از هــــوایے تنفس مے ڪنید ڪــه بــوے خــون شــــهدا مے دهــد، در زمینے راه مے رویــد ڪــه از خــــون شــــهدا گلگــــون استــــــ و ایــن شــهیدان بــر همــه اعــمال شــما ناظرنــــد.
#شــــهدایــے🌿
💕❤️💕
اعتماد به نفس
چیزی شبیه چتر است،
چتر باران را متوقف نمی کند
اما کمک میکند زیر باران بمانیم
و حتی از آن لذت هم ببریم.
💕❤️💕
من عشقم را در سالِ بد یافتم
که میگوید «مأیوس نباش»؟ ــ
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گُر گرفتم...
👤 احمد شاملو
💕💚💕
آنقدر "دریادل" باش
که از چیزی
نگران نشوی..
آنقدر بزرگوار باش،
که خشمگین نگردی..
آنقدر نیرومند باش،
که از چیزی نترسی...
آنقدر راضی باش که به هیچ
مشکلی اجازه خودنمایی ندهی..
💓 اولین پنجشنبه
فروردین ماهتون پر خیر و برکت💓
┈●•••❁❁✍❁❁•••●┈
#داستانک
داستان مرد گناهکار وابراهیم ادهم
جوانی گنهکار نزد " ابراهیم بن ادهم " آمد وگفت: راهی به من نشان بده تا گناه کنم .
فرمود; 5 راه را بهت نشان میدهم تا گناه انجام بدهی
✔️1_ هروقت خواستی گناه کنی رزق و روزیِ خداوند را نخور . گفت ; پس چه چیزی بخورم همه از روزیِ خداوند است
ابراهیم فرمود; پس شرم نمیکنی رزقِ خداوند را میخوری و گناه میکنی . مرد گفت; دومی را بگو!
✔️2_ فرمود; هر گاه گناه کردی روی زمین نمان و روی زمین گناه نکن . مرد گفت; مشرق و مغرب ازآنِ خداوند است کجا بروم .
فرمود; بر روی عرض و زمینِ خداوند هستی شرم نمکینی گناه میکنی . مرد گفت : سومی را بگو!
✔️3_ ابراهیم بن ادهم فرمود; هرگاه گناه کردی جایی برو خداوند تو را نبیند ! مرد گفت; هرجا بروم خداوند به نهان و آشکار آگاه است
فرمود; رزق خدا را میخوری ، روی زمین خداوند هستی و خداوند تو را میبیند پس شرم نمیکنی گناه میکنی . مرد گفت ; چهارمی را بگو !
✔️4_ ابراهیم فرمود: اگر ملک الموت آمد تا روحت را بگیرد بهش بگو صبر کن تا توبه ی نصوح بکنم . مرد گفت; ملک الموت قبول نمیکند و مرگم را به تأخیر نمی اندازد
ابراهیم فرمود; اگر میدانی به تاخیر نمی اندازد پس چگونه درآن حالت گناه میکنی (نمیترسی در وقتِ گناه روحت را بگیرد) مرد گفت ; پنجمی را بگو !
✔️5_ ابراهیم بن ادهم گفت; وقتی ملائکه ی جهنم تو را بسوی جهنم بردند بگو با شما نمی آیم . مرد گفت; مرا رها نمیکنند و ازمن قبول نمیکنند .
ابراهیم فرمود; پس چگونه امید داری نجات یابی . مرد گفت ; بس است ! بس است! استغفرالله و اتوب الیه از خداوند مغفرت میخواهم و بسویش برمیگردم و توبه میکنم .
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_اول
"کارن"
صدای جر و بحث گوشمو کر کرده بود.دیگه این دعواها برام عادی بود اما حوصله واعصاب شنیدنشون رو نداشتم.عینک دودیم و سوئیچمو برداشتم و از اون خونه نحس زدم بیرون.احتیاج به هوا خوری و هوای آزاد داشتم.هوای خونه بااونهمه دعوا و جر و بحث خفه و دلگیر بود.
تصور من همیشه از خونه و خانواده اینی نبود که میدیدم و حسش میکردم.
مادر و پدری که اشتباهی ازدواج کردن تا کارشون به بحث طلاق بکشه.
مادرم ایرانی و پدرم خارجی بود.بعد ۳۰سال زندگی حالا تصمیم گرفته بودن ازهم جدابشن.اونم باداشتن یک پسر بزرگ مثل من.
بی هدف تو خیابونا قدم میزدم و به زندگی پوچم فکر میکردم.این زندگی اونی نبود که من میخواستم.زندگی که با پارتی رفتن و الکل خوردن بگذره نفرین شده است.
اما کی زندگی منو نفرین میکنه اخه؟
دستی لای موهای خرماییم کشیدم و نفسمو بیرون دادم.
مامان میخواست برگرده ایران،کشور مادری خودش.اما پدرم مخالف بود و میگفت اگه میخوای بری باید طلاق بگیری.
مصر بودن مادرمم رو این موضوع باعث شده بود که امروز بره دادخواست طلاق بده.منم بدم نمیومد برم ایران.کشوری که همیشه مامانم ازش تعریف میکرد.ازمردم خوب و مهمون نوازش،از آداب و رسومش،از پوشش ولباساش.
اما همین دین مسخرشون ممکن بود برام مشکل به وجود بیاره.
پوزخندی زدم و برای فرار از فکرای مزخرفم بازم به پارتی و دختربازی رو آوردم.خسته شده بودم ازاین کارام اما چاره ای نبود.
میدونستم برم ایران از این خبرا نیست باید خودمو تخلیه میکردم.
من، کارن۲۷ساله تا این مدتی گه ازعمرم گذشته عاشق هیچکدوم از دخترای دور و اطرافم نشدم و نمیشم.خیلی از احساساتم رو کشتم تا به زندگی جهنمیم همینطور که هست ادامه بدم.
نیمه های شب،با مستی برگشتم خونه و تاصبح از سردرد دیوونه شدم.
فردای اون روز مامان قصد سفر کرد و چمدونش رو بست منم لباسامو ریختم تو کولمو آماده گذاشتم برای رفتن.مثل اینکه برایفرداشب بلیط پرواز داشتیم.
صدای زنگ موبایلم اومد.
_بله.
_سلام کارن.
_سلام.کاری داری؟
_تو دیگه مثل مادرت بی احساس نباش.
پوزخندی زدم و گفتم:همین شما دونفر احساساتمو کشتین.
_میخوام باهات حرف بزنم.
رو تخت نشستم و دستمو بردم لای موهام.
_من حرفی باشما ندارم.تصمیممو گرفتم با مامان میرم.هیچ چیزم نمیتونه منو از تصمیمم منصرف کنه.
_اما پسرم من...
_همین که گفتم...
سریع ارتباط رو قطع کردم.
فوری برام پیام اومد.از طرف بابا بود.نوشته بود"اگه از فرانسه پاتو گذاشتی بیرون فکر ارث و میراثو ازسرت بیرون کن"
پوزخند زشتی کنار لبم جاخوش کرد.ارث و میراث؟هه مامانم دوبرابر اونو داره خیالت تخت.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨ پیامبر اکرم (ص):
خانه ای که در آن قرآن خوانده شود
به اهل آن گشایش داده شود و خیرش زیاد گردد و ساکنین آن در وسعت باشند.
📚طرائف الحکم، ج۲، ص۱۰۹
💕❤️💕
🌸خدایا...
از تو می خواهم در کشمکش درونی «من»
میان حق و باطل میان عقل و هوی
پناهم باشی..
🌸خدایا...
پناهم باش که شیطان این موجود فعال و خستگی ناپذیر که روز و شب نمی شناسد
این بنده ات را به مخالفت با مسیر هدایت نکشاند..که خلاف هدایت حرکت کردن
رسیدن به ضلالت و گمراهی است
🌸خداوندا ...
پناهم باش در مخالفت کردن «من» با هوای نفس و تبعیت کردن «من» از هدایت.. و یاریم کن در رسیدن به سعادت و دوری از شقاوت..
🌸خداوندا ..
پناهم باش در هر صبح
پناهم باش در هر شب
پناهم باش در هر لحظه
یک پناهگاه دائم و پیوسته
🌸خدایا...
پناهم باش حتی در آن لحظه که فکر
مخالفت کردن با هدایت و تبعیت از هوی در «من» جان میگیرد ای مطمئمن ترین و محکم ترین پناهگاه..آمین
📚صحیفه سجادیه
📕دعای هشتم - فراز دوم
🎀✨🎀✨🌻✨🎀✨🎀
گاهی برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم :
یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار که گاهی بر سینه ما سنگینی میکند.
رژیم که مختص چاقی یا لاغری نیست
گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم؛ مثل: رژیم کمتر حرص خوردن
رژیم کمتر غصه خوردن
رژیم بی اندازه مهربان بودن
رژیم بی ریا کمک کردن
رژیم بی توقع دوست داشتن
رژیم دوری از افکار منفی
رژیم دوری از رفتارهای منفی بیایید رژیم آرامش بگیریم ...
توصیه میکنم یک ماه رعایت کنید
سه کیلو از بیماریهایتان کم میشود
💕💚💕
جهان، به کسانی که
برای کوچکترین داشتهها شاکرند
و برنداشتهها کمتر غر میزنند،
بیشتر میبخشد
آنها نعمات بیشتری را از هستی
جذب میکنند
شکرگزار داشتههایمان باشیم . . .!💜
💕💚💕
✨﷽✨
✍ دعای مادر:
روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند :
این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟
ابوسعید گفت :
شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول
کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم،
خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که
بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه،
مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی
کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به
ماجرا برد و گفت:
"فرزندم، امیدوارم که نامت عالمگیر شود"
بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و
آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون
یک دعای مادر میداند ....
📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
💕💜💕