا در جریان مشکل مالی که برای بابا پیش اومده بود ، بودن ولی این که این مشکلات تونسته رو اعتقاداتش تاثیر بزاره برای حاج آقا هم حیرت آور بود. ولی مشکل من علاوه بر اعتقادات بابا این بود که اجازه نمیداد من برم .
حاج آقا _ میدونستم رفتن برات مهمه ولی نه انقدر که اینجوری تغییرت بده . ولی امیرجان شرط اول رضایت والدینه تو سعی خودت رو بکن و بقیش رو بسپار به خدا مطمئن باش همیشه بهترین هارو برات رقم میزنه
حرفای حاج آقا همیشه برای من بشارت دهنده آرامش بودن. حرفاش از جنس زمین نبود حرفاش آسمونی بود.....
.
.
.
دوباره زیر لب صلواتی فرستادم و زنگ زدم. در که باز شد استرس من هم بیشتر شد .
پرنیان_ عه داداش چته ؟ چیزی شده؟
_ ها؟ نه. چیزه. یعنی قراره بشه.
پرنیان_ امیر عاشق شدیا 😂
_😳ابجی چی میگی؟
پرنیان_ هیچی خوش باش.
ای بابا . عشق من الان فقط و فقط شهادت بود. با دیدن مامان و بابا تو پذیرایی دیگه استرسم به اوج رسید . میترسیدم از این که دوباره همون حرفای همیشگی رو بشنوم.
_ سلام. بابا میشه حرف بزنیم؟
مامان_ سلام. قبول باشه خیر باشه مادر.
بابا_ سلام بابا جان. اره بیا بشین.
_ ان شاالله که خیره.
دوباره زیر لب صلوات فرستادم و نشستم رو مبل کنار بابا .
بابا_خب؟
_ها؟ چی؟
با این برخورد من همه زدن زیر خنده و پرنیان هم کم لطفی نکرد و گفت _ نگفتم عاشق شدی؟
_ نه. حواسم نبود خب. عه.
مامان_ عه بچمو اذیت نکنید ببینم. بگو مامان جان.
_ بابا ، چرا نمیزارید من برم ؟
بابا_ این بحث قبلا تموم شده.
_ نه برای من
بابا_ هزار بار گفتم بریز دور این مسخره بازیا رو.
دوباره همون آش و همون کاسه. شروع شد.
_ حداقل یه راه پیش پام بزارید.
بابا_ بیخیال شو
_ اگه راهتون اینه ؛ نه.
بابا_ پس ازدواج کن.
_ میخواید دست و پام بسته بشه؟
بابا_ آقای دین دار و با ایمان ، ازدواج مگه سنت پیامبر نیست؟
_ نه برای من که قرار نیست بمونم.
بابا_ ازدواج کن بعد اگه زنت گذاشت برو. من که حرفی ندارم فقط من اجازه نمیدم.
_شب به خیر
بابا_ شب به خیر
مامان _ امیرحسین پسرم بیا و بیخیال شو.
_ شب به خیر مامان
مامان_ شبت به خیر
با رفتن من به سمت اتاق پرنیان هم دنبالم اومد من که وارد اتاق شدم پرنیان دم در وایساد,و گفت _ میخوای باهم حرف بزنیم ؟
_ بزار برای فردا
پرنیان _ باشه . شب خوش
_ شبت به خیر
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_ام
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
پروانه های وصال
❤❤❤❤❤❤❤❤❤ #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی ام ..................................... به
#هوالعشق ❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_یکم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
.........................................
حرفای امیرعلی رو باور داشتم ولی من همین جوری هم به زور شال سرم میکردم دیگه چه برسه به این که بخوام ده دور دور خودم بپیچمش. هوف. ولی چاره ای نبود ، آدمی نبودم که حرف مردم برام مهم باشه. ولی ظاهرا تنها برداشتی که از ظاهر من میشد داشت این بود که از خدامه موردتوجه پسرای لات قرار بگیرم ؛ از طرفی دلم نمیخواست همش نگران تیکه های پسرا باشم. پس بلاخره بعد از کلی فکر کردن و درگیری ذهنی تصمیم گرفتم یه مانتوی بلندتر بپوشم و حداقل یکم شالمو بکشم جلوتر .
_ ماااماااان. مااااماااان.
مامان_ جونم ؟
_ میای بریم خرید؟
مامان_ باهم؟؟؟؟؟؟؟
از این لحن متعجبش خندم گرفت خب حق داشت؛ من کی با مامان رفته بودم خرید که این دفعه دومم باشه ؟ همیشه با بچه ها میرفتم.
_ اره . میخوام مانتو بخرم.
مامان_ خب چرا با یاسمین اینا نمیری؟ چیزی شده؟
_ واه چی شده باشه؟ میخواستم مانتوی بلند بگیرم .نمیای با اونا برم.
مامان_ تو ؟ مانتوی بلند؟
_ مامانی بیست سوالی میپرسی حالا؟
مامان_ خیلی خب برو حاضر شو بریم.
وقتی با مامان بودم که کسی نمیتونست حرفی بزنه پس نیاز به پوشیده تر بودن نبود.
یه بلوز سفید آستین سه ربع با یه کت حریر نازک مشکی با یه ساپورت مشکی وشال و سفید. مثله همیشه پرفکت. مامان با دیدن من دوباره شروع کرد به سوال پرسیدن
مامان_ حالا مانتوی بلند میخوای چیکار؟
_ میخوام بخورمش.
مامان _ نوش جونت 😒. خب مثله ادم برای چی میخوای ؟
_واه مامان خوب میخوام هروقت تنها رفتم بیرون بپوشم که انقدر بهم گیر ندن. حالا بیا بریم. راستی ددی برده ماشینو؟
مامان_ هوف. از دست تو. اره برده. زنگ زدم آژانس
_ فداااات شم مامی جونم .
.
.
.
.
نمیدونم امروز مردم تغییر کردن یا من حساس شدم. انگار قبلا اصلا این پسرای هیزو نمیدیم از در خونه که اومدیم بیرون تا الان 10.20 نفر یا چشمک زدن یا تیکه انداختن. هوف. خوبه مامان همرامه. فکر کنم باید تجدید نظر کنم و همیشه از این مانتو مسخره ها بپوشم.
مامان _ حانیه بگیر بریم دیگه. الان دو ساعته داری میگردی فقط یه روسری گرفتی.
_ عه به من چه هیچکدومشون خوشگل نیستن. عه عه عه مامان اونجا رو نگاه کن. اون مانتو مشکیه خوشگله . بیا.....
و بعد دست مامان رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم به سمت اون مغازه . مانتوهاش عالی بود. یه مانتوی سفید بود که قسمت سفیدش تا روی زانو بود و روش پارچه حریر مشکی که تا زیر زانو بود جلوه خاصی بهش داده بود به خصوص حویه کاری های پایین پارچه مشکیه. با روسری مشکی که گرفته بودم عالی میشد. بلاخره بعد از 2 ساعت گشتن موفق شدم.
.
.
.
مامان در خونه رو باز کرد و منم دنبالش وارد خونه شدم. کفشای امیرعلی پشت در نشونه حضورش تو خونه بود با ذوق و انرژی دوباره که گرفته بودم مثله جت از کنار مامان رد شدم و کفشام رو در اوردم و رفتم تو . امیر رو مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد.
_ سلااااام.
امیرعلی_ علیک سلام. چی.....
حرف امیرعلی تموم نشده بود که دستشو کشیدم و بردمش تو اتاق.
امیرعلی_ چته؟؟؟؟
_ چشاتو ببند. سرررریع
سریع کت حریر رو لباسم رو در اوردم و مانتو و روسری که گرفته بودم رو سرم کردم. نمیشد موهامو نریزم بیرون که یه دسته از موهای لختمو انداختم رو پشینیم و رو به روی امیرعلی وایسادم .
_ خب . باز کن.
با دیدن من لبخند زد و حالت چهرش رنگ تحسین گرفت و بعد بلند شد رو به روم ایستاد و موهام رو هل داد زیر روسریم.
امیرعلی_ اینجوری بهتره.
یه لبخند دندون نما تحویلش دادم و گفتم _ خب دیگه تشریف ببر بیرون میخوام استراحت کنم.
.........................................................
بیا دل را بده صیقل بدین سان
که بیعفت بدان بیشک به خواب است!
.........................................................
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سی_و_یکم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
🏴عظمت مقام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی - قدّس سره - بارها برای طلاب می فرمودند: علّت آمدن من به قم این بود که پدرم، آقا سید محمود مرعشی نجفی چهل شب در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند.
پس شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی علیه السلام را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟
عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم.
حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم بر خلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم.
عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟
حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را به فاطمه معصومه - سلام اللّه علیها- عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها برود..
🏴🖤🏴🖤♥️🖤🏴🖤🏴
✨نیایش شبانه✨
شبها دستمان بہ خدا نزدیڪتر مےشود پس بیا دعا ڪنیم پـروردگـارا امروزمان را باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن درپیشگاهت روسفید باشیم
خـدایــا در این شب تو را بہ خدایےات قسم دوستان و عزیزانم را در بهترین و زیباترین و پر آرامشترین مسیر زندگےشان قرارده مسیرے کہ خوشبختے و آرامش خاطر را در لحظہ لحظہ زندگے خویش بچشند
الـهی آمیـن
شبتون بخیر
⭐️⭐️⚡️⚡️⚡️⭐️⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم حسین....🌷
❤️ شب زیارتی سیدالشهدا علیه السلام
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر💐😍
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
هیچ مسلمانی نیاز مسلمانی را برآورده نکند مگر اینکه خدای تبارک و تعالی او را ندا دهد: پاداش تو بر عهده من است و من به کمتر از بهشت برای تو راضی نخواهم بود.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
خدانکنهکسیبھتبگه :
" زیـادبرامدعاڪن "
دلـتبهلرزهمیفتـهکهمگهچیشـدهکهاینقدرمضطربُ بیتابشـده...
اگـرشرایطشباشـهمشکلشروجویـامیشـی و تمامسعیتومیکنیکهشایـدبتونیکمکشکنی !
ھیباخودتفکرمیکنـی: مشکلشحلشـد ؟
خلاصهکههرجامیری و یامیشینـیمیگـے :
دوستانیهنفرخیلیالتماسدعاداره؛بـراشدعـاکنین 🌱
نمیدونمکهمتوجهمنظورمشدینیانـهامـا :
مولایِبیاباننشینمـا💔
بارھاپیغامدادهکه برایِفـرجمـنبسیاردعاکنیـن
کاشحداقلوقتیدعامیکنیم؛ازاوندعاهاییباشهکهانگاریھمــهامیـدتقطعشـده😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💕💕💕